روستا در کنار سمندریان آرام میگیرد/ پرواز «هما» تا «حمید»
هما روستا، در شصتونهمین سالروز تولدش، پرواز کرد؛ بازیگری که فقط یک بازیگر نبود، هنرمندی بود که نهفقط در تئاتر و سینما، بلکه در ساحتِ زندگی، هنرش را خرج میکرد، همانگونه که سالها یار و همراه سمندریان شد و تا خانه ابدیاش او را بدرقه کرد. همان بانوی چشمروشنی که اشکهایش در فراغ سمندریان، بیش از اشکهای یک همسر، در غم ازدستدادن همراهِ سالیانش، بر زمین چکیدند.
اشکهای او در ظهر داغ تیرماه ٩١، چشمهای بودند که نهفقط در فراغ شریک زندگی، که در سوگِ یک آفریننده سترگ میجوشیدند...؛ آفرینندهای که روستا نیز در آثارش هنرنمایی کرده بود، آثاری همچون «بازی استریندبرگ»، «ازدواج آقای میسیسیپی»، «باغوحش شیشهای» و... حیف که سمندریان نبود تا در اردیبهشت ٩٢، آخرین نقشآفرینیاش را در «باغ آلبالو»ی حسن معجونی تماشا کند و درخشش دوبارهاش بر صحنه را ببیند.
سمندریان اما پیش از آن، هنرمندی این بانوی بازیگر را کم ندیده بود؛ «مسافران» بیضایی، «از کرخه تا راین» حاتمیکیا، «گزارش یک قتل» محمدعلی نجفی و... همه فیلمهایی بودند که در کنار تئاترهای متنوع، هما روستا طی ٦٩ سال عمرش، با ایفای نقش در آنها، جاودانه شد. گرچه سرطان، هما روستا را در سالهای پس از سمندریان، بیرمق کرده بود اما هرگز لبخند از صورت این بانوی مهربان تئاتر محو نمیشد. او همیشه میخندید، به تماشای تئاترها میرفت و جانانه به هنر نمایش عشق میورزید.
در برگزاری سومین جشن آکادمی سمندریان، در آخرین روزهای اردیبهشت امسال، همچنان با لبخند و گشادهرویی میزبان علاقهمندان به سمندریان و تئاتر بود و هیچکس در آن جشن باشکوه در شب اردیبهشتی و بارانی عمارت مسعودیه، فکرش را نمیکرد درخواست هما روستا از اهالی این آکادمی برای برقراری همیشگی این جشن، وصیت هنری او باشد.
گرچه هما روستا پنج مهر ١٣٩٤، در لسآنجلس در زادروز تولدش، به سوی حمید سمندریان پرواز کرد و صحنه از فراغش داغدار شد. اما تا همیشه در خاطر دوستداران هنر نمایش جاودان خواهد ماند. پس از انتقال او به تهران، روستا در قطعه هنرمندان، کنار سمندریان آرام میگیرد.
اشکهای او در ظهر داغ تیرماه ٩١، چشمهای بودند که نهفقط در فراغ شریک زندگی، که در سوگِ یک آفریننده سترگ میجوشیدند...؛ آفرینندهای که روستا نیز در آثارش هنرنمایی کرده بود، آثاری همچون «بازی استریندبرگ»، «ازدواج آقای میسیسیپی»، «باغوحش شیشهای» و... حیف که سمندریان نبود تا در اردیبهشت ٩٢، آخرین نقشآفرینیاش را در «باغ آلبالو»ی حسن معجونی تماشا کند و درخشش دوبارهاش بر صحنه را ببیند.
سمندریان اما پیش از آن، هنرمندی این بانوی بازیگر را کم ندیده بود؛ «مسافران» بیضایی، «از کرخه تا راین» حاتمیکیا، «گزارش یک قتل» محمدعلی نجفی و... همه فیلمهایی بودند که در کنار تئاترهای متنوع، هما روستا طی ٦٩ سال عمرش، با ایفای نقش در آنها، جاودانه شد. گرچه سرطان، هما روستا را در سالهای پس از سمندریان، بیرمق کرده بود اما هرگز لبخند از صورت این بانوی مهربان تئاتر محو نمیشد. او همیشه میخندید، به تماشای تئاترها میرفت و جانانه به هنر نمایش عشق میورزید.
در برگزاری سومین جشن آکادمی سمندریان، در آخرین روزهای اردیبهشت امسال، همچنان با لبخند و گشادهرویی میزبان علاقهمندان به سمندریان و تئاتر بود و هیچکس در آن جشن باشکوه در شب اردیبهشتی و بارانی عمارت مسعودیه، فکرش را نمیکرد درخواست هما روستا از اهالی این آکادمی برای برقراری همیشگی این جشن، وصیت هنری او باشد.
گرچه هما روستا پنج مهر ١٣٩٤، در لسآنجلس در زادروز تولدش، به سوی حمید سمندریان پرواز کرد و صحنه از فراغش داغدار شد. اما تا همیشه در خاطر دوستداران هنر نمایش جاودان خواهد ماند. پس از انتقال او به تهران، روستا در قطعه هنرمندان، کنار سمندریان آرام میگیرد.
چه میتوان گفت در این فقدان؟
گلاب آدینه
در سوگ بانوی هنرمند، هما روستا، چه چیز میتوان گفت، جز ابراز تأسف؟ جز ناتوانی در انجام کاری که بتوان از این مرگومیرها جلوگیری کرد؟ چه میتوان کرد جز برپشت دست کوبیدن و رویپازدن و عاجزبودن از انجام هر کار دیگری. هیچ نمیتوان گفت. متأسفانه من شانس این را نداشتم که با خانم روستا، در فیلم یا تئاتری همبازی شوم ولی خانم روستا همیشه برای من هنرمند مهمی بودند و همیشه دوستشان داشتم و حالا در فقدانشان، داغدارم.
چه تواند کردن؟
عباس جوانمرد
چه میتوان گفت در فقدان آدمی، که بودش خیلی بهتر از نبودش است. اینروزها خبرهای بد ما را احاطه کردهاند و همسنوسالان ما یکییکی در نوبتند. در سوگ هماخانم، این شعر گویای درد ماست: «چه بگویم که دل افسردگیت از میان برخیزد؟/ نفس گرم گوزن کوهی/ چه تواند کردن؟/ سردی برف شبانگاهان را/ که پر افشانده به دشت و دامن؟» فوت حمید سمندریان که برای ما بسیار دردناک بود و حالا غم فقدان هما نیز به آن افزوده شد.
سوگ یار رفیقم حمید
داوود رشیدی
هما روستا، بانوی هنرمند، همسر دوستم حمید سمندریان بود، که در کارهای مختلفی از جمله سریال «آخرین ستاره شب» با هم همکار بودیم. پس از فوت حمید، من و همسر و دخترم دائم به او سر میزدیم. با شنیدن خبر فوتش، بهغایت متأسف شدم. اولینبار، سالها پیش توسط مرضیه برومند با او آشنا شدم؛ زمانی که در اداره تئاتر مشغول به کار بودم. هما بعدها به دانشگاه هنرهای دراماتیک رفت، همسر حمید شد و تبدیل شد به یکی از بهترین بازیگران زن ایران و دوستیمان سالها دوام داشت.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما