راهكار كيسينجر براي آرامش در خاورميانه
گفتوگوی «جان همر»، رئیس «مرکز مطالعات استراتژیک و بینالمللی» با «هنری کیسینجر»، «وزیر امور خارجه و مشاور امنیت ملی اسبق ایالات متحده آمریکا» در نشست «امنیت جهان ۲۰۱۵» با عنوان «ایران و راه پیشرفت در خاورمیانه» از هنری کیسینجر به عنوان یکی از استراتژیستهای ارشد آمریکا نام برده میشود. این دیپلمات معروف ۹۲ساله آمریکایی در آلمان نازی به دنیا آمد و بعد از گریختن به آمریکا در نیویورک ساکن شد. او در دوره ریاستجمهوری نیکسون، وزیر امور خارجه شد و در سال ۱۹۷۳ به دلیل تلاشهایش در پایاندادن به جنگ ویتنام، جایزه صلح نوبل گرفت. او از سال ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۷ مشاور امنیت ملی رئیسجمهور بود و از سال ۱۹۶۹ به مدت شش سال ریاست شورای امنیت ملی آمریکا را برعهده داشت. نقش مؤثر او در پایاندادن به جنگ ویتنام، برقراری رابطه بین آمریکا و چین و موفقیت در مذاکرات آمریکا و شوروی در راستای محدودسازی سلاحهای استراتژیک از موفقیتهای کیسینجر به حساب میآید. وبسایت مرکز مطالعات استراتژیک و بینالمللی، این مرکز را اینگونه معرفی میکند: این مرکز «مرکزی با قدمتی ۵۰ساله است که سعی کرده برای بزرگترین چالشهای جهان راهحل بیابد. پژوهشگران این مرکز سعی میکنند راهحلهایی استراتژیک و فراحزبی برای کمک به تصمیمسازان برای جهانی بهتر ارائه دهند. این مرکز، سازمانی غیرانتفاعی است که ساختمان اصلیاش در واشنگتندیسی آمریکا قرار دارد. تحلیلگران تماموقت این مرکز، تحليلها و پژوهشهایی را در راستای اهداف پژوهشی خود انجام میدهند. مرکز مطالعات استراتژیک و بینالمللی، از سال ۱۹۶۲ تمام انرژی خود را صرف کمک به توفیق و قدرت آمریکا کرده است تا بهعنوان نیرویی مثبت در جهان قدم بردارد. این مرکز بعد از ۵۰ سال توانسته است به یکی از مهمترین مؤسسات سیاست بینالملل در حوزه دفاع و امنیت، ثبات منطقهای و چالشهای جهانی از انرژی گرفته تا مسائل اقلیمی و توسعه جهانی و یکپارچگی اقتصادی تبدیل شود. کیسینجر چند چالش را پیش پای اروپا میبیند و سپس در همین زمینه از بحرانهای خاورمیانه صحبت میکند. او داشتن درک صحیحی از ماهیت این بحرانها را مهمترین مسئله میبیند و مهمترین عامل در فهم صحیح بحرانها را درک ماهیت قومیتی و مذهبی آنها میداند. کیسینجر در این گفتوگو از رقابت آمریکا و روسیه برای تسلط بر خاورمیانه صحبت میکند. او نقش ایران در منطقه را در قالب دو قطبی سنی- شیعه در منطقه تعریف میکند و معتقد است کشورهای غربی برای اتخاذ سیاست درست در منطقه باید هر دو بلوک را داشته باشند و به سمت هیچکدام از آنها متمایل نشوند. او معتقد است غرب برای برقراری دیالوگ با ایران باید آماده باشد. کیسینجر راجع به سیاست آمریکا نسبت به ایران میگوید نباید به سیاست داخلی ایران نگاه کرد و باید بر مصادیق سیاست خارجی ایران متمرکز شد و کار سیاستمداران آمریکایی در این راه را سخت میداند.
