شعری به مناسبت شهادت ریهام دوابشه
صدای ایران- شعر زیر را منصور نظری از خوانندگان صدای ایران به مناسبت شهادت «ریهام دوابشه» مادر نوزاد فلسطینی که توسط صهیونیستها زنده سوزانده شد با عنوان مثنوی اشک و آتش برای صدای ایران ارسال کرده است و به این زن فلسطینی و نوزاد شهیدش علی دوابشه تقدیم کرده است.
بـِسـم ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن
مثنوی اشک و آتش
کربلا برپا دوباره از تو عشق - اشک و آتش، قصۀِ سوگ است و عشق
سینهها میسوزد از داغی گِران - بسته بارِغم به محمل ساربان
آتش اندر خِرمنِ دل پُر شَرَر - میچکد از دیدهها خونِ جگر
زآتش دل مینویسم آه را - درد و رنج و ماتمِ جانکاه را
بُرده آنچه از دلم آرام را - در میان شعلهها «رِیهام» را
مینویسم غِصۀ آلام را - ظلم و جورِ قومِ خون آشام را
بُغضِ آتش در گلوی آه را - غرقه شبنم دیدۀِ الله را
میکشم در چشم باران اشک را - زخم شانه، ظلم و جور مشک را
اشکِ آتش میچکد بر دامنم - کوچهها را عطر باران میزنم
میسُرایم ژاله را بر چشمِ اَبر - بیقراریهای قلبِ تنگِ صبر
بیقرار رنجِ آتش فام را - مینویسم قِصۀ «رِیهام» را
از زبانش میسُرایم درد را - آنچه با او ظلم آتش کرد را
شعله شعله میزند سر از دلم - گشته خاکستر تمام حاصِلم
همچو قُقنوسم میان شعلهها - چون شَرَر در خلسۀِ آتش رها
گشتهام خاکستر از بیدادِ نار- شام ظلمت کِشته هستم را به دار
رنج و ماتم بر دلِ تنگم حریص - اشکِ آتش گونهام را کرده خیس
گِرد شمع بیکسی پروانهام - میزند سر آتش از کاشانهام
میزنم در دود و آتش، بال و پر - میکشم فریادِ خونین از جگر
کین منم خنیاگر آوای عشق - در میان شعلهها بر پای عشق
میچکد خون از لب تفتیدهام - میزند سر شعلهها از دیدهام
رقص آتش میکنم در بزمِ سوز - نقش باران میکِشَم بر چشم روز
بسته تاول دل مرا از سوزِ درد - ز آنچه آتش با پَرِ پروانه کرد
آشیانم را شرر افروختند - کودکم را پیش چشمم سوختند
بغضِ سردم بسته گریه راه را - میزنم آتش به سینه آه را
لشکر شب بر وجودم تاخته - خان و مانم را شرر افراخته
اندر آتش کودکم را سوخته - کرده غارت هرچه ام اندوخته
چون شقایق سینهام پُر داغ عشق - مادرم من، باغبانِ باغِ عشق
باغبانِ غنچههایِ نازِ یاس - غرقِ عشقی آسمانی، بیقیاس
در میان آشیانِ کوچکم - دل خوشِ با خندههایِ کودکم
شبنمِ چشمانِ خیسِ یاسها - مادرم من، مَأمَنِ احساسها
کُلبه ای بودم میانِ دَشت عشق - کودکانم را در او گُلگَشتِ عشق
سینه مالامال مهر و عشق و شور -- زیرِ بارِ کوهِ غم، سنگِ صبور
ماه تابانِ شبستانِ خیال - چون شراب چَشمۀِ کوثر زُلال
دلخوشِ لبخندِ طفلِ نازِ خویش - خود یگانه محرم با راز خویش
در میان سیلِ درد و رنج و غم - بیرق سبز محبت را علم
