آخرین یادداشت دکتر محمدجوادکاشی
ناسیونالیسم تنازعی
به گزارش صدای ایران، دکترمحمدجواد کاشی که پیش از این یادداشتی درباره روشنفکری نوشته بود و بحث های درازدامنی را موجد شد، این بار در مطلبی با عنوان "ناسیونالیسم تنازعی نوشته است:
احمدی نژاد در سالهای آخر برای رهایی از بحرانی که به آن دچار آمده بود، به ریسمان ناسیونالیسم چنگ زد. از اسلام ایرانی سخن میگفت تا راهی پیدا کند برای انتقال از مشروعیت متکی بر اسلام به مشروعیت متکی بر ایرانیت. این روزها، بار دیگر سخن از ناسیونالیسم ایرانی میرود. پارهای از دولتمردان و محافل نزدیک به دولت نیز از آن استقبال میکنند. به نظر میرسد ناسیونالیسم را ایدئولوژی مناسب برای پشتیبانی از ایران پس از برجام یافتهاند. تلاش احمدی نژآد راه به جایی نبرد. آیا تلاشهای امروزی راه به جایی خواهد برد؟
تردیدی نیست که ناسیونالیسم، زمینههای پذیرشی در میان مردم دارد. به شواهد متعددی میتوان اشاره کرد که حاکی از رشد انگیزههای معطوف به همبستگی حول و حوش ملیت ایرانی است. تلاشهای دولتمردان نیز، با تکیه بر همین زمینهها صورت میپذیرد. اما ارزیابی احتمال هژمون شدن آن، با پاسخ به چند سوال امکان پذیر است.
اول: ناسیونالیسم با اسلام گرایی چه خواهد کرد؟ اسلام گرایی که حدود چهار دهه پیش و در قامت یک نظام سیاسی تجلی پیدا کرد، هنوز در ایران قدرت و پایگاه اجتماعی دارد. آیا ناسیونالیسم ایرانی در خدمت و در کنار اسلامگرایی خواهد نشست؟ یا با آن سر ستیز خواهد داشت؟ رفتار عربستان در این ماههای اخیر، این گمان را به وجود آورده که بسترهای عرب ستیزی در ایران را میتوان فعال کرد. بخصوص که صدا و سیما نیز با این موج همراه شد. با سوار شدن بر این بستر، گویا میتوان چرخش از اسلام گرایی به ناسیونالیسم را پیش برد بدون آنکه آب از آب تکان بخورد.
دوم: ناسیونالیسم با فردی شدن و ذرهای شدن مخاطبان خود چه خواهد کرد؟ علی الاصول حامیان و حاملان اصلی ناسیونالیسم ایرانی، جوانان تحصیل کرده طبقه متوسط شهریاند. ذهنیت اجتماعی این گروه، از هم گسیخته و فردیت یافته است. آیا ناسیونالیسم ایرانی امید دارد در فضای نیهیلیستی این طبقه، جهانی گرم بیافریند و فضای اجتماعی همبستهای خلق کند؟ تکیه بر تاریخ و مواریث فرهنگی مشترک تا چه حد قادر است خالق فضای جمعی و معنادار در میان این گروه اجتماعی باشد؟
سوم: ناسیونالیسم چه نسبتی با فرایندهای جهانی شدن پیدا خواهد کرد؟ فرایندهای جهانی شدن، مستمراً خلق و ایجاد میکند. همان قدر که ممکن است این امکان را فراهم کند تا با تکیه بر میراث زبان، با گروهی گسترده در میان ایرانیان و کشورهای منطقه همسازی پیدا کنیم، به همان اندازه نیز این قدرت را دارد که پیوندهای فعلی ما را از هم گسیخته کند. همان قدر هم توانایی تحریک هویتهای قومی را دارد. فرصتهای همبستگی تازه و فرصتهای گسیختگی تازه خلق میکند و معلوم نیست سر جمع آن به نفع اهداف و غایات ناسیونالیسم ایرانی باشد.
پاسخ گفتن به پرسشهای فوق، دشوار است و هر یک نیازمند بررسیهای دقیق. اما به نظر نگارنده، دوران تصور تک ذهنی از کلیت جامعه ایرانی سپری شده است.
اسلام گرایی، ایرانیت گرایی، غرب گرایی دست کم سه محور همبسته ساز در جامعه ایرانیاند. هیچ یک امکان تولید قدرت فراگیر ندارند. راست این است که در این یک و نیم قرن گذشته، هیچ گاه نداشتهاند و هر بار که فرصتی یافتهاند تنها با چاشنی زور، قدرت هژمونیک خود را بازتولید کردهاند. علاوه بر این، فرایندهای فردی شدن در جامعه ایرانی، چندان نیرومند شده که تکیه بر مواریث تاریخی حرارت کارآمدی ایجاد نخواهد کرد.
اجازه بدهید مساله را به نحوی دیگر طرح کنم. کثرت موجود جامعه ایرانی، و فردیتهای گسیخته از فضاهای همبسته پیشین، هم برای اسلام گرایی و هم ناسیونالیسم مخاطره آمیزند. آیا میتوان این همه را به فرصت تبدیل کرد؟ ایران پر از ذخائر فرهنگی و سنتی است. از اسلام و ایرانیت و مدرنیت گرفته تا ذخائر قومی و خرده فرهنگهای گوناگون. همراه با این همه، فردیتهایی که گاهی به این ذخائر وفادارند و گاهی نه. چگونه میتوان این همه را به فرصتی برای همبستگی جمعی در سطح ملی تبدیل کرد؟ من هم البته پاسخی ندارم. اما به سه نکته برای رسیدن به چنان الگویی میاندیشم:
اول: ما نیازمند بازیابی جامعه هستیم. از دست رفتن جامعه، گسیختن امکانهای همزیستیاش، کاسته شدن اعتماد جمعی، تضعیف اخلاق و هنجارهای جمعی، به نابودی همه میانجامد. حتی به نابودی امکان زندگی آزاد فردی.