هفته گذشته هفتهای بود که همه ما به خود لرزیدیم و اتفاقاتی افتاد که باعث شد به تندروها و افراطیها زیاد فکر کنیم. از شما خواستیم به اینجا بیایید و ایدههای خود را درباره نیروی جدیدی به نام ایران در منطقه با ما به اشتراک بگذارید. هفته پیش برای ما چه معنایی داشت؟
از طرفی این اتفاق، تفاوتی با اتفاقات دیگری که رخ میدهد، ندارد؛ اتفاقاتی که پیش از این در نیوریورک، لندن، مادرید و حالا در پاریس شاهد آن بودهایم. میزان خشونت و بیرحمی در این حمله تکاندهنده است. این پایتخت، پاریس، مدتهاست نماد تحول و تکامل سیاسی اروپا محسوب میشود. این اتفاقات تلخ بوده که در زمان خود خشونت را در قبال قربانیانشان به حد کمال رساند. این اتفاق در دل اروپایی رخ میدهد که ارتباط نزدیکی با جهان عرب دارد. من فکر میکنم این رویداد، آینده اروپا را به چالش میکشد. اروپا با مشکلات و چالشهای زیادی دست و پنجه نرم میکند؛ وقتی به مشکل مهاجرت نگاه میکنیم این چالش را میبینیم، مهاجرت اروپا را به مشکل انداخته است. وقتی به مرزهای باز اروپا نگاه میکنیم میبینیم اروپا با چالش تغییرات احتمالی فرهنگ اروپایی مواجه است و حالا این چالش. اعتقاد به این موضوع که قدرت نرم بهخودیخود میتواند مشکلات جهان را حل کند و اینکه اروپا میتواند بهعنوان بازیگری تأثیرگذار در جهان غرب، در جهان مشارکت کند یک چالش است. این یک تغییر بزرگ در ارزشهای ما و وجود ماست؛ این مسئله با یک ناراحتی همراه است که ناشی از این اتفاق تلخ بود. همدردیکردن و ابرازتأسفکردن و اعلام اینکه ما کنار شما میایستیم، کافی نیست. ما باید آن چیزی را که حاضریم از آن حمایت کنیم، توسعه دهیم و این کار را با همکاری یکدیگر انجام دهیم، اما سؤالی که باید بدان توجه كرد این است که ما از اینجا به کجا میرویم.
من در آخر هفته برای شرکت در یک کنفرانس بزرگ راجع به خاورمیانه در امارات بودم. ما راجع به چهار بحران صحبت کردیم. بحران یمن، بحران سوریه، بحران عراق و بحران لیبی. منطقه پر از هرجومرج است و روی آتش قرار دارد. باید چه کنیم؟
من فکر میکنم ما باید در ابتدا طبیعت بحران را درک کنیم، نهتنها یک بحران بلکه چند بحران که بهطور موازی در حال وقوع است؛ بحران حاکمیت: به این صورت است که مردم وفاداری به حاکمیت خود را از دست دادهاند، بنابراین تنشی بین مردم و حاکمان وجود دارد. این بحران دقیقا همان چیزی است که بحران سوریه آغازگر آن بود، اما وقتی ما به بحران سوریه بهعنوان بحرانی بین حاکمیت و مردم همگون فکر کردیم، از بحران دیگری که در جریان بود غافل شدیم. بحرانی که از آن غافل شدیم بحرانی بود که براساس تفاوت و تنوع بسیار زیاد در جمعیت این کشورها از نقطه نظر تنوع قومی و مذهبی رخ داد. وقتی حاکمیت مرکزی ضعیف میشود، چه با انقلاب، چه با فشار نیروهای خارجی و چه توسط عوامل دیگر، نتیجهاش مخالفان یکدستی نیست که شما بتوانید نظریات دموکراتیک را روی آن پیدا کنید بلکه تعارضی بین گروههای گوناگون قومی و مذهبی رخ میدهد که برای بقا یا سلطه تلاش میکنند. بهعلاوه به عنوان عامل سوم، این اختلافات و تعارضات قومی و مذهبی به درون مرزها محدود نمیشود. بنابراین وقتی اتفاق میافتند، دامنگیر کشورهای همسایه نیز میشوند و بعضی اوقات کل منطقه را دربر میگیرند. این چیزی است که شما در همه جنگهای داخلی که در حال وقوع است، میبینید و آن ازبینرفتن مرزهاست. همین مسئله بیمرزشدن است که مسئله داعش را بسیار حائزاهمیت میکند. چراکه مرزهای ملی را درمینوردد. این گروه ادعای جهانی دارد و میخواهد ادعاهای خود را با ساقطکردن کل نظام بینالملل محقق کند. داعش برای این کار دست به شوکآورترین خشونتها میزند. از آن جایی که باید همه این عوامل را درنظر گرفت، پس رسیدن به یک سیاست مشخص برای حل این مسئله بسیار مشکل خواهد بود. از آن جایی که ما معتقد هستیم یک نظم جهانی وجود دارد که از اصول موردقبولی پیروی میکند، درک این چالش برای ما بسیار سخت است و فهم این مسئله تبدیل به یک چالش برای ما شده است. این مسئله که این چالشها راهحلهایی دارند که میتوان در مدتزمان کمی به آنها رسید، نیز چالش دیگری است. چالش ما فهم این مسئله است و سپس یافتن سیاستی برای حل آن.
