دوشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۳ - 2024 October 14

محمد هاشمی: هاشمی را حذف کردند تا اصولگرایان مایوس نشوند

کد خبر: ۷۴۷
تاریخ انتشار: ۰۵ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۵:۰۳

رئیس دفتر مجمع تشخیص مصلحت نظام گفت: آقای هاشمی را حذف کردند که جریان اصولگرا مأیوس نشود و کاندیدایش رأی بیاورد که حذف وی هم اثری نکرد و مردم چیز دیگری را می‌خواستند.

سایت نماینده گفت‌وگویی را با محمد هاشمی رئیس‌دفتر رئیس‌مجمع تشخیص مصلحت نظام انجام داده است که مشروح این مصاحبه در ادامه می‌آید:

به بهانه انتشار کتاب خاطرات "محمد هاشمی" و قرار گرفتن در آستانه سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، به سراغ وی رفتیم تا با ورق زدن برخی صفحات تاریخ، نا گفته هایی از آن دوران نصیب ما شود؛ قرارمان در ساختمانی بود که گفته می شد "مرکز تحقیقات سرطان" است. خواسته یا ناخواسته، صحبت ها به سمت مسایل روز کشور هم لیز خورد و از آن جا که شنیدش برای بعضی ها خیلی جذاب به نظر می رسید، حذفش نکردیم.

وی در پاسخ به اینکه چرا پیشنهاد شهید رجایی برای وزارت خارجه را نپذیرفته گفت: «از خانواده ما یک نفر (آقای هاشمی) در نظام دارای سمت بود، دیگر سهم خانواده ما بیشتر از ایشان نمی­ شد چون ممکن بود برداشت شود که این حکومت نیز منجر به فامیل بازی شده است.» و شاید از همین زاویه وقتی صحبت ما به رد صلاحیت "اخوی" در انتخابات 92 رسید، لحن کلام و ادبیاتش اندکی تندتر از قبل شد و گفت: «وقتی شورای نگهبان اجازه نمی­ دهد آقای هاشمی کاندیدا شود که نه وجه شرعی و قانونی دارد. با این تحلیل که کف رأی آقای هاشمی 30 میلیون است و نمی­ توان آقای هاشمی 30 میلیونی را کنترل کنیم»، «وقتی در این مملکت و انقلاب آقای هاشمی با آن رفتار و پیشینه و سابقه، صلاحیت برای ریاست جمهوری ندارد و آقایی مثل آقای قالیباف و یا دیگری صالح می ­شود کاملا مشخص است که قضیه چیست.»

 هفت هشت سال بعد از واقعه 15 خرداد با توجه به فضای خفقان شدید آن دوران شما به نیویورک رفتید. تعبیرتان از نیویورک در کتاب خاطرات، این است که «آنجا را بسیار وحشتناک دیدم» دلیل این آشفتگی چه بود؟ برایمان بیشتر از آن فضا بگویید.
ظاهرا وقتی آدم وارد آمریکا می‌شد همه چی به روال خود بود و هرکس کار خود را انجام می‌داد. ولی این به دلیل اعتقاداتشان نبود بلکه به دلیل فضای امنیتی شدید و ترس از پلیس بود. نمونه‌های زیادی نسبت به دخالت سازمان‌های امنیتی و جاسوسی در آمریکا از‌‌ همان زمان در آمریکا وجود داشت و وجود دارد. به عنوان نمونه در بحث مالیات، یک فرم مالیاتی می‌فرستادند و شما تمام جزئیات را می‌نوشتی، اما چنین رفتار قانون مدارانه‌ای در اثر این بود که نوشته بودند اگر اطلاعات غلط باشد، جریمه سنگین مالی و زندان را خواهی داشت و چون مردم می‌دانستند که آن‌ها اطلاعات کامل را دارند، از ترس زندان و جریمه درست می‌-نوشتند.

یک شب در نیویورک برق رفت و حدود 8 ساعت خاموشی شد. در این 8 ساعت به بسیاری از مغازه‌ها اعم از خوراک و پوشاک و... دستبرد زدند و مردم تمام مغازه‌ها و فروشگاه‌ها را خالی و غارت کردند. مردم نیویورک میلیارد‌ها دلار در یک شب سرقت کردند.

