کد خبر: ۱۰۱۷۴۲
تاریخ انتشار: ۰۵ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۲:۱۸
«غلامرضا صنعتگر» خواننده پاپ که چند وقت پیش به علت بیماری صدایش را از دست داده بود در آستانه میلاد پیامبر(ص) شفایش را از امام رضا (ع)گرفت و صدایش برگشت.

غلامرضا صنعتگر خواننده پاپ کشورمان در گفتگو با ایسکانیوز، گفت: نزدیک اذان صبح بود که خواب سفرم به مشهد مقدس را دیدم .در خواب دیدم که از امام رضا(ع) گله می‌کردم که چرا مشکل من را حل نکرد . یک دفعه با فریاد «یا امام رضا(ع)» از خواب بیدار شدم .شفا گرفته بودم .باورم نمی شد . بعد از 65 روز سکوتم شکسته شده بود و ضامن آهو ضامنم شده بود.حالا بیشتر از همیشه معنی آهنگ « میشه ضامنم بشی»را با تاروپودم حس می کردم.

مگر می شود به پابوس تو آمد دست خالی برگشت

آخرین باری که وارد حرم شدم و می‌خواستم از بارگاه امام رضا(ع) خداحافظی کنم دائم پشت سرم را نگاه می کردم .در دلم می گفتم مگر می شود یا حضرت رضا مگر می شود به پابوس تو آمد و دست خالی برگشت ؟من دست خالی از پیش شما برگردم تهران ؟ غلامرضا صنعتگر خواننده آهنگ« میشه ضامنم بشی» که به دلیل جراحی‌ های متعدد بر روی معده و روده صدای خود را برای مدت 6 ماه به طور کامل از دست داده بود، در باره ماجرای شفا گرفتنش از حضرت امام رضا این ها را می گوید و ادامه می دهد:به دلیل جراحی تارهای صوتی و حنجره ام نیز دچار مشکل شد و صدایم را به طور کامل از دست دادم. قادر نبودم حتی تکلم ساده‌ را انجام دهم. این موضوع به قدری من و خانواده‌ام را ناراحت کرده بود که دیگر نمی‌دانستیم چه کاری انجام دهیم.

دقیقا شهادت امام رضا(ع)بود و حال و احوالم خیلی بد بود .همین طور با خودم درد و دل می کردم و از انجا که به غیر از خوانندگی کار اهنگسازی می کنم و در خانه ام استودیوی دارم و برای خودم فکر می کردم که اگر صدایم برای همیشه و کامل از دست رفت خوب شغل من آهنگسازی است به همین موضوعات فکر می کردم و در ذهنم با خودم کلنجار می رفتم و می گفتم یا امام رضا تو که انقدر به من لطف داشتی میشه ضامنم بشی .با خانمم صحبت شد که برویم مشهد پابوس امام رضا یک دفعه نمیدانم چه حسی در من ایجاد شد یک حس شاید بگویم خودخواهی و بچگی از طرف خانواده‌ پیشنهاد شد که برای زیارت به حرم امام رضا(ع) مشرف شوم، بلیط هم گرفتیم اما بعد با خودم گفتم اگر قرار است بروم باید امام رضا (ع) خودش من را طلب کند .نمی دانم از سر خودخواهی بود یا دلشکستگی. چند روز گذشته بود که از مشهد و از طرف خادمانی که از دوستان قدیمی و بسیار خوبم بودند تماس گرفتند که هم برای تجلیل و هم برای تغییر اب و هوا به مشهد بروم.در دلم شوقی به پا بود بود با تمام وجود حس می کردم که امام رضا(ع) من را طلبیده است.به همراه خانواده‌ به مشهد سفر کردم.چند روزی که مشهد مقدس بودم، صبح و شب همراه خانواده‌ام در باب‌الجواد دخیل بستم، اما انگار خبری از شفاعت نبود . چند سال بود با بیماری ام می ساختم اما تحمل از دست دادن صدایم برایم خیلی سخت بود . ساعت 10 صبح پرواز داشتیم صبح زود رفتم زیارت . از در سمت باب الجواد بر می گشتم و می گفتم یا امام رضا (ع)من دارم می روم.دائم که می خواستم ازامام رضا(ع) خداحافظی کنم پشت سر خود را نگاه می کردم و در دل می گفتم یا حضرت رضا مگر می شود به پابوس تو آمد برای شفاعت و دست خالی برگشت . یعنی من دست خالی برگردم تهران ؟

