چهارشنبه ۲۸ شهريور ۱۴۰۳ - 2024 September 18

ساختار سیاسی ایران و تاثیر آن بر روابط سیاسی ایران‌وآمریکا پس از انقلاب

کد خبر: ۷۶۹۸۳
تعداد نظرات: ۳ نظر
تاریخ انتشار: ۰۴ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۳:۳۹
صدای ایران؛ مجتبی لطفعلی نیا* - امروزه علی رغم گفتمان جهانی شدن و نزدیکی هر چه بیشتر کشورها ، مناقشه و تمرد میان بازیگران بین المللی ،همچنان پارادایم اصلی نظریه پردازی در عرصه ی بین المللی است.ولیکن آنچه که مشهود می نماید ، پیوند بیش از پیش ملتها و نه دولتها می باشد.در این میان  دقت نظر در چگونگی پیدایش و گسترش اختلاف و تنازع میان دو کشور با وجود اشاعه نگرش گفتگوی تمدنها امری مهم می نماید.چرا که با جهانی شدن نگرشها و حاکم شدن بینش مشارکت جمعی راه بر هر گونه مشاجره و مجادله بسته خواهد شد.اینکه کشورها تا چه برهه ای از تاریخ جنگ را در چیدمان سیاست خود ملحوظ می کنند سوالی است که بشر مستمرا در جواب آن عاجز است.اگر مروری بر مهمترین پیکارها در طول تاریخ داشته باشیم ، بی شک گستره سرزمینی ایران نسبت به سایر پهنه های گیتی برجستگی بیشتری می نماید.وضعیت تمدنی ، فضای سرزمینی ، ماهیت ارزشی ،همه و همه از جمله فاکتورهایی است که منجر به معطوف شدن اذهان به این کشور می شود.در قرن حاضر که ندای قدرت ، پژواک هر کنشی از سوی بازیگران بین المللی است ،و آمریکا سردمدار قدرتمداری نظام بین المللی است ، آیا حدوث واقعه ای می تواند آنچنان که شایسته و بایسته است خللی  در اذهان دولتمردان آمریکایی وارد سازد ؟

در پاسخ به این سوال می توان گفت ، وقوع انقلاب اسلامی  در ایران به مثابه درفشی بود که  تمامی نقشهای حک شده در انظار دولتمردان آمریکایی را در هم فروریخت. چرا که انقلاب اسلامی با بنایی ارزشی و ماهیتی ایدئولوژیک بود که در نظام سیاسی گام نهاد و این همان پاشنه ی آشیل سیاستمداران آمریکایی بود.بدین قرار در واپسین روزهای انقلاب بود که شعله نزاع میان دو کشور بر افروخته شد و توالی آن تا به امروز ادامه یافت.

مقدمه :
وقوع انقلاب اسلامی  ایران در عرصه بین المللی بویژه در فضای نظام دو قطبی و نیز طرح شعار (نه شرقی و نه غربی) به مثابه نقطه عطفی در تاریخ تحولات جهانی محسوب می شود.در این میان آنچه که مهم می نماید،ویژگی ساختاری انقلاب اسلامی و نیز تغییر رویکرد آن نسبت به بازیگران محور بویژه آمریکا می باشد.

ماهیت ایدئولوژیک بودن انقلاب اسلامی ایران منجر به شکل گیری جبهه ای از ائتلافهای جهانی به رهبری ایالات متحده بر علیه این کشور شده است؛بدین ترتیب از آنجا که این انقلاب تحولی زبرین در منویات و معیارهای (اسلامی – سیاسی ) منطقه ای و جهانی با خود به همراه آورد،توالی مناقشات و خصومتها برای انهدام کامل آن دور از ذهن نمی نماید.

بحران گروگانگیری به مثابه کانون وقوع تنش در روابط دو کشور سبب شد، تا رویکرد این دو بازیگر در قبال یکدیگر روندی معکوس به خود گیرد؛به دنبال آن وقایعی همچون بلوکه شدن دارایی های ایران ،حادثه طبس ،کودتای نوژه ،جنگ تحمیلی ،رویداد مک فارلین ،قانون داماتو ،همه و همه در زمره علتهای بروز تمرد در روابط این دو کشور در قبال یکدیگر و نیز رویارویی آنها در برابر هم می باشد.
ماحصل آنکه ،هر چند رابطه سیاسی این دو کشور در قبال یکدیگر تابعی از موازین و رخدادهای بین المللی است ،ولیکن آنچه که حائز اهمیت می نماید ،دیدگاه سران و دولتمردان دو کشور و نیز چگونگی تحول نگرش آنان نسبت به یکدیگر می باشد که به مثابه مهر تاییدی بر رویکرد واگرایی و همگرایی دو کشور پیرامون یکدیگر محسوب می شود.

برای رسیدن به تحلیلی جامع پیرامون ساختار سیاسی ایران و تاثیر آن بر روابط سیاسی ایران و آمریکا پس از انقلاب اسلامی می بایست بهچند دسته از موضوعات در خصوص ساختار سیاسی جمهوری اسلامی ایران پرداخته شود :
1.تعاریف مفهومی 2. تشریح اهداف اصول و ارزش های نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران3. دیدگاه و مواضع معمار کبیر انقلاب حضرت امام خمینی (ر.ه) و مقام عظمای ولایت حضرت آیت الله خامنه ای4. جهت گیری سیاست خارجی ایران پس از انقلاب با محوریت چینش ساختار سیاسی

1.تعاریف مفهومی :
در نظر نگارنده آنچه که می تواند در این مبحث حائز اهمیت باشد پرداختن به تعاریف و مفاهیمی نظیر ساختار سیاسی،ارزشهای اساسی نظام سیاسی،فرهنگ سیاسی،صاحبان قدرت و همچنین مفهوم بازخورد و جایگاه آن در ساختار سیاسی می باشد .بدین قرار ذیلا به اختصار به هر یک از عبارات فوق پرداخته می شود:

1-1) مفهوم ساختار سیاسی :
هر جامعه ای دارای نهادهای مخصوص به خود است که مسئول قانونگذاری ، تصمیم گیری و اجرای آن در کشور می باشد.این نهادها همچنین مسئولیت تخصیص منابع در کشور را بر عهده دارند . 
به این نهادها ممکن است سازمان سیاسی یا ساختار سیاسی گفته شود و گاهی به آن حکومت نیزمی گویند .حکومت که به مجموع قوای سه گانه هر کشور گفته می شود ، احتیاجات مردم شامل حفظ سرزمین ، استقلال رفاه اقتصادی ، و ثبات سیاسی را در نظر گرفته و این ملزومات را سیاستهای عمومی تبدیل کرده و آنها را به سراسر جامعه تزریق می کند.
به عبارت دیگر ساختار سیاسی ، متشکل از مجموعه نقشهایی است که چگونگی توزیع قدرت در یک کشور را مشخص می کنند.ساختار سیاسی می گوید که چه کسی حق اعمال قدرت دارد و این حق از کجا بدست    می آید.برخی ساختار سیاسی را اعم از حکومت می دانند . حکومت به فرآیندهای نهادی اشاره دارد که در مورد اداره کشور تصمیم گیری می کند.اما نظام یا ساختار سیاسی علاوه بر اینکه مکانیسم حکومت و نهادهای آن را دربر می گیرد به چگونگی ارتباط آنها با مجموعه ی گسترده تر جامعه و به ساختارها و فرآیندهایی که حکومت  و نهادها باید با جامعه تعامل داشته باشند ، اشارهمی کند. 
بعضا ساختار سیاسی را به عنوان زیر مجموعه ای از ساختار اجتماعی به حساب می آورند.ساختار اجتماعی به معنای ساختار گسترده است که زیر مجموعه های  سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی در درون آن دارای تعامل دو جانبه هستند. 
ساختار سیاسی در درون ساختار اجتماعی ، وظیفه توزیع قدرت ، رفاه و منابع را در جامعه بر عهده دارد . 
به هر حال گرچه ساختار سیاسی خود را از ساختار اجتماعی تاثیر می پذیرد ، اما این ساختار نیز بر ساختار اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی نیز تاثیر گذار می باشد.
در تعریف نهایی باید گفت که ساختار سیاسی به معنای جدید ،ساختاری است که چگونکی انتخاب قوای سه گانه قانونگذاری ، اجرایی و قضایی ، نوع وظایف و نحوه ی تعامل آنها را مشخص کرده است. در نظامهای مدرن ساختار سیاسی بیش از هر چیز در قانون اساسی تجلی یافته است .در واقع ساختار سیاسی دو وظیفه عمده دارد یکی حفظ نظم و امنیت در جامعه از طریق اعمال قدرت مشروع و مورد قبول مردم و دیگری تامین نیازهای مادی و معنوی مردم . لذا ساختار سیاسی علاوه بر آنکه نحوه توزیع و اعمال قدرت را مشخص می کند برای تامین نیازهای مادی و معنوی توانایی ترسیم چارچوب ساختارهای اقتصادی ، فرهنگی و اجتماعی را نیز دارد . زیرا ساختار سیاسی از اختیار تصویب قانون و اجرای آن در همه امور جامعه برخوردار است .بنابراین نوع ساختار سیاسی بر ساختار فرهنگی ، اجتماعی و اقتصادی تاثیر می گذارد.  
به نظرآلن بیروجامعه شناس فرانسوی ((اصطلاح نظام سیاسی رامی توان یادرمعنای کوششی برای تحت قاعده مشخص درآوردن وتبیین نحوه پیوندعناصریک رژیم سیاسی خاص به کاربرد،یاآن رامجموعه ملموس نهادهاومحرکاتی دانست که انجام کارساخت قدرت راممکن می کنند.درمعنای اخیراین واژه باساخت پویای نوعی ازحکومت مترادف است .چنین به نظرمی رسدکه بایداصطلاح نظام سیاسی رابرای نشان دادن ویژگیهای مرتبط باپیوستگی منطق درهرنوع حیات سیاسی به کاربرد.پس درنهایت نظام سیاسی،شکل اساسی دولت راتاآنجاکه 
مورددرک اندیشه ای است که ساخت ،اصول وقوانین حاکم برآن را می بیند،می رساند)). 
در جمهوری اسلامی ایران ساختار سیاسی ملهم و متاثر از قانون اساسی بوده و جایگاه هر یک از عوامل و عناصر بنا بر تعریف آنها در قانون اساسی مشخص گردیده است و در این اثنا رهبری با ترسیم الگوی رفتاری منجر به آن می شود که سایر اعضاء بتوانند به وظایف خود بر محورهای تعریف شده ایفای نقش نمایند.