هنری تو یک متفکر استراتژیک هستی و من مایل هستم که نظرت را راجع به حمله هوايي روسیه به سوريه بدانم. این به چه معناست؟
همان طور که سه دهه پیش از این اتفاق افتاده است، روسیه نمیتواند با راهحل نظامی، مسائل منطقه را حل کند و این تئوری امروز نیز در حال وقوع است و جواب میدهد. این آمریکاست که نقش اصلی در طراحی مسائل دیپلماتیک و در تکامل خاورمیانه داشت و روسیه را از گردونه تأثیرگذاری در منطقه خارج کرد. آمریکا توانست تغییری در توازن قوا در خاورمیانه ایجاد کند و این توازن را برهم زند. همزمان ظرفیت روسیه برای اینکه قدرت بلامنازع منطقه باشد، محدود است و مشکلات مالی روسیه باعث میشود که نتواند حملات نظامی خود را در راستای استیلا و تأثیرگذاری و مدیریت بر منطقه خاورمیانه اجرائی کند. روسیه معتقد است اگر سازمانهای غیردولتی (چون داعش) در منطقه قدرت پیدا کنند و منطقه را بگیرند و بر آن تسلط پیدا کنند، در آینده مسكو را به چالش خواهند کشید. به عقیده روسیه الان زمان این فرارسیده است که جلوی قدرتگرفتن و اتحاد این سازمانها و گروهها گرفته شود. من فکر میکنم این احتمال وجود داشته باشد که ما بتوانیم به درک مشترکی با روسیه در زمینه داعش برسیم.
بگذار به موضوع توافق هستهای با ایران برگردیم. توافق بزرگی بود و فقط مسئلهای راجع به برنامه اتمی نبود، بلکه درباره بازشدن درهای سیاسی و فرصتهایی برای ایران در منطقه نیز بود. برخی گفتهاند که نگران این مسئله هستند. راجع به این قضیه؛ نه فقط توافق هستهای بلکه نیروی ژئوپلیتیک جدیدی که برای ایران در منطقه خواهد ساخت، صحبت کنید؟
پیش از اعلام توافق هستهای، نگران چیز دیگری بودیم. از وقتی که توافق هستهای اعلام شد، نگرانی اصلی این است که چه اتفاقی در آینده خواهد افتاد. اگر این توافق باعث شود که منع اشاعه سلاحهای کشتار جمعی از بین برود و اگر هر کشوری در منطقه تلاش کند با توافقنامهای به تواناییهای اتمی که ایران به آنها دست یافته است، برسد، آن وقت است که ما شاهد شکست سیستم منع اشاعه سلاحهای کشتار جمعی خواهیم بود و طبیعتا ما شکست خواهیم خورد. دلیل آن توانایی محدود تکنولوژیک است که بتوانیم بازدارندگی را در همه سطوح رقم بزنیم و به این ترتیب ایده حمله پیشدستانه زیر سؤال میرود و این مسئله باید یکی از مهمترین نگرانیهای دهه آینده باشد که منطقی است با توجه به تواناییهای روزافزون اقتصادی و نظامی ایران، کشورهای سنینشين به این مسئله فکر میکنند که باید تواناییهای نظامی خود را تقویت کنند. این یک وجه ماجرا بود؛ یعنی وجه هستهای ماجرا. اما حتی اگر بشود از اشاعه تکنولوژی هستهای نظامی جلوگیری کرد، آنچه ظهور خواهد کرد دو بلوک است؛ بلوک سنی و بلوک شیعه و البته کشورهای غربی که باید بین این دو بلوک حضور داشته باشند و مانور دهند، برای اینکه توازن قدرت را بین این دو بلوک حفظ کنند؛ این مسئله بسیار مشکل خواهد بود. اگر به تجربه اروپا در جنگ جهانی اول نگاه کنیم، وقتی منطقه به دو بلوک تقسیم شد بعد از مدتی اوضاع