نگاهی به دفتر شعر « قطعاتی برای ابوالهول» از جولان فرهادی بابادی
ملاطی از خون و پاره سنگ و عقاب
انتشارات تیسا به تازگی نخستین دفتر شعر جولان فرهادی بابادی را با عنوان «قطعاتی برای ابوالهول» چاپ کرده است.
صدای ایران؛ محسن فاتحی- انتشارات تیسا به تازگی نخستین دفتر شعر جولان فرهادی بابادی را با عنوان «قطعاتی برای ابوالهول» چاپ کرده است. شعر فرهادی با نوعی رمزگونگی آمیخته شده است. جدا از عنوان کتاب، که ترکیبی
از هول و هراس است، این رمزگونگی را میتوان در شکل واژگان، ترکیبها،
محتوای عبارتها و سرانجام در کلیت کار دید. در واقع میتوان رمزگونگی را
شاخصه شعر فرهادی برشمرد. این رمزگونگی گاه همانطور گنگ و مبهم باقی
میماند، گاه شاعر با بسط جملات بعدی مقصودش را از زیر حجاب بیرون میکشد و
گاه با خروج از متن و گریز به حاشیه، توضیحاتی برای بیان مقصود میدهد.
سخن نخست
«هادس» نام واحد ادبی انتشارات تیسا است. انتشاراتی که به تازگی نخستین دفتر شعر جولان فرهادی بابادی را با عنوان «قطعاتی برای ابوالهول» چاپ کرده است. هادس در اسطورههای یونان باستان جایگاه بزرگ و شگفتی دارد. او نه همانند برادرش زئوس است که بر کرسی هفت اورنگ پادشاهیاش در المپ آسمانها نشسته باشد و خیل عظیم خدایان و ایزدبانوها به فرمانش کمر راست کرده باشند و نه همچون برادر دیگرش پوزئیدون، در قعر دریاها و اقیانوسها چمبر زده و غرق و مست نیایش دریانوردان دل به امواج خروشان سپرده. هادس از تقسیم قدرت پدرشان، کرونوس، هر چند بدترین سهم، اما پر رمز و رازترین آنها را میراث برد. او بر جهان پیچاپیچ مرگ و نیستی چیره شد و بر اسرار دنیای مردگان دست یافت.
از اینرو در اسطورههای یونان هرکجا نام هادس طنینانداز میشود ضربان قلب به تپش درمیآید. نام او نه تنها برابر رمز و ندانی بشر از جهان زیرین و قلمرو ناشناخته مردگان است بلکه با صور ناشناخته روح و درون آدمی نیز پیوند خورده است. هادس در ضمیر هر انسان وجود دارد و به نوعی پیکار آدمی با ناشناسهگی است. پیکاری که سرانجام در قالب شیری نشسته و خیره و غره به بالهای عقابیاش و با چهره و اندیشه زنان پدیدار میشود. در قالب «ابوالهول».
پیکری برتراشیده از سنگ و صخرههای خارا با تیشههای رمز و اسطوره. در برابر هر انسانی که از برابرش گذر کند، پرسشی مینهد. پرسشی آمیخته با رمز و اسطوره. یا پاسخ را بگو و گذر کن، یا به دیار هادس رهسپار خواهی شد. پیوند هادس و ابوالهول. برای اینچنین موجودی، جولان فرهادی بابادی «قطعات» اش را نوشته است. «قطعاتی برای ابوالهول».
پیچیده در تار و پود رمزگونگی
شعر فرهادی با نوعی رمزگونگی آمیخته شده است. جدا از عنوان کتاب، که ترکیبی از هول و هراس است، این رمزگونگی را میتوان در شکل واژگان، ترکیبها، محتوای عبارتها و سرانجام در کلیت کار دید. در واقع میتوان رمزگونگی را شاخصه شعر فرهادی برشمرد. این رمزگونگی گاه همانطور گنگ و مبهم باقی میماند، گاه شاعر با بسط جملات بعدی مقصودش را از زیر حجاب بیرون میکشد و گاه با خروج از متن و گریز به حاشیه، توضیحاتی برای بیان مقصود میدهد. اما در هر سه حالت، شعر در کلیت کار رمزگونه باقی میماند.
در اولین شعر مجموعه با عنوان «از ک- ش- میر چشمهای پرحادثه» این رمزگونگی حتی در شیوه نگارش واژه «کشمیر» و «بنارس» نیز به چشم میآید.
از ک ... ش ... میر چشمهای پرحادثهات بگو
از دستهای بودایی همه ب .... نارسات
و در همین شعر؛
در رقص قوم زندان زده کرد
از دو- شی- زه واریات بگو.
که با تقطیع درخشان کلمه دوشیزه، رندانه، معناهای دیگری را برای آن جسته است. انتخاب این نوع کتابت برای کلمه و در واقع تقطیع آن البته در شعر فارسی بیسابقه نیست و برای درک بهتر شعر، رساندن بهتر مفهوم و حتی القای معنایی ثانوی بر کلمه در گذشته نیز به کار رفته است. این شیوه نگارش نوعی یاری خواستن از وجه شنیداری برای وجه دیداری خواننده است تا با کمک چشم و قوه باصره، قوه مخیله و تعقلش فعال شود. اما بار کردن حسی از رازاندودی و القای رمزگونگی به واژه با تقطیع حرفها و صوتها هاله رمز قطورتری را بر تن شعر میپوشاند. در شعر بالا حادثه گویی در چشمهای اعجابانگیز معشوق و در متن وقایع تاریخی، به عمد «کش»دار میشود. شاعر سپس رمزگونگی را از سطح واژگان به عمق معنا میکشاند تا مخاطب در همان ابتدای دفتر شعر، پرسش رمزآمیز ابوالهول و هراس هادس را در برابر خود ببیند.
از جوشن پوشان تنات
از اورشلیم قلب پر از پیام صلح
از گیسوان صلیبیات
بگو
و به گونهای ناگهانی خودش و مخاطبش را پرتاب میکند به دنیایی دور و ناشناخته؛
از تاراج تاریخی عشق در مرز گمبرونی پرتغال
از طاعون قرن چهاردهم
از ادویه زبانِ جانِ ابریشمات بگو.
در شعر «از استوانههای برج دولو تا جبرئیل دستهای تو» این رمزگونگی با تضمین آیهای از قرآن آغاز میشود و مانند چشمهای از دل شاعر میجوشد و در کویر تاریخ میلغزد؛
تو «اما کفورایی»
و من راه
و من راه
و من رئاه
از تشبیهات دور
تا استوانههای برج دلو و اوزان قمر در عقرب هی حوت و هی حوت و جان من، برهوت....
در ادامه همین شعر، چینش پلکانی واژگان به کمک درک روند تاریخی شعر و البته گشایش هاله رمز آن آمده است؛
می شود
از شاملو
رملو
تکلو
اصلا از قاجار و استاجلو
عبور کنیم و آزادی
در مشروطه بمیرد از خوشی؟
در چنین فضایی معشوقه نیز در زیر جامه رمز میخزد. چیزی که در شعر «معشوقهام میخواست برقصد» به خوبی پیداست. جایی که شعر ممزوج با جانی شیفته و قلبی آشفته میشود.
پیش از آنکه جزام بگیری، برقص ...
دایههای عرب میرقصند
تو نیز برقص
برگهای برکههای طلیطله میرقصند
تو نیز برقص
کوفیان میرقصند
تو نیز برقص
دختران خودسوزی خرمآباد میرقصند
تو نیز برقص .....
به رسم تازیانههای وحشتزده
جان دلم
به رسم روسپیان برقص.
یا رمزگونگی آمیخته با ترس و یاس در شعر «از عاشقانههای بیمکان»؛
سرت را مانند گلهای خشخاش میان دستهایت جا میدهی
و در تاریکی مطلق
انگار تاریخ به تو تجاوز میکند.
اما رمزگونگی فرهادی در شعر «خواست آشوب شود دلم» پهلو به پهلوی ناشناسهگی به پیش میرود و مخاطب در پیچخوردنی ویرانگر به همراه شاعر در ذهن و خاطره شاعر سقوط میکند. گویی مهابتی گنگ بر انسان هجوم میآورد و در چنگالی ناشناس جانش به هم فشرده میشود؛
خواست آشوب شود دلم
رنگ گرفت از آسمان و هی پیچ خورد
و هی رنگ عوض کرد
از آبی به گرد زرد از زرد به شعله نارنجی
و تا شعاع دستم زیر پاهایت به قرمزی آمیخت
و من صاحب فرزند شدم
بی آنکه یادم باشد
داستان از کجا شروع شد.
