ریشههای سیاست خارجی ولادیمیر پوتین
"در سپتامبر سال 2004 و در پی بمبگذاریهای متروی مسکو و گروگانگیری مدرسهای در بِسلان که 334 کشته برجای گذاشت، رییس جمهوری روسیه برنامه خود را برای بازسازی سریع سیستم سیاسی روسیه با پایان دادن به انتخابات عمومی برای تعیین فرمانداران اعلام کرد."
به گزارش ایسنا، الیوت استبو، تحلیلگر مسائل حقوقی و دیپلماتیک در گزارشی که مسکو تایمز آن را منتشر کرده، نوشته است: «ولادیمیر پوتین، رییس جمهوری روسیه بدون پیشنهاد یک توضیح واضح درباره این که چگونه این تغییرات باعث مقابله و شکست تروریسم و اتحاد کشور میشود، برنامه مذکور را با تعیین تمامی فرمانداران و ایجاد زنجیرهای یگانه از فرماندهی به عنوان تقویت و گسترش یک انسجام ملی برای مقابله با تهدیدات تروریستی با هدف تقویت اتحاد کشور و جلوگیری از بروز بحرانهای بعدی مشخص کرد.
درحالیکه آمریکا و اروپا در جنگ مقابله با تروریسم درگیر بودند و به دنبال تقویت همکاری با روسیه برای پیگیری و پیشبرد این جنگ بودند، برای پوتین سخت نبود که از شر انتقادهای وارده به اصلاحات جدیدش خلاص شود و فرار کند.
تئوریسنهای کرملین برخلاف لفاظیهای بکار رفته در دور نخست ریاست جمهوری پوتین در سال 2000، حال تغییرات دولت را نوعی "دموکراسی مستقل" میدانستند.
اگرچه پوتین همواره مدافع ایجاد یک روسیه قدرتمند بود، کاستن از قدرت دومای روسیه و به دست گرفتن کنترل رسانههای مستقل توسط طرفهای دوستدار کرملین، این مساله را تضمین کرد که انتقاد یا مخالفت جدیای از سوی اپوزیسیون، به واقع قدرت وی را به چالش نکشد.
بنابراین ما با یک مفهوم "دموکراسی حکومتی" طرفیم که شکل ظاهری دولتی دموکراتیک را حفظ کرده، امنیت را بر قرار و رشد اقتصادی را تامین میکند و نهادهای دموکراتیک را تحت کنترل خود میگیرد.
در سال 2006، یک تغییر موازی در ساختار سیاست خارجی روسیه مشهود بود. رهبران سیاسی روسیه بدون ابراز تمایل در پیوستن به جامعه غربی، درباره این مساله شروع به بحث کردند که روسیه یک محور مستقل قدرت است. سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه خواستار یک "مثلث ژئوپلیتیکی" میان روسیه، اتحادیه اروپا و آمریکا شد و براهمیت نقش بالقوه مسکو بعنوان یک میانجیگر بینالمللی تاکید کرد. او در مقالهای در دسامبر 2006 برای روزنامه کومرسانت نوشت: روسیه نمیتواند در تقابل تمدنها کسی را نادید بگیرد. روسیه آماده ایجاد یک پل است.
بنا به گفته لیلیا شوتسووا، تحلیلگر مسائل سیاسی، تصدیق ارزشهای غربی توسط سیاستمداران روس به عنوان بنیادی ایدئولوژیکی برای اعتراف به شکست و رد هویت و تمامیت ارضی روسیه در نظر گرفته میشود.
بنابراین، چه دیدگاهی برای آینده جایگزین الحاق و پیوستن به غرب در ذهن نخبگان سیاسی روسیه وجود دارد؟ در یک کلام این جایگزین "اوراسیاگری" است. اگرچه، روسیه معاهدات تجاری و اقتصادی با کشورهای سابق شوروی –بلاروس، قزاقزستان، قرقیزستان و تاجیکستان – تا پیش از 2000 ایجاد کرده، پوتین اما در سال 2007 بر سیاست خارجی الحاق اوراسیا و تداوم پیگیری این استراتژی درپی بحران جهانی اقتصاد در سال 2008 تمرکز کرد. رییس جمهوری روسیه با تمرکز بر ایدههای ضد غربی موسوم به "اوراسیاشناسان نوین" نظیر "الکساندر دوگین" و "سرگئی گلازیف"، جایگزین مناسبی را برای لفاظیهای غرب به دست آورد که همان پیگیری یک خط سیر مستقل، گسترش ارزشهای سنتی خانواده و حمایت از "جهان روسها" است.
از زمان بازگشت پوتین به ریاست جمهوری در سال 2012 و به ویژه از زمانیکه روسیه در بحران اوکراین وارد شد و این امر به اعمال تحریمهای غرب علیه مسکو منجر شد که تا به امروز هم پای برجاست، به نظر میرسد که پوتین حالا گزینههای کمتری دارد اما همچنان به پیگیری خود برای الحاق اوراسیا، تامین کمک برای دریافت و حمایت از دولتهای استبدادی آسیایی ادامه میدهد.»
نظر شما