در اوج نا امیدی شفا گرفتم

با ناامیدی مطلق بازگشتم چند روزی گذشت و من هر روز حالم بدتر می شد .کورسویی که به شفاعت داشتم از بین رفته بود .همچنان قدرت تکلم نداشتم و عصبی بودم.مادرم از بندرعباس برای دیدنم آمده بود با اشفتگی به خواب رفتم .نزدیک اذان صبح بود که خواب سفرم به مشهد مقدس را دیدم و اینکه از امام رضا(ع) گله می‌کردم که چرا مشکل من را حل نکرد تا اینکه یک دفعه با فریاد «یا امام رضا(ع)» از خواب بیدار شدم. دیدم صدایم کوچکترین خشی ندارد و من بعد از ۶۵ روز می‌توانم به راحتی صحبت کردم.همسرم ومادرم از خوشحالی فریاد می زدند و اشک می ریختند و من مبهوت بودم .می خواستم این معجزه را فریاد بزنم و به همه بگویم که امام رضا(ع) چگونه من را در اوج نا امیدی شفا داد. باورکردنی نبود اما من شفا گرفته بودم.

معجزه صدای من

دکترها برایشان باور کردنی نبود . من بدون حتی کوچکترین ناراحتی و گرفتگی صدا صحبت می کردم .می گفتند در عالم پزشکی این اتفاق نادری است. اینکه بعد از 65 روز سکوت مطلق صدایت رسا باشد من همان لحظه خواندم. شاید باید این اتفاق برایم می افتاد تا به خودم بیایم و بیشتر به سمت و سوی عقایدم بروم .معجزه صدای من شاید بشارت و اتفاقی بود که باید می افتاد تا برای همه کسانی که ایمانشان کم و ضعیف است تلنگری باشد .شفای من در اوج ناامیدی رخ دارد حالا می دانم که نمی شود به پابوسش بروی و دست خالی برگردی .محال است .اگرچه هنوز هم شوکه هستم و نمی‌دانم چطور بعد از ۶۵ روز که هیچ صدایی از حنجره‌ام در نمی‌آمد توانستم حرف بزنم و بخوانم.اما به بزرگواری و نگاه حضرت امام رضا(ع) دوباره این صدا به حنجره من بازگشت و من بعد از این همه مدت سکوت و بی‌صدایی می‌توانم بار دیگر صحبت کنم و هیچ مشکلی هم نداشته باشم.

یاد گرفتم که باید مبارزه کنم

مبارزه در زندگی خیلی مهم است .یاد گرفتم که باید مبارزه کنم.البته مبارزه کردن گاهی به معنای واقعی تلخ است .شما حتی سرما هم که می خورید طول درمانی دارد چه برسد به مریضی های صعب العلاج و سخت ولی در مجموع مبارزه کردن خوب است . آنچه که من در توسل به ائمه دیدم در داروهایم ندیدم .البته نباید زحمات دکتران را نادیده گرفت اما به نظر من اگر توکل کنیم به خداوند وتوسل کنیم به ائمه دست خالی بر نمی گردیم حتی در بدترین شرایط و من در بدترین روزهای بیماری این را تجربه کردم و دست خالی بر نگشتم .ما دور شدیم زندگی صنعتی ما را خیلی دور کرده است و این انرژی مثبت بسیار خوب است بیماری من بعد از یک کنسرت اتفاق افتاد و شاید این بیشتر اذیتم می کرد.

