شنبه ۲۴ شهريور ۱۴۰۳ - 2024 September 14

آخرین دیالوگ نوروزی در ساعتی قبل از مرگ

کد خبر: ۸۲۵۴۳
تاریخ انتشار: ۱۱ مهر ۱۳۹۴ - ۱۴:۰۴
درگذشت هادی نوروزی از آن دست اتفاق‌هایی است که هرگز از یاد‌ها نمی‌رود. چیزی شبیه آن لحظه‌ای که خبر درگذشت سیروس قایقران را از جاده قزوین به رشت تقاطع امامزاده هاشم مخابره کردند یا وقتی که خبر درگذشت جلال خاوندی بازیکن سابق ملوان یا رضا حسن‌زاده مدافع تیم تراکتورسازی تبریز به گوش رسید.

 خبرهایی از این دست که ناگهان حاوی درگذشت عزیزان‌مان هستند همواره فراموش نشدنی است. یکی دیگرش را در ایام نوروز شنیدیم. خبری که از فوت ناگهانی دو خبرنگار باسابقه ورزشی، جواد حسینی و میلاد اسلامی حکایت داشت.
 
مردانی ماندگار از عرصه رسانه که هیچ‌گاه خاطرات‌شان از گوشه ذهن دور نمی‌شود. نوروزی را باید در قاب همین دست خبرهای شوک برانگیز قرار داد. مردی از جنس پیراهن سرخ که بامداد چهارشنبه درحالی که نمی‌دانست تا رجعت ابدی دیگر مجالی ندارد، سر بربالین گذاشت و به خواب ابدی فرو رفت.
 
برای هادی عزیز از زمانی که برای همیشه رخت بربست از این روزگار، آنقدر نوشته‌اند که حق مطلب در وصفش ادا شده است اما در میان هزارتوی سر این مرگ ناگهانی می‌توان به دنبال سرنخ‌هایی گشت تا بدانیم چرا هادی فوتبال ایران در جوانی چشم از جهان فرو بست.
 
شاید راز این خداحافظی ابدی در دیالوگی باشد که ساعاتی قبل از درگذشت با مصطفی قنبرپور، مربی پرسپولیس داشت؛ بعدازظهر چهارشنبه، دقیقا ساعاتی پیش از آنکه به خانه برود، در ورزشگاه درفشی‌فر. هادی با چهره‌ای نه چندان شاداب دور زمین می‌دوید.
 
کارش که تمام شد کناری آمد و در حالی که به نقطه‌ای خیره شده بود، ایستاده انتظار می‌کشید تا عرق بدنش خشک شود. قنبرپور که هادی را زیر نظر داشت کنارش آمد تا چند کلامی با قدیمی‌ترین بازیکن تیمش حرف بزند.
 
هادی گرچه در فوتبال ایران ستاره نبود اما میان پرسپولیسی‌ها به سبب تلاشی که همواره در بازی‌ها انجام می‌داد، شهره بود. همه می‌دانستند که هادی هرگاه به ترکیب پرسپولیس برود، لحظه‌ای کم نمی‌گذارد. غیرتی ذاتی که خاص خودش بود. حالت آن روز نوروزی اما با همه روزهایی که در تمرین دیده می‌شد تفاوت می‌کند. نوعی یاس و شاید نگرانی برخاسته از ابهام‌های آینده.
 
به گزارش ایران ورزشی ،قنبرپور از نوروزی می‌پرسد: «چی شده پسر. چرا این قدردمقی؟» که نوروزی بعد از مکث کوتاهی جواب می‌دهد: «آقا دیگرخسته شده‌ام. نمی‌دانم چه کنم... و بعد مکث می‌کند.»
 
قنبرپور می‌پرسد: «چرا؟ چیزی شده؟» که هادی حرف‌هایش را با این جملات ادامه می‌دهد: «آقا فشار زیادی روی دوش من است. دیگر تحمل این همه باخت را ندارم. شب‌ها تا صبح خوابم نمی‌برد. همه‌اش فکر و خیال. مردم انتظار دارند، دوست ندارند ببازیم. ما هم که بد نتیجه می‌گیریم. نمی‌دانم چطور با این همه فشار کنار بیایم. گاهی وقت‌ها می‌خواهم اصلا کاپیتان نباشم تا این همه فشار از روی دوش من برداشته شود. به خدا دیگر خسته شده‌ام. پرسپولیسی‌ها که من را در کوچه و خیابان می‌بینند می‌پرسند چرا می‌بازید که من هم نمی‌دانم چه جوابی بدهم وفقط می‌گویم ان‌شاءا... درست می‌شود.»
 
حرف‌های نوروزی، قنبرپور را به شدت متاثر می‌کند و در جواب به او می‌گوید: «پسرم باید قوی باشی. می‌دانم مسئولیت کاپیتانی دشوار است. خودت را محکم حفظ کن و به آینده امیدوار باش. همینطور که گفتی ان‌شاءا... درست می‌شود. حتما اگر به خدا توکل کنیم درست می‌شود. نگران نباش.»
 
دیالوگ تمام می‌شود و نوروزی با قنبرپور دست می‌دهد، خداحافظی می‌کند و از ورزشگاه می‌رود. غافل از اینکه ساعاتی بعد به خواب ابدی فرو می‌رود.
 
قنبرپور فردای آن روز با صدایی گریان تمام آن حرف‌هایی که با هادی زده بود را روایت می‌کند و حرف‌هایش را با این جمله تامل برانگیز تمام می‌کند: «انگار هادی می‌دانست می‌خواهد برای همیشه از پیش ما برود.»
 
مرگ حق است، چه بخواهیم، چه نخواهیم، چه باورش داشته باشیم و چه ساده و سهل‌انگارانه از کنارش بگذریم. درگذشت نوروزی بی‌شک خواست خداوندگار زمین و آسمان بوده است اما شاید در پس این درگذشت ناگهانی فشارهای عصبی ناشی از نتایج اخیر پرسپولیس نیز نهفته باشد. اگر پزشکان پرسپولیس این اواخر جدی‌تر به موضوع چکاپ بازیکنان می‌پرداختند، شاید می‌شد فهمید که در نهان هادی چه می‌گذرد.
نظر شما