 آن زمان مبارزین زیادی از ایران در آمریکا حضور داشتند چه طیف مسلمان چه مارکسیست، آیا سیستم اطلاعاتی آمریکا روی آن‌ها نیز نظارت داشت و اعمال محدودیت و فشاری بر آن‌ها بود؟
در آمریکا از نظر آزادی که روی آن بسیار تبلیغ می‌کنند، کمونیست‌ها جمعیتشان 2 میلیون نفر بود ولی حزب کمونیست اجازه فعالیت و تشکیل سازمان نداشتند. زیرا کمونیست درست مقابل سرمایه‌داری است برای همین این جمعیت زیاد دو میلیون نفری اجازه هیچ گونه فعالیتی نداشتند. ولی در آن زمان بحث مبارزات ایرانیان وجود نداشت نه امام حضور داشتند و نه سایر مبارزین در مقیاس‌های بین المللی خیلی به حساب نمی‌آمدند.

این مطلب در کتاب خاطرات نیز نقل شده است که شاهدیست برای اینکه آمریکا چگونه به ایران نگاه می‌کرد، یک استاد فارغ-التحصیل دانشگاه هاروارد داشتم که از گروه‌های متعصب بود و همیشه در کلاس باهم بحث داشتیم به من می‌گفت:

You radical foreign student، تو دانشجوی خارجی انقلابی (تندرو). او درسی که به ما می‌داد بحث ثبات سیاسی در کشورهای مختلف بود. آمریکایی‌ها وقتی بخواهند در کشوری سرمایه‌گذاری کنند ضریب ثبات هر کشور را می‌سنجند یکی از ضرایب مهم ضریب ثبات سیاسی است. آن زمان که بزرگ‌ترین سرمایه گذاران آمریکا از جمله راکفلر به ایران آمدند که محصول این سفر هم به شهادت رساندن آیت الله سعیدی بود، آن زمان ضریب ثبات سیاسی ایران را 75% داده بودند به این مفهوم که این‌گونه مبارزاتی که وجود دارد، هیچ خطری برای نظام سیاسی کشور ندارند. بنابراین ایرانیان را به عنوان مبارزین موثر مخالف نمی‌شناختند ولی آمارمان را داشتند.

وقتی به آمریکا آمدیم تشکل‌های اسلامی بسیار کم بود، نهضت آزادی جزو مسلمانان محسوب می‌شد بقیه یا کمونیست بودند یا حزب توده و... آن‌ها قوی‌تر از ما بودند. با نهضت آزادی یک هفته نامه راه انداختیم (روحانیت و پانزده خرداد) برای اطلاع رسانی یک رادیوی محلی FMهم گرفتیم. برای آدرس روزنامه نیاز به یک صندوق پستی داشتیم، به یکی از دوستان آمریکایی‌ام گفتم نیاز به یک آدرس داریم و چون ایرانی هستم به من سخت می‌دهند، او پذیرفت به نام خودش برای ما یک صندوق پستی بگیرد بعد از چند وقت آمد و گفت که با این صندوق چه کار می‌کنید FBI به سراغ من آمده و مرا بازجویی کردند. او گفته بود که این صندوق را همکلاسیم استفاده می‌کند.

  FBIبه سراغ من آمد و مورد بازجویی قرار گرفتم، ما گفتیم که ما مسلمانیم و اطلاعات اجتماعی و اسلامی بین بچه‌های خودمان پخش می‌شود.

ما به عنوان انجمن اسلامی می‌خواستیم سمینار بگذاریم به ما فضا می‌دادند با اینکه محدودیت محسوس نداشتیم ولی عملکردمان کاملا تحت رصد بود. مانند داستانی که از استعمار انگلیس نقل می‌کنند که سفیر انگلیس در عراق دید صدای اذان می‌آید پرسید این چیست؟ گفتند مردم را در واقع دعوت می‌کنند به مسجد بروند و نماز بخوانند. پرسید خطری برای بریتانیای کبیر دارد؟ گفتند نه، گفت تا خطری برای منافع بریتانیا ندارد، اشکالی ندارد. این‌ها به دلیل اطمینانی که به ثبات سیاسی شاه داشتند خیلی انجمن‌های اسلامی را خطر نمی‌دانستند.

