دوشنبه ۰۲ مهر ۱۴۰۳ - 2024 September 23

سحر قریشی و رازهای خانوادگی‌اش

کد خبر: ۶۷۶۰۷
تاریخ انتشار: ۰۶ تير ۱۳۹۴ - ۲۲:۴۷
مجله زندگی ایده آل نوشت:

سحر قریشی یكی از بازیگران جوانی است كه پله‌های ترقی را خیلی زود و سریع طی كرد و به یك چهره محبوب و پركار در عرصه بازیگری تبدیل شد. هرچند زندگی و حرفه او در این سال‌ها بسیار مورد هجوم حواشی و شایعات قرار گرفت، ولی او با قدرت و تلاش به كار خود ادامه داد و هرگز تسلیم نشد تا جایی‌كه حالا با قدرت در مقابل حواشی می‌ایستد و به آنها پاسخ می‌دهد. او كه به گفته خودش پسر خانواده است! رابطه بسیار نزدیكی هم با برادرش دارد. سپهر برادر سحر قریشی است كه برعكس خواهرش علاقه زیادی به بازیگری ندارد! با سحر قریشی هم‌صحبت شدیم تا از ایده‌آل‌های زندگی‌اش بگوید، از رابطه‌اش با اعضای خانواده، نگاهش به زندگی، حواشی و شایعات و ایده‌هایی كه برای آینده در ذهن دارد. . . 

تغییر نگاه خانواده و دیگران

باید بگویم كه نه تنها نگاه اعضای خانواده، بلكه نگاه همه نسبت به من تغییر كرده و توقعشان از من خیلی بالا رفته است؛ حتی در انتخاب نقش‌ها و كارهایی كه بازی می‌كنم خیلی مرا نقد می‌كنند و چون شخصیت واقعی ام می‌شناسند زمانی‌كه خبر حاشیه‌ای از من منتشر می‌شود چه در كار چه خارج از آن، واقعا مرا نقد می‌كنند؛ مثلا اینكه چرا فلان فیلم را بازی كردی كه این بازخورد منفی را داشته باشد و برایت حاشیه‌سازی شود و البته در مورد كارهای خوب هم تشویق می‌كنند ولی بیشتر در مورد بدها صحبت می‌كنند. امروز وقتی با خانواده‌ام بیرون می‌روم، مادرم دیگر نسبت به علاقه و واكنش مردم عادی رفتار می‌كند ولی گاهی اوقات خیلی كلافه و خسته می‌شود؛ مثلا زمانی که برای صرف شام به رستوران می‌رویم، آنقدر كه من از جایم بلند می‌شوم تا با مردم عكس بیندازم یا جواب سلام و احوالپرسی آنها را بدهم، خانواده‌ام كلافه می‌شود؛ به همین خاطر ترجیحا زیاد با من بیرون نمی‌آیند یا مثلا زیاد نمی‌توانم به خانه اقوام بروم و معمولا تلفنی با آنها در ارتباط هستم. این قضیه برای خانواده خودم حل شده است ولی همچنان برای خاله و عمو و دایی و. . . جای سوال دارد. 

عدم حضور در مراسم خانوادگی!

متاسفانه چند وقت پیش عروسی پسرخاله‌ام بود و من نتوانستم به آن جشن بروم. در این نوع مجالس همیشه با لباس‌های پوشیده و ساده حاضر می‌شوم ولی با تمام این تفاسیر باز هم عكس می‌اندازند و كافی است این عكس در فضای مجازی منتشر شود که برای من مشكلات زیادی به همراه دارد. به همین خاطر ترجیح می‌دهم شركت نكنم تا مسئله‌ای هم نداشته باشم. خانواده‌ام این موضوع را درك كرده‌اند ولی برخی از اقوام با تمام توضیحاتی كه به آنها از طرف خود و خانواده‌ام داده می‌شود قانع نمی‌شوند. متاسفانه نگاه برخی از افراد جامعه ما به قشر هنرمند یك نگاه منفی و بدبین است؛ اینكه ما خیلی ثروتمند هستیم و زندگی سالمی نداریم! من به همراه چند تن از دوستان به مكه مشرف شده و آنجا توسط برخی هموطنان خودم مورد فحاشی قرار گرفتیم. ما هم مانند بقیه افراد این جامعه برای پولی كه دریافت می‌كنیم زحمت می‌كشیم. برخی خیلی راحت به خودشان اجازه می‌دهند و بدترین حرف‌ها و تهمت‌ها را در فضای مجازی عنوان می‌كنند. این دوستان وقتی در شرایط ما قرار بگیرند مطمئن هستم كه نمی‌توانند یك روز تحمل كنند، مصداق این است که آواز دهل شنیدن از دور خوش است. . . 

راز تنها شدن هنرمندان. . . 

