فوتبالیست مشهوری که بازیگر شد
اریک کانتونا فوتبالیست سرشناس دنیای ورزش، متولد سال 1966 مارسی فرانسه است. تماشاگران سینما وی را به دلیل نوع خاص بازیاش در زمین فوتبال میشناسند و بیشتر از وی بهعنوان یک ورزشکار یاد میکنند تا بازیگر سینما.
به گزارش جام جم، اهل ورزش به او لقب «پادشاه» داده اند، ولی منتقدان سینمایی می گویند وی یک بازیگر خوشفکر است که نقش هایش را خوب و درست بازی می کند. کانتونا سال 1997 بازنشستگی خود را اعلام و با دنیای فوتبال خداحافظی کرد. آن زمان احساسش این بود که وقت آن رسیده به بازیگری و نقاشی بپردازد. این در حالی بود که وی برای اولین بار، سال 1995 به عنوان یک بازیگر سینما جلوی دوربین رفت. اولین فیلم های او محصولاتی از سینمای فرانسه بودند. این ورزشکار ـ بازیگر تا به حال در 24 فیلم سینمایی و تلویزیونی بازی کرده و همکاری اش با کن لوچ، فیلمساز مولف سینمای انگلیس، نقطه اوج کارنامه سینمایی اش به حساب می آید. در جست وجوی اریک، سوئیچ، فیلم فرانسوی، الیزابت و جک می گوید، از کارهای مطرح او در مقام بازیگر است. کانتونا تا به حال یک فیلم سینمایی را هم در مقام کارگردان، جلوی دوربین برده است.
خواندن گفت وگو با بازیگری که زمانی بازیکنی مشهور در فوتبال بود، در روزهای پرهیاهوی جام جهانی فوتبال خالی از لطف نیست و به نوعی می تواند پل ارتباطی موجهی میان فوتبال و سینما به وجود بیاورد که هر از گاهی مراوداتی با یکدیگر دارند.
برای کسانی که می پرسند چرا از دنیای فوتبال به دنیای سینما و بازیگری کوچ کردید، چه جوابی دارید؟
زمانی رسید که فوتبال هیجان و جاذبه اش را برای من از دست داد. احساس می کنم وقتی نقشی را جلوی دوربین یا روی صحنه تئاتر بازی می کنم، زنده ام و دارم نفس می کشم. همیشه در زندگی ام احساس می کردم باید خودم را در موقعیت های سخت و خطرناک قرار دهم و احساس در خطر بودن بکنم.
چه زمانی احساس کردید می خواهید به عنوان یک بازیگر جلوی دوربین سینما قرار گیرید؟
بازیگری چیزی بود که همیشه به دنبالش بودم و می خواستم این کار را انجام دهم. یادم می آید بچه که بودم، همراه دوستانم بازی گاوچران و سرخپوست می کردیم. این کار را تحت تاثیر فیلم هایی که دیده بودیم، انجام می دادم. آن روزها ما برای خودمان یک پا بازیگر بودیم و فکر می کنم هنر بازیگری مان خیلی بیشتر از امروز بود و وقت بیشتری برای این کار می گذاشتیم. می دانید نام این جنبش هنری را کبرا گذاشته بودیم؟ این نام مخفف اسامی کپنهاگ، بروکسل و آمستردام بود. هدف اصلی این جنبش این بود که روحیه هنری مان را بالا ببریم. در بزرگسالی هم همان رویایی را دنبال کردم که در بچگی به آن علاقه داشتم. شما وقتی نوجوان هستید احساس سبکبالی و آزادی کامل می کنید. یکی از هدف های اصلی ام در بازیگری این است که تلاش می کنم بی خبری، بی گناهی و بی خیالی آن دوران را دوباره خلق کنم.