سالیوان (آخرین سفیر آمریکا در ایران) ماه‌های آخر مأموریتش در ایران طبق گزارشی مبارزین ایران را دسته بندی می‌کند و همه اقشار را نام می‌برد و اعلام می‌کند که هیچ یک خطری ندارند. امام را با این عنوان مطرح می‌کند که «خمینی نفوذ خیلی دارد ولی ابزاری ندارد». بنابراین ایشان هم خطری ندارد. خطر نظام شاهنشاهی را فساد داخلی خود دستگاه می‌داند که اعضای نظام شاهنشاهی چه در میان ارتش، نمایندگان و غیره به علت فساد و زورگویی دربار ناراضی هستند و این خطریست که حکومت شاه را تهدید می‌کند. اردشیر زاهدی آن زمان سفیر ایران بود در واشنگتن حتی در گزارش سالیوان، زاهدی را مطرح می‌کند که سفیر ایران است ولی ناراضی است. بنابراین چیزی که آمریکا در مخیله‌اش بود احساس خطری نسبت به مبارزین نمی‌کرد و از مفاسد داخل رژیم احساس خطر می‌کرد.

«مبارزین بی‌خطر» و «حاج آقا روح الله بی‌ابزار» به زعم آمریکا، عازم نوفل لوشاتو شدند و امام خمینی بعد از 117 روز بعد از ملاقات با نماینده فرانسه و آمریکا عازم ایران شدند. اگر از این زمان نکته نگفته خاصی به نظرتان می‌رسد، بفرمایید.
یک تعداد محدودی از طلاب ایرانی (حدود 10-12 نفر) پیرامون امام در نجف بودند. مانند سید علی اکبر محتشمی‌پور، آقای فردوسی‌پور، آقای املایی، سید محمود دعایی و غیره. آن‌ها از جمله مبارزین در ایران بودند که به نجف آمده بودند. وقتی ما در آمریکا بودیم با این‌ افراد در ارتباط و مکاتبه بودیم و اسم این افراد را انجمن اسلامی طلاب در حوزه نجف گذاشته بودیم.

 از این افراد یک تعدادشان به نوفل لوشاتو آمدند؛ حاج احمد آقا و پنج، شش نفر دیگر از آن طرف هم من و ابراهیم یزدی و محسن سازگارا که امروز هم جزو فراریان است از آمریکا به نوفل لوشاتو آمدیم و از ایران هم شهید مهدی عراقی آمده بودند. از اروپا کسی نمی‌آمد بماند؛ آقای صادق طباطبایی بود که از منسوبین امام بود و در آلمان زندگی می‌کرد، صادق قطب‌زاده بود که در پاریس زندگی می‌کرد، بنی صدر هم نزدیک محل سکونت امام بود، این افراد به محل سکونت امام در تردد بودند ولی ثابت نبودند.

 روزانه تعداد زیادی از خبرنگاران، افراد و انجمن‌های مختلف می‌آمدند و با امام دیدار می‌کردند و می‌رفتند ولی تعدادی که ثابت خدمت حضرت امام بودیم 15- 16 نفر بیشتر نبود از جمله خانم دباغ، آقای کفاش‌زاده و...

 به هر حال با حضرت امام عازم ایران شدید و در انقلاب اسلامی نو پا بعد از معاونت وزارت کشاورزی، پیشنهاد شهید رجایی را برای تصدی وزارت امور خارجه نپذیرفتید. دلیل این عدم پذیرش چه بود؟
من قبلا از سال 36 با امام در ارتباط بودم. وقتی ما زندگی، سیره و رفتار و نحوه برخورد امام را می‌دیدیم از اینکه بخواهیم جایگاهی پیدا کنیم و از این جایگاه بخواهیم استفاده کنیم، چه جایگاه حکومتی و چه جایگاه فرعی باشد، به شدت پرهیز داشتیم و به همین دلیل پیشنهاد شهید رجایی را برای تصدی وزارت امور خارجه نپذیرفتم.

خدا رحمت کند حاج احمد اقا در هر موقعیتی به من پیشنهاد می‌‌داد برای تصدی امور مختلف، من قسمش داده بودم که مرا انتخاب نکند. یکبار از من پرسید چرا؟ جواب دادم از خانواده ما یک نفر (آقای هاشمی) هست دیگر سهم خانواده ما بیشتر از ایشان نمی‌شود و ممکن است برداشت شود که این حکومت نیز منجر به فامیل بازی شده است.