گفتم که گسترده میشوم زیر خم
از کوچههای خمار نگیر از بهار بیسوار، که من میآیم
و دانه میپاشد برایت نسترن
و هی دوباره نسترن
و شاید هم اصلا زنبق
که تا شعاع دستم دوباره پدر شودم
از مجهول به معلوم، آمد و رفت از معلوم ...
نمیدانم
دوباره آمد و رفت تا پای بستر زخم
نه یکبار، نه دوبار، نه سه بار، زبانه کشید آتش روی موهایم و مرا شرم نام نهادند.
تکرار برای درک، تکرار برای ریتم
بهره بردن از فنون بلاغت و صناعت همیشه نیازمند داشتن دانشی گسترده در زمینه ادبیات با خاطری جمع نیست. گاه این صنایع لفظی و معنوی در طریق سخن گفتن فلان حلاج و علاف نیز یافت میشود. اما به کار بردن این فنون در ساختاری منسجم، با قصد و آهنگی مشخص (در بدترین حالت این است که باید پیامی را به کسی، گر چه خود، منتقل کند) حتی اگر ناخودآگاه باشد و از طریق دیگری غیر تربیت شعری وارد زبان شده باشد به کلام جان تازهای میبخشد.
تکرار یک واژه در شعر، جدا از تاکید، گاه نشان از تحملناپذیری یک حادثه یا واقعه است که جز به یاری ضرباهنگ واژگان نمیتوان از آن جان به در برد و مهمتر اینکه آن را برای کسی توصیف کرد، اگر بشود اصلا توصیف کرد. در حقیقت تکرار کمک میکند تا شاعر بار عظیم معنایی یک واقعه را با چندین و چندین بار گفتن به بیان درآورد. شاعران از این تکنیک بسیار بهره بردهاند و به یاری آن معناهای ژرفی آفریدهاند. جدا از این، کارکرد مهم تکرار را باید در آفرینش ریتم و موسیقی دانست. فرهادی نیز به خوبی از تکرار واژگان، عبارتها و حتی حرفها و صوتها در شعرش بهره گرفته است.
مثلا تکرار «لول خوردن» در شعر «افتادن»؛
میانها پر میشود
سنگها گوشت
هی لول میخورند
هی لول میخورند
و روز تمام میشود.
یا تکرار درخشان و معناساز حرف ربط «از» در شعر «از ک- ش- میر چشمهای پرحادثه» و کلمه «بیا» در شعر «از عالیترین مناظر هند شرقی»؛
بیا! بیا! بیا آغاز کنیم
دوباره
حافظ را از شاهدبازیاش
بیا! بیا! بیا!
از کنار خاطرات پابرهنگی حسنک
عبور کنیم بیهقی را
بیا سفر کنیم.
نمونه دیگر واژه «بشمار» و عبارت «از اورشلیم به مکه» برای تکمیل و ادای معنا در شعر «همه چیز همگانی است»؛
و حالا
هی بشمار یک
بشمار دو
بشمار سه
-سربازان تو از دژخیم تنام گذشتند-.
قانون تو بیمهری است،
و جهات قبلهات همینطور بیخبر
میچرخد از اورشلیم به مکه
از اورشلیم به مکه
از اورشلیم به مکه.
دو ترکیب شگرف «به رقص» و «به رسم» در شعر «معشوقهام میخواست برقصد» شاهد مثال دیگری است؛
برقص، به رسم رقص دختران ترک
برقص، به رسم رقص بادیهنشینان عرب
برقص، به رسم به باد دادن دانه گندم
به رسم کردها
به رسم بلوچها
به رسم درد، به رسم رنج، به رسم کوهستان که استوار است.
به رسم روسپیان برقص
برقص به رسم تمام زندگیهای برباد.
همچنین استفاده از واژه «میان» و «بدون» در شعر «افتادن»؛
میانشان هوا،
میانشان شک،
میانشان تهی.
توت میشوم و بر زمین میافتم
میان بوی مردها....
بدون شهوت،
بدون عشق،
بدون بازیگوشیهای خیالپردازانه.
به خدمت گرفتن دقیق و گوشنواز ضرباهنگ درونی واژه «زنان» در شعر «تا این که – تمام من و – تو هنوز عاشق باشی»، و تکرارهایی مانند ترکیب «بیمار تو را» در شعر «از رگ تاک بترس»، حرف «گ» در واژگان گرگ، گره، بگویم، اگر، قشنگ، بگیرم، رگ، بزرگ و گریستن در شعر «از ای کاش میتوانستم تا گرههای آخر روایت»، تکرار حرف «ش» و تضمین درخشان عبارت «فلا یمن علیک» در شعر «ساقی در جنگهای سیفالاسلام» نمونههای قابل ذکر دیگری هستند؛
چقدر ملال دارم من از دست تو
بگو «فلا یمن علیک»
و من هی زار زار شانههایم تکان بخورد
«فلا یمن علیک»،
«فلا یمن علیک» با شدت بیشتر،
با شدت بیشتر «فلا یمن علیک».
ترکیبهای مشتق از واژه «دل» در همین شعر، «نام من» در شعر «بر من هجوم بیاور» و سرانجام «به» در شعر دلانگیز و صمیمی «با زبانی که تو را دوست دارم» استفاده فراوان و به جای فن تکرار را در شعر فرهادی نشان میدهد.
نغمه موسیقی در نظم پریشان
موسیقی هرچند در شعر خوشتر است و ردیف و قافیه سنگ بنای شعر دانسته شده است اما در شعرهای سپید، یا شعرهایی از جنس شعر فرهادی نیز موسیقی جایگاه مهمی دارد. همانگونه که در بخش پیش گفته شد فرهادی برای درک و آفرینش بهتر شعرش از تکرار بهره گرفته بود و این تکرار گاه ریتم پرحرارتی به کار داده بود. اما در شعر وی نوعی موسیقی وجود دارد که با ایجاز ساخته شدهاند. یعنی با حذف تمام ادات و زواید جمله. این گونه موسیقی به کمک تصویرآفرینیهای شگرف در شعر او آمده است. این موسیقی هم در نثرواژههایی مانند آنچه در کار بیهقی آمده است دیده میشود و هم در خود شعر و در وجود مصرعها.
مثلا در شعر نخست مجموعه؛
در رقص قوم زندانزده کرد
از دو-شی-زه واریات بگو.
که موسیقی در جان کلمه نشسته و همراه با آن کش و تاب میخورد. در ادامه همین شعر عوض کردن ریتم جملهها موسیقی تازهای را پدید آورده است؛
از قهوه خندههایت تلخ
از این که گاهی میرقصی به خاطره
گاهی میرقصی به فراموشی
از سالهای حیرت
از سالهای نفرتات
بگو.
انواع موسیقی زادهی نثرهای بیهقیگون نیز در کار فرهادی فراوان به چشم میخورد. موسیقیای که بیشتر از اعجاز ایجاز برمیخیزد. مثلا در شعر «از عالیترین مناظر هند شرقی» موسیقی با ویرایش جمله خود را بهتر نشان داده است؛
جلجتا به درک؛ تو، تهران مرا هم ویران میکنی.
و در شعر «ساقی در جنگهای سیفالاسلام»؛
و سیفالاسلام با تبر تمام جهان را شاهد کرد.
و در شعر «لیلا یعنی ماه»؛
تو بوی شهوتآلوده زیتون را میفهمی
و بوی پرتغالها را.
و در شعر «بر من هجوم بیاور»؛
بیاور این هجوم را که تنم خشک است
مگر تو نبودی که آتش برایت زبانه میکشید
بیا تازیانه باش تا حلالت کنم.
یا موسیقی این قطعه درخشان در شعر «همه چیز همگانی است» که با سه نقطه پایانی در ذهن خواننده ادامه مییابد؛
یهودیان تنم
به پیشواز تو عبور میکنند از نیل این همه اشک ....
نمونههایی از بهره بردن از موسیقی نهفته در جان واژه نیز در شعر فرهادی دیده میشود. مانند به کار زدن موسیقی کلمه «طلیطله» در شعر «معشوقهام میخواست برقصد»؛
برگهای برکههای طلیطله میرقصند
تو نیز برقص.
همچنین موسیقی این قطعه از شعر «از عاشقانههای آناتولی» که با تقطیع و کتابت و ایجاز و تلمیح آفریده شده است؛
پاشای من!