در شروع کار بازیگری، الگو و مدل بازیگری داشتید؟
همیشه تحسین کننده بازیگران مولف و تاثیرگذاری مثل براندو، دنیرو، دپاردیو و پاتریک دوایر بوده ام. این آخری یک بازیگر فرانسوی بود که سال 1982 مرد و نتوانست هنر خود را به شکل کامل نشان دهد. کاری به حرف هایی که درباره این هنرمندان زده می شود، ندارم. درباره هنر بازیگری شان صحبت می کنم. زندگی خصوصی هر کسی به خودش مربوط است و خود او بهتر از هر کس دیگری می داند چکار می کند. به همین دلیل، من وارد بحث مسائل مالیاتی دپاردیو و تبعیدش به اوکراین نمی شوم.
به عنوان آدمی صریح و رک معروف شده اید. فکر می کنید در صنعت سینما آدم ها گاهی اوقات از واقعیت ها و بیان آنها می ترسند؟
بدترین چیز وقتی است که آدم ها کاری را انجام می دهند، ولی بعدا حاضر به قبول مسئولیت در ارتباط با آن نیستند. این موضوعی است که به طور کل در زندگی وجود دارد و می توان درباره آن گفت. باید یادمان باشد مسئولیت کارها و حرف هایمان را به عهده بگیریم. در فاصله بین زندگی و مرگ، یک بازی جریان دارد. فکر می کنم در این بازی، نقش یک دلقک را دارم.
به همین دلیل است که بازی در پروژه های کم خرج و ارزان قیمت را قبول یا در آگهی های تبلیغاتی بازی می کنید؟
بله. بیشتر ترجیح می دهم در یک آگهی تبلیغاتی حضور داشته باشم تا این که در یک فیلم سینمایی درجه دو بازی کنم. نمی خواهم بگویم تا به حال اشتباهی نکرده ام. من هم با موارد زیادی برخورد کرده ام که تصمیم گیری درباره آنها کار ساده ای نبوده است. ولی در چند سال اخیر قرارداد همکاری با پروژه هایی را امضا کرده ام که واقعا می خواستم در آنها بازی کنم. معنای این حرف آن نیست که تصمیم های من بهتر و هنرمندانه تر از دیگران است. به باور من، بازی در یک فیلم برای این که پولی در قبال آن بگیرم، همیشه یک تصمیم غلط و یک دلیل غیرقابل پذیرش بوده است. در عین حال، قبول بازی برای کسب شهرت و مشهور شدن هم غلط است. اگر فیلم شما بیش از ده میلیون تماشاچی داشته باشد، به معنی این است که مشهورتر هستید و افراد بیشتری شما را می شناسند و باورم این است تنها راه برای شناخته شدن و کسب شهرت و محبوبیت از سوی مردم، این است که در فیلم هایی بازی کنید که چالش های هنرمندانه تان را در معرض دید و قضاوت تماشاچی قرار دهد. بازی در آگهی های تبلیغاتی نوعی آزادی عمل برایم فراهم می کند و این موضوع را دوست دارم.
زمان بازی در یک آگهی تبلیغاتی، جو صحنه فیلمبرداری همچنان جدی است؟
تفاوت، در پشت مونیتورهای نمایش است. شما می توانید با کارگردانان خلاق تری کار کنید و در فاصله زمانی کوتاه تری، حرف را به بیننده منتقل کنید. در کل، این جور بازی کردن را دوست دارم و از آن لذت می برم. سودی که از این کار می برم، این است که کمک می کند بتوانم کارهایی انجام دهم که مایل هستم. فکر می کنم آدم متناقضی هستم و مهم ترین نکته این است که متوجه این موضوع باشم. سقراط می گوید «می دانم که چیزی نمی دانم» و من این جمله را در مورد خودم تکرار می کنم.
وینی جونز فوتبالیست انگلیسی هم مثل شما بازیگر سینما شد. او را می شناسید؟
البته. ما در لیدز با هم بازی می کردیم. دوستش دارم. او شخصیت خیلی خوبی دارد و بیشتر اوقات مثل یک لیدر رفتار می کند، صدای خیلی خوبی هم برای کار بازیگری دارد. خوشحالم که او هم بازیگر سینما شد.