 با این اوصاف چطور شد که در دهه 60 ریاست صدا و سیما را پذیرفتید؟
بعد از انقلاب چند تا مسئولیت پذیرفتم ولی هیچ کدام از این مسئولیت‌ها به انتخاب من نبود. من در آن زمان معاون سیاسی آقای رجایی بودم و سرپرست وزارت امور خارجه، از نظر جایگاهی پستی که در وزارت امور خارجه داشتم بسیار بالا‌تر از ریاست صدا و سیما در آن زمان بود. مدیرعامل صدا و سیما در آن زمان به وسیله دو نماینده از هرکدام از قوای سه گانه که شورای سرپرستی نام داشت انتخاب می‌شد.

دفتر من در آن زمان در‌‌ همان ساختمان پنج طبقه کنار دفتر آقای رجایی بود. سه نفر از اعضای شورای سرپرستی صدا و سیما (علی جنتی، طارمی، حسن روحانی) عصر یک روز پنج شنبه (حدود ساعت 6-6: 30 بعد از ظهر) به دفتر من آمدند. از من خواستند که ریاست صدا و سیما را بپذیرم. به آن‌ها گفتم که تجربه کار رسانه‌ای ندارم و بلد نیستم تعدادی از افراد را پیشنهاد دادم که به سراغ آن‌ها بروید.

شما به عنوان چندمین مدیر صدا و سیما بعد از انقلاب انتخاب شدید؟
من هشتمین مدیر صدا و سیما بعد از انقلاب بودم. اولین نفر در واقع صادق قطب‌زاده به مدت 9 ماه بود. قبل از من آقای علی لاریجانی 2-3 ماه بود که بعد از من نیز ایشان انتخاب شد.

به هر حال این سه نفر (آقایان: حسن روحانی، علی جنتی، طارمی) برای تصدی صدا و سیما به من پیشنهاد دادند و من نپذیرفتم در عین حال گفتم که این یک موضوع فردی نیست و باید در این زمینه از امام اجازه بگیرم و نظر ایشان را بدانم.‌‌ همان شب ساعت 8: 30 شب حکم من به عنوان مدیر عامل صدا و سیما از طرف شورای سرپرستی از اخبار شبکه یک سیما اعلام شد.

آن شب از دفتر امام یک وقت ملاقات خواسته بودم که اولین وقت صبح شنبه را به من داده بودند. صبح شنبه که خدمت امام رسیدم عرض کردم که برای این موضوع می‌خواستم مشورت کنم که در حال حاضر سالبه به انتفاع موضوع است که در حال حاضر حکم من اعلام شده است. امام دعا کردند و دو سه موضوع را به من گفتند و راهنمایی کردند. در واقع ریاست صدا و سیما انتخاب من نبود. تا در 25 بهمن72 که مرا از صدا و سیما برداشتند.

در مورد مدیریت شما در صدا و سیما، یک سری مسائل مطرح می‌شود، از جمله اینکه در دوره مدیریت شما از ساخت فیلم‌ها و برنامه‌های مربوط به دفاع مقدس و برنامه‌های شهید آوینی جلوگیری می‌شده، در مورد این موضوع چه نظری دارید؟
کذب محض است.

دوره شما در صدا و سیما به پایان رسیده بود؟
خیر. در واقع من عزلی بودم. من در سال 60 وارد صدا و سیما شدم. حدود یک سال و نیم- دو سال که از دوران مدیریتم گذشت شورای سرپرستی (نمایندگان سه قوه: حسن روحانی، علی جنتی، جواد لاریجانی، طارمی، آقازاده و زواره‌ای) مرا عزل کردند.

 حکمی هم در ابتدا برای آقای روحانی صادر کردند که ایشان نپذیرفته بود و بعد برای جواد لاریجانی به عنوان سرپرست صدا و سیما حکم صادر کرده بودند. این حکم که پخش شد امام ناراضی شدند و به سران سه قوه پیام دادند که یا به نمایندگانتان بگویید استعفا دهند و یا امشب من عزلشان می‌کنم.

تا ساعت 10:30 شب چهار تا از نمایندگان سران سه قوه استعفا دادند. نمایندگان آیت الله خامنه‌ای که آن زمان رییس جمهور بودند آقایان طارمی و آقازاده بودند و نماینده قوه قضائیه علی جنتی و جواد لاریجانی بود که هر چهار نفر بر مبنای فرمان امام استعفا دادند. آقای زواره‌ای و حسن روحانی نماینده رییس مجلس بودند. آقای هاشمی رییس مجلس بود و ایشان به استعفای آن‌ها رضایت نداده بودند.