2-1)ارزشهای اساسی نظام سیاسی :
ارزش های نافذدرهرجامعه ای نقش اساسی وجهت دهنده ای درنحوه تصمیم گیری سیاستگذاران ایفا می کنندوتجزیه وتحلیل نظام سیاسی بدون توجه  به ارزش های مذکورکارناقصی است .اصولاارزش های اجتماعی وفرهنگی هرنظام سیاسی ارزش هایی هستندکه براساس اعتقادات وجهان بینی موجوددرهرجامعه ای شکل گرفته ومبنای تصمیم گیری سیاستگذاران قرارمی گیرند.تقسیم بندی های مختلفی  درموردارزش هاانجام گرفته است .((دیویس))ارزش هارابه دوگروه ((ارزش های اساسی وبنیادی ))و((ارزش های کاربردی وفرعی))تقسیم کرده است .درهرحالارزش هابررفتاروعملکردانسان هاوهمچنین برنحوه شکل گیری ساختارهای مختلف درون هرنظام سیاسی اثرگذارده ،درجهت دادن به سیاست هاوخط مشی هاموثرواقع می شوند.درهمه سطوح سازمانی ورده های حکومتی ،ازفردیاگروهی که تعیین کننده خط مشی هاوسیاست هامی باشندتاافرادی که تدارک کننده اطلاعات تخصصی به شمارمی آیند،همگی به ارزش هایی پایبندندکه این ارزش هادرتصمیمات ،گزینش ها،واقداماتشان اثرمی گذارد.
ازطرف دیگرتصمیم های عمومی حاصل نظرات واقدامات جمعی است ویک فردبه تنهایی به وضع خط مشی اقدام نمی کند.درسیاست گذاری عمومی نیزارزش هانقش عمده ای ایفامی کنند.هرگاه درمجموعه خط مشی گذاری وسیاستگذاری عمومی ،ارزش های یکسانی حاکمیت داشته باشد،خط مشی گذاری باسهولت انجام می پذیردوزمانی که تضادارزشی بین اجزای یک مجموعه وجوددارد،موجب می شودتامسئله خط مشی گذاری دستخوش مشکلات وموانع بسیارگردد. 
یکی ازتقسیم بندی های متداول ارزش های اساسی نظام سیاسی ،تقسیم بندی آن درسه سطح سیستمی ،فرآیندی وعملکردی می باشد،درهریک ازاین سطوح می توان طبقاتی ازارزش ها راتعریف نمود.برای مثال درسطح سیستمی ارزش هایی نظیرثبات وحفظ نظام وسازگاری پذیری نظام ودرسطح فرآیندی ارزش هایی چون مشارکت شهروندان ویامتابعت آنها ازقوانین ودرسطح عملکردی ارزش هایی نظیرامنیت ورفاه قابل شناسایی هستند.هریک ازاین ارزش های نزدمردم یانظام های سیاسی دربسیاری ازجوامع ارج وقرب دارندوهریک ازآنهابرای این ارزش ها الویت های متفاوتی راقائل هستندوالویت وشدت ترجیح آنهانیزدرطول زمان ودراوضاع واحوال مختلف ممکن است تغییرکند. 

3-1)فرهنگ سیاسی :                                                                                                   
علاوه برساختارسیاسی و ارزشهای نظام سیاسی ، بخش مهم دیگرهرنظام سیاسی،فرهنگ سیاسیاست .به نظرسیدنی ورباولوسین پای ازمتفکرین علوم سیاسی ،اساسافرهنگ سیاسی مجموعه ای ازباورها ،ارزش هاونمادهای عاطفی  وکلامی است که دراذهان مردم موجودبوده ونحوه کنش های سیاسی افرادوگروه ها رادرارتباط بایکدیگر مشخص می سازد.اصولافرهنگ سیاسی درطی تاریخ زندگی جمعی یک جامعه شکل می گیردوتجربیات شخصی وجمعی افراددرطول زمان به غنای آن می افزاید. 
باتوجه به تعریف فوق ملاحظه می شودکه فرهنگ سیاسی خوددارای اجزایی است که این اجزاءدرطول تاریخ یک ملت گردآمده وباهمدیگررابطه متقابل وبادوام یافته اند.اجزاءهرفرهنگ سیاسی عبارتنداز:ارزشها ،باورهاوبرداشتهای ذهنی وعاطفی مردم نسبت به نظام سیاسی وساخت قدرت درجامعه .این برداشتها ازتاریخ هرملت سربرمی آورد،بنابراین طبیعی است ملتی که درتاریخ خودمبارزات مختلف درراه اعتلای به ارزشهای دموکراتیک وقانون گرایی راپشت سرگذارده ،دارای برداشت هایی کاملا مباین ازمردمی است که درطول تاریخ باساختارهای استبدادی مواجه بودند.بنابراین تاریخ هرکشورهمواره به عنوان بستری که فرهنگ سیاسی هرملت درآن جریان یافته وشکل پذیرفته ،مطرح می گردد. 
عامل دیگری که برتشکیل فرهنگ سیاسی اثرمی گذارد،عامل جغرافیایی است.توجه به این عامل درآراءفلاسفه ای چون ارسطوومنتسکیومطرح گردیده وتوجه به این امرنیزکاملادرست وبجاست ،زیرا کشورهایی مانندایران وهندوستان که برسرراه هجوم اقوام مختلف واقع شده اندوهمین امرموجب بی ثباتی وناامنی واحساس عدم جمعیت خاطرمیان مردم شده وبدین گونه چنین روحیاتی درفرهنگ سیاسی تجلی می یابد،کاملا باکشورهای جزیره ای مانندژاپن وانگلیس که تاحدزیادی مصون ازتهاجم اقوام بیگانه بوده اندتفاوت می یابدکه این تفاوت رامی توان به خوبی میان ارزشهاوباورهاوبرداشت های رایج ازقدرت سیاسی –درفرهنگ سیاسی –ایران وانگلیس مشاهده کرد. 
عامل مهم دیگری که درشکل گیری فرهنگ سیاسی موثراست ،بنیان های اجتماعی واقتصادی جوامع می باشد.برای مثال اینکه آیانیروهای اصلی درتاریخ یک جامعه شهری بوده اندیاروستایی،برگرایش فرهنگ سیاسی مردم درپذیرش یاردتحولات بنیادی وابداعات درزمینه های گوناگون تاثیرمی گذارد،زیرابرداشت های نیروهای روستایی اساسامحافظه کاربوده وهمین امرسدی رادرمقابل پیشرفت ایجادمی کند.ازطرف دیگربنیان اجتماعی پراکنده وانزواجوعملامیزان مشارکت مردم رادرصحنه های سیاسی کاهش داده واین امردرفرهنگ سیاسی تجلی می یابد.  
جمهوری اسلامی ایران نیز فرهنگ سیاسی خود را بر مشارکت حداکثری متمرکز نموده و از همان ابتدای امر با رای 2/98 درصد توانست این گفتمان را اجرایی نماید . دست آخر آنکه جمهوری اسلامی ایران با تفکیک نهادهای سیاسی حکومتی و غیر حکومتی از یکدیگر بدنبال آن است تا بتواند مشروعیت و مقبولیت مردمی خود را بر تمامی امور تسری دهد.

4-1)صاحبان اقتدار:
تمامی نظام های سیاسی مرکب ازصاحبان اقتداری مشخص اندکه مسئولیت تصمیم گیری رابه عهده دارند.صاحب اقتدارممکن است یک فردباشد،نظیرپادشاه یایک دیکتاتور،یک الیگارشی یایک شورای نظامی ،یک انجمن شهرکه درآن کل جامعه درروندتصمیم گیری شرکت می کنند،یایکی ازانواع بیکران نظام های نمایندگی که دردنیای امروزیافت می شوند.دریک نظام سیاسی ملی ،حمایت به وسیله اعضاء حداقل درسه سطح موردنیازاست .ایستون این سه سطح راجامعه سیاسی ،رژیم وصاحبان اقتدار میداند.درکل ،حمایت ازجامعه سیاسی ،به آن احساس (بخشی ازچیزی بودن)اشاره می کند.عقیده فرانسوی ،آمریکایی یامکزیکی بودن دربرگیرنده غروری درجامعه وتعهدی مثبت نسبت به سرسپردگی به نظام سیاسی است.رژیم به مجموعه ترتیباتی اطلاق می شودکه به وسیله آن معلوم می شودکه چه کسی صاحب اقتداراست وچگونه درتصمیم گیری هاعمل می کند.صاحبان اقتدارافرادی هستندکه نقش های قانونی برای تصمیم گیری ایفامی کنند.رئیس جمهوروفرمانداران نمونه هایی ازاین افرادهستندکه نقش های قانونی رابرای تصمیم گیری ایفامی کنند.اگردریک نظام سیاسی حمایت ازصاحبان اقتداروخط مشی های آنهانقصان پذیرد،فشارهای درونی درنظام پایدارخواهدشد.این فقدان حمایت ممکن است به ازبین رفتن حمایت از رژیم منجرشود،مگرآنکه مکانیسمی برای جایگزینی صاحبان اقتداردردست باشد.فقدان پشتیبانی درسطح رژیم ،بدون امکان ایجادرویه هایی برای تغییرقوانین رژیم ،ممکن است به منازعات حادوانقلاب منجرشود.به عنوان مثال ،تغییررژیم درایالات متحده آمریکادرنتیجه اصلاح قانون اساسی اتفاق می افتد.لازم به تذکرنیست که ازدست دادن حمایت سیاسی ازنمادهای یگانگی جامعه سیاسی ،موجودیت کل نظام ،که شامل صاحبان اقتدارورژیم است رابه اتفاق به مخاطره می اندازد. 

5-1)بازخورد:       
بازخوردبه اطلاعاتی اطلاق می شودکه صاحبان اقتداردرپاسخ به خط مشی های خوددریافت می کنند.ارزیابی دقیق ازروندبازخورد،برای حصول اهداف صاحبان اقتداروحراست ازرژیم ضروری است .همانطورکه ایستون ازآن بحث کرده است :((اگرقرارباشدکه یک نظام توانایی پاسخگویی داشته باشدوبافشارهای درونی مقابله کند،بایدچه نوع اطلاعاتی رابتواندکسب کند؟این آشکاراست که نخست ،بایدصاحبان اقتداروکسانی که بامسئولیت هاوقدرتهای ویژه ای برای عمل تحت نظام منصوب شده اند،ازشرایط حاکم برمحیط وهمچنین درداخل نظام آگاه باشند.ازاین طریق است که آنان خواهند توانست چنان عمل کنندکه هرگونه رویدای ،چه به صورت پراکنده یاخاص ،که به عدم حمایت منتهی می شودراپیش بینی نمایند.اگرچنین اقداماتی پیش ازبرانگیختن فشارهای درونی انجام شود،نه تنهاباعث خواهدشدکه صاحبان اقتدارموقعیت بهتری رابرای حفظ حمایت داشته باشند،بلکه گاه به گاه ایجاب می نمایدکه چنین ضوابط پیش بینی شده درنظرگرفته شود.دوم ،صاحبان اقتداربایددرصددکسب اطلاعاتی درباره وضعیت حمایتی فکری اعضاءودرخواست هایی باشندکه حداقل به وسیله اعضاءذی نفوذسیاسی نظام عنوان می شود.بسیارمهم است که بدانندآیا اعضاءازنظام خشنودواحساس مسئولیت مشترک نسبت به جامعه سیاسی دارندیاآماده شورش علیه هردوهستند.دراین صورت درخواستهای ویژه آنها چیست ؟سوم،صاحبان اقتداربایددرباره اثراتی که بازده کارنظام ارائهمی کنداطلاعاتی به دست آورند.امابرای این امر،صاحبان اقتداربایددریک تاریکی دائمی عمل کنند.بایدجریان مداومی ازاطلاعات به آنهابرسد،به طوری که هرگاه هدف هایشان متوجه حمایت ویابرآوردن تقاضاهاباشد،آنهاازمیزان موفقیت بازده های قبلی ،یاجاری درحصول هدف هاآگاه باشند. 

