ناگفته های کیهان کلهر از کار با خالق پدرخوانده
زمانی که آقای کاپولا می خواست «جوانی بدون جوانی» را بسازد، در مرحله ای از زندگیش بود که دوست داشت فیلم های متفاوت و خارج از فضای هالیوود کارگردانی کند که تمام عمر به آنها فکر کرده بود. او می گفت که در آستانه هفتادسالگی می خواهد دو سه فیلم دیگر بسازد که تهیه کننده و تصمیم گیرنده خودش باشد. به گیشه فکر نمی کند.
ماهنامه هنر و سینما نوشت: زمانی که آقای کاپولا می خواست «جوانی بدون جوانی» را بسازد، در مرحله ای از زندگیش بود که دوست داشت فیلم های متفاوت و خارج از فضای هالیوود کارگردانی کند که تمام عمر به آنها فکر کرده بود. او می گفت که در آستانه هفتادسالگی می خواهد دو سه فیلم دیگر بسازد که تهیه کننده و تصمیم گیرنده خودش باشد. به گیشه فکر نمی کند.
چون بودجه فیلم را خودش تامین می کند و آزادی در انتخاب هنرپیشه، داستان، موسیقی و دیگر مسائل نیز که همیشه با نظر شخص یا کمپانی یا تهیه کننده انجام می شود برایش مهمترین دلایل بودند. او می گفت که سال هاست که دیگر پیشنهاد هیچ تهیه کننده ای را قبول نکرده و فقط به پروژه هایی فکر می کند که سال ها آرزوی ساختنشان را داشته ولی موقعیت مناسب نبوده. «جوانی بدون جوانی» اولین فیلم غیرهالیوودی او بود که برای ساختنش می خواست همه معیارها را تغییر دهد و فقط سلیقه خودش را ملاک قرار دهد.
همکاری با ازولدو گلیجف و فرانسیس فورد کاپولا، اولین تجربه من در زمینه موسیقی فیلم نبود. در آغاز و از چند سال قبل هم پیش آمده بود که از موسیقی برگرفته از آلبوم های مختلف مثل «غزل»، «شب، سکوت، کویر» و «شهر خاموش» و سایر کارها که به منظور استفاده در فیلم ساخته نشده بودند در فیلم ها و گاها هم در کارهای تبلیغاتی استفاده شده بود که همه در خارج از ایران بودند.
البته اگر استفاده غیرقانونی و بدون اجازه آهنگساز در ایران را هم به آنها اضافه کنیم در ایران هم بسیاری از کارهایم به همین منظور استفاده شده و می شود، اما اولین کاری که در زمینه فیلم به بنده سفارش داده شد، قسمتی از موسیقی مجموعه «جاده ابریشم» 2005 بود که به وسیله کمپانی ان. اچ. کی ژاپن در 10 قسمت تهیه می شد و 5 قسمت آن به من محول شد. پیش تر این مجموعه در سال 1980 نیز ساخته شده بود که کیتارو موسیقیدان آن را ساخته بود.
این بار ان. اچ. کی قصد داشت تا از زاویه ای دیگر، دوباره، و با استفاده از تکنولوژی امروزی همان داستان را ادامه دهد یا بازبینی کند. 5 اپیزود که در شرق چین فیلمبرداری شده بودند به ژائو ژی پینگ، آهنگساز برجسته چینی واگذار شد و 5 اپیزودی که بیشتر مربوط به غرب و مخصوصا مناطقی از چین که تحت تاثیر فرهنگ اسلامی قرار دارند به بنده واگذار شد. کسانی که با سینمای هنری چین آشنایی دارند حتما ژائو ژی پینگ را نیز به خوب می شناسند. او آهنگسازی فوق العاده است که با بهترین کارگردانان چین همکاری دارد و تخصصش موسیقی فیلم است. «خداحافظ معشوقه من»، «فانوس قرمز» و چند فیلم دیگر که از کارهای شاخص سینمای چین هستند با موسیقی او همراهند.