حاج احمد آقا با من تماس گرفت که امام فرمودند شما فردا سر کار خود بروید. من به ایشان گفتم خدمت امام سلام برسانید و بگویید اگر اجازه می‌دهند بیایم خدمتشان و خودشان به من بگویند. بعد ایشان خبر دادند که شنبه اولین وقت ملاقات را برایم در نظر گرفته‌اند.

شما به حرف حاج احمد آقا شک داشتید یا می‌خواستید اطمینان قلبی پیدا کنید؟
شک نداشتم ولی می‌خواستم بالاخره ببینم امام چه می‌گویند. شنبه اول وقت خدمت امام رسیدم. آقای هاشمی هم که منزلشان آن‌جا بود و می‌دانست موضوع مهمی است، آمد. مرحوم زواره‌ای هم حضور داشتند.

امام آنجا یک صحبتی کردند و ابراز نگرانی کردند و نامه‌ای که موجود هست نوشتند. در این نامه آمده بود «بر خلاف انتظار در صدا و سیما بین شورای سرپرستی و مدیرعامل اختلافی پیش آمده که هر دو طرف حرف‌هایی دارند، سران سه قوه و نخست وزیر حرف‌های طرفین را گوش بکنند و تصمیم بگیرند. و در آخر هم نوشته بودند که من فلانی (محمد هاشمی) را به عنوان نماینده خود در صدا و سیما تعیین کرده‌ام که این سازمان بی‌سرپرست نباشد تا مسئولین تصمیم بگیرند.

عده‌ای آن زمان در مجلس مطرح کرده بودند که این کار احمد آقاست و کار امام نیست به همین دلیل پایین نامه امام نوشته بودند: «شنیده شده در بیت من کسانی دیگر تصمیم می‌گیرند، این خلاف است و گوینده این حرف به درگاه خداوند توبه کند.» این نامه به همه قوا ابلاغ شد.

از آن زمان به بعد حدود 10 سال بعد من در صدا و سیما بودم.

دیگر آن جلسات که امام فرموده بودند بین شورای سرپرستی، شما و سران سه قوه تشکیل نشد؟
چرا جلسات بین شورای سرپرستی وجود داشت اما به این دلیل که من به عنوان نماینده امام منصوب شده بودم دیگر کسی مرا عزل نکرد.

بعد از رحلت امام که متمم قانون اساسی اصلاح شد و بر اساس اصل 110 متمم قانون اساسی، انتخاب ریاست صدا و سیما از اختیارات رهبری قرار گرفت.

مقام معظم رهبری هم بعد از رحلت امام برای ریاست صدا و سیما مرا انتخاب کردند ولی حکمی که به من دادند، تاریخ نداشت. مثلا رفیق دوست را برای بنیاد به مدت سه سال انتخاب کرده بودند ولی حکم من بلا زمان انتخاب کرده بودند. من خدمت ایشان رسیدم و گفتم که خوب بود، برای من زمان انتخاب می‌کردید در مدیریت همیشه ممکن است مسائلی پیش بیاید یا شما نخواهید و یا من نخواهم. گفتند من دیدم ممکن است کسی به این سمت طمع داشته باشد. خیلی هم برخوردشان با من خوب بود بهر حال ما با ایشان به قول معروف خیلی هم رفیق بودیم و به تعبیر خود جزو رفقا بودیم. در زمان ایشان بعد از 5 سال با ما تماس گرفتند که ایشان آقای لاریجانی را به جای شما انتخاب کرده‌اند و شما برای مجلس تودیع بیایید.

البته در این زمان من 4 بار استعفا داده بودم ولی رسما هیچ وقت استعفای من قبول نشده بود. 25بهمن 72 شب اول ماه رمضان بود که حکم آقای لاریجانی را دادند و من هم از صدا و سیما معاف شدم، خوشحال بودم که یک ماه رمضان راحت هستم. شب که به خانه رفتم آقای ولایتی تماس گرفتند که برای شما حکم قائم مقامی وزارت خارجه را در نظر گرفته‌ایم. گفتم من نمی‌خواهم؛ در ‌‌نهایت گفتم از بعد از ماه رمضان می‌آیم و‌‌ همان شب حکم من از تلویزیون اعلام شد.

