افسانه هزاره سوم؛ جانباز ایرانی و مالدینی
مرد محترم و بزرگ خاندانی فوت کرده بود، در مراسم ختم، پسر بزرگ مرحوم بلند شد و ضمن تشکر از حضار گفت: «پدرم وصیت کرده کسی سیاه نپوشد، ما هم از شما خواهش می کنیم به احترام مرحوم سیاه نپوشید». مرد ساده و غمگینی از بین جمع بلند شد و داد زد: «مرحوم بیخود کرده! ما به احترامش سیاه می پوشیم»!
بعد از انتشار یادداشت «هورا بکشیم، فحش ندهیم!» خوانندهای در واکنش به اینکه ستارههای فوتبال دنیا بیاعتنا به ایرانیان نیستند کامنت گذاشته بود و از یک خبرگزاری یاد کرده بود که در آن ماجرای دیدار پائولو مالدینی با یک جانباز ایرانی نقل شده بود؛ داستانی پر آب چشم که مثل حکایت نامه چارلی چاپلین به دخترش چنان تکرار شده که بسیاری آن را باور کردهاند. حتی در سرچ گوگل وقتی کلمه «مالدینی» را به موتور جستجوگر میدهید یکی از پیشنهاد ها «مالدینی و جانباز ایرانی» است.
اما ماجرا چیست؟
از قرار معلوم یكی از جانبازان جنگ تحمیلی که پس از مجروح شدن به علت وضع وخیمش به ایتالیا اعزام شده بود در یکی از بیمارستانهای شهر رُم به طور اتفاقی متوجه میشود كه خانم پرستاری كه از او مراقبت میكند نام خانوادگیاش «مالدینی» است.
ابتدا تصور میکند كه تشابه اسمی باشد اما در نهایت از او سؤال میکند كه آیا با پائولو مالدینی ستاره شهیر تیم میلان ایتالیا نسبتی دارد؟ خانم پرستار در پاسخ میگوید كه پائولو مالدینی برادر وی است، دوست جانباز نیز در حالیکه بسیار خوشحال شده بود از خانم پرستار خواهش میكند اگر ممكن است عكسی از پائولو مالدینی برایش به یادگار بیاورد و خانم پرستار قول میدهد برایش تهیه كند.
صبح روز بعد دوست جانباز هنگامی كه از خواب بیدار میشود كنار تخت خود مردی را میبیند كه با یك دسته گل به انتظار بیدار شدنش نشسته است... این مرد كسی نبود به جز پائولو مالدینی كه از شهر میلان واقع در شمال غربی ایتالیا به شهر رم واقع در مركز كشور ایتالیا كه فاصلهای حدوداً ششصد كیلومتری دارد آمده بود تا از این جانباز جنگی كه خواستار داشتن عكس یادگاری اوست عیادت كند.
داستان تمام مولفه های تأثیرگذار را دارد؛ مجروح جنگی، پرستار، غافلگیری، دسته گل، مرام و معرفت و لوطیگری و البته پائولو مالدینی چهره محبوب و فوق ستارهای که دوست نداشتنش کار دشواری است حتی اگر هوادار میلان نباشید!
اما این ماجرا تا چه اندازه واقعیت دارد؟ پائولو مالدینی که برای بازی با تیم پیشکسوتان پرسپولیس به تهران آمده بود در یک گفتگوی مکتوب از ایتالیا که با وساطت مترجمش محمدرضا رحیمی برای ماهنامه «دنیای فوتبال» صورت گرفت خیلی ساده و صریح در واکنش به این داستان گفت: « این ماجرا دروغ بود و اصلاً چنین اتفاقی نیفتاده است»!
ممکن است برخی بگویند پائولو نخواسته ریا کند و با همان مرام و معرفت همیشگیاش این حرف را زده اما حقیقت چیز دیگری است.
این اتفاق نیفتاده و مالدینی 600 کیلومتر برای دیدن جانباز ایرانی نرفته است. این ماجرا را باید در طبقه افسانههای ملی – اینترنتی جا داد که از فرط تکرار بسیاری باورش کردهاند، درست مثل اصرار «فرج الله صبا» که میگوید نامه چاپلین به دخترش ژاکلین حقیقت ندارد و ساخته ذهن اوست که در مجله روشنفکر در دهه 50 درج شد اما بسباری نمیکنند و در واقع نمی خواهند باور کنند. حالا ممکن است کسانی با ادبیات همان مرد ساده و غمگین بگویند: «مالدینی بیخود کرده که می گوید نرفته به عیادت جانباز ایرانی، رفته»!
حقیقت را بیشتر از علاقه های فردی مان دوست داشته باشیم. نه جانبازهای ایرانی که مثل نخلهای سوخته هنوز همچنان استوار ایستادهاند به افسانههایی از این دست نیاز دارند و نه پائولو مالدینی دوستداشتنی ...
حتی اگر واقعاً برای ایران «دلواپسیم» و دوست داریم نامش به احترام تکرار شود، باز هم بهتر است به جای «شور» و هیاهوهای کم مایه کمی بیشتر فکر کنیم و هر قصه و افسانه و گمانهای را باور نکنیم.