عثمانی صلات ظهر!
میآیی
آهسته،
خرامنده،
و همه میدانند
دیدگان تو شهر را
زیبا میکند.
یا موسیقی نهفته در شعر «معشوقهام میخواست برقصد» که با ترقص واژهها و ایجاز کلام پیوند خورده است. موسیقی ناب شعر «در جستجوی کوهها» نیز در این گونه قرار دارد؛
کم کم تمام صداها
تصویر گنگ زنی است
که ابعاد معلق مرگ را
حباب – حباب هجی میکند.
موسیقی کلامی، لفظی، ناشی از تکرار و هجابندی و تقطیع در شعر فرهادی زیاد است. اما یکی از صمیمیترینشان در شعر «با زبانی که تو را دوست دارم» آفریده شده است؛
به زبان سره دوستات دارم
به ناسره دوستات دارم
به امید کشف سوزن از کاه
به امید باد و باد دادن
حتی اگر در دستهای دشمنام باشی
دوستات دارم.
ناشناختهها
نخستین چیزی که با خواندن دفتر شعر «قطعاتی برای ابوالهول» به ذهن میآید این است که چقدر شعرهای این مجموعه غریب و ناآشنا و دور از ذهن و در عین حال به جان نشستنی هستند.
حقیقت این است که مطالعات گسترده تاریخی و ادبی فرهادی و آشنایی او به زبان عربی این امکان را به او داده است که به خوبی در پربار کردن شعرش از آنها بهره ببرد و ترکیبها و مضمونهای نو و تشبیهات بدیع با آنها بسازد. این هنر هرچند به غنا و زیبایی شعر او یاری رسانده است اما به دلیل ایجاد پیچیدگی در ساختار لفظی شعر، دستیابی به معنا را به ورطههای بعید کشانده است.
به دیگر بیان گاه به گوش مخاطب ناآشنا هستند و خوانش شعر را به چالش میکشد. فرهادی کوشیده است با پانویس دادن و حاشیه نوشتن، شعرش را قابل فهمتر کند. و صد البته این ویژگی بارز و صفت شاخصه شعر فرهادی است. شعری که حتما باید یا به قدر شاعرش دانش و اطلاعات داشت یا بدون حواشی و پانویسها سراغش نرفت. این نکته مهم را هم باید افزود که اگرچه تلمیحهای موجود در شعر فرهادی تازه، بکر و به اصطلاح دستفرسود نیست اما بعید به نظر میرسد به این زودی ماندگار شوند.
مانند ترکیبهای «اورشلیم و صلح»، «گیسوان صلیبی»، «عشق و مرز گمبرونی پرتغال» و «برادران پادشاه عثمانی»، «مناظر هند شرقی»، «سرخ بت»، «زلزله نیشابور»، «دختران قوچان»، «مشروطه»، «شاهدبازی حافظ»، «جلجتا»، «سمرقند و بم»، «حسنک و بیهقی»، «اما کفورایی»، «جعفر کذاب»، «سماع قونیه»، «اسب پیشکش»، «هراکلیتوس»، «تاریخ مغول»، «یاسا»، «قبله»، «در پادشاهیام همه چیز همگانی است»، «برکههای طلیطله»، «دختران خودسوزی خرمآباد»، «شکردهنان هند»، «شاه لیر»، «دماغه فتح اسپانیا»، «هرات موهای پیامبر»، «یا ربیم کودکان عثمانی»، «سکه زدن»، «درشکههای هزار اسب»، «عثمانی صلات ظهر»، «مریم و جبرئیل»، «اورشلیم پا به زای من»، «چهره آبی عشق»، «زمین بی رونق دمشق»، »حدیث قدسی اوراق بیبها»، «سیفالاسلام بلخ»، «فلا یمن علیک»، «جاده ابریشم»، «ام کلثوم»، «قیس»، «اشعار یزید»، «حاسبو قبل ان تحاسبو» که تنها نمونههایی از اشارههای فراوان تاریخی و جغرافیایی ممزوج به تاریخ و ادبیات در «قطعاتی برای ابوالهول» هستند.
ایجاز؛ ترکیبها و مضمونهای نو
اگر به معنای دقیق کلمه بتوان از مجموعه شعر «قطعاتی برای ابوالهول» لذت برد و همچون خنکای برفابی در تموز تابستان در جان چکاند، ترکیبها و مضمونهای نو و گاه شگفت این مجموعه است که در عباراتی موجز آفریده شدهاند. ترکیبهایی که برای برساخته شدنشان، شاعر بار بسته و مرزهای تاریخ و جغرافیا و زبان را پشت سرگذاشته است.
هرچند گاه استفاده زیاد از ترکیبها و مضمونهای بدیع میتواند آفت شعر باشد، کما اینکه در شعر قدیم به خصوص از نوع سبک هندیاش بود، اما ترکیبها و مضمونها اگر درست و دقیق ساخته شوند و درموقع مناسب به کار روند، بر زیبایی و غنای شعر میافزایند.
در حقیقت بار اصلی توصیف محیط اطراف و تجربههای زیستشده شاعر از خلال همین ترکیبها نمایان میشود. میتوان تشبیه را قلب شعر داشت. جایی که ضربان زندگی شعر نواخته میشود. همچنین است ایجاز. ایجاز را دوری جستن از حشو و زواید و اطناب گفتهاند. این قضیه به وفور در شعر فرهادی دیده میشود و بیشتر ناشی از زبان پراستعاره و مفهومی شخص اوست. زبانی که به دلیل آشنایی با زبانهای پرقدرت و ساختارمند آلمانی و عربی قوت گرفته است و در مطالعات عمیق تاریخی و زبانشناسی وی صیقل خورده است.
مضمون کوک کردنهای فرهادی در شعرش بسیار است. مثلا در شعر «از ک-ش-میر چشمهای پرحادثه» تمام معانی تاریخی، سیاسی و جغرافیایی پنهان در واژه «کشمیر» در خدمت توصیف چشمان معشوقه و بلاهای برخاسته از آن قرار گرفته است یا در شعر «از عالیترین مناظر هند شرقی» معشوقه به مشروطه تشبیه شده است و روایت ستمی که بر دختران قوچان رفته در ترکیبی دور از ذهن گنجانده شده است؛
یاسمینای من
اشک میریزم برای دختران قوچان
که تو باشی مشروطهام.
در شعر فارسی تشبیه غارت و ترکتازی معشوقه به حوادثی مانند حمله مغول، بربرها و اعراب فراوان دیده میشود اما واقعا چه کسی تاکنون معشوقهاش را به مشروطه تشبیه کرده بود یا به خاطره دختران قوچان! در همین شعر ترکیب خودکشی تهران روی خاطرات معشوقه نیز چشمگیر است.
بیا سفر کنیم
پیش از آنکه تهران روی خاطرات تو خودکشی کند.
یا در شعر «همه چیز همگانی است» عبارتهای غریب و مفاهیم نامانوس، این قطعه عالی را ساختهاند؛
یهودیان تنم
به پیشواز تو عبور میکنند از نیل این همه اشک....
یا این ترکیب و ایجاز شگفت در شعر «افتادن»؛
توت میشوم و بر زمین میافتم
میان بوی مردها....
«تجاوز تاریخ به فرد» اگر چه در معنایی فلسفی میتواند واجد اعتبار باشد یا نباشد اما در شعر «از عاشقانههای بیمکان» گویی در مسیری محتوم ختم میشود که فرد از آن گریزی ندارد و ترکیبی بکر میآفریند؛
سرت را مانند گلهای خشخاش میان دستهایت جا میدهی
و در تاریکی مطلق
انگار تاریخ به تو تجاوز میکند!
و در همین شعر، ترکیب زخم و ناقوس جنگ این تشبیه چشمگیر را ساخته است؛
از آهنگ زمان پیش میافتی
و هی ناقوس جنگ میشود زخمهایت.
و ایجاز درخشان این قطعه در شعر وقتی «وقتی گلدانهای حوا...»؛
میشوی انسان برهنه و لخت
زیر جاذبه تحملناپذیر در برابر دیدن.
و این ایجاز و تشبیه بکر در شعر ««ساقی در جنگهای سیفالاسلام»؛
جاده ابریشم روی شانههایت و هی شتر سوار میشوند
مردهای مرغوب عرب
تا برسند به هند و بیایند حجاز و بروند تا درهی آب.