همچو لیلا، عاشقی پابَستِ عشق - دل مرا با لالهها پیوسته عشق
در کنار کودکانم مست عشق - میکشیدم مویشان را دست عشق
تا که شد طی روزگار نابِ عشق - کشته شد از ظلم شب، مهتاب عشق
چیره شد ما را یهودا زادهای - تیغ کین بر حلق حق بنهادهای
دور ما را روزگار خوش گذشت - روزگار عاشقی وارونه گشت
بر شقایقها دَدانی کینه توز - زادۀِ شب چیره شد بر خِیل روز
اهرمن را زادهای چون گرگ هار -آن هیولای رها و بیمهار
عاشقان را کرده در زندان و بند - آتش اندر خان و مان حق فکند
آتش کینِ یهودا زادهها - کرده برپا ظلمتی بیانتها
در میان آه و اشک و نالهها - شعلهور کاشانۀِ آلالهها
در میان شعلۀِ جان سوزِ نار - میزنم پر واله وش ،پروانهوار
غرقه درد و محنتی بیانتها - میزنم پر در میان شعلهها
در میان شعله طفلم بیقرار - میشود آرامِ در آغوشِ نار
عاشقی را تا شود او خون بها - کودکم میسوزد اندر شعلهها
ظلم و بیداد خزانی سردِ سرد - باغ سبز لالهام پژمرده کرد
سنگِ ظلم و جورِ قومی دون و پست - شیشۀِ عمر و وجودم را شکست
شعله زد اهریمنی بر کویِ عشق - تا شکافد میخ در، پهلویِ عشق
در میان شعلهها و واهمه - یادم آمد ناگهان از فاطمه
یادم آمد کوچه و دلواپسی - غربتِ زهرا به شهر بیکسی
دست و بازو بسته دیدم عشق را - از نگاه او شنیدم عشق را
ضجه میزد بیصدا چشم علی - عرش حق لرزان از خشم علی
خون دل دیدم به چشمِ ماهِ عشق - ضجه میزد بیصدا اللهِ عشق
پیش چشم او بیامد خاتمه - روزگار عاشقی با فاطمه
کوچه بود و آتش و غوغا و دود - روی زهرا گشته از سیلی کبود
بی محمد آن غریبِ هر دیار - ضجه میزد فاطمه در پیش یار
بین دیوار و دری جا مانده عشق – در میان کوچه تنها مانده عشق
ابتدای کربلا را ماجرا - دیدم آن محشر به پا در کوچه را
با غم زهرا شدم خوش درد را - آنچه آتش با وجودم کرد را
همچو زینب نعره آوردم بلند - کهای کشیده قوم عاشق را به بند
وی دریده بچه آهوهای من - کرده آواره تبارم از وطن
ای یهودا زادۀِ بد اهرمن - کرده پرپر لالهها را در چمن
زاتش کین گرچه طفلم سوختی - آتش اندر خانهام افروختی
بشنو اما این حقیقت را که او - آنکه دارد شیعه وصلش آرزو
اندکاندک میرسد از راه نور - آن یگانه ساقیِ بزم ظهور
وز خم زهرا شرابی صافِ صاف - آفتابِ نابِ ظلمِ شب شکاف
کوچهها را خسته از دلواپسی - لالهها را غم نگار اطلسی
میرسد گم گشتۀ کنعان عشق - تا شود روشن از او چشمان عشق
تا بگیرد انتقام خون یاس - میرسد آن با محمد هم جناس
اندکاندک میرسد هنگام وصل - نوشِ باده از خُمِ معنای اصل
یوسف گم گشته در آفاق عشق - آن نهاده سینهها را داغ عشق
میرسد دلدل سواری چون علی - نور زهرایی ز روی او جلی
تا کند زیر و زبر کاخ ستم - بیرق سرخ حسینی را علم
آید از ره آن غزل پرداز عشق - تا بگوید عاشقان را راز عشق