2. تشریح اهداف اصول و ارزش های نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران :

برخی از مهمترین اهداف ، اصول و ارزشهای نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران که در متن قانون اساسی آورده شده است در موارد ذیل خلاصه می گردد :
- مکتبی و اسلامی بودن جمهوری اسلامی (مقدمه قانون اساسی )
- ایجاد جامعه ای اسلامی وساختن جامعه ای بر اساس موازین اسلامی  (مقدمه قانون اساسی )
- پرورش انسان با ارزشهای والا و جهانشمول اسلامی  (مقدمه قانون اساسی )
- سپردن سرنوشت مردم به دست خودشان  (مقدمه قانون اساسی )
- رشد انسان در حرکت به سوی نظام الهی  (مقدمه قانون اساسی )
- بروز و شکوفایی استعدادهای ابعاد خداگونگی انسان  (مقدمه قانون اساسی )
- مشارکت فعال و گسترده تمامی عناصر اجتماع در روند تحول جامعه  (مقدمه قانون اساسی )
- اجرای احکام و مقررات اسلامی در جامعه توسط قوه مجریه  (مقدمه قانون اساسی )
- آزادی و کرامت ابناء بشر  (مقدمه قانون اساسی )
- اختصاص حاکمیت و تشریع به خداوند (اصل 2 قانون اساسی ) 
- کرامت و ارزش والای انسان وآزادی توام با مسئولیت او (اصل 2 قانون اساسی ) 
-  تامین آزادی های سیاسی و اجتماعی در حدود قانون (اصل 3 قانون اساسی )
- مشارکت عامه در تعیین سرنوشت سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی وفرهنگی خویش (اصل 3 قانون اساسی )
- کلیه قوانین و مقررات باید بر اساس موازین اسلامی باشد (اصل 4 قانون اساسی )
- حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست (اصل 56 قانون اساسی )
- تامین آزادی بیان و نشر افکار با رعایت موازین اسلامی و مصالح کشور (اصل 175 قانون اساسی )
- اسلامی بودن نظام و ابتنای کلیه قوانین و مقررات بر اساس موازین اسلامی (اصل 177 قانون اساسی )
- جمهوری بودن حکومت و اداره امور کشور با اتکاء به آراء عمومی (اصل 177 قانون اساسی )

همانطور که در قبل نیز بدان اشاره شد ،محور قدرت در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مقام رهبری است ،و به مناسبت پذیرش که از جانب ملت و از طریق مجلس خبرگان باید داشته باشد و به لحاظ شرایط خاصی چون علم ، عدالت و تقوا و مدیریت ،رهبری جامعه اسلامی را عهده دار می شود و با توجه به اعتقادی که پیروان تشیع دارند ، تنها حکومت شرعی و حقی است که با حضور او وبر اساس موازین و معیارهای اسلامی جنبه ی مردمی هم دارد و در جمهوری اسلامی ایران به موجب اصل 110 قانون اساسی رهبری وظیفه موازنه دهنده بین سه قوه را دارد . 

3.  دیدگاه و مواضع معمار کبیر انقلاب امام خمینی (ر.ه) و مقام عظمای ولایت حضرت آیت الله خامنه ای 

وقوع انقلاب اسلامی در ایران ملازم با حرکتی استراتژیک در این کشور بود که وجه آرمانی آن شمولیت جهانی را در برمی گرفت ؛در این اثنا تعریف راهبردهای مطروحه از سوی معمار کبیر انقلاب امام خمینی (ر.ه) و مقام عظمای ولایت حضرت آیت الله خامنه ای می تواند ما را در شناخت بهتر جایگاه رهبری ایران پیرامون رابطه با آمریکا یاری نماید.بدین سان گذاری گزیده ای از آراء و اندیشه های امام خمینی (ر.ه) و رهبر معظم انقلاب به صورت مجمل بیان می گردد :

1-3)دیدگاه هایحضرت امام خمینی (ر.ه) :
حضرت امام خمینی(ره): هرچه فریاد دارید، بر سر آمریکا بکشید که همین فریاد همگانى‏ «مرگ بر آمریکا» براى او مرگ مى ‏آورد. 

آمریکا کیست؟
آمریکا دشمن شماره اول بشر و ما است، آمریکاى جهانخوار، بزرگترین دشمن اسلام و مسلمانان جهان مى‏ باشد،  آمریکاى حیله ‏گر، دشمن شماره یک است و به خون اسلام و استقلالشان تشنه (است). 
آمریکا دشمن شماره یک مردم محروم و مستضعف جهان است. آمریکا براى سیطره سیاسى و اقتصادى و فرهنگى و نظامى خویش بر جهان زیر سلطه، از هیچ جنایتى خوددارى نمى‏ نماید.  آمریکا دشمن همه ادیان است حتى مسیحیت، آمریکا اصلاً اعتنا به ادیان ندارد و جز منافع خودش را نمى‏ خواهد، حتى منافع آمریکاییها (را) هم نمى‏ خواهد، منافع دولت آمریکا را مى ‏خواهد. 

سرشت آمریکا؛ دشمنى با اسلام‏
در نهاد و سرشت آمریکا، کینه و دشمنى با اسلام ناب محمدى(ص) موج مى ‏زند.  آمریکا و اسرائیل با اساس اسلام دشمنند، چرا که اسلام و کتاب و سنت را خار راه خود و مانع از چپاولگرى‏ شان مى‏ دانند، چرا که ایران با پیروى از همین کتاب و سنت بود که در مقابل آنان به ‏پاخاست و انقلاب نمود و پیروز شد. 

تعمد جهان‏خواران به نابودى اسلام‏
آنان که هنوز بر این باورند و تحلیل مى‏ کنند که باید در سیاست و اصول و دیپلماسى خود تجدید نظر نماییم و ما خامى کرده ‏ایم و اشتباهات گذشته را نباید تکرار کنیم و معتقدند که شعارهاى تند یا جنگ سبب بدبینى غرب و شرق نسبت به ما و نهایتاً انزواى کشور شده است و اگر ما واقعگرایانه عمل کنیم، آنان با ما برخورد متقابل انسانى مى‏ کنند و احترام متقابل به ملت ما و اسلام و مسلمین مى ‏گذارند، اینیک نمونه است که خدا مى‏ خواست پس از انتشار کتاب کفرآمیز «آیات شیطانى» در این زمان اتفاق بیفتد و دنیاى تفرعن و استکبار و بربریت، چهره واقعى خود را در دشمنى دیرینه ‏اش با اسلام برملا سازد تا ما از ساده ‏اندیشى به درآییم و همه‏ چیز را به ‏حساب اشتباه و سوء مدیریت و بى تجربگى نگذاریم و با تمام وجود درک کنیم که مسأله، اشتباه ما نیست بلکه تعمد جهان‏خواران به نابودى اسلام و مسلمین است.

روحانیون و مردم عزیز حزب اللَّه و خانواده ‏هاى محترم شهدا حواسشان را جمع کنند که با این تحلیلها و افکار نادرست، خون عزیزانشان پایمال نشود. تا نابودى کامل ما، از ما دست‏بردار نیستند
خطر آمریکا به‏ حدى است که اگر کوچکترین غفلتى کنید، نابود مى ‏شوید. هر دو ابرقدرت، کمر به نابودى ملل مستضعف بسته‏ اند و ما باید از مستضعفین جهان پشتیبانى کنیم.  آمریکا و شوروى در کمین نشسته ‏اند و تا نابودى کاملتان از شما دست بر نخواهند داشت. 
وظیفه ما دقیقاً مبارزه با آمریکاى جهان‏خوار
جهان باید بداند که ایران راه خود را پیدا کرده است و تا قطع منافع آمریکاى جهان‏خوار، این دشمن کینه‏ توز مستضعفین جهان، با آن مبارزه ‏اى آشتى‏ ناپذیر دارد و حوادث ایران نه تنها ما را براى لحظه ‏اى عقب نخواهد نشاند، که ملت ما را در نابودى منافع آن مصمم‏ تر خواهد کرد. ما مبارزه سخت و بى ‏امان خود را علیه آمریکا شروع کرده ‏ایم و امیدواریم فرزندانمان با آزادى از زیریوغ ستمکاران، پرچم توحید را در جهان بیفرازند. ما یقین داریم اگر دقیقاً به وظیفه‏ مان که مبارزه با آمریکاى جنایتکار است، ادامه دهیم، فرزندانمان شهد پیروزى را خواهند چشید. 

لزوم فریاد همگانى «مرگ بر آمریکا»
اگر همه مسلمینى که در دنیا الآن هستند که قریبیک میلیارد هستند،  همه از خانه بیرون بیایند، فریاد بکنند «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل»، همین قول براى آن‏ها مرگ مى ‏آورد.  ما با فریاد، محمدرضاخان را بیرون کردیم. شما خیال مى‏ کنید با تفنگ بیرون کردیم؟ با فریاد، با «اللَّه اکبر»! این‏قدر «اللَّه اکبر» بر مغز این‏ها کوبیده شد که خودشان را باختند و فرار کردند. از این مملکت رفتند.
مسلمین باید فریاد بزنند، گمان نکنند که فریاد و شعار فایده ندارند. خیر، شعار فایده دارد، اما اگر همه فریاد بزنند. فریاد منِ تنها هیچ ‏چیز نیست. فریادیک محله، یک شهر هیچ‏ چیز نیست.  ما باید هرچه فریاد داریم، به سر این‏ها بزنیم. 
هرچه فریاد دارید، بر سر آمریکا بکشید
بدانید شما با یک قدرتى مواجه هستید که اگر یک غفلت بشود، مملکتتان از بین مى ‏رود. غفلت نباید بکنید. غفلت‏ نکردن به این است که همه قوا، هرچه فریاد دارید، سر (آمریکا) بکشید، هرچه تظاهر دارید، بر ضد آن بکنید. هر عملى دارید؛ عمل مثبت را، (بر ضد) آن کنید. 
فریاد «مرگ بر آمریکا»؛ برخلاف اسلام؟!!!
بار الها! ملت مجاهد ما در این برهه زمان، با چه حوادثى و با چه چهره‏ هایى مواجه است؛ عصرى که حکومتهاى مسلمین آن‏چنانند و رسانه ‏هاى گروهى آن‏چنان و ابرقدرتها این‏چنین، عصرى که باطل را به ‏صورت حق به خورد مردم مى‏ دهند و جنایات را به‏ صورت صلح ‏طلبى، عصرى که دشمنان اسلام و مسلمین با ملت هاى مستضعف، آن مى ‏کنند که چنگیز نکرد و اکثر حکومتهاى مسلمانان، در جنایاتى که بر ملتهاى خود مى ‏رود، از جانیان طرفدارى مى ‏کنند، عصرى که فریاد مرگ بر اسرائیل و آمریکا، برخلاف اسلام تلقى مى‏ شود! 