ترکیب «دختران خودسوزی خرمآباد» و «تازیانههای وحشتزده» در شعر «معشوقهام میخواست برقصد»، «زیبایی تو به چشمهایم تجاوز میکند» در شعر «وقتی گلدانهای حوا – با روایت ساقی- سقوط میکند»، «ابعاد معلق مرگ» در شعر «در جستجوی کوهها» و «یائسگی زمان» و «قاعدگی بیروح مکان» در شعر «از عاشقانههای آناتولی» نیز از این دست ترکیبسازیهای نو است. همچنین ترکیبهای دیگر این شعر که بیشتر با جابجایی صفت و موصوف ساخته شدهاند؛
تو اغلبُِِ زنان میشوی
و مردهای سرگردان پاهای مرا
-به رسم اعراب صحرانشین-
میخ میکنی به سیاه چادرهای
لختی ماندن
اندکی آسودن.
در شعری که با عنوان عجیب «یکی از معشوقههایم اسب بود ولی نتاخت» نیز ترکیبهایی جسورانه در خدمت معناپردازی قرار گرفتهاند؛
هی سرم را بالا میگیرم
مبادا از چشمهایم بیفتی
و باز در چاهی عمیق فرو میروم.
و عبارت عالی «در هر زنی سپیدار مردی تکان میخورد» در شعری با عنوان عالی «در هر زنی نام کسی تکرار میشود» و این قطعه درخشان در شعر «از رگ تاک بترس»؛
امروز به سلامتی باران
دیروز به سلامتی بهار
سه روز پیش به سلامتی مریم
که هنوز بوی شبدرهای عاشقی جبرئیل را در جیب داشت
میبارم.
و این مضمون ناب در شعر «لیلا یعنی ماه»؛
همین سوارانی که تو را میجویند
خواهند دید «تقدیر» شتر پیری است در چکامههای عربی.
و این تصویرسازی آمیخته به حسآمیزی ناب در شعر «خواست آشوب شود دلم»؛
معلم نوشتههایم را انداخت توی سطل زباله
که این بچه آبهایش قرمزاند و دستهایش رنگ دوات گرفته
بیا که رنگ دوات گرفته انگشتهایم از خوردن ناخنهایم
از جوراب گلدار تو تا چشمهایم
جویده میشوند.
اما اوج این ترکیبها را باید در شعر «تا این که – تمام من و – تو هنوز عاشق باشی» جستجو کرد. جایی که شاعر به ستایش شورانگیز زنان و البته توصیف آنان برخاسته است و برای این موجودات، ترکیبهای شیرین و شگرف و نویی آفریده است. شعری که شایسته زنان است و پر است از ترکیبها و استعارههای گوارا؛
زنان بوهای جاریاند در لغت استشمام
فلسفههای معلق
کتابهای آویزان
صورتهای شعبده
استشهادهای با هر انگشت
قافیههای مالباخته
- چنینهای چنان-
زنان خاطرههای معبد عشق نزد پادشاهان سرزمین گلاند
تواضعوا لمن طلبتم منه العلم
مرواریدهای بحرین پای تو
فرشهای پارس پاس تو
اشتران عرب جهاز تو
- و نیز خون دلهای من-
زنان نثرهای ناتمام
نظمهای پریشان
حرفهای همه ناپیدا
تاسهای گماند....
و مکث ترتیل آیههای القارعه.
بدبینی و یاس و تلخناکی
شعر نمیتواند مدام سرخوش باشد. جهان امروز جهانی از جنس شراب و شاهد منوچهری و فرخی نیست. اما به نالیدن هم کار میسر نمیشود. باید فلسفه و نظرگاهی به جهان ساخت و آن را به زیرکشید و حتی زیر پا له کرد. این قسم فلسفه و تلخناکی و گاه اندوهناکی در شعر فرهادی موج میخورد. گویی او از همه چیز خسته است. هیچ چیز آنگونه که انتظار دارد سرجایش نیست. از ناموفقیتها، از شکستها، از کل جهان و خلقتاش اندوهناک است. در جای جای دفتر شعرش این موضوع به چشم آید.
مثلا در شعر «نگرانیها، فریبها و عشق که میرود» میگوید؛
من فریب طبیعت را میشناسم،
دامهایی که برایم پهن کرده است....
به زاده شدن هیچ انسانی خوشبین نیستم
و میدانم پستان مادران
شیرهای سیاه جهل را
به رمهای سرگردان هی میکنند
و تاریخ لابهلای شهوت گرگها
به شکل گربهای اهلی
دستآموز میشود ....
نگران چمنزارهاییام که پاییز تباه میشوند.
یا در شعر «از عالیترین مناظر هند شرقی»،
بیا بیا بیا
از کنار خاطرات پابرهنگی حسنک
عبور کنیم بیهقی را ....
بیا سفر کنیم
پیش از آنکه تهران روی خاطرات تو خودکشی کند.
فرهادی حتی دو گام پس مینشیند و گویا امیدی به اصلاح امور ندارد. در شعر «از عاشقانههای آناتولی» او هیچ زن یا مردی را برای برهم زدن چرخ نمییابد؛
یائسه است زمان ما
و نه هیچ زنی بزرگ است
و نه هیچ مردی میتواند روی دو پایش بایستد
و تاریخ را عوض کند.
و نامیدی سیاهی که در شعر «در جستجوی کوهها» موج میخورد و به یاس میانجامد. یاسی که ریشههایش در آرزوهای سرکوبشده انسان فرو رفته است.
گاهی تمام زندگیات میشود
جستجوی کوهی که انعکاس تو باشد
و چیزی جز دیوارهای گوش تا گوش سکوت نمییابی ....
در آستانه هر پاییز
حرکت دوار پرندگان
تو را
با فراخوان مرگهای زودرس
کوچ میدهند به سرزمینی پر از آرزوهای سرکوبشده.
حتی معشوقهها و زنان نیز که لطافت و تبسم را به دنیای شاعر هدیه دادهاند خودشان بخشی از رنج میشوند. آنگاه که برای او؛
زن همیشه زن است
حتی اگر
کمی اعتراض کند.
(در شعر «ای کاش میتوانستم تا گرههای آخر روایت»)
زنانی که باید نویدبخش «لختی ماندن» و «اندکی آسودن» باشند جز انباشتن بر اندوه شاعر ثمری ندارند؛
کاه به کاه دستآوردهای بزرگ مرا به باد میدهی با یکجانشینیات.
در شعر «خواست آشوب شود دلم» فرهادی حتی نمیداند «داستان از کجا شروع شد». او میگوید؛
نه یکبار، نه دوبار، نه سه بار، زبانه کشید آتش روی موهایم و مرا شرم نام نهادند.
او دوست دارد بشورد. بر تمام تاریخ. بر تمام خودش.
میخواهم بنویسم ترس
و یاغی شوم تمام دشتستان را، از مورچه خورت تا تمام جفت چشمهایی که آغامحمدخان را به شهر راه ندادند.
و سرانجام در تمام تاریخ کسی را نمییابد که درد و خشم او را بفهمد؛
برگهای برکههای طلیطله میرقصند
تو نیز برقص
کوفیان میرقصند
تو نیز برقص
دختران خودسوزی خرمآباد میرقصند
تو نیز برقص ....
اما کدامشان خوشههای خشم مرا میفهمد؟
سخن آخر
«قطعاتی برای ابوالهول» نخستین دفتر شعر جولان فرهادی بابادی است. دفتر شعری گیرا، پرمضمون، شگفت و سرشار از امیدهای نو برای شعر این سرزمین. میتوان از هماکنون دست را سایه کرد و به آیندهای نه چندان دور نظر کرد و دید که شاعری برخاسته از متن زندگی، آشنا به زبان و فرهنگ و تاریخ آرام آرام قد کشیده است. شاعری که نه شعرش شبیه شعر بقیه است و نه اندیشه و هدفش. کسی که ریزهخوار خوان شاعری نبوده است و در شب شعرها و محفلهای ادبی کمتر سرک کشیده است.
کسی که حتی دوست ندارد به عنوان شاعر شناخته شود. گویند مولانا مظفر هروی در وقت مردن دیوان خود را در آب انداخت که بعد از مظفر هیچکس قدر سخن وی نخواهد دانست بلکه آن را فهم نتواند. (1)
امیدوارم این اتفاق برای «قطعاتی برای ابوالهول» نیفتد. کتابی که باید بیشتر از این ارزیابی شتابزده، خوانده و از سر حوصله و دقت نقد شود. میتوان به مضمونهای بکر آن بیشتر رجوع کرد، آرایههای ادبی بیشتری را در آن کنکاش کرد و با اندیشهها و نگرش شاعرش بیشتر آشنا شد. قلعه هزارتوی این دفتر شعر به درستی با «ملاطی از خون و پارهسنگ و عقاب» ساخته شده است. (2) شایسته است گشوده و خوانده شود.