اپیزودها به دلیل حجم زیاد و وقت کم و فضای متفاوت مناطق، بین 2 آهنگساز تقسیم شده بودند. این اولین تجربه مستقیم بنده در زمینه موسیقی فیلم بود که خوشبختانه وجود این آهنگساز مجرب و و خوش سلیقه در تمرینات، ضبط قطعات و سایر مراحل حاوی درس ها و تجربیات زیادی برای من در این زمینه شد.
کاپولا موسیقی ازوالدو گلیجف را شنیده بود و بسیار تحت تاثیر قرار گرفته بود. به دلیل تازگی موسیقی او و متفاوت بودنش امیدوار بود که قضاهای مورد نظرش را با موسیقی ازوالدو ترسیم کند. من مدت ها قبل، حدود 15 سال پیش از همکاری بریا فیلم «جوانی بدون جوانی»ف ازوالدو گلیجف را می شناختم. با او که تازه از آرژانتین به آمریکا آمده بود در پروژه ای که بنده هم در آن فعالیت داشتم و به سفارش کوارتت زهی کورونوس انجام می شد آشنا شدم. دیرتر و از طریق کارهای بسیار زیبایش زاوالدو به عنوان یکی از شاخص ترین آهنگسازهای دنیای غرب مطرح و مشهور شد و رابطه ما نیز با قطعاتی که برای گروه جاده ابریشم ساخت ادامه پیدا کرد. به دلیل علاقه و احترام متقابل، همیشه صحبت از همکاری های بیشتر بین ما بود تا اینکه آقای کاپولا که موسیقی او را شنیده بود علاقمند به همکاری با او شد.
ازوالدو آهنگساز متخصص فیلم نبود و تنها تجربه اش در این زمینه به ساختن موسیقی برای یک فیلم دیگر به نام «مردی که زیاد می دانست» برمی گشت. فیلم «جوانی بدون جوانی» براساس یک داستان فلسفی تهیه می شد که شخصیت داستان در آن نمایانگر یک انسان سمبلیک بود که دائم در زمان و مکان به دنبال هویت گمشده خود می گشت و به همین دلیل در تاریخ گم بود و مدام گذشته تاریخی خود را و مختلف در زمان ها را مرور می کرد. در دیدارهایی که کارگردان و آهنگساز قبل و در زمان فیلمبرداری داشتند نیاز به یک صدای کهنه و باستانی در قسمت هایی از موسیقی احساس شده بود و ازوالدو چند کار از موسیقی ملل مختلف با سازهای قدیمی را پیشنهاد کرده بود که ساز کمانچه هم یکی از آنها بود. کاپولا هم کمانچه را با درنظر گرفتن چیزی که در ذهنش بود بیشتر پسندیده بود.
آنها با من تماس گرفتند و قرار شد که برای ضبط موسیقی که در همان محل فیلمبرداری که بخارست رومانی بود انجام می شد ملاقات و مشورت کنیم. فیلمنامه براساس یک داستان کوتاه از یک نویسنده نه چندان شناخته شده رومانیایی نوشته شده بود و آقای کاپولا که خودش داستان را انتخاب کرده و فیلمنامه را نوشته بود دوست داشت که تمام مراحل کار هم در رومانی انجام شود، که علاوه بر ترسیم و نزدیک بودن فای ذهنی نویسنده به فضای فیلم باعث صرفه جویی در هزینه ها نیز می شد. البته من از اینکه برای همکاری در این پروژه انتخاب شده بودم خوشحال شدم ولی بیشتر کنجکاو بودم که نقش خودم را در موسیقی پیدا کنم. وقتی که من به بخارست رسیدم گلیجف برای بعضی از صحنه های فیلم و براساس قسمت هایی که فیلمبرداری شده بود موسیقی ساخته بود.
ادیت فیلم در حال تمام شدن بود و تاریخ ضبط مشخص. ازوالدو شب و روز کار می کرد تا نظرات آقای کاپولا را که دائم خواستار تغییرات متعدد در موسیقی بود تامین کند. تمام تیم از آمریکا به رومانی آمده بودند و من فقط ازوالدو را می شناختم. صبح که به محل کار رفتم به همه معرفی شدم، سلام، احوالپرسی های سرسری و گذرا و چشمان قرمز کارکنان. همه چیز نشان می داد که همه تا سرحد توانایی شان کار کرده اند. ساعتی بعد با کاپولا آشنا شدم که به ظاهر از همه سرحال تر می آمد.