 در واقع به نوعی این از سیره حضرت امام بود که انتخاب ریاست صدا و سیما از اختیارات رهبری محسوب شود؟
نخیر. امام در اختلاف تصمیم گرفتند. ولی چون بعد قانون عوض شد این اتفاق افتاد. یک سال و اندی بعد از این‌که من قائم مقام وزیر امور خارجه بودم، به کرمان سفر کرده بودم که اخوی تماس گرفتند و گفتند کجایی؟ چیکار می‌کنی؟ گفتم آمدم دیدن خانواده (پدر همسرم ساکن کرمان هستند) و چند روزی هستم.

گفتند شما را برای معاونت اجرایی در نظر گرفته‌ام. گفتم حاج آقا من الان کرمان هستم و نمی‌دانم می‌توانم یا نه، اجازه دهید بیایم تهران باهم صحبت کنیم و ایشان هم پذیرفتند. فردای آن روز از رادیو و تلویزیون حکم من به عنوان معاون اجرایی رییس جمهور خوانده شد.

بعد از سه چهار روز آمدم گفتم آقای اخوی بنا نبود شما حکم ما را بزنید باید صبر می‌کردید من می‌آمدم. گفتند نه این حرف‌ها چیه که می‌زنید. بنابراین شغلی که در آن داوطلب باشم و قبلش آن را پذیرفته باشم، نرفتم و هر شغلی که داشتم برایم تکلیفی بوده است.

بنابراین وقتی آقای رجایی جلوی امام خواستند وزارت را به من بقبولانند، رودربایستی را کنار گذاشتم و گفتم نمی‌خواهم وزیر باشم. امام گفتند مگر با ایشان صحبت نکردید شهید رجایی گفتند نه، گفتم شما به ایشان بگویید. امام گفتند خب خودش نمی‌-خواهد. به هر حال چون مدت طولانی با امام بودیم و می‌دیدیم که امام نسبت به نزدیکان خود حساسیت داشتند و نمی‌خواستند فرزندان و نوه‌هایشان مشاغل دولتی یا حکومتی را بگیرند، من هم بر اساس احساسی که نسبت به امام داشتم نمی‌خواستم از این جایگاه سوء استفاده کنم.

 اگر موافق هستید به زمان حال هم گذری داشته باشیم، یک انتقادی از سوی  اصلاح‌طلبان و اعتدالیون مطرح می‌شود این است که دولت سابق یک فضای بسته‌ای را ایجاد کرده بود و حق انتقاد در کشور چنانچه باید و شاید نبوده و مسئولین با انتقادات سلبی برخورد می‌کردند. با روی کار آمدن دولت جدید این امید ایجاد شد که رسانه‌ها با آزادی بیشتری فعالیت کنند ولی در حال حاضر به رسانه‌ها باید‌ها و نبایدهایی گفته می‌شود. سوالی که مطرح است این است که آیا این شیوه با شیوه اعتدالی که شعار رییس جمهور قبل و بعد از انتخابات بود در تعارض نیست؟
این مطلبی را که شما مطرح می‌کنید من نشنیدم و نمی‌دانم ادعای شما یک ادعای درست است یا خیر.

 مثلا خبر برخورد با هفته نامه یالثارات و یا 9 دی، یا روزنامه وطن امروز؟
باید علت را ببینید. یک فرق بین انتقاد و تهمت و تخریب هست. سابقه این روزنامه‌ها یک سابقه فحاشی است. 9دی به بزرگان نظام فحاشی و توهین کرده ولی چون پشتش به کوه وصل بوده با آن‌ها برخورد نمی‌شده و این یکبار هم قوه قضائیه به دلیل مسائل دیگر برخورد کرده است.

ولی این انتقادات در مورد دولت قبل مطرح می‌شد.
خب آن زمان قوه قضائیه و دولت همسو و همراه بودند و گرایشاتشان مثل هم بود. وقتی می‌آمدند و به بزرگی مثل حضرت آیت الله هاشمی فحاشی می‌کردند. نه دولت آقای احمدی‌نژاد نه قوه قضائیه ناراحت نمی‌شدند و عکس العملی نداشتند.

رسایی آن حرف‌هایی که در مجلس می‌زند اگر کس دیگری بزند واقعا سنگ روی سنگ بند می‌شود. بنابراین اینجا بحث دولت اعتدا‌ل‌گرا نیست بحث بر سر یکسری ملاحظاتی است که در بین جریان اصولگرا وجود دارد. همین جریان اصولگرای امروز که با هفته نامه 9 دی به یک دلیلی (که دلیلش را هم من می‌دانم) برخورد کرده وقتی همین 9 دی به دیگران فحاشی کند هیچ نمی‌گویند.