اعلان برائت؛ مرحله اول مبارزه‏
اعلان برائت، مرحله اول مبارزه و ادامه آن مراحل دیگر، وظیفه ما است و در هر عصر و زمانى، جلوه ‏ها و شیوه‏ ها و برنامه‏ هاى متناسب خود را مى ‏طلبد و باید دید که در عصرى همانند امروز که سران کفر و شرک، همه موجودیتتوحید را به خطر انداخته ‏اند و تمامى مظاهر ملى و فرهنگى و دینى و سیاسى ملتها را بازیچه هوسها و شهوتها نموده ‏اند، چه باید کرد؟ 

برائت؛ سرآغاز علنى‏ ساختن منشور مبارزه‏
اعلان برائت ، تجدید میثاق مبارزه و تمرین تشکل مجاهدان براى ادامه نبرد با کفر و شرک و بت ‏پرستها است و به شعار هم خلاصه نمى‏ شود که سرآغاز علنى ‏ساختن منشور مبارزه و سازماندهى جنود خداى تعالى در برابر جنود ابلیس و ابلیس ‏صفتان است و از اصول اولیه توحید به‏ شمار مى ‏رود. 

مبارزه تا نابودى کامل دشمنان جهانخوار
ما به یارى خدا تا نابودى کامل دشمنان اسلام و ملتهاى مستضعف جهان در برابر آنان، و به ‏خصوص در مقابل آمریکاى جهان‏خوار ایستادگى خواهیم کرد. 
آمریکاى جهان‏خوار باید بداند که ملت عزیز و خمینى تا نابودى کامل منافعش او را راحت نخواهند گذاشت و تا قطع هر دو دست آن، به مبارزه خدایى خود ادامه خواهند داد. 
ما تا آخر عمر، علیه دولت آمریکا مبارزه مى‏ کنیم و تا آن‏را به جایش ننشانیم و دستش را از منطقه کوتاه نکنیم و به تمام مبارزان راه آزادى کمک نکنیم تا آن‏ها را شکست دهند و خود مردم ایران سرنوشت خویش را به دست گیرند، از پاى نمى ‏نشینیم. دنیا باید آمریکا را از بین ببرد و الا تا این‏ها هستند، این مصیبت‏ها در دنیا هست. اینجا نشد، یک جاى دیگر. 

2-3)مواضع مقام عظمای ولایت حضرت آیت الله خامنه ای :

نفي مذاکره
در هيچ يک از مسائل مورد اختلاف ايران و آمريکا، با آمريکاييها مذاکره نخواهيم کرد چرا که در منطق آنها مذاکره معنا و مفهوم حقيقي ندارد و فقط ابزاري براي تحميل خواسته هاي خود بر طرف مقابل به شمار ميآيد.(سخنرانی 1/1/85)کسانى هم دارند کهاين حرف‏ها را تبليغ مى‏کنند که مگر مى‏شود انسان با امريکا قطع رابطه باشد؟ اگر قطع رابطه باشيم، نمى‏شود زندگى بکنيم.اگر رابطه‏مان را برقرار بکنيم، اگر اقلا با امريکا مذاکره بکنيم، همه‏ى مشکلات ما برطرف مى‏شود. از اين حرفها هم رايج مى‏کنند، حرفهايى که پوچ و بى مغز و به کلى عارى از حقيقت است. بسيارى از کشورهايى که امريکايي‏ها بدترين خيانت‏ها را به آنها کرده‏اند، کسانى بوده‏اند که با خود آمريکا هم ارتباطات دوستانه داشتند.(سخنرانی 13/8/76) نه التماس، نه تسليم، نه مذاکره و نه هيچ‏يک از راه‏هايي که بعضي ساده‏لوحانه آن را به مسلمانان پيشنهاد مي‏کنند، گره‏گشا و مايه‏ي نجات مسلمين نيست. تنها يک چيز علاج است و بس، و آن اتحاد مسلمانان، پافشاري بر اسلام و ارزش‏ها و اصول آن، مقاومت در برابر فشارها و تنگ کردن عرصه، در بلند مدت بر دشمن است. (سخنرانی 28/2/72)اين بحث هم که مي‏گويند ما مايليم با دولت ايران مذاکره کنيم، نوعي کار مقدّماتي است، براي اين که بتوانند دشمنيهاي بيشتري بکنند. اينها فريب است. اين طور نيست که عدّه‏اي بگويند ما برويم با آمريکا مذاکره کنيم تا اين دشمني ها برطرف شود؛ نه. دشمني آمريکا با مذاکره برطرف نمي‏شود. آمريکا دنبال منافع خودش در ايران است.(سخنرانی 6/1/79)
 ما با ملاحظه همه جوانب، با مطالعه همه تجربه‏هاي کشورِ خود و کشورهاي همسايه و با مشورت با صاحب‏نظران عمده و داراي رأي، به اين نتيجه مي‏رسيم که نه فقط رابطه با آمريکا، بلکه مذاکره با دولت آمريکا امروز برخلاف مصالح ملي و منافع ملت است. اين يک نظرِ متعصّبانه نيست؛ اين يک انديشه و فکر است؛ بررسي شده و با ملاحظه همه‏ي جوانب است. مذاکره با آمريکا - چه در قضاياي کنوني و چه در مسائل ديگر - به معناي باز کردن باب توقّعات و طلبکاري هاي آمريکاست. کساني که دم از مذاکره مي‏زنند - که البته سوء نيّت ندارند، دچار غفلتند - توجّه ندارند که مذاکره با آمريکا در هريک از قضايايي که اين دولت در آن براي خودش ايده و منفعتي تعريف کرده است - مثل همين قضيه افغانستان - هيچ فايده‏اي ندارد. چرا؟ چون او مستکبر است و تسليم نمي‏شود. مذاکره آمريکا با يک دولت، به معناي اين نيست که مي‏خواهد نظرات آن دولت را قبول کند؛ حتّي نظرات مجامع جهاني را قبول نمي‏کند.(سخنرانی 8/8/80)
حکومتي که اين‏طور صريحاً مي‏گويد مي‏خواهم عليه نظام اسلامي و خواستِ ملت ايران عمل کنم و براي براندازي اين نظام بودجه مي‏گذارد، ارتباط و مذاکره با آن، هم خيانت و هم حماقت است!
(سخنرانی 1/3/81)
مذاکره مشکلي را حل نمي‏کند. دولت آمريکا صريحاً با نظام اسلامي، هويّت اسلامي و ايمان اسلامي مردم ما اعلام مخالفت کرده است.(سخنرانی 11/2/81)
مبنائاً به مذاکره معتقدم؛ اما مذاکره با که و بر سر چه؟ مذاکره براي رسيدن به يک قدر مشترک؛ دو طرف بايد همديگر را قبول داشته باشند؛ يک حدّ وسطي هم وجود داشته باشد؛ مذاکره کنند تا به اين حدّ وسط برسند. آن طرفي که شما را اصلاً قبول ندارد، با اصل وجود شما به عنوان جمهوري اسلامي طرف است، با او چه مذاکره‏اي مي‏توانيد بکنيد؟! او صريحاً مي‏گويد که با نظام ديني مخالف است؛ با نظام جمهوري اسلامي بخصوص، مخالف است؛ چون منشاء حرکت بيداري مسلمانان در دنيا شده است...مذاکره برطرف کننده هيچ مشکلي از اين قبيل مشکلات نيست. اين کشورهاي ديگري که مورد تهديد قرار گرفته‏اند، باب مذاکره‏شان با آمريکا باز است؛ روابط هم دارند؛ درعين‏حال مورد تهديدند. ممکن است مذاکره باشد، جنگ هم باشد؛ ممکن است مذاکره نباشد، جنگ هم نباشد؛ ممکن است جنگ باشد، اما همراهش عزّت و پيروزي باشد؛ ممکن است جنگ نباشد، اما همراهِ نبودنِ جنگ، ذلّت و اسارت باشد. (سخنرانی  27/12/80)اگر اين مساله به معناي بازشدن عرصهاي براي آمريکاييهاي مکار و ادامهي زورگوييهاي آنان باشد، گفتوگو با آمريکا در زمينهي اوضاع عراق هم مثل بقيهي موارد ممنوع است.(سخنرانی  1/1/85)
من با مذاكره‏ى با امريكا مخالفم و دولت جمهورى اسلامى، بدون اجازه‏ى من امكان ندارد چنين كارى را بكند و خودشان هم  قاعدتاً با چنين كارى موافق نيستند.(سخنرانی  12/2/69) در ايران، هيچ‏كس طرفدار و متمايل به مذاكره و ارتباط با امريكا نيست.(سخنرانی  31/5/68)
چه ساده‏لوحى است كه كسانى بگويند برويم پشت ميز مذاكره با يك دستگاه متكبر و بى‏اعتقاد به اصول انسانى و حقوق بين‏الملل بنشينيم. امريكاييها، به اصول و حقوق بين‏الملل، اعتقادى ندارند.
(سخنرانی  12/2/69)

پيش شرط مذاکره :
تا وقتي که آمريکا در چنين مواضعي قرار دارد، ما رابطه با او را رد مي‏کنيم. تا وقتي که سياست آمريکا بر دروغ و فريب و جنايت و حمايت از دولت پليدي مثل اسرائيل و ظلم به ملتهاي مستضعف استوار است و تا وقتي که خاطره‏ي جنايتهايي که از طرف سردمداران آمريکايي نسبت به ملت ايران انجام گرفته، در ذهن ملت ماست و جبران نشده - مثل خاطره‏ي سقوط هواپيما، مثل مسدود کردن دارايي ها و اموال ملت ايران در آمريکا - امکان ندارد ما با دولت آمريکا مذاکره کنيم يا با او رابطه‏يي برقرار نماييم.(سخنرانی 23/5/68)امام بالاتر از مذاکره را گفتند، فرمودند: اگر آمريکا آدم شود، ما با او رابطه هم برقرار مي‏کنيم؛ يعني اگر از خوي استکباري دست بردارد؛ مانند يک طرف برابر، و نخواهد اهداف خودش را در داخل ايران تعقيب کند، در آن صورت او هم مثل بقيه دولتها خواهد بود. اما واقعيّت اين نيست؛ واقعيّت غير از اين است. آنها هنوز خوابِ دوران سلطه زمان پهلوي را مي‏بينند؛
(سخنرانی 27/12/80) ما شرط داريم براى رابطه با كشورى كه آن همه فجايع پشت سر و در تاريخ آن وجود دارد. شرط ما، توبه آن كشوراست. شرط ما، قطع آن همه فاجعه آفرينى براى دنياست. حال شما مى‏آييد براى ما شرط مى‏گذاريد؟! رابطه را مشروط مى‏كنند، اما مذاكره را غير مشروط!(سخنرانی  25/5/78)