پی نوشت:
1) تذکره دولتشاهی به نقل از «شعر بی دروغ، شعر بینقاب» از عبدالحسین زرینکوب ص 152
2) از شعر «گفتی كه باد مرده است» در دفتر «دشنه در دیس» از احمد شاملو
سخن نخست
«هادس» نام واحد ادبی انتشارات تیسا است. انتشاراتی که به تازگی نخستین دفتر شعر جولان فرهادی بابادی را با عنوان «قطعاتی برای ابوالهول» چاپ کرده است. هادس در اسطورههای یونان باستان جایگاه بزرگ و شگفتی دارد. او نه همانند برادرش زئوس است که بر کرسی هفت اورنگ پادشاهیاش در المپ آسمانها نشسته باشد و خیل عظیم خدایان و ایزدبانوها به فرمانش کمر راست کرده باشند و نه همچون برادر دیگرش پوزئیدون، در قعر دریاها و اقیانوسها چمبر زده و غرق و مست نیایش دریانوردان دل به امواج خروشان سپرده. هادس از تقسیم قدرت پدرشان، کرونوس، هر چند بدترین سهم، اما پر رمز و رازترین آنها را میراث برد. او بر جهان پیچاپیچ مرگ و نیستی چیره شد و بر اسرار دنیای مردگان دست یافت.
از اینرو در اسطورههای یونان هرکجا نام هادس طنینانداز میشود ضربان قلب به تپش درمیآید. نام او نه تنها برابر رمز و ندانی بشر از جهان زیرین و قلمرو ناشناخته مردگان است بلکه با صور ناشناخته روح و درون آدمی نیز پیوند خورده است. هادس در ضمیر هر انسان وجود دارد و به نوعی پیکار آدمی با ناشناسهگی است. پیکاری که سرانجام در قالب شیری نشسته و خیره و غره به بالهای عقابیاش و با چهره و اندیشه زنان پدیدار میشود. در قالب «ابوالهول».
پیکری برتراشیده از سنگ و صخرههای خارا با تیشههای رمز و اسطوره. در برابر هر انسانی که از برابرش گذر کند، پرسشی مینهد. پرسشی آمیخته با رمز و اسطوره. یا پاسخ را بگو و گذر کن، یا به دیار هادس رهسپار خواهی شد. پیوند هادس و ابوالهول. برای اینچنین موجودی، جولان فرهادی بابادی «قطعات» اش را نوشته است. «قطعاتی برای ابوالهول».
پیچیده در تار و پود رمزگونگی
شعر فرهادی با نوعی رمزگونگی آمیخته شده است. جدا از عنوان کتاب، که ترکیبی از هول و هراس است، این رمزگونگی را میتوان در شکل واژگان، ترکیبها، محتوای عبارتها و سرانجام در کلیت کار دید. در واقع میتوان رمزگونگی را شاخصه شعر فرهادی برشمرد. این رمزگونگی گاه همانطور گنگ و مبهم باقی میماند، گاه شاعر با بسط جملات بعدی مقصودش را از زیر حجاب بیرون میکشد و گاه با خروج از متن و گریز به حاشیه، توضیحاتی برای بیان مقصود میدهد. اما در هر سه حالت، شعر در کلیت کار رمزگونه باقی میماند.
در اولین شعر مجموعه با عنوان «از ک- ش- میر چشمهای پرحادثه» این رمزگونگی حتی در شیوه نگارش واژه «کشمیر» و «بنارس» نیز به چشم میآید.
از ک ... ش ... میر چشمهای پرحادثهات بگو
از دستهای بودایی همه ب .... نارسات
و در همین شعر؛
در رقص قوم زندان زده کرد
از دو- شی- زه واریات بگو.
که با تقطیع درخشان کلمه دوشیزه، رندانه، معناهای دیگری را برای آن جسته است. انتخاب این نوع کتابت برای کلمه و در واقع تقطیع آن البته در شعر فارسی بیسابقه نیست و برای درک بهتر شعر، رساندن بهتر مفهوم و حتی القای معنایی ثانوی بر کلمه در گذشته نیز به کار رفته است. این شیوه نگارش نوعی یاری خواستن از وجه شنیداری برای وجه دیداری خواننده است تا با کمک چشم و قوه باصره، قوه مخیله و تعقلش فعال شود. اما بار کردن حسی از رازاندودی و القای رمزگونگی به واژه با تقطیع حرفها و صوتها هاله رمز قطورتری را بر تن شعر میپوشاند. در شعر بالا حادثه گویی در چشمهای اعجابانگیز معشوق و در متن وقایع تاریخی، به عمد «کش»دار میشود. شاعر سپس رمزگونگی را از سطح واژگان به عمق معنا میکشاند تا مخاطب در همان ابتدای دفتر شعر، پرسش رمزآمیز ابوالهول و هراس هادس را در برابر خود ببیند.
از جوشن پوشان تنات
از اورشلیم قلب پر از پیام صلح
از گیسوان صلیبیات
بگو
و به گونهای ناگهانی خودش و مخاطبش را پرتاب میکند به دنیایی دور و ناشناخته؛
از تاراج تاریخی عشق در مرز گمبرونی پرتغال
از طاعون قرن چهاردهم
از ادویه زبانِ جانِ ابریشمات بگو.
در شعر «از استوانههای برج دولو تا جبرئیل دستهای تو» این رمزگونگی با تضمین آیهای از قرآن آغاز میشود و مانند چشمهای از دل شاعر میجوشد و در کویر تاریخ میلغزد؛
تو «اما کفورایی»
و من راه
و من راه
و من رئاه
از تشبیهات دور
تا استوانههای برج دلو و اوزان قمر در عقرب هی حوت و هی حوت و جان من، برهوت....
در ادامه همین شعر، چینش پلکانی واژگان به کمک درک روند تاریخی شعر و البته گشایش هاله رمز آن آمده است؛
می شود
از شاملو
رملو
تکلو
اصلا از قاجار و استاجلو
عبور کنیم و آزادی
در مشروطه بمیرد از خوشی؟
در چنین فضایی معشوقه نیز در زیر جامه رمز میخزد. چیزی که در شعر «معشوقهام میخواست برقصد» به خوبی پیداست. جایی که شعر ممزوج با جانی شیفته و قلبی آشفته میشود.
پیش از آنکه جزام بگیری، برقص ...
دایههای عرب میرقصند
تو نیز برقص
برگهای برکههای طلیطله میرقصند
تو نیز برقص
کوفیان میرقصند
تو نیز برقص
دختران خودسوزی خرمآباد میرقصند
تو نیز برقص .....
به رسم تازیانههای وحشتزده
جان دلم
به رسم روسپیان برقص.
یا رمزگونگی آمیخته با ترس و یاس در شعر «از عاشقانههای بیمکان»؛
سرت را مانند گلهای خشخاش میان دستهایت جا میدهی
و در تاریکی مطلق
انگار تاریخ به تو تجاوز میکند.
اما رمزگونگی فرهادی در شعر «خواست آشوب شود دلم» پهلو به پهلوی ناشناسهگی به پیش میرود و مخاطب در پیچخوردنی ویرانگر به همراه شاعر در ذهن و خاطره شاعر سقوط میکند. گویی مهابتی گنگ بر انسان هجوم میآورد و در چنگالی ناشناس جانش به هم فشرده میشود؛
خواست آشوب شود دلم
رنگ گرفت از آسمان و هی پیچ خورد
و هی رنگ عوض کرد
از آبی به گرد زرد از زرد به شعله نارنجی
و تا شعاع دستم زیر پاهایت به قرمزی آمیخت
و من صاحب فرزند شدم
بی آنکه یادم باشد
داستان از کجا شروع شد.
گفتم که گسترده میشوم زیر خم
از کوچههای خمار نگیر از بهار بیسوار، که من میآیم
و دانه میپاشد برایت نسترن
و هی دوباره نسترن
و شاید هم اصلا زنبق
که تا شعاع دستم دوباره پدر شودم
از مجهول به معلوم، آمد و رفت از معلوم ...
نمیدانم
دوباره آمد و رفت تا پای بستر زخم
نه یکبار، نه دوبار، نه سه بار، زبانه کشید آتش روی موهایم و مرا شرم نام نهادند.