دوم: باید یک فرض بنیادی را عمومی کنیم: پارههای متکثر ایرانی را نمیتوان رفو کرد، و فردیتهای جامعه ایرانی را نمیتوان در هیچ دیگی ذوب کرد. بنابراین بازیابی جامعه تنها به شرط پذیرش کثرت تقلیل ناپذیر آن امکان پذیر است.
سوم: هر قلمرو فرهنگی ضمن وفاداری به مبانی مشروعیت بخش درونیاش، باید طرحی عرضه کند که برای دیگری آن ارزشمند تلقی شود. این نکته را یکبار در باره قلمروهای فرهنگی وارسی میکنم و یکبار در خصوص فردیتهای گسیخته شده از قلمروهای خاص فرهنگی.
در زمینه قلمروهای فرهنگی، اسلام گرایان و کسانی که به حضور اسلام در صحنه سیاسی وفادارند، به کسانی که قرار نیست مسلمان شوند یا در زمره اسلام گرایان سیاسی درآیند، چه پیامی دارند. چگونه میتوانند احترام آنان را برانگیرند؟ مثلا ممکن است اسلام گرایان بگویند ما به دلیل تعهد به ارزشهای اسلامی، امنیت اجتماعی و فرهنگی تو.لید میکنیم. خالقان امنیت برای همه احترام برانگیزند. آنانکه به ایرانیت قائلند، و از ناسیونالیسم ایرانی سخن میگویند، چه پیامی دارند برای کسانی که چندان وقعی نمینهند به مواریث ایران باستان؟ ممکن است بگویند ما چیزی بر سبد ارزشهای اخلاقی و نوعدوستانه میافزائیم.
مدافعان ارزشهای نوعدوستانه قابل احتراماند. قطع نظر از آنکه به مبادی مولد آنها وفادار باشیم یا نه. میتوان از همه قلمروهای دیگر فرهنگی که مدعی تمایزند این سوال را پرسید و از آنها خواست که هستیشان چه خیری برای کسانی دارد که در زمره آنان نیستند.
اما در خصوص فردیتهای گسیخته از همه جماعتهای همبسته. با افرادی مواجهیم که خود را نه مسلمان، نه ایرانی، نه غرب گرا و نه هیچ چیز دیگر مینامند. اساساً با هر نام کلی مشکل دارند. آنها یک فرد هستند که حق خود میدانند از لذت زندگی برای یکبار بهره مند باشند. آنها مدعیاند برای هر شکلی از زندگی آزادند تا جایی که به کسی دیگر آسیب نزده باشند. اگر به اصل بازیابی جامعه به منزله اصل بنیادینی که آزادی فردی نیز در گرو آن است وفادار باشیم، اخلاقی که صرفا زیان به غیر را مبنا گرفته است، کفایت نمیکند. فرد اگر میخواهد اخلاقی زیست کند، باید در مشخصات جامعه امروزی ایران، بگوید نحو خاصی که او برای زیستن اختیار کرده، چرا ضروری است و چه خیری برای عموم در بر دارد؟
از آنچه گفته شد، پرسشهای بی شماری خلق خواهد شد و پاسخهای بی شمار دریافت خواهد کرد. اما نباید از این کثرت و شمار کثیر، سرگیجه گرفت. آنچه مهم است تعهد نسبت به عموم است که هر جماعت خاص و برای هر فرد گسیخته از قلمروهای جمعی را به تکاپویی تازه دعوت میکند. در میدان پر غلیان این پرسش و پاسخها، تعهد به خیر عمومی است که ستون و سقف حیات جمعی ما را تامین خواهد کرد.
البته خود واقفم که تصویری یوتوپیک و خیالی ترسیم کردم. اگر کثرت گروههای اجتماعی را تصدیق کنیم، پای تنازع و ستیز هم در میان خواهد آمد. جامعهای که قرار است آن را بازیابیم، تنها قلمرو همدلی و هم زبانی نیست. بلکه میدان ستیز و رقابت نیز هست. حتی شاید ستیز ورقابت بنیادیتر از همدلی و هم زبانی باشد. اما ستیز و رقابت میتواند درد مهلک همه طرفها باشد، اگر باور نکنند طرفین ستیز باید با تصوری از یک خیر عمومی در میدان حاضر شوند. تنها به این شرط ستیز وجهی اخلاقی پیدا خواهد کرد. طرفین ستیزنده اخلاقی، ارزش افزوده اخلاق در سطح اجتماعی و سیاسی را ارتقاء خواهد بخشید.
شاید من هم از یک ناسیونالیسم ایرانی دفاع میکنم. اما تصویر من کمی شلوغتر و نامتعینتر است اگرچه مدعیام به واقعیت و مشکلات عینی ما نزدیک تر است. اجازه بدهید از این سنخ ناسیونالیسم تحت عنوان ناسیونالیسم تنازعی یاد کنم. مشابه نامی که لاکلاو به دمکراسی مد نظر خود میدهد: دمکراسی تنازعی. قبل از آنکه به مواریث تاریخی و فرهنگی نظر داشته باشد، به آن و لحظه و مشکلات عینی نظر دارد و از نقطه عزیمت آن، به مواریث نیز سر میزند.
نظر شما