نگاه سازش :
آن کساني که فکر مي‏کنند ما بايد با رأس استکبار - يعني آمريکا - مذاکره کنيم، يا دچار ساده‏لوحي هستند، يا مرعوبند. من بارها اين نکته را عرض کرده‏ام که استکبار، بيش از اين‏که نان قدرت و توانايي خودش را بخورد، نان هيبت و تشر خودش را مي‏خورد. اصلاً استکبار، با تشر و ابهت و شکلک درآوردن و ترساندن اين و آن، زنده است. (سخنرانی  12/2/69) 
حال عدّه‏اي، ساده‏لوحانه، اين گوشه و آن گوشه مي‏نشينند، حرفي و نِقي مي‏زنند. قلم روي کاغذ مي‏آورند که: «چرا با آمريکايي ها مذاکره نمي‏کنيد؟ تا کي مي‏خواهيد اين وضع ادامه داشته باشد؟» آيا اين ها نمي‏فهمند در دنيا چه خبر است؟ نمي‏فهمند که توقّع اين دشمنِ افزون‏خواهِ مغرورِ کم‏خرد و بي‏حکمت چيست؟ تصوّر مي‏کنند همين‏قدر که ما مذاکرات و روابطمان را با آمريکا شروع کرديم، همه مشکلات تمام خواهد شد؟ نه آقا، قضيّه اين نيست. آري؛ آمريکايي ها در اظهارات رسمي مي‏گويند و اظهار مي‏کنند که ما آماده مذاکره با ايرانيم. مذاکره براي چه؟ معلوم است؛ مذاکره براي اين‏که راهي و مجرايي براي فشار آوردن روي دولت ايران پيدا شود. مذاکره را براي اين مي‏خواهند. چه مذاکره‏اي؟! ما با شما کاري نداريم، احتياجي به شما نداريم، ترسي از شما نداريم، هيچ محبّتي به شما نداريم. شما کساني هستيد که در روز روشن، جلو چشم همه مردم دنيا، هواپيماي مسافربري ما را به بهانه دروغ و واهي، سرنگون کرديد و ده ها نفر انسان را کشتيد و حتّي عذرخواهي هم نکرديد.( سخنرانی 11/8/73) اين که بعضي بردارند طبق ميل دل کارشناسان سياي آمريکا، دم از نزديکي و مذاکره و ارتباط بزنند و فضا را عادّي سازي کنند، اين بزرگترين توهين و خيانت به اين مردم است. (سخنرانی 6/1/79)کساني که دم از مذاکره با آمريکا مي‏زنند، يا از الفباي سياست چيزي نمي‏دانند، يا الفباي غيرت را بلد نيستند؛ يکي ازاين دو تاست. (سخنرانی 1/3/81)مذاکره بايد از موضع قدرت و قوّت باشد. کساني که در شرايط تهديد به فکر مذاکره مي‏افتند، ضعف خودشان را با صداي بلند اعلام مي‏کنند. اين حرکتِ بسيار غلطي است.( سخنرانی 27/12/80) چه ساده‏لوحى است که کسانى بگويند برويم پشت ميز مذاکره با يک دستگاه متکبر و بى اعتقاد به اصول انسانى و حقوق بين الملل بنشينيم.امريکاييها، به اصول و حقوق بين الملل، اعتقادى ندارند.( سخنرانی  12/2/69)جمهورى اسلامى، اگر کسانى تصور کنند که با امتياز دادن به امريکا و ديگران خواهند توانست به مقاصد و اهداف نظام اسلامى برسند، سخت در اشتباهند...اگر کسانى تصور کنند که امريکا که خود مرکز اصلى اين اردوگاه پر فتنه و فساد است ممکن است، با نظام اسلامى که مظهر حيات مقتدرانه‏ى اسلام است، سر آشتى و مساعدت داشته باشد، بسى ساده‏لوحانه انديشيده‏اند .(سخنرانی 13/8/68)
اين يك سياست قطعي نظام است، گقتيم مذاكره نمي كنيم چون به مجرد انجام گفتگو و مذاكره هر جهت حسني هم كه داشته باشد به وسيله ي تبليغات آن ها پوشيده خواهد شد و هر جهت زشت و بدي كه داشته باشد بزرگ خواهد گرديد.
معناي مذاکره با آمريکا
مذاکره با ظالم اين است که بگويند: «فلان فلان شده، چرا اين قدر ظلم مي‏کني؟!» مذاکره، يعني اين. واِلّا، مذاکره دوستانه، که بروند و بگويند و بخندند و او چيزي بگويد و اين چيزي بگويد و بعد چانه بزنند، و اين‏که گفته شود «ديگر با غاصب اين حرفها را نداريم»، چه معني دارد؟!(سخنرانی 12/8/72)
مذاکره‏ي ما با آمريکا همين است که در تريبونهاي عمومي، به سردمداران آن کشور هشدار مي‏دهيم و نهيب مي‏زنيم و مي‏گوييم شما با اين روشها و با اين تهديد و تطميع ها، نخواهيد توانست ملت بزرگ و انقلابي و مسؤولان کشور ما را تحت تأثير قرار بدهيد. ما امروز هم مثل گذشته مي‏گوييم: رابطه با آمريکا را نمي‏خواهيم.(سخنرانی 23/5/68)
ايستادگي کم هزينه تر از تسليماگر مقايسه کنيم، خواهيم ديد که باز ضرر اين که انسان با استقلال در مقابل آمريکا بايستد، به مراتب کمتر از اين است که تسليم زورگويي هاي آمريکا شود.( سخنرانی 6/1/79) 
نتايج مذاکره
شما وقتي با کسي قهريد، وقتي با کسي حرف نمي‏زنيد، رودربايستي با هم نداريد. در مقابلِ هم، هيچ حالت توقّعي وجود ندارد. اما وقتي با کسي مذاکره شروع شد؛ پشت ميز نشستيد؛ يک قهوه با هم خورديد؛ يک گپ دوستانه هم در کنارش با هم زديد؛ در فلان محفل بين‏المللي نشستيد و با همديگر يک خرده درددل کرديد؛ بعد رودربايستي به‏وجود مي‏آيد. آن‏وقت، اوّلِ شروعِ تحميلات است. بدبختي هاي انقلاب هاي دنيا و تسلّط و نفوذ آمريکا - همان‏طور که عرض کردم - از همين جا شروع شد.
نتيجه اين مي‏شود که وقتي آن دولت - که مي‏خواهند با او دشمني کنند - اين اشتباه را کرد و به دعوت آنها «بله» گفت، يک ذرّه حيثيتي هم که به خاطر استقلالِ خود به دست آورده بود، از دست خواهد داد؛ اگر پشتيباني مردمي داشت، از دست خواهد داد؛ اگر پشتيباني جهاني داشت، از دست خواهد داد و اگر اراده‏اي در درون خودش بود، آن اراده در هم فرو خواهد ريخت. آن وقت، فشارها را باز هم شديدتر مي‏کنند و او را در مشت خود مي‏گيرند. يعني اگر بخواهند نابود و مضمحل کنند، مضمحلش مي‏کنند؛ اگر خواستند چيزي به او تلقين و تحميل کنند، تحميل مي‏کنند؛ او هم راحت مي‏پذيرد. (سخنرانی 9/8/75) رابطه و مذاکره، براي ملت ايران و براي نهضت جهاني مضّر است. اولين ضرر اين است که آمريکاييها با ورود در اين ميدان، اين‏طور تفهيم خواهند کرد که جمهوري اسلامي از همه حرفهاي دوران امام و دوران جنگ و دفاع مقدّس و دوران انقلاب صرف‏نظر کرده و گذشته است اينها آبروي انقلاب را در دنيا در پيش مستضعفان خواهد برد، دلها را مردّد خواهد کرد، نهضت جهاني اسلامي را دچار افول خواهد کرد، استقلال ملت ايران را از دست او خواهد گرفت. (سخنرانی 26/10/76)


4. جهت گیری سیاست خارجی ایران پس از انقلاب با محوریت چینش ساختار سیاسی:

در هر نظام سیاسی فرایند سیاست از توانمندی و قدرت تصمیم¬گیری ساختارهای درونی نظام شکلمیگیرد. به این معنی که نقش حکومت و ساختارهای سیاسی در ارتباط مستقیم با یکدیگرند و شکل¬گیری سیاست خارجی در درون نظام براساس منافع ملی و خواسته¬های ساختار داخلی نظام صورت می¬پذیرد. 
سیاست خارجی ایران در دوران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با تغییرات قابل توجه و مشهودی همراه بوده است. این امر مبتنی بر قواعد رفتار سیاسی و دگر¬گونی دائمی در محیط ساختاری است. در اوایل انقلاب و به دنبال خروج لیبرال¬ها از عرصه سیاسی و انفعال سایر گروه¬های غیر مذهبی در تأثیر¬گذاری بر روند سیاست¬های داخلی و خارجی، و رادیکالیزه شدن روند انقلاب در پی جنگ تحمیلی، صدور انقلاب و رویارویی کشور با قدرت¬های منطقه¬ای و بین¬المللی و اولویت منافع ایدئولوژیک و اسلامی بر منافع ملی، رویکرد سیاست خارجی ایران معطوف به تغییر در قواعد و ساختارهای نظام بین الملل بود.
در این دوران، شکل خاصی از جدال نهفته بین ایران و سایر کشور¬های منطقه¬ای و بین المللی ایجاد شده بود. زیرا ایران در صدد بود تا شاخص¬هایی را که معطوف به سیاست وضع موجود می¬شد، تغییر دهد. این امر جلوه¬هایی از انزوای منطقه¬ای و بین¬المللی را در حوزه سیاست خارجی ایران ایجاد کرد.

سياست خارجي يكي از مناقشه برانگيزترين حوزه¬هاي سياست¬گذاري در همه جا بوده است، اهميت واقعي سياست خارجي و نقش آن در رقم خوردن سرنوشت كشور و ملت و نيز ارزش بي چون و چرايش به عنوان يكي از بزرگترين ابزارهاي تأمين يكپارچگي ارضي، امنيت سرزميني، وجهه و اعتبار بين¬المللي، پيشبرد اهداف و برنامه¬هاي ملي در زمينه¬هاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي و غيره بركسي پوشيده نيست. در ايران بعد از انقلاب اسلامي با وجودي كه قانون اساسي چارچوب راهبردي سياست خارجي را مشخص كرده است ولي هنوز ميان صاحب¬نظران و تحليل¬گران مسائل سياسي در مورد ماهيت و عوامل تعيين كنندۀ سياست خارجي اجماع نظري حاصل نشده است. هر كس براساس ايستارها و رويكردهاي مختلف، ارزيابي¬هاي متفاوت و گاه ضد و نقيضي ارائه مي¬دهد و رفتار جمهوري اسلامي ايران با خارج را با كمك گرفتن از نظريه¬هاي مختلف و برداشت¬هاي خود مورد بررسي قرار داده و در نهايت به نتايج مختلفي دست پيدا مي¬كنند. 
 سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران همانند سياست خارجي ساير كشورها متأثر از تغيير و تحولات و تفوق يكي از گفتمان¬هاي سياست خارجي متحول گرديده است، و اصولاً گفتمان سياسي چارچوب و بستري است كه در درون آن سياست خارجي يك كشور معنا پيدا مي¬كند. از ابتداي انقلاب اسلامي، رويكردهاي متفاوتي بر عرصۀ سياست خارجي ايران مستولي گشته است. به تبع آن با دقت در گفتمان¬هاي سياست خارجي و چگونگي تأثيرگذاري گفتمان¬هاي مختلف بر رفتار سياست خارجي ايران پس از انقلاب اسلامي مي¬توان به درك بهتري از جهت¬گيري سياست خارجي بعد از انقلاب اسلامي رسيد.