گفته می شود شما دانلود غیرقانونی آثار هنری را سرقت نمی دانید. راست است؟
خیر، بعضی آدم ها می گویند هنر (تمام رشته های آن) متعلق به همگان و یک چیز عمومی است. من این طور فکر نمی کنم و آن را غلط می دانم. هر هنرمندی با زحمت یک اثر هنری را خلق می کند. این اثر، حاصل کار و تلاش شبانه روزی اوست. شما در یک سوپرمارکت مایحتاج روزمره را می خرید و پول می دهید. نان و میوه را به شما مجانی نمی دهند. برای فیلم و موسیقی هم باید پول بدهید. به همین دلیل با دانلود غیرقانونی آثار هنری مخالفم.
لوکیشنی در انگلستان هست که بخواهید فیلم هایتان را آنجا فیلمبرداری کنید؟
لیدز که مدت زیادی در آن زندگی کردم. اطراف آن را خیلی دوست دارم. منچستر هم از مکان هایی است که مایلم فیلمی در آنجا بازی می کنم.
ملاقات با کن لوچ اتفاق مهمی در زندگی تان بود؟
مطمئنا. فیلمسازان زیادی داریم که فیلم های چپ گرایانه می سازند و از حقوق مردم محروم و زحمتکشان دفاع می کنند، اما کمتر کسی مثل کن لوچ داریم. سر صحنه فیلمبرداری و در کنار او، همه چیز آرام و رو به راه است و کسی با کسی درگیر نمی شود. کارگر صحنه و بازیگر نقش اول در کنار هم غذا می خورند و همه احترام خود را دارند. وقتی با او کار می کنی، نمی توانی یک بلیت پرواز درجه یک برای سفر از لندن به پاریس بگیری! بشدت نجیب است و آدم را تحت تاثیر قرار می دهد. اگر فیلمساز نمی شد، حتما خیلی رنج می کشید. دیدار با وی یکی از مهم ترین بخش های زندگی ام را تشکیل می دهد.
می شود این نکته را درباره فرگوسن هم گفت؟
بله. هر دوی آنها به یک اندازه برایم اهمیت دارند. فرگوسن و لوچ شباهت های خیلی زیادی به یکدیگر دارند. هر دو هم در دوران هفتاد سالگی خود هستند. نمی دانم این یکی چند تا گل زده و آن یکی، چند تا فیلم کارگردانی کرده است. ولی هر دو مثل یک جوان پرشور هستند و حرفه شان را مثل روز اول دوست دارند. جوری کار می کنند و حرف می زنند که انگار اولین روزی است که وارد این کار شده اند.
اگر روزی قرار باشد فیلمی درباره فرگوسن بسازید، روی چه چیزی از او فوکوس خواهید کرد؟
برای تعریف قصه فرگوسن، باید از همان ابتدای کار شروع کنید. باید به این موضوع اشاره کنید که او در خانواده ای کارگر به دنیا آمد و تلاش زیادی کرد تا به موفقیت برسد. او توانست بین عشق و مسئولیت تعادل خوبی برقرار کند. او کسی است که مثل یک دوست عزیز دوستش دارید. هیچ وقت نیازی به فریاد کشیدن نداشت، زیرا به صورت طبیعی با ابهت و تاثیرگذار بوده است. برای همین است که چند نسل او را دوست دارد و برایش احترام زیادی قائل است. این درباره تمام کسانی که قبل و بعد از من آمدند، صدق می کند. فرگوسن کمترین درگیری و تضاد را با بازیکنانش داشت و تفاوت نسل ها را خیلی خوب درک می کرد. می بینید که تعریف قصه زندگی چنین آدمی چقدر سخت است و این پرسش مطرح می شود که آیا یک فیلم سینمایی می تواند حق مطلب را درباره او ادا کند یا خیر.
درباره فیلم تازه تان «رستگاری» هم صحبت می کنید؟
یک وسترن درام به کارگردانی کریستیان لورینگ است. قصه آن در آمریکای قرن 18 رخ می دهد و درباره یک گاوچران معمولی و بی آزار است که قاتل اعضای خانواده اش را می کشد و این موضوع، مشکلاتی برایش به وجود می آورد. فیلم محصول مشترک انگلستان، آفریقای جنوبی و دانمارک است و همین روزها اکران عمومی خواهد شد.