چقدر دولت آقای روحانی را موفق می‌دانید در شعارهایی که دادند و تا چه زمان ایشان را در خط اعتدال می‌دانید؟
این یک بحثی جداست. در پاسخ به این سوال نخواهید کار اصولگرایان افراطی را گردن دولت آقای روحانی بیندازید. رفتاری که در حال حاضر در برابر دولت آقای روحانی می‌شود از جمله رفتار نمایندگان مجلس، صدا و سیما...

مجلس دو بار آقای احمدی‌نژاد را به سوال کشید...
در هشت سال با احمدی‌نژاد اینطور برخورد می‌کردند؟ رفتاری که امروز صدا و سیما به عنوان رسانه ملی با دولت آقای روحانی دارد، چه زمانی این رفتار را با احمدی‌نژاد و دیگران داشت؟ این‌ها نشان می‌دهد جریان اصول‌گرا و یا یک جریان افراطی در اصولگرا بیشتر قصد مقابله با دولت را دارند تا همراهی و جریانات این چنینی می‌سازند تا بعد بگویند آقای روحانی به وعده‌هایش عمل نکرد! خب این‌ها در اختیار آقای روحانی نیست که به وعده‌اش عمل کند.

البته من قصد دفاع و یا تخریب ندارم ولی این مسائل که اتفاق می‌افتد باید ببینید چه کسی از چه پایگاهی این اقدامات را انجام می‌دهد. در صدا و سیما که بودیم حدود 14 تا «چ» داشتیم: چی، چرا، چگونه، چه کسی، چه موقع... خب این‌ها را کنار هم قرار دهید تا به جمع بندی برسید. من این‌ها را کنار هم قرار می‌دهم متأسفانه به جمع بندی خوبی نمی‌رسم.

همانطور که شما هم در کتابتان ذکر کردید، به مرور در بین نیروهای انقلابی شکاف بروز یافت. ریشه این شکاف و انشقاق را به چه علتی یا عللی می‌دانید؟
به صورت خلاصه ریشه این جریانات حذفی و تقابل‌ها در جنگ قدرت است. وقتی شورای نگهبان اجازه نمی‌دهد آقای هاشمی کاندیدا شود که نه وجه شرعی و قانونی دارد. با این تحلیل که روز پنجم گفته بودند کف رأی آقای هاشمی 30 میلیون است و نمی‌توان آقای هاشمی 30 میلیونی را کنترل کنیم.

وقتی منطق این می‌شود وقتی در این مملکت و انقلاب آقای هاشمی با آن رفتار و پیشینه و سابقه صلاحیت برای ریاست جمهوری ندارد و آقایی مثل آقای قالیباف و یا دیگری صالح می‌شود کاملا مشخص است که قضیه چیست.

بهر حال قدرتی که هست باید حفظ شود و هرکس که از طیف ما نباشد نباید راه پیدا کند شما ببینید انتخابات مجلس همین است انتخابات اخیر ریاست جمهوری همین بود که آقای هاشمی را حذف کردند که جریان اصولگرا مأیوس نشود و کاندیدایش رأی بیاورد که با حذف ایشان هم اثری نکرد و مردم چیز دیگری را می‌خواستند و از ایشان باز درخواست کردند که بگو ما به چه کسی رأی دهیم ایشان هم می‌بینید که در نظرسنجی‌ها نفر چندم بود و با این فاصله از دیگران جلو می‌افتد. تحلیلگران اصولگرا باید به جای تغافل واقعیات را ببینند.