در ابتدا فیلم را- که تقریبا 90 درصد آن تدوین شده بود- با هم تماشا کردیم و بعد صحبت کردیم. همانطور که گفتم گلیجف آهنگساز بسیار توانایی است، که طعم موسیقی اش با دیگر آهنگسازان تفاوت جدی دارد، کاپولا بسیار علاقه داشت که فضای موسیقی فیلم تا حدی شبیه موسیقی دهه 50-60، موسیقی فیلم های نیورئال ایتالیا باشد مانند موسیقی نینو روتا، که اکثر فیلم های فلینی و البته پدرخوانده خودش را همراهی کرده و در ساختن فضاهای نوستالژیک استاد بود. او ضمن علاقه به این فضا می خواست که فضاهای جدیدتر، جهانی تر و امروزی تر نیز در موسیقی جای حای فیلم به وجود بیاید که به نظر من تیم موسیقی این فیلم در تامین کردن خواست های او کاملا موفق بود.
کاپولا شیفته موسیقی است و آن را بسیار خوب می شناسد. در مورد کارگردانی و نظرات کاپولا در این مورد، مشخصا و از خیلی جهات قضاوت من به دلیل عدم آشنایی نزدیک و تخصصی من به این مقوله تنها در حد نظر یک علاقه مند به سینما قابل استناد است، ولی درهمان دیدار اولیه و صحبت های ابتدایی راجع به انتظارات او از موسیقی برای این فیلم، متوجه آشنایی بسیار عمیق او با موسیقی شدم. او وسواس خاصی در مورد موسیقی داشت، بنابراین ایرادات گاهگاه او و توصیفاتش حتی زمزمه کردن هایش از ملودی که برای صحنه خاصی در ذهنش داشت، همه برای ما که کارمان موسیقی بود بسیار بامعنی بودند.
او در همان جلسه و جلسات بعدی نیز ضمن توضیح داستان فیلم و منظور خودش، نقش موسیقی را تشریح می کرد، او از کمانچه توقع داشت که در مسافرت های شخصیت داستان به گذشته های دور، نشانگر صدای تاریخ باشد، ازوالدو برای تیتراژ و 3-4 سکانس دیگر که در زمان حال اتفاق می افتادند برای ارکستر و گاه ترکیب کمانچه سیمبلوم (سنتور اروپایی شرقی) و آکاردئون قطعاتی نوشته بود و همچنین برای یکی دو صحنه از سفرها به زمان گذشته که این آخری ها به نظر کارگردان گویا نبود و باید دوباره نوشته می شد.
از عصر همان روز وقتی که تمام گروه برای شام دور هم جمع می شدند با بقیه نیز بیشتر آشنا شدم و فرصت دیگری پیش آمد تا با آقای کاپولا راجع به موسیقی و تاریخ صحبت کنیم. او شیفته تاریخ ایران بود و به واسطه سی دی هایی که ازوالدو به او داده بود تحت تاثیر صدای کمانچه قرار گرفته بود. از تاریخ قبل از اسلام گرفته تا امروز، کتاب های بی شماری خوانده بود که میزان آگاهی او در مورد فرهنگ ما برایم تعجب برانگیز بود. البته طی 10 روز بعد و در ادامه کار، در ضبط ها و گردهم آییهای شبانه که دیگر بدون حضور همه گروه انجام می شد. این صحبت ها ادامه پیدا کرد.
در این موقع تمام اعضای فنی به جز صدابردار از رومانی رفته بودند. بارها روی صحنه هایی که قرار بود با صدای کمانچه ضبط شود صحبت شد و طبق پیشنهاد کارگردان به این نتیجه رسیدیم که در 3-4 سکانس موسیقی از قبل نوشته شده حذف و بداهه نوازی کمانچه جایگزین آن شود. قطعات جدیدی برای همراهی با بداهه نوازی ضبط شده کمانچه نوشته و در بعضی جاها که موسیقی زیر صدای کمانچه زیاد لازم به نظر نمی آمد صدای چند کمانچه دیگر به آن اضافه شد، مثل سکانس خودکشی افسر آلمانی و سه صحنه ای که شخصیت مرد داستان برای چندمین بار می مرد.