اولين رويكرد در سياست خارجي بعد از انقلاب اسلامي نگاه ليبرالي نسبت به نظام بين¬الملل بود كه تنش¬زدايي در روابط بين¬الملل را تجويز مي¬كرد و با نگاهي خوشبينانه نسبت به فضاي بين¬الملل درصدد بود كه طرحي نو را در عرصۀ سياست خارجي ايران تدوين نمايد. وقتي امام در 15 بهمن 57 مهندس مهدي بازرگان را به نخست وزيري موقت حكومت جديد تعيين كرد، اولويت نخست دولت او پايان دادن به اتحاد عملي و چاكرمنشانۀ رژيم پهلوي با ايالات متحده و استوار ساختن مناسبات دو كشور بر پايۀ برابري بود). 
در اين دوران كه گفتمان مصلحت محور يا واقع گرا (60-57) مسلط بود سياست خارجي از يك سو تحت تأثير شرايط انقلابي به وجود آمده و متأثر از طرح مطالبات جديد مردم قرار گرفته بود و از سوي ديگر به خاطر ماهيت تجديد نظرطلبانۀ انقلاب منافع ساير كشورها شديداً تهديد مي¬شد. اين دوگانگي را مي¬توان از جنبۀ ديگري، يعني از جنبۀ ماهيت آرماني انقلاب، و واقع¬گرايي نيروهاي تشكيل¬دهندۀ دولت موقت مورد ارزيابي قرار داد. دولت موقت و شخص نخست وزير  بافت فكري آنان معطوف به ارزشها و معيارهاي ملي بود. آنان پايبند به انديشۀ آزادي، طرفدار فعاليت آزادمنشانۀ نهادهاي مشاركت قانوني، تأمين ثبات سياسي و نهايتاً برپا كردن و تقويت جامعۀ مدني بودند، در حالي كه از منظر و ديدگاه بسياري ديگر حيات جامعه در گرو بي¬ثباتي بود. 

اين گفتمان از يك طرف تحت تأثير ملي¬گرايي بر اهميت و اولويت كشور و ملت و منافع ملي در سياست خارجي تأكيد مي¬كند. از سوي ديگر از منظر رويكرد فكري ليبرال و ليبراليسم ( اعم از سياسي و اقتصادي ) به سياست و دولت مي¬نگرد و در صدد كاهش نقش و دخالت دولت در جامعۀ مدني و اصلاح فعاليت آن است. همچنين بر آزادي¬هاي سياسي و حكومت قانون و دموكراسي تأكيد مي¬كند. در عرصۀ سياست خارجي نيز بر سياست مسالمت جويانه و صلح¬طلبانه مبتني بر هنجارها و حقوق بين¬الملل و نوعي نگاه خوش¬بينانه به سياست بين¬الملل استوار است. 

درواقع هستۀ اصلي اختلاف و دوگانگي دقيقاً در اين جملۀ مهندس بازرگان نهفته است. او مي¬نويسد:« هدف اتخاذي دولت موقت خدمت به ايران از طريق اسلام بود، در حالي كه هدف امام خميني(ره) خدمت به اسلام از طريق ايران بود. دولت موقت تلاش مي¬كرد كه تابع مقررات بين¬المللي باشد و از دخالت در امور داخلي ديگران بپرهيزد و روابط ايران با ساير كشورها را كه به خاطر انقلاب وارد مرحله¬اي بحراني شده بود، بهبود ببخشد». 
بنابراين علاقه¬مند بود سياست نه شرقي و نه غربي را همسو با موازنۀ منفي تفسير و توجيه نمايد.  بازرگان نوعي سياست عدم تعهد در پيش گرفته بود. وي بر اين باور بود كه سياست ايران در قبال قدرتهاي بزرگ به گفتۀ خودش« بايد مانند سياست مصدق » باشد. سياست عدم تعهد مصدق كه بيشتر به نام سياست  « موازنۀ منفي » شناخته شده است در پي حفظ استقلال ايران از طريق پايان دادن به سلطۀ انگليس بود. بازرگان نيز در صدد بود تا با بر هم زدن اتحاد عملي شاه با ايالات متحده به نفوذ مسلط آمريكا پايان بخشد. به گفتۀ كريم سنجابي نخستين وزير خارجۀ ايران انقلابي، سياست عدم تعهد ايران بر چهار ركن استوار بود: « تاريخ موقعيت ژئوپلتيك كشور، آرمان¬هاي معنوي و انساني اسلام، و اصل مقابله به مثل كامل در مناسبات با ديگر كشورها » وي در زمينۀ سياست نه شرقي و نه غربي مي¬نويسد: « شعار نه شرقي و نه غربي در ابتدا مفهوم كاملاً دفاعي و ملي داشته، منظور از آن احراز استقلال همه جانبۀ خودمان در برابر بيگانگان و ابرقدرتها بود و عدم اتكا به بلوكهاي شرق و غرب، چه به لحاظ سياسي، اقتصادي و نظامي و چه به لحاظ اخذ و اقتباس ايدئولوژي از مكاتب ماركسيستي و كاپيتاليستي. بعد از پيروزي انقلاب و از اواخر دولت موقت شعار فوق به لحاظ منظور و محتوا دچار تحريف و تعميم گشته، علاوه بر جنبۀ تعرض سياسي، حالت غربزدايي پيدا كرد. 
«رويهم¬رفته سياست خارجي دولت موقت در تئوري و عمل و با ديدگاهي كلان، تمايل به غرب و نگراني نسبت به نفوذ شرق، در تلاش براي جلب و بهبود روابط با دولتهاي ديگر به ويژه با ايالات متحدۀ آمريكا بود، در حالي كه ماهيت ضد قدرت انقلاب هم شخص شاه را نشانه گرفته بود و هم ايالات متحده آمريكا كه حامي اصلي او به-شمارميآمد. دولت موقت سعي داشت كه اين نكته را در باور همه بگنجاند كه ايران براي گام نهادن در راه توسعه و جايگزين كردن وضعي بهتر از زمان شاه به دستاوردهاي فني و تكنولوژيكي غرب نيازمند است. براي مثال بازرگان يك هفته پس از پيروزي انقلاب در مصاحبه¬اي با خبرنگار نيويورك¬تايمز كه مي¬پرسد: آيا شما قصد داريد كوشش¬هايي در راه بهبود روابط ايران و آمريكا صورت دهيد؟ به صراحت اعلام مي¬كند كه: « دولت انقلابي ايران مشتاق است روابط خود را با آمريكا از سر بگيرد.» همين سياست دولت موقت در گرايش به آمريكا يكي از دلايلي بود، در كنار دلايل متعدد ديگر، كه بالاخره به بهانۀ ملاقات بازرگان با برژنيسكي ( مشاور امنيت ملي دولت كارتر )، شرايط خروج او را از صحنۀ رسمي سياست فراهم كرد».  
در یک جستار کلی میتوان گفت  سیاست خارجی دولت موقت تکیه بر واقعگرایی صرف را به جای آرمانگرایی انقلابی ترجیح می دهد .در این میان بازرگان بدون توجه به فضای انقلابی و نیز الگوی ترسیم شده نظام جمهوری اسلامی ایران از سوی امام خمینی اقدام به رفتاری منافی با این رهیافت نموده لذا ، به جهت آنکه نتوانست مطامع سیاست خارجی ایران را برآورده سازد از میدان سیاست کنار گذاشته شد.

« از مشخصه¬هاي اين گفتمان مي¬توان از مواردي مثل: 1- اصالت و اولويت روابط و مناسبات دولت با دولت. 2- اصالت منافع و اهداف ملي ايران. 3- عدم اصالت مصالح اسلامي و منافع و اهداف ايدئولوژيك. 4- اصالت ايرانيت و مليت در تكوين هويت ملي . 5- قبول وضع موجود و نظم مستقر بين¬المللي. 6- جهت¬گيري عدم تعهد به معناي موازنۀ منفي. 7- احترام به حق تعيين سرنوشت ملتها. 8- عدم مداخله در امور داخلي دولتها و ملتها».  

با تسخير لانۀ جاسوسي توسط دانشجويان خط امام و همين طور شروع جنگ تحميلي، فضا به منظور طرح انديشههاي ليبرالي كه دولت موقت پيگيري آن را بر عهده داشت محدود گشت و ليبرالها نتوانستند چنانكه بايد و شايد تأثيرگذاري مهمي را بر مسائل سياست داخلي و خارجي كشور داشته باشند. با شكل¬گيري شرايط جديد در داخل و بيرون از جمهوري اسلامي ايران و بسيج نيروهاي كشور به دنبال جنگ تحميلي، در جهت دفاع از انقلاب اسلامي و تماميت ارضي، انديشه¬هاي آرمان¬گرايانه اندك اندك توانست نفوذ خود را بر تمامي عرصه¬هاي سياست داخلي و خارجي كشور گسترش دهد. تأكيد بر صدور انقلاب اسلامي و ارزشهاي آن، مبارزه با نيروهاي طاغوت و ايستادگيدرمقابل قدرتهاي استكباري غرب و شرق از جمله مواردي بودند كه آرمان¬گرايان مورد توجه قرار دادند. در نتيجه با شكل¬گيري چنين فضايي و علني شدن خصومت¬هاي غرب با ايران، امكان رابطۀ عادلانه و آرام با ساير كشورهاي جهاناز بين رفت و علناً ايران در مسيري قرار گرفت كه رودرروي ساير كشورها ميبايست به تنهايي به منظور دستيابي به اهداف و آرمانهاي خود تلاش نمايد. تسلط گفتمان ارزش محور يا آرمان¬گرا در بين سالهاي 68-60 باعث گرديد كه برداشت تصميم گيرندگان و مجريان سياست خارجي تماماً ايدئولوژيك باشد و ارزشهاي اخلاقي فراتر از منافع ملي قرار گيرد، به اين خاطر در محيط بين¬المللي كه رفتار عمدۀ بازيگران بر واقع¬گرايي استوار است، تنها اتكا به اين رهيافت سياست خارجي، در صحنۀ بين¬المللي با مشكلاتي روبه¬رو مي¬شود.  