تا بگیرد از یهودا تخت و تاج - درد و رنج شیعه را سازد علاج
بر شب ظلمت سحرگاه آورد - ذکر اکبر نام الله آورد
وقت آن شد کز لب نقاش عشق - سر خود را او نماید فاش عشق
این سخن بی پرده میگویم به هوش --- از یمن بانگ ظهور آید به گوش
غُلغُلی اندر جهان افکنده عشق - آفتابی میرسد، تابنده عشق
چون حُبابی بر لب دریای آب - خانۀِ ظلمت نمایاند خراب
خرمن صهیون به آتش دَر کِشد - نعرۀِ انی اَنَا الحیدر کِشد
از میان بیرون کشد تیغ دودَم - بوم صهیون را کشد نقش عَدَم
انتقام زادۀِ مریم کند - قامت قوم یهودا خم کند
ای شفیعِ ظلم اسکندر شده - هم سیاق اشعری ابتر شده
آنکه مینوشد زلعلش آفتاب - خانۀِ ظلم تو را سازد خراب
ای شفیعِ ظلم اسکندر به گوش - بشنوی تا قوم حیدر را خروش
ذوالفقار حیدری بگرفته کف - لشکر عُشاق زهرا بسته صف
مست ذکر یا علی، یا فاطمه - ظلم و جورت را دَهیمش خاتمه
کاخ ظلمت را به آتش در کشیم - انتقام ظلم بر حیدر کشیم
بر ولایت کی دریغ از جان کنیم - کاخ بیداد و ستم ویران کنیم
صد سکندر گو میان باشد چه باک – عاشق زهرا نترسد از هلاک
شیعهایم و همچو حیدر شب شکار - یوسف گم گشته را چشم انتظار
تا بیاید آن مه ده چهار عشق - سینۀ او مخزن الاسرار عشق
کربلا را آن علم بردار عشق - یوسف گُم گشتۀ دَربار عشق
دم به دم نو میشود این داغ عشق - میرسد بوی ظهور از باغ عشق
چشم زهرا روشن از او میرسد - حیدری آن بسته گیسو میرسد
بوی مهدی میرسد از طَرفِ عشق - اندکاندک میشود پُر ظَرفِ عشق
به امید ظهور یار ....
16 شهریورماه - 1394- اصفهان -منصور نظری
بـِسـم ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن
مثنوی اشک و آتش
کربلا برپا دوباره از تو عشق - اشک و آتش، قصۀِ سوگ است و عشق
سینهها میسوزد از داغی گِران - بسته بارِغم به محمل ساربان
آتش اندر خِرمنِ دل پُر شَرَر - میچکد از دیدهها خونِ جگر
زآتش دل مینویسم آه را - درد و رنج و ماتمِ جانکاه را
بُرده آنچه از دلم آرام را - در میان شعلهها «رِیهام» را
مینویسم غِصۀ آلام را - ظلم و جورِ قومِ خون آشام را
بُغضِ آتش در گلوی آه را - غرقه شبنم دیدۀِ الله را
میکشم در چشم باران اشک را - زخم شانه، ظلم و جور مشک را
اشکِ آتش میچکد بر دامنم - کوچهها را عطر باران میزنم
میسُرایم ژاله را بر چشمِ اَبر - بیقراریهای قلبِ تنگِ صبر
بیقرار رنجِ آتش فام را - مینویسم قِصۀ «رِیهام» را
از زبانش میسُرایم درد را - آنچه با او ظلم آتش کرد را
شعله شعله میزند سر از دلم - گشته خاکستر تمام حاصِلم
همچو قُقنوسم میان شعلهها - چون شَرَر در خلسۀِ آتش رها
گشتهام خاکستر از بیدادِ نار- شام ظلمت کِشته هستم را به دار
رنج و ماتم بر دلِ تنگم حریص - اشکِ آتش گونهام را کرده خیس
گِرد شمع بیکسی پروانهام - میزند سر آتش از کاشانهام