تکرار برای درک، تکرار برای ریتم
بهره بردن از فنون بلاغت و صناعت همیشه نیازمند داشتن دانشی گسترده در زمینه ادبیات با خاطری جمع نیست. گاه این صنایع لفظی و معنوی در طریق سخن گفتن فلان حلاج و علاف نیز یافت میشود. اما به کار بردن این فنون در ساختاری منسجم، با قصد و آهنگی مشخص (در بدترین حالت این است که باید پیامی را به کسی، گر چه خود، منتقل کند) حتی اگر ناخودآگاه باشد و از طریق دیگری غیر تربیت شعری وارد زبان شده باشد به کلام جان تازهای میبخشد.
تکرار یک واژه در شعر، جدا از تاکید، گاه نشان از تحملناپذیری یک حادثه یا واقعه است که جز به یاری ضرباهنگ واژگان نمیتوان از آن جان به در برد و مهمتر اینکه آن را برای کسی توصیف کرد، اگر بشود اصلا توصیف کرد. در حقیقت تکرار کمک میکند تا شاعر بار عظیم معنایی یک واقعه را با چندین و چندین بار گفتن به بیان درآورد. شاعران از این تکنیک بسیار بهره بردهاند و به یاری آن معناهای ژرفی آفریدهاند. جدا از این، کارکرد مهم تکرار را باید در آفرینش ریتم و موسیقی دانست. فرهادی نیز به خوبی از تکرار واژگان، عبارتها و حتی حرفها و صوتها در شعرش بهره گرفته است.
مثلا تکرار «لول خوردن» در شعر «افتادن»؛
میانها پر میشود
سنگها گوشت
هی لول میخورند
هی لول میخورند
و روز تمام میشود.
یا تکرار درخشان و معناساز حرف ربط «از» در شعر «از ک- ش- میر چشمهای پرحادثه» و کلمه «بیا» در شعر «از عالیترین مناظر هند شرقی»؛
بیا! بیا! بیا آغاز کنیم
دوباره
حافظ را از شاهدبازیاش
بیا! بیا! بیا!
از کنار خاطرات پابرهنگی حسنک
عبور کنیم بیهقی را
بیا سفر کنیم.
نمونه دیگر واژه «بشمار» و عبارت «از اورشلیم به مکه» برای تکمیل و ادای معنا در شعر «همه چیز همگانی است»؛
و حالا
هی بشمار یک
بشمار دو
بشمار سه
-سربازان تو از دژخیم تنام گذشتند-.
قانون تو بیمهری است،
و جهات قبلهات همینطور بیخبر
میچرخد از اورشلیم به مکه
از اورشلیم به مکه
از اورشلیم به مکه.
دو ترکیب شگرف «به رقص» و «به رسم» در شعر «معشوقهام میخواست برقصد» شاهد مثال دیگری است؛
برقص، به رسم رقص دختران ترک
برقص، به رسم رقص بادیهنشینان عرب
برقص، به رسم به باد دادن دانه گندم
به رسم کردها
به رسم بلوچها
به رسم درد، به رسم رنج، به رسم کوهستان که استوار است.
به رسم روسپیان برقص
برقص به رسم تمام زندگیهای برباد.
همچنین استفاده از واژه «میان» و «بدون» در شعر «افتادن»؛
میانشان هوا،
میانشان شک،
میانشان تهی.
توت میشوم و بر زمین میافتم
میان بوی مردها....
بدون شهوت،
بدون عشق،
بدون بازیگوشیهای خیالپردازانه.
به خدمت گرفتن دقیق و گوشنواز ضرباهنگ درونی واژه «زنان» در شعر «تا این که – تمام من و – تو هنوز عاشق باشی»، و تکرارهایی مانند ترکیب «بیمار تو را» در شعر «از رگ تاک بترس»، حرف «گ» در واژگان گرگ، گره، بگویم، اگر، قشنگ، بگیرم، رگ، بزرگ و گریستن در شعر «از ای کاش میتوانستم تا گرههای آخر روایت»، تکرار حرف «ش» و تضمین درخشان عبارت «فلا یمن علیک» در شعر «ساقی در جنگهای سیفالاسلام» نمونههای قابل ذکر دیگری هستند؛
چقدر ملال دارم من از دست تو
بگو «فلا یمن علیک»
و من هی زار زار شانههایم تکان بخورد
«فلا یمن علیک»،
«فلا یمن علیک» با شدت بیشتر،
با شدت بیشتر «فلا یمن علیک».
ترکیبهای مشتق از واژه «دل» در همین شعر، «نام من» در شعر «بر من هجوم بیاور» و سرانجام «به» در شعر دلانگیز و صمیمی «با زبانی که تو را دوست دارم» استفاده فراوان و به جای فن تکرار را در شعر فرهادی نشان میدهد.
نغمه موسیقی در نظم پریشان
موسیقی هرچند در شعر خوشتر است و ردیف و قافیه سنگ بنای شعر دانسته شده است اما در شعرهای سپید، یا شعرهایی از جنس شعر فرهادی نیز موسیقی جایگاه مهمی دارد. همانگونه که در بخش پیش گفته شد فرهادی برای درک و آفرینش بهتر شعرش از تکرار بهره گرفته بود و این تکرار گاه ریتم پرحرارتی به کار داده بود. اما در شعر وی نوعی موسیقی وجود دارد که با ایجاز ساخته شدهاند. یعنی با حذف تمام ادات و زواید جمله. این گونه موسیقی به کمک تصویرآفرینیهای شگرف در شعر او آمده است. این موسیقی هم در نثرواژههایی مانند آنچه در کار بیهقی آمده است دیده میشود و هم در خود شعر و در وجود مصرعها.
مثلا در شعر نخست مجموعه؛
در رقص قوم زندانزده کرد
از دو-شی-زه واریات بگو.
که موسیقی در جان کلمه نشسته و همراه با آن کش و تاب میخورد. در ادامه همین شعر عوض کردن ریتم جملهها موسیقی تازهای را پدید آورده است؛
از قهوه خندههایت تلخ
از این که گاهی میرقصی به خاطره
گاهی میرقصی به فراموشی
از سالهای حیرت
از سالهای نفرتات
بگو.
انواع موسیقی زادهی نثرهای بیهقیگون نیز در کار فرهادی فراوان به چشم میخورد. موسیقیای که بیشتر از اعجاز ایجاز برمیخیزد. مثلا در شعر «از عالیترین مناظر هند شرقی» موسیقی با ویرایش جمله خود را بهتر نشان داده است؛
جلجتا به درک؛ تو، تهران مرا هم ویران میکنی.
و در شعر «ساقی در جنگهای سیفالاسلام»؛
و سیفالاسلام با تبر تمام جهان را شاهد کرد.
و در شعر «لیلا یعنی ماه»؛
تو بوی شهوتآلوده زیتون را میفهمی
و بوی پرتغالها را.
و در شعر «بر من هجوم بیاور»؛
بیاور این هجوم را که تنم خشک است
مگر تو نبودی که آتش برایت زبانه میکشید
بیا تازیانه باش تا حلالت کنم.
یا موسیقی این قطعه درخشان در شعر «همه چیز همگانی است» که با سه نقطه پایانی در ذهن خواننده ادامه مییابد؛
یهودیان تنم
به پیشواز تو عبور میکنند از نیل این همه اشک ....
نمونههایی از بهره بردن از موسیقی نهفته در جان واژه نیز در شعر فرهادی دیده میشود. مانند به کار زدن موسیقی کلمه «طلیطله» در شعر «معشوقهام میخواست برقصد»؛
برگهای برکههای طلیطله میرقصند
تو نیز برقص.
همچنین موسیقی این قطعه از شعر «از عاشقانههای آناتولی» که با تقطیع و کتابت و ایجاز و تلمیح آفریده شده است؛
پاشای من!
عثمانی صلات ظهر!
میآیی
آهسته،
خرامنده،
و همه میدانند
دیدگان تو شهر را
زیبا میکند.
یا موسیقی نهفته در شعر «معشوقهام میخواست برقصد» که با ترقص واژهها و ایجاز کلام پیوند خورده است. موسیقی ناب شعر «در جستجوی کوهها» نیز در این گونه قرار دارد؛
کم کم تمام صداها
تصویر گنگ زنی است
که ابعاد معلق مرگ را
حباب – حباب هجی میکند.