با تصرف سفارت آمريكا و خروج ليبرالها و ميانه¬روها از مسند قدرت، قدرت به دست انقلابيون افتاد، آنان سياست عدم تعهد و به اصطلاح عدم تعهد كه دولت موقت در پيش گرفته بود را قبول نداشتند با اين حال ميانه¬رو با كنار رفتن دولت موقت از بين نرفته، هم ابوالحسن بني صدر كه نخست در مقام وزير امور خارجه و سپس به عنوان نخستين رئيس جمهور ايران انقلابي به صحنه آمد و هم صادق قطب¬زاده وزير خارجۀ بعدي پيرو خطي در زمينۀ سياست خارجه بودند كه به سياست عدم تعهد ملت¬گرايانۀ مصدق و بازرگان نزديك بود، اما آنها هم با مخالفت آرمان-گرايان انقلابي روبه¬رو بودندكه مي¬گفتند به جاي « راه مصدق » از « خط امام » پيروي مي¬كنند. اين آرمان¬گرايان معماران ديگر سمت¬گيري اصلي سياست خارجي ايران بودند. آنان گفته¬ها و سياستهاي [امام] را مطابق تمايلات و منافع خويش تفسير مي¬كردند. از همه بالاتر، تفسير آنان حول دو موضوع اصلي دور مي¬زد: مناسبات ايران با شرق و غرب و صدور انقلاب اسلامي. [امام] تأكيد بر اين نكته داشت كه هنگام طراحي جمهوري جديد ايران نبايد كوركورانه از مدل سوسياليستي شرق يا سرمايه¬داري غرب تقليد كرد. او معتقد بود كه « دموكراسي اسلامي از دموكراسي¬هاي شرقي و غربي برتر است. آرمان¬گرايان هنگام تفسير نظريات[امام] عبارات كليدي « جمهوري اسلامي » را رها مي¬كردند و با سر دادن شعار « نه شرقي نه غربي » اصرار داشتند كه ايران نبايد با حكومت شوروي و آمريكا يا با حكومت¬هايي كه مناسبات نزديكي با ابرقدرتها دارند رابطه داشته باشد. در خصوص صدور انقلاب اسلامي نيز [امام] به جهان شمول بودن انقلاب و صدور آن به بقيۀ جهان باور داشت. به گفتۀ او« اسلام براي يك كشور، براي چند كشور، براي يك طايفه يا حتي براي مسلمين نيست. اسلام براي بشر آمده است....همۀ بشر را، اسلام مي¬خواهد زير پوشش عدل خودش قرار بدهد...» در نتيجۀ اين برداشت از آرمان نظم جهاني اسلامي، ايران به عنوان تنها جمهوري اسلامي تحت حكومت ولي فقيه بايد سخت بكوشد تا انقلاب خود را به جهان صادر كند. هرچند امام تأكيد داشت كه ايران نبايد براي صدور اين ايدئولوژي شمشير بردارد. 

 بنابراين در اين گفتمان و رويكرد ليبرال كه منافع و اهداف ملي ايران را در منافع مادي دفاعي و اقتصادي محدود مي¬كند، اسلام¬گرايي، منافع و اهداف نظم جهاني و ايدئولوژيك اسلامي را را نيز به اين دو اضافه مي¬كند.نظم جهاني اسلامي به معناي استقرار يك نظم و نظام سياسي- اقتصادي بين¬المللي اسلامي است كه جمهوري اسلامي در آن احساس امنيت مي¬كند. منافع ايدئولوژيك جمهوري اسلامي، حفظ و گسترش مجموعه¬اي از ارزشهاي اسلامي و انقلابي است، كه مردم ايران در آن شريك و سهيم هستند و معتقدند كه از درستي و مطلوبيت عام و جهان¬شمول برخوردار مي¬باشد. حفظ انقلاب و ارزشهاي اسلامي، استكبار ستيزي و دفاع از مسلمانان و مستضعفين از جملۀ اين اهداف و منافع محسوب مي¬شوند.  

 در نتيجه اهدافي كه سياست خارجي ايران در اين سالها دنبال مي¬كرد عبارت بودن از طرح صدور انقلاب اسلامي، بيان فرضيۀ جهاد در دو بعد فرهنگي و نظامي، طرح موضوع استكبارستيزي و بيداري ملل مستضعف، بيداري ملل مسلمان جهان، به خصوص  بيداري ملل حاشيۀ خليج فارس كه به خاطر اشتراكات مذهبي و فرهنگي روي آنها تأكيد خاصي مي¬شود. پيروي از سياست دخالت در امور ديگران باعث گرديد كه اولاً بازيگران عرصۀ روابط بين-الملل به جمهوري اسلامي به عنوان يك نيروي بر هم زننده نظم جهاني بنگرند و ثانياً در سطح منطقه نيز بسياري از كشورها، ايران را به عنوان يك خطر بالقوه و تهديدكننده امنيت ملي تلقي كنند. اين جنبۀ منفي سياست خارجي  را مي¬توان در روابط جمهوري اسلامي با سازمانهاي بين¬المللي و به ويژه با با سازمان ملل متحد نيز مشاهده كرد. [ايران] اين سازمان را ابزاري در جهت مشروعيت بخشيدن به تصميمات كشورهاي داراي حق وتو تلقي مي¬كرد و نوعي عدم اعتماد سياسي نسبت به اين سازمان داشت. برخورد غيرمنطقي و نادرست اين سازمان در جنگ ايران و عراق اين بياعتمادي را شدت بخشيده بود و لذا جمهوري اسلامي مي¬كوشيد تا تعهدي نسبت به تصميمات سازمان ملل نسپارد. 

در یک برآیند کلی می توان گفت جمهوری اسلامی ایران در این دوران تاکید بیشتری بر حفظ و اشاعه ی اهدافی نظیر دفاع از مسلمانان جهان و نیز مبارزه با وجوه استکبار جهانی از خود نشان می داد و بدین ترتیب می کوشید تا با انتقاداتی شدیدالحن از سازمانهایی نظیر سازمان ملل راه را برای در دست گیری سرنوشت ملتهای جهان توسط تمامی کشورها هموار سازد.

«از مشخصه¬هاي اين گفتمان مي¬توان به: 1- اصالت امت اسلامي. 2- اصالت روابط و مناسبات ملت با ملت. 3- اصالت مصالح اسلامي و منافع و اهداف ايدئولوژيك. 4- اصالت اسلاميت در تكوين هويت ملي. 5- عدم قبول نظم موجود و نظم مستقر بين¬المللي. 6- جهت¬گيري عدم تعهد به معناي تغيير وضع موجود. 7- حمايت از حق تعيين سرنوشت ملتها. 8- مبارزه با استكبار اشاره كرد». 

با الزامات ناشي از زيستن در نظام به هم پيوستۀ بين¬المللي، كم¬كم رويكردهاي واقع¬گرايانه در سياست خارجي ايران نمود يافت. نظام اسلامي ايران توانست تا حدود زيادي امكانات و محدوديت¬هاي خود را شناسايي كند و با توجه به آنها در جهت بازسازي روابط خود با ساير كشورها گام بردارد. جمهوري اسلامي براي سامان دادن به اوضاع داخلي و بازسازي كشور، اصلاح طلبي اقتصادي را سرلوحۀ كار خود قرار داد. عنصر محوري گفتمان حاكم در آن دوران ( گفتمان منفعت محور عملگرا )، عملگرايي درتنظيم و اجراي سياست خارجي با رعايت ارزشهاي اسلامي تشكيل مي¬داد. در واقع خط مشي عملي و رفتاري ايران در صحنۀ سياست خارجي در دهۀ دوم انقلاب را مي¬توان با توجه به منافع ملي و ترتيبات منطقه¬اي و پرهيز از تحريك ديگران در قالب سياست عادي سازي روابط مورد بررسي قرار داد. 

 البته قبل از وي و در بيانات امام بالاخص از سالهاي 61 به بعد خروج از انزوا و گوشه¬نشيني مطرح مي¬شد به ابتكار و تأييد امام، آقاي خامنه¬اي در مرداد 62 سياست خارجي « گشايش درها » را براي ايران پي ريخت. اين سياستي بود كه به گفتۀ حجت¬الاسلام خامنه¬اي متضمن مناسبات عقلايي، موجه و سالم با همۀ كشورهاست و هدفش خدمت به مصالح و ايدئولوژي ايران است. خود امام در 6 آبان 63 گفت كه نداشتن رابطه با ديگر دولتها را « هيچ عقل و هيچ انساني نمي¬پذيرد چون معنايش شكست خوردن و فنا و مدفون شدن است...». امروز دنيا مانند يك عائله و يك شهر است وقتي دنيا وضعش اينطور است ما نبايد منعزل باشيم. اين همان « تفكر جديد » ايران است كه هاشمي رفسنجاني آن را « وابستگي متقابل » خواند. 

 نخبگان سياسي هر چند كه از پافشاري بر برخي از جنبه¬هاي آرماني كه امكان تحقق آنها در شرايط خاصي امكانپذير است، دريغ نمي¬ورزند، در عين حال ضمن قبول عناصري از واقع¬گرايي در رفتار خارجي تلاشي خستگي ناپذير در جهت تأمين منافع ملي و همزيستي مسالمت¬آميز بودند. در واقع مجريان سياست خارجي جمهوري اسلامي در سالهاي رياست جمهوري هاشمي رفسنجاني با توجه به ضرورياتي كه كشور از لحاظ سياسي و اقتصادي به آنها محتاج بود، براي دستيابي به اهداف مورد نظر و دستيابي نيازمندي¬هاي اقتصادي در پي آن برآمدند كه سياست آرمان¬گرايانه را با سياست كارآمدتري جايگزين نمايند. خلاصه آنكه درك نخبگان سياسي از سياست جهاني در هشت سال رياست جمهوري آقاي هاشمي رفسنجاني بيشتر ژئوپلتيك بود تا ايدئولوژيك. به اين جهت تلاش گسترده¬اي با انعطاف پذيري و جهت¬گيريهاي مصلحت¬گرايانه صورت گرفت تا ايران از انزواي سياسي بيرون آيد و يك ايران اسلامي قوي موردتوجه نظام بين¬الملل برپا گردد. 

«از مشخصه¬هاي اين گفتمان مي¬توان از اصولي مثل: 1- اولويت روابط بين دولتي بر مناسبات بين ملتي. 2- محاسبه-گري و عقلانيت ابزاري در سياست خارجي. 3- واقع¬بيني و توجه به قدرت مادي به¬ويژه قدرت اقتصادي. 4- اولويت منافع ملي حياتي. 5- قبول اصالت مصالح اسلامي و ايدئولوژيك و منافع ملي. 6- عدم اصالت وضع موجود و نظم مستقر بين¬المللي و قبول آن به حكم ثانوي و مصلحتي. 7- تثبيت انقلاب در داخل و صدور آن از طريق الگوپردازي اقتصادي. 8- استكبار ستيزي از طريق اعتراض به مداخلات و سياستهاي توسعه¬طلبانۀ آن. 9- عدم مداخله در امور داخلي كشورها را عنوان كرد».  

در تحلیل کاربست  رویکردهای اجرایی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در دوران سازندگی می توان به این نکته اشاره نمود که ، این دوران را می توان نقطه ی عطفی در دوران مناسبات ایران با سایر کشورها تلقی نمود ، چرا که در این برهه ی زمانی  ایران به جهت تحمل شرایط سخت و طاقت فرسای ناشی از جنگ با عراق و نیز رفتار دولتهای منطقه ای و فرامنطقه ای با آن ، به این رهاورد دست یافت که دیگر نمی توان دیدگاه صرف آرمان گرایی را در پیش گرفت و می بایست بنا بر گفته امام در دنیایی که به مثابه شهری در هم تنیده است رویکرد در خور این شرایط اتخاذ نمود و جنبه های واقع گرایی را تحقق بیشتری بخشید؛ ماحصل آنکه در این سامان بود که ایران خروج از انزوا را تجربه کرد و به بسط و تعمیق روابط با سایر کشور ها روی آورد.