از آنجا که در آستانه سالگرد پیروزی انقلاب هستیم، یک سوال هم از سال 42 مطرح می کنم، به نظر شما چه ویژگی بارزی در سخنرانی امام وجود داشت، که این طور در تاریخ طنین انداز شد؟
در سخنرانی عاشورای سال 42 امام چند مطلب را مطرح کردند که تا آن زمان کسی جرأت بیان آن مطالب را نداشت. اولا خطاب امام در آن سخنرانی به صورت مستقیم شخص شاه بود که تا قبل از آن شخص شاه مصون بود و اگر انتقادی می‌شد به دولت و نیروی پلیس و غیره می‌شد ولی کسی به شاه کاری نداشت. امام خطاب به شاه گفتند «اگر تو آمریکایی شدی بگو من بگویم بیرونت کنند. تو را چه ارتباطی با آمریکاست که طلاب ما را به ساواک می‌برند و می‌گویند به سه موضوع کار نداشته باشید یکی به شاه یکی به آمریکا و اسرائیل. چه رابطه‌ای بین تو و آمریکا و اسرائیل است»

شاه در آن سخنرانی بهمن ماه قم تهدید کرده بود که چکمه‌های پدرم را می‌پوشم و به قم می‌آیم زیرا معروف است که رضا شاه در ماجرای کشف حجاب با چکمه وارد جاهای مختلف می‌شد. امام در آن سخنرانی در جواب تهدید شاه فرمودند «چکمه‌های پدرت به پای تو گشاد است. اگر خطایی کنی می‌گویم از کشور بیرونت می‌کنند»

تا قبل از این زمان کسی راجع به نامشروع و غیر قانونی بودن حکومت صحبتی نمی‌کرد. همه نظام شاهنشاهی و پارلمان را قبول داشتند فقط می‌گفتند شاه بیاید سلطنت کند نه حکومت و به جای دولت تصمیم نگیرد نکته دوم این بود که می‌گفتند قانون اساسی اجرا شود. بنابراین تمام مبارزینی که بودند اعم از حزب توده، جبهه ملی، نهضت آزادی و... در مورد نامشروع بودن نظام شاهنشاهی بحثی نمی‌کردند. همه آن‌ها نظام را پذیرفته بودند و در داخل نظام فعالیت می‌کردند، فقط می‌گفتند شاه فقط سلطنت کند چون طبق قانون مشروطه شاه سلطان بود و مقام غیر مسئول از نظر اجرایی مثلا مانند ملکه انگلستان.

شاه در شهریور 20 بر اساس قانون مشروطه روی کار آمد و سلطنت می‌کرد. وقتی دکتر مصدق شاه را بیرون می‌کند، بعد از آن کودتای 28 مرداد سال 32 اتفاق می‌افتد و آمریکایی‌ها شاه را بر می‌گردانند. آمریکایی‌ها برای تثبیت حکومت شاه ساواک را تأسیس کردند. بعد از 28 مرداد آمریکائیان از شاه می‌پرسند می‌خواهی حکومت کنی یا سلطنت که شاه حکومت را عنوان می‌کند و بر مبنای آن آمریکائیان ساواک را تشکیل دادند.

ساواک فقط یک اداره اطلاعات و امنیت نبود در حقیقت مغز متفکر و عقل منفصل شاه بود و شامل ادارات مختلف می‌شد که تئوریسین‌های مختلف، آمریکائیان و اسرائیلیان در آن بودند که روش حکومت شاه را طرح می‌کردند. یکی از ادارات به عنوان مثال مخصوص روحانیت یا دانشجویان، بازاریان، کشاورزان و غیره بود. در هر یک از ادارات حوادث مربوط به آن حوزه را بررسی می‌-کردند و برای رفتارشان نسخه می‌نوشتند.

ساواک الگوی سازمان جاسوسی آمریکا بود. در آمریکا دو سازمان جاسوسی وجود دارد. CIA که برای خارج آمریکاست و FBI که برای داخل آمریکاست و این‌ها همین الگو را در ایران می‌خواستند پیاده کنند که به خواست شاه این دو سازمان در هم ادغام شد. در حقیقت ساواک ادغام شده دو سازمان جاسوسی آمریکا بود.

در سخنرانی روز عاشورای امام که حدودا 45 دقیقه طول کشید، تمام خطاب امام به شاه، آمریکا و اسرائیل بود. همچنین غیرقانونی و نامشروع بودن حکومت شاه را مطرح کرد. امام مستقیما به جنگ شاه رفتند و نهضت از این نقطه، روز عاشورا شروع شد. البته از سال 40 سر موضوع انجمن‌های ایالتی و ولایتی امام ورود کرده و بیانیه نیز صادر کرده بودند، منتهی در آنجا انجمن‌های ایالتی و ولایتی مصوب دولت بود و قانون نبود. بعد از ورود حضرت امام به موضوع، دولت مصوبه‌اش را پس گرفت و به نوعی عقب‌نشینی کرد.

نظر شما