مهر بود که کنسرتی در فرهنگسرای بهمن برگزار کردم .در جنوب کشوروشهرهای جنوبی کنسرت داشتم اخرین اجرایم در بندرعباس 3 سال قبل بود.که بیش از 3500 بلیط فروختیم و 3 سال اجرای سازمانی داشتیم . اما اجرایی در تهران نداشتم.نشستی با دکتر صلاحی رئیس سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران داشتم. ابتدا قرار بود برج میلاد باشد و بعد فرهنگسرای بهمن را پیشنها د دادن که چند سال کنسرتی در آن برگزار نشده بود و به تازگی با میلیاردها تومان بازسازی شده و سالن بسیار خوبی بود. خدا را شکر اجرا خوب بود استقبال هم بسیار خوب بود راضی بودم .گروهی که همراه من بودند از بهترین ها بودند.اما چند روز بعد از کنسرت و به دلیل بیماری روانه بیمارستان شدم و 2 عمل جراحی انجام دادم .دوست ندارم به آنها بپردازم چون واقعا حالم را بد می کند و بعد از آن صدایم از دست رفت البته دکتر ها این موضوع را پیش بینی می کردند که ممکن است برای حنجره ام مشکل پیش بیاید اما نه در این حد و اندازه بیشتر می گفتند درحد یک گرفتگی و صدایم بعد از امدن از بیمارستان گرفت و خش افتاد و به مروز زمان از دست رفت و یک ماه تبدیل شد به 65 روز و کاملا متخصص حنجره اب پاکی را روی دست من ریخت و گفت شما نمی توانید فعلا صحبت کنید و 6 ماه زمان می برید در حد تکمل بتوانید پیش بروید و نه در حد خواندن خیلی حالم بد شد و تضعیف شدم .

سخترین روزهایم 65 روزی بود که خانه نشین شدم .اصلا خجالت می کشیدم بیایم بیرون در واقع در خانه خودم را زندانی کرده بود گاهی پشت رایانه کار می کردم .مردم می شناختنم .با من سلام و احوالپرسی که می کردند نمی توانستم جوابشان را بدهم .کلافه می شدم. خیلی سخت بود. حتی گاهی با نوشتن هم نمی توانستم به طرف مقابلم مقصودم را برسانم حرف زدن نعمت خوبی است خدا را شاکرم که 65 روز حرف نزدم ،حداقل حرف بی ربط نزدم و خیلی اتفاقات بد با این زبانم انجام نشد. 65 روز در سکوت الهی قرار گرفتم و این کار خدا بود . در فاصله ای که نمی توانستم صحبت کنم دفتری برای خودم داشتم که دلنوشته هایم را می نوشتم چون باید با ایما و اشاره حرف می زدم و یا می نوشتم برای دوستان این دفتر بهترین یادگار و خاطره من از آن روزهای نه چندان دور،تلخ و شیرین است.

خبری از همراهی و همدلی هم نبود

5 سال است که درگیربیماری هستم بودم .روزهای بسیار خوبی را نگذراندم روزهای قشنگی برایم نبودن .در واقع حرف ازگذشته و فکر اینکه همه داشته ها و سهم خانواده ام را خرج بیماریام کردم ناراحتم می کند . بیماری من متاسفانه همزمان با دوره تحریم ها بود و داروهایی بود که ایران نبود و از امریکا و کانادا می فرستند.یکی از قرص های من 300 دلار هزینه اش بود .یک جعبه 50 تایی بود که باید در روز3 عدد می خوردم . هفته ای یک میلیون فقط پول یک دارویم بود .
خبری از همراهی و همدلی هم نبود .کمتر کسی در این خانه را باز کرد و انگار مسئولان هم من را فراموش کرده بودند .هر چه بود اما سپری شد و خدا را شکر که این روزها اوضاعم بهتر است و برروی آلبوم جدیدم کار می کنم .گرچه کم لطفی از سوی برخی دوستان و مسئولان بودم خانواده و بخصوص همسرم بهترین همراهانم بودند .همسرم یک پرستار واقعی بود و خودش هم می گوید من فوق پرستاری ام را با این بیماری تو گرفته ام. به جرات باید بگویم که اگر من بودم نمی توانستم از پس خیلی اتفاقات بر آیم .همسرم پا به پای دردهای من در کشید و تحمل کرد همه ناسازگاری ها ،اذیت ها وهمه شرایط سختی که به واسطه بیماری بر من مستولی شده بود.چیزی به غیر ازتشکرندارم وتنها امیدوارم که بتوانم روزی جبران کنم.