میزنم در دود و آتش، بال و پر - میکشم فریادِ خونین از جگر
کین منم خنیاگر آوای عشق - در میان شعلهها بر پای عشق
میچکد خون از لب تفتیدهام - میزند سر شعلهها از دیدهام
رقص آتش میکنم در بزمِ سوز - نقش باران میکِشَم بر چشم روز
بسته تاول دل مرا از سوزِ درد - ز آنچه آتش با پَرِ پروانه کرد
آشیانم را شرر افروختند - کودکم را پیش چشمم سوختند
بغضِ سردم بسته گریه راه را - میزنم آتش به سینه آه را
لشکر شب بر وجودم تاخته - خان و مانم را شرر افراخته
اندر آتش کودکم را سوخته - کرده غارت هرچه ام اندوخته
چون شقایق سینهام پُر داغ عشق - مادرم من، باغبانِ باغِ عشق
باغبانِ غنچههایِ نازِ یاس - غرقِ عشقی آسمانی، بیقیاس
در میان آشیانِ کوچکم - دل خوشِ با خندههایِ کودکم
شبنمِ چشمانِ خیسِ یاسها - مادرم من، مَأمَنِ احساسها
کُلبه ای بودم میانِ دَشت عشق - کودکانم را در او گُلگَشتِ عشق
سینه مالامال مهر و عشق و شور -- زیرِ بارِ کوهِ غم، سنگِ صبور
ماه تابانِ شبستانِ خیال - چون شراب چَشمۀِ کوثر زُلال
دلخوشِ لبخندِ طفلِ نازِ خویش - خود یگانه محرم با راز خویش
در میان سیلِ درد و رنج و غم - بیرق سبز محبت را علم
همچو لیلا، عاشقی پابَستِ عشق - دل مرا با لالهها پیوسته عشق
در کنار کودکانم مست عشق - میکشیدم مویشان را دست عشق
تا که شد طی روزگار نابِ عشق - کشته شد از ظلم شب، مهتاب عشق
چیره شد ما را یهودا زادهای - تیغ کین بر حلق حق بنهادهای
دور ما را روزگار خوش گذشت - روزگار عاشقی وارونه گشت
بر شقایقها دَدانی کینه توز - زادۀِ شب چیره شد بر خِیل روز
اهرمن را زادهای چون گرگ هار -آن هیولای رها و بیمهار
عاشقان را کرده در زندان و بند - آتش اندر خان و مان حق فکند
آتش کینِ یهودا زادهها - کرده برپا ظلمتی بیانتها
در میان آه و اشک و نالهها - شعلهور کاشانۀِ آلالهها
در میان شعلۀِ جان سوزِ نار - میزنم پر واله وش ،پروانهوار
غرقه درد و محنتی بیانتها - میزنم پر در میان شعلهها
در میان شعله طفلم بیقرار - میشود آرامِ در آغوشِ نار
عاشقی را تا شود او خون بها - کودکم میسوزد اندر شعلهها
ظلم و بیداد خزانی سردِ سرد - باغ سبز لالهام پژمرده کرد
سنگِ ظلم و جورِ قومی دون و پست - شیشۀِ عمر و وجودم را شکست
شعله زد اهریمنی بر کویِ عشق - تا شکافد میخ در، پهلویِ عشق
در میان شعلهها و واهمه - یادم آمد ناگهان از فاطمه
یادم آمد کوچه و دلواپسی - غربتِ زهرا به شهر بیکسی
دست و بازو بسته دیدم عشق را - از نگاه او شنیدم عشق را
ضجه میزد بیصدا چشم علی - عرش حق لرزان از خشم علی
خون دل دیدم به چشمِ ماهِ عشق - ضجه میزد بیصدا اللهِ عشق
پیش چشم او بیامد خاتمه - روزگار عاشقی با فاطمه
کوچه بود و آتش و غوغا و دود - روی زهرا گشته از سیلی کبود
بی محمد آن غریبِ هر دیار - ضجه میزد فاطمه در پیش یار