به دنبال مناظراتي كه ميان دو رويكرد آرمان¬گرايانه و واقع¬گرايانه در حال جريان بود. در دوران اصلاحات رويكرد واقع¬گرايانه بر دستگاه سياست خارجي تا حدي تثبیت يافت و از شدت طرح مباحث ارزشي و آرماني در سياست خارجي كاسته شد. در اين دوران گفتمان فرهنگ¬گراي سياست محور در صدر برنامه¬هاي دولت قرار گرفته بود. پس از انتخابات دوم خرداد1376 و طرح برنامه¬هاي رئيس جمهور جديد، گسترش روابط خارجي و رسيدگي به مسائل و امور خارجي در چارچوب رهيافت واقع¬گرايي بايد ادامه مي¬يافت با اين تفاوت كه نحوۀ بيان و شيوۀ رفتار و برخورد با ديگران تغيير يافت و سياست تعديل اقتصادي و قائل شدن به توسعۀ صنعتي دولتي جاي خود را به توسعۀ سياسي داد و در روابط خارجي، پذيرش پلوراليسم جهاني به معني نفي نظام تك قطبي و پذيرش تساوي فرهنگها، به محور اصلي سياست خارجي تبديل شد. در اين دوران تنش¬زدايي در روابط بين¬الملل در صدر برنامه¬هاي سياست خارجي دولت قرار داشت. در چنين فضايي ايران توانست روابط خود را با اتحاديۀ عرب و كشورهاي اروپايي بهبود بخشد و با طرح بحث « گفتگوي تمدنها » تأثير بسزايي در تغيير نگاه جامعۀ جهاني به ايران گذارد. حاصل اين بهبود روابط با غرب و تنش¬زدايي در منطقه، تغيير نگرشها به ايران و سرانجام جلب منافع اقتصادي و سياسي بود. در اين ميان نيز اندكي نيز از بار آرمان¬گرايي انديشه¬هاي انقلابي در سياست خارجي ايران كاسته شد و سياست خارجي ايران سعي نمود با نگاه خوش¬بينانه به روابط بين¬الملل،چشم¬انداز جديدي را براي آيندۀ خود ترسيم كند. رئيس جمهوري اهداف سياست تنش¬زدايي جمهوري اسلامي را « تأمين، تقويت،‌ توسعه و تثبيت امنيت و منافع ملي » اعلام كرد و در دستيابي به اهداف سياست تنش¬زدايي، گفتگو و ترك مخاصمه با دولتها و تمدنها را در صدر اهداف سياست خارجي خود قرار داد. به طور خلاصه در اين دوران اصول جديد در سياست خارجي بر تنش¬زدايي و همزيستي مسالمت¬آميز و كسب اعتبار جهاني تأكيد مي¬كرد، بنابراين دولت جمهوري اسلامي گام¬هاي اساسي در جهت گفتگو با جهان خارج و تنش¬زدايي با كشورهاي منطقه و جهان برداشته و همكاري¬هاي منطقه¬اي و بين¬المللي خود را افزايش داد. 

روی هم رفته سیاست خارجی ایران در دوران اصلاحات مهر تثبیتی بر سیاست دولت پیشین بود .در این راستا ایران علاوه بر اوج گیری در شروع مناسبات با سایر کشورها تعمیق روابط و اصلاح آن را بیش از پیش مطمح نظر قرار داد .از طرفی طرح مبحث گفتگوی تمدنها منجر به آن شد که ایران در اقصی نقاط جهان معرفی شود و به طور کامل از رویکرد درون گرایی به رهیافت برون گرایی تغییر رویه دهد .

«از مشخصه¬هاي اين گفتمان هم مي¬توان موارد زير را نام برد: 1- اولويت روابط بين دولتي. 2- محاسبه¬گري و عقلانيت ارتباطي. 3- اولويت قدرت نرم¬افزاري. 4- اولويت منافع ملي حياتي. 5- اصالت منافع ملي و مصالح اسلامي. 6- پذيرش وضع موجود و نظم مستقر بين¬المللي به حكم ثانوي. 7- تثبيت انقلاب در داخل و صدور آن از طريق الگوپردازي مردم¬سالارانۀ سياسي. 8- عدم مداخله در امور داخلي دولتها و ملتها». 

با روی کار آمدن احمدی نژاد گفتمان آرمانگرایی واقع بینانه بر ایران حاکم شد و وی در صدد بر آمد که جبهه ی نوینی از کشورها را در مقابل سیطره غرب و بویژه یکجانبه گرایی ایالات متحده تشکیل دهد و رویکرد تحول خواهانه خود را بر الگوی عدالت محوری استوار گرداند .

نتیجه گیری :

آنچه در این پژوهش مورد نظر قرار گرفت وقوع انقلاب اسلامی و پیامدهای آن پیرامون روابط جمهوری اسلامی ایران  با آمریکا بود ؛ولیکن ذکر آنکه چرا آمریکا با اساس این انقلاب دچار تمرد گشت به هیچ روی عنوان نگردید .در حقیقت موشکافی معاندت ایالات متحده در قبال ایران می تواند ما را در تحلیل نقصانها و شائبه ها یاری رساند.به واقع آنچه که علت بهت ونقطه آغازین تقابل آمریکا بر علیه ایران بود ، هویدا شدن نموداری از ایدئولوژی نوین و مغایر با هنجار و گفتمان مسلط از سوی ایران بود.چرا که آمریکائیها با انگاره ((باور به استثنایی بودن )) هرگز در تصور آنها نمی گنجید که روزی مخاطب اصلی نفرت از سوی یک کشور قلمداد شوند.آنها بر این باور بودند که آمریکا بواسطه ریشه های یگانه ، اعتماد ملی ، تحول تاریخی و نهادهای سیاسی و مذهبی برجسته با سایر ملل جهان بویژه ملتهای توسعه یافته متفاوتند.چنین نگرش ارزشی و هویتی را می توان در این عبارت تجسس نمود ((هر ملتی یگانه است ، اما آمریکا یگانه ترین است )).اینکه در باور آمریکائیها ،نجات جهان تنها و مهمترین رسالت آنان است گویای بسیاری از فوجهای خصومت بر علیه ایران است.ایرانی که با وقوع انقلاب کانون ممارست و زعم خود را بر تغییر وضع موجود قرار دادوخواستار تغییر وضعیتی بود که نوک پلکان آن حذف ابرقدرتی آمریکا بود. این معنایی جز آغاز گستره یک خصومت دیرپای بر علیه ایران در پی نداشت.بدین لحاظ آمریکا به این مهم دست یافت که جمهوری اسلامی به معنای تهدید امنیت و ماهیت ارزشی آنهاست.اینگونه بود که از فردای انقلاب اقدامات تهاجمی آمریکا بر علیه ایران آشکار گشت.پی ریزی استراتژی مهار آغازگر سنت رویارویی بود.در این استراتژی تمامی ابعاد سیاسی ، فرهنگی ، اجتماعی ، نظامی ، اقتصادی تعاریف مبرهم و مشخصی را به خود اختصاص دادند.در نگاه دولتمردان آمریکایی ایران بواسطه اقداماتی همچون صدور انقلاب به سایر کشورها ،تقویت بنیاد گرایی اسلامی در کشورهای سکولار خاورمیانه وآفریقای شمالی نظیر الجزایر ، بحرین ، مصر ، اردن ، کویت ، تونس و ترکیه و نیز حمایتهای مستقیم و غیر مستقیم از جنبشهایی همچون حماس و جهاد اسلامی در فلسطین ، حزب الله در لبنان ، الجماعت الاسلامیه در مصر ،جنبش شیعیان در بحرین ، جبهه نجات اسلامی در الجزایر ، حزب المجاهدین و الدعوه در عراق ،و همچنین پشتیبانی از تروریسم بین المللی و اقدامات تروریستی در بانکوک ، بوینس آیرس ، ظهران ، لندن ، پاریس مستوجت عذابی سخت می باشد.آنها در توجیه اقدامات تقابلی خود بر علیه ایران ابراز می دارند جمهوری اسلامی ایران همواره  خواهان دستیابی به موقعیت هژمونیک در سیستم تابعه خودمی باشد.بدین شرح آنها اقداماتی نظیر وارد نمودن تسلیحات پیشرفته همچون اسکاد وردنک از کره شمالی ،موشکهای کروز از چین ،زیر دریایی از روسیه ،تلاش برای دستیابی به سلاحهای کشتار جمعی از جمله سلاح هسته ای ،شیمیایی و بیولوژیک  را گواهی بر مدعای خود می دانند از دیگر ادعاهای آمریکاییان آن را توجیهی  محدویتهای روزافزون بر علیه ایران می دانند  تلاش این کشور جهت ممانعت از فرآیند صلح در خاورمیانه است.آنها معتقدند که جمهوری اسلامی ایران با حمایتهای خود از فلسطین مانع از هرگونه دستیابی به فرآیند صلح می شود.

به طور کلی  اگر بخواهیم در طول سالهای گذشته به عوامل تشتت آمیز نگاهی بافکنیم ، می توانیم به تصویب قانون داماتا از سوی کلینتون و نیز قرار دادن ایران در لیست محور شرارت توسط جرج بوش اشاره نماییم. بدنبال قانون داماتا بود ،که آمریکا نگرش بدبینانه و تهاجمی خود را به سایر کشورها تسری داد تا سایر کشورها نیز ایران را در محدودیت و محرومیت هر بیشتر قرار دهند.از طرفی اقدام جرج بوش در تعریف ایران به عنوان حامی تروریسم فصل الختامی در کشاکش تشنج و تشتت در روابط دو کشور تعریف شد. 

ماحصل آنکه جمهوری اسلامی ایران که در راس آن مقام معظم رهبری قرار دارد با سرلوحه قرار دادن دیدگاه رهبری مبنی بر (( رابطه گرگ و میش میان ایران و آمریکا ))بر آن است تا در تمامیمنصه های بین الملل این تعبیر را مبنای عمل خود قرار دهد و بدین سان در دوران زعامت مقام معظم رهبری ، سه دولت روی کار آمده به اجرای منشور مطروحه از سوی رهبری اقدام ورزیدند و تمامی اقدامات خود پیرامون برقراری روابط با آمریکا را در این اصل تدوین نمودند

* کارشناس ارشد روابط بین الملل
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۳
عزت اکبری
|
|
۱۴:۲۸ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۴
باسلام
ضمن عرض خسته نباشید به نویسنده محترم
این مقاله بسیار ارزشمند بوده و خواستار در نشریات معتبر می باشم .ان شاء الله موفق باشید
ناشناس
|
|
۱۰:۲۷ - ۱۳۹۴/۰۶/۱۶
عرض ادب واحترام
بسیارعالی بوووووود
ناشناس
|
|
۰۹:۵۰ - ۱۳۹۴/۰۶/۲۲
بسیارمقاله جالبی بود.موفق باشید
نظر شما