غیرقابل مدیریت شد. ایران پیش از این یک امپراتوری؛ از مرز چین تا شمال آفریقا بود. پس سلطهداشتن بر منطقه چیز جدیدی میان تحصیلکردههای ایرانی نیست. توانایی اقتصادی و احتمالا توانایی نظامی ایران از کشورهای پیرامونیاش در منطقه قویتر است و حمایت سازمانها و گروههای غیردولتی در لبنان، یمن و فلسطین قدرت ایران در منطقه را بیشتر کرده و این مسئلهای است که فراتر از ایدئولوژی جمهوری اسلامی است. ایران در اذهان دولتهای سنی یک تهدید جدی محسوب میشود. از طرفی ما باید کنار دولتهای سنی باقی بمانیم چراکه همیشه از متحدان ما بودهاند. دولتهایی که ما برای دههها روی همکاری با آنها حساب باز کردهایم و به آنها اعتماد داریم. به همین دلیل ما باید تفکر امپریالیستی ایران را محدود کنیم. اما از طرف دیگر ما باید برای برقراری دیالوگی با ایران آماده باشیم. دیالوگ با ایرانی که سیاستهای آن بهعنوان یک دولت - ملت با تاریخ بزرگ و ظرفیتهای بزرگ میتواند تأثیر مهمی بر توسعه ثبات و صلح داشته باشد. ما باید بتوانیم هر دوی این سیاستها را بهطور همزمان عملی کنیم و از اینکه در یکی از آنها افراط کنیم، برحذر باشیم. این ورطهای است که ما در خطر سقوط در آن هستیم و دولتهای سنی در حال مأیوسشدن از ما هستند و ایران نیز تغییر پارادایم ملموسی در مسائل بینالمللی نداشته است که ما بر آن اساس بتوانیم از آن منتفع شویم. ایفاکردن نقشی در جهان سنی و شیعه به طور همزمان بدون جهتگیری، بسیار سخت خواهد بود. اما به نظر من امکانپذیر و البته ضروری است.
این نیروی درونی در ایران چیست؟ آیا امروز وقت این است که آنها بخواهند راهحلی عملی برای مشکلات تاریخی و فرهنگی خود پیدا و آن را به طور قانونی اعلام کنند. یا اینکه ایران هنوز کشوری انقلابی است که میخواهد سیاست در منطقه را متحول کند؟ شما فکر میکنید جواب این سؤال چیست؟
من فکر میکنم که هر دو. رهبران ارشد و رهبر عالی ایران هنوز به ایدئولوژی انقلابی معتقد هستند اما نسل جوانتر ارتباطات بیشتری با نظم بینالمللی دارند و نظرات متفاوتی از رهبران خود دارند. انسانهایی هستند که فکر میکنند نظام باید اصلاح شود. من فکر میکنم ما باید بر مصادیق سیاست خارجی ایران تمرکز کنیم و نه مسائل داخلی آنها. باید ببینیم کدام مصداق از سیاست خارجی ایران با امنیت و اهداف ایالات متحده همخوانی دارد. باید آن را پیگیری کنیم و امیدوار باشیم که دولت ایران در طول این فرایند با اعتدال رفتار کند و رفتار خود را تغییر دهد. نباید اینطور اندیشید که براندازی نظام فعلی ایران از اهداف ایالات متحده است.
آیا سیاستمداران آمریکایی میتوانند چنین سیاستی را مدیریت کنند؟
دو جواب وجود دارد؛ اول اینکه آنها باید به این نقطه برسند و دوم ما باید فارغ از اینکه چه کسی رئیسجمهور میشود، بر یک سیاست خارجی مشخص بلندمدت متمرکز شویم. هر بار دولتی جدید روی کار میآید، میبینیم که سیاست خارجی از ابتدا ارزیابی میشود، درحالیکه برای داشتن یک سیاست خارجی موفق، باید آن سیاست تداوم داشته باشد.