به گزارش جام جم، اهل ورزش به او لقب «پادشاه» داده اند، ولی منتقدان سینمایی می گویند وی یک بازیگر خوشفکر است که نقش هایش را خوب و درست بازی می کند. کانتونا سال 1997 بازنشستگی خود را اعلام و با دنیای فوتبال خداحافظی کرد. آن زمان احساسش این بود که وقت آن رسیده به بازیگری و نقاشی بپردازد. این در حالی بود که وی برای اولین بار، سال 1995 به عنوان یک بازیگر سینما جلوی دوربین رفت. اولین فیلم های او محصولاتی از سینمای فرانسه بودند. این ورزشکار ـ بازیگر تا به حال در 24 فیلم سینمایی و تلویزیونی بازی کرده و همکاری اش با کن لوچ، فیلمساز مولف سینمای انگلیس، نقطه اوج کارنامه سینمایی اش به حساب می آید. در جست وجوی اریک، سوئیچ، فیلم فرانسوی، الیزابت و جک می گوید، از کارهای مطرح او در مقام بازیگر است. کانتونا تا به حال یک فیلم سینمایی را هم در مقام کارگردان، جلوی دوربین برده است.
خواندن گفت وگو با بازیگری که زمانی بازیکنی مشهور در فوتبال بود، در روزهای پرهیاهوی جام جهانی فوتبال خالی از لطف نیست و به نوعی می تواند پل ارتباطی موجهی میان فوتبال و سینما به وجود بیاورد که هر از گاهی مراوداتی با یکدیگر دارند.
برای کسانی که می پرسند چرا از دنیای فوتبال به دنیای سینما و بازیگری کوچ کردید، چه جوابی دارید؟
زمانی رسید که فوتبال هیجان و جاذبه اش را برای من از دست داد. احساس می کنم وقتی نقشی را جلوی دوربین یا روی صحنه تئاتر بازی می کنم، زنده ام و دارم نفس می کشم. همیشه در زندگی ام احساس می کردم باید خودم را در موقعیت های سخت و خطرناک قرار دهم و احساس در خطر بودن بکنم.
چه زمانی احساس کردید می خواهید به عنوان یک بازیگر جلوی دوربین سینما قرار گیرید؟
بازیگری چیزی بود که همیشه به دنبالش بودم و می خواستم این کار را انجام دهم. یادم می آید بچه که بودم، همراه دوستانم بازی گاوچران و سرخپوست می کردیم. این کار را تحت تاثیر فیلم هایی که دیده بودیم، انجام می دادم. آن روزها ما برای خودمان یک پا بازیگر بودیم و فکر می کنم هنر بازیگری مان خیلی بیشتر از امروز بود و وقت بیشتری برای این کار می گذاشتیم. می دانید نام این جنبش هنری را کبرا گذاشته بودیم؟ این نام مخفف اسامی کپنهاگ، بروکسل و آمستردام بود. هدف اصلی این جنبش این بود که روحیه هنری مان را بالا ببریم. در بزرگسالی هم همان رویایی را دنبال کردم که در بچگی به آن علاقه داشتم. شما وقتی نوجوان هستید احساس سبکبالی و آزادی کامل می کنید. یکی از هدف های اصلی ام در بازیگری این است که تلاش می کنم بی خبری، بی گناهی و بی خیالی آن دوران را دوباره خلق کنم.
در شروع کار بازیگری، الگو و مدل بازیگری داشتید؟
همیشه تحسین کننده بازیگران مولف و تاثیرگذاری مثل براندو، دنیرو، دپاردیو و پاتریک دوایر بوده ام. این آخری یک بازیگر فرانسوی بود که سال 1982 مرد و نتوانست هنر خود را به شکل کامل نشان دهد. کاری به حرف هایی که درباره این هنرمندان زده می شود، ندارم. درباره هنر بازیگری شان صحبت می کنم. زندگی خصوصی هر کسی به خودش مربوط است و خود او بهتر از هر کس دیگری می داند چکار می کند. به همین دلیل، من وارد بحث مسائل مالیاتی دپاردیو و تبعیدش به اوکراین نمی شوم.
به عنوان آدمی صریح و رک معروف شده اید. فکر می کنید در صنعت سینما آدم ها گاهی اوقات از واقعیت ها و بیان آنها می ترسند؟
بدترین چیز وقتی است که آدم ها کاری را انجام می دهند، ولی بعدا حاضر به قبول مسئولیت در ارتباط با آن نیستند. این موضوعی است که به طور کل در زندگی وجود دارد و می توان درباره آن گفت. باید یادمان باشد مسئولیت کارها و حرف هایمان را به عهده بگیریم. در فاصله بین زندگی و مرگ، یک بازی جریان دارد. فکر می کنم در این بازی، نقش یک دلقک را دارم.
به همین دلیل است که بازی در پروژه های کم خرج و ارزان قیمت را قبول یا در آگهی های تبلیغاتی بازی می کنید؟
بله. بیشتر ترجیح می دهم در یک آگهی تبلیغاتی حضور داشته باشم تا این که در یک فیلم سینمایی درجه دو بازی کنم. نمی خواهم بگویم تا به حال اشتباهی نکرده ام. من هم با موارد زیادی برخورد کرده ام که تصمیم گیری درباره آنها کار ساده ای نبوده است. ولی در چند سال اخیر قرارداد همکاری با پروژه هایی را امضا کرده ام که واقعا می خواستم در آنها بازی کنم. معنای این حرف آن نیست که تصمیم های من بهتر و هنرمندانه تر از دیگران است. به باور من، بازی در یک فیلم برای این که پولی در قبال آن بگیرم، همیشه یک تصمیم غلط و یک دلیل غیرقابل پذیرش بوده است. در عین حال، قبول بازی برای کسب شهرت و مشهور شدن هم غلط است. اگر فیلم شما بیش از ده میلیون تماشاچی داشته باشد، به معنی این است که مشهورتر هستید و افراد بیشتری شما را می شناسند و باورم این است تنها راه برای شناخته شدن و کسب شهرت و محبوبیت از سوی مردم، این است که در فیلم هایی بازی کنید که چالش های هنرمندانه تان را در معرض دید و قضاوت تماشاچی قرار دهد. بازی در آگهی های تبلیغاتی نوعی آزادی عمل برایم فراهم می کند و این موضوع را دوست دارم.
زمان بازی در یک آگهی تبلیغاتی، جو صحنه فیلمبرداری همچنان جدی است؟
تفاوت، در پشت مونیتورهای نمایش است. شما می توانید با کارگردانان خلاق تری کار کنید و در فاصله زمانی کوتاه تری، حرف را به بیننده منتقل کنید. در کل، این جور بازی کردن را دوست دارم و از آن لذت می برم. سودی که از این کار می برم، این است که کمک می کند بتوانم کارهایی انجام دهم که مایل هستم. فکر می کنم آدم متناقضی هستم و مهم ترین نکته این است که متوجه این موضوع باشم. سقراط می گوید «می دانم که چیزی نمی دانم» و من این جمله را در مورد خودم تکرار می کنم.
وینی جونز فوتبالیست انگلیسی هم مثل شما بازیگر سینما شد. او را می شناسید؟
البته. ما در لیدز با هم بازی می کردیم. دوستش دارم. او شخصیت خیلی خوبی دارد و بیشتر اوقات مثل یک لیدر رفتار می کند، صدای خیلی خوبی هم برای کار بازیگری دارد. خوشحالم که او هم بازیگر سینما شد.