من هنوزم سرپا هستم

اما چه شد که رضا صنعتگر به دنیای موسیقی پا گذاشت و ترانه «میشه ضامنم بشوی»را خواند؟ او می گوید: بر می گردد به دوران کودکی زمانی که خیلی خیلی کوچک بودم و بسیار علاقمند در حالیکه خانواده ای داشتم بسیار مذهبی که تکیه امام حسین داشتند و بسیار مخالف بودند و دیدگاهشان از موسیقی چیز دیگری بود ان روزها مغازه پدرم کار می کردم و روزی 5 تومان پول می گرفتم . این 5 تومان ها را جمع می کردم و بعد از چند ماه توانستم یک ملودیکا برای خودم بخرم می رفتم پشت بام و در هوای گرم بندر عباس از ترس اینکه پدرم صدایم را نشوند پتو را می انداختم رو سرم و با این ملودیکا می زدم.یک روز پدرم فهمید و ملودیکا را شکست در واقع 3 تا از سازهایی که یواشکی خریده بودم را پدرم خرد کرد. می گفت این راه درستی نیست اما اصرار و پیگیری من را که دید و بعد هم با موسیقی که دوست داشتم بیشتر اشنا شدم برایم ساز حرفه ای خردید و مشوقم شد.تا زمانیکه پدر فوت شد در بندرعباس بودم .اما از سال 78 روانه تهران شدم .این فاصله اولین کاری که انجام دادم اهنگسازی و تنظیم بود برای کار قاسم افشار بود .من جوانی تازه کار بودم که از بندرعباس به تهران آمدم و در سن 22 -23 سالگی اولین کارم را با قاسم افشار که بسیار پرطرفدار بود شروع کردم . دومین کارم گمگشته مجید اخشابی بود و همین طور کار اهنگسازی را ادامه دادم تا اینکه یک روز که به استادیو رفتم کاری را اتود بزنم دوستان گفتند این کاری که خواندی خوب بود .به یک خودباوری رسیدم و شروع کردم به خواندن . اولین آلبومم در سال 1389 وارد بازار شد با عنوان «شیک و پیک» . البته کار خیلی فروش نکرد درتهران چون تبلیغات چندانی نشد اما در بندرعباس بسیار مورد استقبال قرار گرفت. بعد از آن بیشتر به کارهای تلویزیون روی آوردم و اهنگسازی و تنظیم می کردم .2 کارهم برای انتخابات بود که خواندم که خیلی در دوره خودش طرفدار داشت. بعد از آن کاری به دستم گرفتم که برای امام رضا(ع)بود و 6 ماه طول کشید تا کار را ساختم چون 3تا ریتم داشت که به شدت مورد استقال قرار گرفت .

صنعتگر درباره اینکه کدامیک از کارهایش را دوست دارد هم می گوید:2کاری که برای اقا امام رضا خواندم را بیشتر از همه دوست دارم .

وی این روزها در صدد است که باردیگر در بندر کنسرت برگزار کند اگرچه حسابی سرش شلوغ است و آلبوم جدیدش «من هنوزم سرپا هستم».قرار است بزودی رونمایی شود.
پربیننده ترین ها