در نهایت باید بگویم وقتی شما با فیلمسازی مثل کاپولا کار می کنید، بیشتر به ساخت فیلم توجه می کنید. اینکه چطور مونتاژ و تدوین و رابطه، اینها با موسیقی و کارگردان پیش می رود. بیشتر اینها برایم مساله شده است. به خصوص تدوین و تاثیرش در مرحله ساخت فیلم. اینکه وقتی شما تدوین اولیه ای را که خود کارگردان انجام داده است تماشا می کنید، چقدر متفاوت است با آنچه که در مرحله بعد یا مرحله نهایی می بینید. یا اینکه وقتی کار تدوین به فرد دیگری سپرده می شود، چطور زاویه دید فیلم می تواند تفاوت کند و مفهوم کلا به شیوه دیگری به مخاطب منتقل شود.
به همین دلیل موسیقی فیلم هم مثل کارگردانی قابل بررسی است. اصولا موسیقی فیلم چون روی صحنه خاصی ساخته شده و با تصویر به بیننده فیلم داده می شود در بیشتر مواقع از سادگی خاصی برخوردار است، حتی اگر شلوغ . پیچیده به گوش بیاید معمولا این سادگی در هارمونی و سازبندی نیز رعایت می شود. در موسیقی که برای فیلم های آرام و خلوت ساخته شده نیز آرامشی نهفته است که غالبا آهنگسازانی که برای فیلم موسیقی نمی نویسند به ندرت به نوشتن چنین قطعاتی دست می زنند تا توانایی های خود را در استفاده از ریتم های پیچیده یا ملودی و هارمونی غیرمعمول نشان دهند.
ولی موسیقی فیلم حکایت دیگری دارد و اولویتش تصویرسازی و کمک به داستان یک فیلم خاص است که آن را حتما متفاوت می کند و در آخر وقتی فیلمی را دیده و دوست داشته باشید موسیقی آن نیز یادآور صحنه های آن فیلم می شود که این خود لذت بخش است. وقتی یاد کودکی ام می افتم می بینم یکی از چیزهایی که مرا با سینما پیوند زده موسیقی است. من متولد امیرآباد حوالی میدان انقلاب هستم که تمامی اطراف آنجا سالن های سینما بود. من تمام بچگی ام را آنجا سینما می رفتم. سر تخت جمشید دو سینما بود. یکی بزرگتر و یکی کوچکتر. آن یکی که کوچک تر بود سینه مند بود که فیلم های کودکان نشان می داد و پدرم اغلب پنجشنبه ها و جمعه ها من را به این سینما می برد.
من اغلب کارتن های دیزنی را در همین سینما دیدم. سینما کاپری هم خیلی خوب بود. به خصوص اینکه فاصله اش تا خانه مان از هزار متر هم کمتر بود. بااینکه بچه بودم اما برادرم من را یواشکی می برد. من «گاو» و «قیصر» را آنجا دیدم. تصور صحنه های فیلم «قیصر»، «طوقی»، «داش آکل» و... بدون موسیقی منفردزاده یا با موسیقی دیگری بسیار سخت است. در زندگی من آهنگسازان بسیاری هستند که با کارهای خود مرا تحت تاثیر قرار دادند که لزوما همه آنها شناخته شده نیستند اما قطعا اسفندیار منفردزاده یکی از آنهاست.
از شناخته شدگان که شهرت زیادی دارند می شود جان ویلیامز، جان بری، هنری مانچینی، نیوروتا، انیو موریکونه و موریس ژار را که همگی از اسطوره های موسیقی سینما هستند نام برد، اما از کسانی که کمتر شناخته شده اند آلبرتو ایگلزیاس، ادوارد ارتمیوف، دوید هیرشفلدر، مایکل نیمن، النی کاریاندرو، ماسارو ساتو و خلاصه یک لیست طولانی که الان نام همگی در خاطرم نیست.
گزارش خطا
آخرین اخبار