بین دیوار و دری جا مانده عشق – در میان کوچه تنها مانده عشق
ابتدای کربلا را ماجرا - دیدم آن محشر به پا در کوچه را
با غم زهرا شدم خوش درد را - آنچه آتش با وجودم کرد را
همچو زینب نعره آوردم بلند - کهای کشیده قوم عاشق را به بند
وی دریده بچه آهوهای من - کرده آواره تبارم از وطن
ای یهودا زادۀِ بد اهرمن - کرده پرپر لالهها را در چمن
زاتش کین گرچه طفلم سوختی - آتش اندر خانهام افروختی
بشنو اما این حقیقت را که او - آنکه دارد شیعه وصلش آرزو
اندکاندک میرسد از راه نور - آن یگانه ساقیِ بزم ظهور
وز خم زهرا شرابی صافِ صاف - آفتابِ نابِ ظلمِ شب شکاف
کوچهها را خسته از دلواپسی - لالهها را غم نگار اطلسی
میرسد گم گشتۀ کنعان عشق - تا شود روشن از او چشمان عشق
تا بگیرد انتقام خون یاس - میرسد آن با محمد هم جناس
اندکاندک میرسد هنگام وصل - نوشِ باده از خُمِ معنای اصل
یوسف گم گشته در آفاق عشق - آن نهاده سینهها را داغ عشق
میرسد دلدل سواری چون علی - نور زهرایی ز روی او جلی
تا کند زیر و زبر کاخ ستم - بیرق سرخ حسینی را علم
آید از ره آن غزل پرداز عشق - تا بگوید عاشقان را راز عشق
تا بگیرد از یهودا تخت و تاج - درد و رنج شیعه را سازد علاج
بر شب ظلمت سحرگاه آورد - ذکر اکبر نام الله آورد
وقت آن شد کز لب نقاش عشق - سر خود را او نماید فاش عشق
این سخن بی پرده میگویم به هوش --- از یمن بانگ ظهور آید به گوش
غُلغُلی اندر جهان افکنده عشق - آفتابی میرسد، تابنده عشق
چون حُبابی بر لب دریای آب - خانۀِ ظلمت نمایاند خراب
خرمن صهیون به آتش دَر کِشد - نعرۀِ انی اَنَا الحیدر کِشد
از میان بیرون کشد تیغ دودَم - بوم صهیون را کشد نقش عَدَم
انتقام زادۀِ مریم کند - قامت قوم یهودا خم کند
ای شفیعِ ظلم اسکندر شده - هم سیاق اشعری ابتر شده
آنکه مینوشد زلعلش آفتاب - خانۀِ ظلم تو را سازد خراب
ای شفیعِ ظلم اسکندر به گوش - بشنوی تا قوم حیدر را خروش
ذوالفقار حیدری بگرفته کف - لشکر عُشاق زهرا بسته صف
مست ذکر یا علی، یا فاطمه - ظلم و جورت را دَهیمش خاتمه
کاخ ظلمت را به آتش در کشیم - انتقام ظلم بر حیدر کشیم
بر ولایت کی دریغ از جان کنیم - کاخ بیداد و ستم ویران کنیم
صد سکندر گو میان باشد چه باک – عاشق زهرا نترسد از هلاک
شیعهایم و همچو حیدر شب شکار - یوسف گم گشته را چشم انتظار
تا بیاید آن مه ده چهار عشق - سینۀ او مخزن الاسرار عشق
کربلا را آن علم بردار عشق - یوسف گُم گشتۀ دَربار عشق
دم به دم نو میشود این داغ عشق - میرسد بوی ظهور از باغ عشق
چشم زهرا روشن از او میرسد - حیدری آن بسته گیسو میرسد
بوی مهدی میرسد از طَرفِ عشق - اندکاندک میشود پُر ظَرفِ عشق
به امید ظهور یار ....
16 شهریورماه - 1394- اصفهان -منصور نظری
نظر شما