موسیقی کلامی، لفظی، ناشی از تکرار و هجابندی و تقطیع در شعر فرهادی زیاد است. اما یکی از صمیمیترینشان در شعر «با زبانی که تو را دوست دارم» آفریده شده است؛
به زبان سره دوستات دارم
به ناسره دوستات دارم
به امید کشف سوزن از کاه
به امید باد و باد دادن
حتی اگر در دستهای دشمنام باشی
دوستات دارم.
ناشناختهها
نخستین چیزی که با خواندن دفتر شعر «قطعاتی برای ابوالهول» به ذهن میآید این است که چقدر شعرهای این مجموعه غریب و ناآشنا و دور از ذهن و در عین حال به جان نشستنی هستند.
حقیقت این است که مطالعات گسترده تاریخی و ادبی فرهادی و آشنایی او به زبان عربی این امکان را به او داده است که به خوبی در پربار کردن شعرش از آنها بهره ببرد و ترکیبها و مضمونهای نو و تشبیهات بدیع با آنها بسازد. این هنر هرچند به غنا و زیبایی شعر او یاری رسانده است اما به دلیل ایجاد پیچیدگی در ساختار لفظی شعر، دستیابی به معنا را به ورطههای بعید کشانده است.
به دیگر بیان گاه به گوش مخاطب ناآشنا هستند و خوانش شعر را به چالش میکشد. فرهادی کوشیده است با پانویس دادن و حاشیه نوشتن، شعرش را قابل فهمتر کند. و صد البته این ویژگی بارز و صفت شاخصه شعر فرهادی است. شعری که حتما باید یا به قدر شاعرش دانش و اطلاعات داشت یا بدون حواشی و پانویسها سراغش نرفت. این نکته مهم را هم باید افزود که اگرچه تلمیحهای موجود در شعر فرهادی تازه، بکر و به اصطلاح دستفرسود نیست اما بعید به نظر میرسد به این زودی ماندگار شوند.
مانند ترکیبهای «اورشلیم و صلح»، «گیسوان صلیبی»، «عشق و مرز گمبرونی پرتغال» و «برادران پادشاه عثمانی»، «مناظر هند شرقی»، «سرخ بت»، «زلزله نیشابور»، «دختران قوچان»، «مشروطه»، «شاهدبازی حافظ»، «جلجتا»، «سمرقند و بم»، «حسنک و بیهقی»، «اما کفورایی»، «جعفر کذاب»، «سماع قونیه»، «اسب پیشکش»، «هراکلیتوس»، «تاریخ مغول»، «یاسا»، «قبله»، «در پادشاهیام همه چیز همگانی است»، «برکههای طلیطله»، «دختران خودسوزی خرمآباد»، «شکردهنان هند»، «شاه لیر»، «دماغه فتح اسپانیا»، «هرات موهای پیامبر»، «یا ربیم کودکان عثمانی»، «سکه زدن»، «درشکههای هزار اسب»، «عثمانی صلات ظهر»، «مریم و جبرئیل»، «اورشلیم پا به زای من»، «چهره آبی عشق»، «زمین بی رونق دمشق»، »حدیث قدسی اوراق بیبها»، «سیفالاسلام بلخ»، «فلا یمن علیک»، «جاده ابریشم»، «ام کلثوم»، «قیس»، «اشعار یزید»، «حاسبو قبل ان تحاسبو» که تنها نمونههایی از اشارههای فراوان تاریخی و جغرافیایی ممزوج به تاریخ و ادبیات در «قطعاتی برای ابوالهول» هستند.
ایجاز؛ ترکیبها و مضمونهای نو
اگر به معنای دقیق کلمه بتوان از مجموعه شعر «قطعاتی برای ابوالهول» لذت برد و همچون خنکای برفابی در تموز تابستان در جان چکاند، ترکیبها و مضمونهای نو و گاه شگفت این مجموعه است که در عباراتی موجز آفریده شدهاند. ترکیبهایی که برای برساخته شدنشان، شاعر بار بسته و مرزهای تاریخ و جغرافیا و زبان را پشت سرگذاشته است.
هرچند گاه استفاده زیاد از ترکیبها و مضمونهای بدیع میتواند آفت شعر باشد، کما اینکه در شعر قدیم به خصوص از نوع سبک هندیاش بود، اما ترکیبها و مضمونها اگر درست و دقیق ساخته شوند و درموقع مناسب به کار روند، بر زیبایی و غنای شعر میافزایند.
در حقیقت بار اصلی توصیف محیط اطراف و تجربههای زیستشده شاعر از خلال همین ترکیبها نمایان میشود. میتوان تشبیه را قلب شعر داشت. جایی که ضربان زندگی شعر نواخته میشود. همچنین است ایجاز. ایجاز را دوری جستن از حشو و زواید و اطناب گفتهاند. این قضیه به وفور در شعر فرهادی دیده میشود و بیشتر ناشی از زبان پراستعاره و مفهومی شخص اوست. زبانی که به دلیل آشنایی با زبانهای پرقدرت و ساختارمند آلمانی و عربی قوت گرفته است و در مطالعات عمیق تاریخی و زبانشناسی وی صیقل خورده است.
مضمون کوک کردنهای فرهادی در شعرش بسیار است. مثلا در شعر «از ک-ش-میر چشمهای پرحادثه» تمام معانی تاریخی، سیاسی و جغرافیایی پنهان در واژه «کشمیر» در خدمت توصیف چشمان معشوقه و بلاهای برخاسته از آن قرار گرفته است یا در شعر «از عالیترین مناظر هند شرقی» معشوقه به مشروطه تشبیه شده است و روایت ستمی که بر دختران قوچان رفته در ترکیبی دور از ذهن گنجانده شده است؛
یاسمینای من
اشک میریزم برای دختران قوچان
که تو باشی مشروطهام.
در شعر فارسی تشبیه غارت و ترکتازی معشوقه به حوادثی مانند حمله مغول، بربرها و اعراب فراوان دیده میشود اما واقعا چه کسی تاکنون معشوقهاش را به مشروطه تشبیه کرده بود یا به خاطره دختران قوچان! در همین شعر ترکیب خودکشی تهران روی خاطرات معشوقه نیز چشمگیر است.
بیا سفر کنیم
پیش از آنکه تهران روی خاطرات تو خودکشی کند.
یا در شعر «همه چیز همگانی است» عبارتهای غریب و مفاهیم نامانوس، این قطعه عالی را ساختهاند؛
یهودیان تنم
به پیشواز تو عبور میکنند از نیل این همه اشک....
یا این ترکیب و ایجاز شگفت در شعر «افتادن»؛
توت میشوم و بر زمین میافتم
میان بوی مردها....
«تجاوز تاریخ به فرد» اگر چه در معنایی فلسفی میتواند واجد اعتبار باشد یا نباشد اما در شعر «از عاشقانههای بیمکان» گویی در مسیری محتوم ختم میشود که فرد از آن گریزی ندارد و ترکیبی بکر میآفریند؛
سرت را مانند گلهای خشخاش میان دستهایت جا میدهی
و در تاریکی مطلق
انگار تاریخ به تو تجاوز میکند!
و در همین شعر، ترکیب زخم و ناقوس جنگ این تشبیه چشمگیر را ساخته است؛
از آهنگ زمان پیش میافتی
و هی ناقوس جنگ میشود زخمهایت.
و ایجاز درخشان این قطعه در شعر وقتی «وقتی گلدانهای حوا...»؛
میشوی انسان برهنه و لخت
زیر جاذبه تحملناپذیر در برابر دیدن.
و این ایجاز و تشبیه بکر در شعر ««ساقی در جنگهای سیفالاسلام»؛
جاده ابریشم روی شانههایت و هی شتر سوار میشوند
مردهای مرغوب عرب
تا برسند به هند و بیایند حجاز و بروند تا درهی آب.
ترکیب «دختران خودسوزی خرمآباد» و «تازیانههای وحشتزده» در شعر «معشوقهام میخواست برقصد»، «زیبایی تو به چشمهایم تجاوز میکند» در شعر «وقتی گلدانهای حوا – با روایت ساقی- سقوط میکند»، «ابعاد معلق مرگ» در شعر «در جستجوی کوهها» و «یائسگی زمان» و «قاعدگی بیروح مکان» در شعر «از عاشقانههای آناتولی» نیز از این دست ترکیبسازیهای نو است. همچنین ترکیبهای دیگر این شعر که بیشتر با جابجایی صفت و موصوف ساخته شدهاند؛
تو اغلبُِِ زنان میشوی
و مردهای سرگردان پاهای مرا
-به رسم اعراب صحرانشین-
میخ میکنی به سیاه چادرهای
لختی ماندن
اندکی آسودن.