گفته می شود شما دانلود غیرقانونی آثار هنری را سرقت نمی دانید. راست است؟
خیر، بعضی آدم ها می گویند هنر (تمام رشته های آن) متعلق به همگان و یک چیز عمومی است. من این طور فکر نمی کنم و آن را غلط می دانم. هر هنرمندی با زحمت یک اثر هنری را خلق می کند. این اثر، حاصل کار و تلاش شبانه روزی اوست. شما در یک سوپرمارکت مایحتاج روزمره را می خرید و پول می دهید. نان و میوه را به شما مجانی نمی دهند. برای فیلم و موسیقی هم باید پول بدهید. به همین دلیل با دانلود غیرقانونی آثار هنری مخالفم.
لوکیشنی در انگلستان هست که بخواهید فیلم هایتان را آنجا فیلمبرداری کنید؟
لیدز که مدت زیادی در آن زندگی کردم. اطراف آن را خیلی دوست دارم. منچستر هم از مکان هایی است که مایلم فیلمی در آنجا بازی می کنم.
ملاقات با کن لوچ اتفاق مهمی در زندگی تان بود؟
مطمئنا. فیلمسازان زیادی داریم که فیلم های چپ گرایانه می سازند و از حقوق مردم محروم و زحمتکشان دفاع می کنند، اما کمتر کسی مثل کن لوچ داریم. سر صحنه فیلمبرداری و در کنار او، همه چیز آرام و رو به راه است و کسی با کسی درگیر نمی شود. کارگر صحنه و بازیگر نقش اول در کنار هم غذا می خورند و همه احترام خود را دارند. وقتی با او کار می کنی، نمی توانی یک بلیت پرواز درجه یک برای سفر از لندن به پاریس بگیری! بشدت نجیب است و آدم را تحت تاثیر قرار می دهد. اگر فیلمساز نمی شد، حتما خیلی رنج می کشید. دیدار با وی یکی از مهم ترین بخش های زندگی ام را تشکیل می دهد.
می شود این نکته را درباره فرگوسن هم گفت؟
بله. هر دوی آنها به یک اندازه برایم اهمیت دارند. فرگوسن و لوچ شباهت های خیلی زیادی به یکدیگر دارند. هر دو هم در دوران هفتاد سالگی خود هستند. نمی دانم این یکی چند تا گل زده و آن یکی، چند تا فیلم کارگردانی کرده است. ولی هر دو مثل یک جوان پرشور هستند و حرفه شان را مثل روز اول دوست دارند. جوری کار می کنند و حرف می زنند که انگار اولین روزی است که وارد این کار شده اند.
اگر روزی قرار باشد فیلمی درباره فرگوسن بسازید، روی چه چیزی از او فوکوس خواهید کرد؟
برای تعریف قصه فرگوسن، باید از همان ابتدای کار شروع کنید. باید به این موضوع اشاره کنید که او در خانواده ای کارگر به دنیا آمد و تلاش زیادی کرد تا به موفقیت برسد. او توانست بین عشق و مسئولیت تعادل خوبی برقرار کند. او کسی است که مثل یک دوست عزیز دوستش دارید. هیچ وقت نیازی به فریاد کشیدن نداشت، زیرا به صورت طبیعی با ابهت و تاثیرگذار بوده است. برای همین است که چند نسل او را دوست دارد و برایش احترام زیادی قائل است. این درباره تمام کسانی که قبل و بعد از من آمدند، صدق می کند. فرگوسن کمترین درگیری و تضاد را با بازیکنانش داشت و تفاوت نسل ها را خیلی خوب درک می کرد. می بینید که تعریف قصه زندگی چنین آدمی چقدر سخت است و این پرسش مطرح می شود که آیا یک فیلم سینمایی می تواند حق مطلب را درباره او ادا کند یا خیر.
درباره فیلم تازه تان «رستگاری» هم صحبت می کنید؟
یک وسترن درام به کارگردانی کریستیان لورینگ است. قصه آن در آمریکای قرن 18 رخ می دهد و درباره یک گاوچران معمولی و بی آزار است که قاتل اعضای خانواده اش را می کشد و این موضوع، مشکلاتی برایش به وجود می آورد. فیلم محصول مشترک انگلستان، آفریقای جنوبی و دانمارک است و همین روزها اکران عمومی خواهد شد.
گزارش خطا
آخرین اخبار