در شعری که با عنوان عجیب «یکی از معشوقههایم اسب بود ولی نتاخت» نیز ترکیبهایی جسورانه در خدمت معناپردازی قرار گرفتهاند؛
هی سرم را بالا میگیرم
مبادا از چشمهایم بیفتی
و باز در چاهی عمیق فرو میروم.
و عبارت عالی «در هر زنی سپیدار مردی تکان میخورد» در شعری با عنوان عالی «در هر زنی نام کسی تکرار میشود» و این قطعه درخشان در شعر «از رگ تاک بترس»؛
امروز به سلامتی باران
دیروز به سلامتی بهار
سه روز پیش به سلامتی مریم
که هنوز بوی شبدرهای عاشقی جبرئیل را در جیب داشت
میبارم.
و این مضمون ناب در شعر «لیلا یعنی ماه»؛
همین سوارانی که تو را میجویند
خواهند دید «تقدیر» شتر پیری است در چکامههای عربی.
و این تصویرسازی آمیخته به حسآمیزی ناب در شعر «خواست آشوب شود دلم»؛
معلم نوشتههایم را انداخت توی سطل زباله
که این بچه آبهایش قرمزاند و دستهایش رنگ دوات گرفته
بیا که رنگ دوات گرفته انگشتهایم از خوردن ناخنهایم
از جوراب گلدار تو تا چشمهایم
جویده میشوند.
اما اوج این ترکیبها را باید در شعر «تا این که – تمام من و – تو هنوز عاشق باشی» جستجو کرد. جایی که شاعر به ستایش شورانگیز زنان و البته توصیف آنان برخاسته است و برای این موجودات، ترکیبهای شیرین و شگرف و نویی آفریده است. شعری که شایسته زنان است و پر است از ترکیبها و استعارههای گوارا؛
زنان بوهای جاریاند در لغت استشمام
فلسفههای معلق
کتابهای آویزان
صورتهای شعبده
استشهادهای با هر انگشت
قافیههای مالباخته
- چنینهای چنان-
زنان خاطرههای معبد عشق نزد پادشاهان سرزمین گلاند
تواضعوا لمن طلبتم منه العلم
مرواریدهای بحرین پای تو
فرشهای پارس پاس تو
اشتران عرب جهاز تو
- و نیز خون دلهای من-
زنان نثرهای ناتمام
نظمهای پریشان
حرفهای همه ناپیدا
تاسهای گماند....
و مکث ترتیل آیههای القارعه.
بدبینی و یاس و تلخناکی
شعر نمیتواند مدام سرخوش باشد. جهان امروز جهانی از جنس شراب و شاهد منوچهری و فرخی نیست. اما به نالیدن هم کار میسر نمیشود. باید فلسفه و نظرگاهی به جهان ساخت و آن را به زیرکشید و حتی زیر پا له کرد. این قسم فلسفه و تلخناکی و گاه اندوهناکی در شعر فرهادی موج میخورد. گویی او از همه چیز خسته است. هیچ چیز آنگونه که انتظار دارد سرجایش نیست. از ناموفقیتها، از شکستها، از کل جهان و خلقتاش اندوهناک است. در جای جای دفتر شعرش این موضوع به چشم آید.
مثلا در شعر «نگرانیها، فریبها و عشق که میرود» میگوید؛
من فریب طبیعت را میشناسم،
دامهایی که برایم پهن کرده است....
به زاده شدن هیچ انسانی خوشبین نیستم
و میدانم پستان مادران
شیرهای سیاه جهل را
به رمهای سرگردان هی میکنند
و تاریخ لابهلای شهوت گرگها
به شکل گربهای اهلی
دستآموز میشود ....
نگران چمنزارهاییام که پاییز تباه میشوند.
یا در شعر «از عالیترین مناظر هند شرقی»،
بیا بیا بیا
از کنار خاطرات پابرهنگی حسنک
عبور کنیم بیهقی را ....
بیا سفر کنیم
پیش از آنکه تهران روی خاطرات تو خودکشی کند.
فرهادی حتی دو گام پس مینشیند و گویا امیدی به اصلاح امور ندارد. در شعر «از عاشقانههای آناتولی» او هیچ زن یا مردی را برای برهم زدن چرخ نمییابد؛
یائسه است زمان ما
و نه هیچ زنی بزرگ است
و نه هیچ مردی میتواند روی دو پایش بایستد
و تاریخ را عوض کند.
و نامیدی سیاهی که در شعر «در جستجوی کوهها» موج میخورد و به یاس میانجامد. یاسی که ریشههایش در آرزوهای سرکوبشده انسان فرو رفته است.
گاهی تمام زندگیات میشود
جستجوی کوهی که انعکاس تو باشد
و چیزی جز دیوارهای گوش تا گوش سکوت نمییابی ....
در آستانه هر پاییز
حرکت دوار پرندگان
تو را
با فراخوان مرگهای زودرس
کوچ میدهند به سرزمینی پر از آرزوهای سرکوبشده.
حتی معشوقهها و زنان نیز که لطافت و تبسم را به دنیای شاعر هدیه دادهاند خودشان بخشی از رنج میشوند. آنگاه که برای او؛
زن همیشه زن است
حتی اگر
کمی اعتراض کند.
(در شعر «ای کاش میتوانستم تا گرههای آخر روایت»)
زنانی که باید نویدبخش «لختی ماندن» و «اندکی آسودن» باشند جز انباشتن بر اندوه شاعر ثمری ندارند؛
کاه به کاه دستآوردهای بزرگ مرا به باد میدهی با یکجانشینیات.
در شعر «خواست آشوب شود دلم» فرهادی حتی نمیداند «داستان از کجا شروع شد». او میگوید؛
نه یکبار، نه دوبار، نه سه بار، زبانه کشید آتش روی موهایم و مرا شرم نام نهادند.
او دوست دارد بشورد. بر تمام تاریخ. بر تمام خودش.
میخواهم بنویسم ترس
و یاغی شوم تمام دشتستان را، از مورچه خورت تا تمام جفت چشمهایی که آغامحمدخان را به شهر راه ندادند.
و سرانجام در تمام تاریخ کسی را نمییابد که درد و خشم او را بفهمد؛
برگهای برکههای طلیطله میرقصند
تو نیز برقص
کوفیان میرقصند
تو نیز برقص
دختران خودسوزی خرمآباد میرقصند
تو نیز برقص ....
اما کدامشان خوشههای خشم مرا میفهمد؟
سخن آخر
«قطعاتی برای ابوالهول» نخستین دفتر شعر جولان فرهادی بابادی است. دفتر شعری گیرا، پرمضمون، شگفت و سرشار از امیدهای نو برای شعر این سرزمین. میتوان از هماکنون دست را سایه کرد و به آیندهای نه چندان دور نظر کرد و دید که شاعری برخاسته از متن زندگی، آشنا به زبان و فرهنگ و تاریخ آرام آرام قد کشیده است. شاعری که نه شعرش شبیه شعر بقیه است و نه اندیشه و هدفش. کسی که ریزهخوار خوان شاعری نبوده است و در شب شعرها و محفلهای ادبی کمتر سرک کشیده است.
کسی که حتی دوست ندارد به عنوان شاعر شناخته شود. گویند مولانا مظفر هروی در وقت مردن دیوان خود را در آب انداخت که بعد از مظفر هیچکس قدر سخن وی نخواهد دانست بلکه آن را فهم نتواند. (1)
امیدوارم این اتفاق برای «قطعاتی برای ابوالهول» نیفتد. کتابی که باید بیشتر از این ارزیابی شتابزده، خوانده و از سر حوصله و دقت نقد شود. میتوان به مضمونهای بکر آن بیشتر رجوع کرد، آرایههای ادبی بیشتری را در آن کنکاش کرد و با اندیشهها و نگرش شاعرش بیشتر آشنا شد. قلعه هزارتوی این دفتر شعر به درستی با «ملاطی از خون و پارهسنگ و عقاب» ساخته شده است. (2) شایسته است گشوده و خوانده شود.
پی نوشت:
1) تذکره دولتشاهی به نقل از «شعر بی دروغ، شعر بینقاب» از عبدالحسین زرینکوب ص 152
2) از شعر «گفتی كه باد مرده است» در دفتر «دشنه در دیس» از احمد شاملو
نظر شما