این مسائل باعث شده خیلی تنها باشم. من حتی به تعداد انگشتان یك دست هم دوست صمیمی ندارم، آشنا و همكاران زیادی اطرافم هستند ولی دوست صمیمی‌ای كه واقعا به او اطمینان كامل داشته باشم، ندارم. گاهی پیش آمده كه با عوامل كار برای فیلمبرداری به شهرستان می‌رویم و برای خرج كمتر مجبور می‌شوند من را با یك همكار خانم هم‌‌اتاق كنند ولی من قبول نمی‌كنم و با خرج خودم یك اتاق جداگانه می‌گیرم. قصد بی‌احترامی و جسارت ندارم، چون همه همكارانم را دوست دارم ولی اگر به فرض یك عكس در حالی‌كه در شرایط استراحت هستیم با هم بگیریم و این عكس خیلی اتفاقی لو برود دیگر تمام است. شاید این موضوع باعث شود كه بگویند من كلاس می‌گذارم ولی به خاطر از مسائل حاشیه‌ای که ممکن است برایم به وجود بیاید چنین رفتار می‌کنم. متاسفانه پیش آمده كه عكس شخصی و خانوادگی بازیگران قبل از ورود به عرصه بازیگری در فضای مجازی پخش شده است كه برای من هم این مساله رخ داد و از شخص مورد نظر شكایت كردم. گناه اینكه این عكس پخش شد گردن من نیست؛ گناهش گردن كسی است كه عكس را پخش كرده؛ همچنین كسی كه عكس را دید و او هم آن را پخش كرد. اگر آدم به خدا اعتقاد داشته باشد و یك لحظه خودش را جای آن بازیگر قرار دهد این كار را نمی‌كند و آبروی كسی را نمی‌ریزد. 

تجربه بزرگی كه كسب كردم

در این سال‌ها «نه گفتن» را یاد گرفته‌ام. در این شش سال از لحاظ كاری خیلی ضربه خورد‌ه‌ام. اوایل كارم بارها شده بود كه سر كاری می‌رفتم كه از كارگردان تا عوامل همه مبتدی بودند و مشخص بود كه فیلم واقعا بد خواهد شد ولی توان نه گفتن را نداشتم. گاهی فیلمنامه خوب بود و كارگردان اولین كارش بود و كار واقعا بد می‌شد. گاهی دوستانم به من می‌گویند كه سحر خواهش می‌كنم فیلم‌های بد بازی نكن. امروز دیگر فیلم بد بازی نمی‌كنم، گاهی پیش آمده كه فیلم چهار سال پیش ساخته شده و به دلایلی از پخش بازمانده بعد از چهار سال اكران می‌شود؛ یعنی زمانی ساخته شده بود كه نه گفتن را بلد نبودم و فیلم آبروی این چند سال پیشرفت من را می‌برد. امروزه اصلا با كسی تعارف ندارم و خیلی راحت نه می‌گویم. اوایل خیلی آدم صبوری بودم ولی الان دیگر آن صبوری را هم كنار گذاشته‌ام. سینما اجتماع خیلی بزرگی است و در این شش سال تجربیات خوب و بدی كسب كرده‌ام كه اگر به عنوان كارمند در جایی مشغول بودم سال‌های سال برای كسب این تجربیات زمان لازم داشتم. 

یك تغییر بزرگ در زندگی

در گذشته خیلی آسیب‌پذیر بودم و حرف‌هایی هم كه پشت سر من می‌زدند باعث آزار و رنجش من می‌شد. ولی امروز دیگر حرف‌هایی كه پشت سر من گفته می‌شود برایم اهمیتی ندارند و این برای من تغییر بزرگی است؛ به عنوان مثال اوایل كارم در مصاحبه‌ای از من پرسیده بودند كه چه رنگ‌هایی را دوست دارم و من هم جواب دادم. چند سال بعد از آن مصاحبه، در یك مصاحبه دیگر از من در مورد رنگ‌های مورد علاقه‌ام سوال شد و من رنگ‌های دیگری را اسم بردم. مصاحبه كننده شروع كرد به نقد كردن كه چقدر شما آدم بی‌ثباتی هستید، چقدر متغیر و. . . اما مصاحبه كننده به این فكر نمی‌كند كه شاید سحر قریشی چهار سال پیش كه مثلا عاشق رنگ سرخابی بود دیگر دیدگاهش از هر نظر تغییر كرده و الان آن رنگ برایش در اولویت نیست. 

چون ما بازیگر هستیم باید. . . 

من عاشق غذا و غذا خوردن هستم. غذایی نیست كه شما اسم ببرید و من بگویم از آن بدم می‌آید، اما یک زمانی من كه عاشق غذا بودم تا غذا جلویم می‌گذاشتند حالم بد می‌شد. افسردگی فقط برای همسایه نیست و سراغ همه می‌آید. شاید كسانی باشند كه به این مشكل دچار باشند و اطلاعی از آن نداشته باشند. افسردگی سراغ من هم آمده بود. بعد از انجام چكاپ كامل، كلسترول خونم هم بالا بود. با پیشنهاد دكتر رژیم غذایی‌ام را تغییر دادم و با تصمیم خودم سراغ گیاهخواری رفتم. در همان زمان برای یك برنامه به همراه چند تا از همكاران به دزفول دعوت شدیم. لطف كرده بودند و مراسم ناهار در هتل برای ما ترتیب داده بودند. من از میز غذا عكس انداختم و غذایی سر میز بود كه اسمش را از میزبان پرسیدم و ایشان گفتند كباب گنجشك، یعنی معروف‌ترین و لذیذترین غذای دزفول. آن زمان من گیاهخوار بودم و این كباب را نخوردم و اگر آن زمان گیاهخوار نبودم شاید كباب گنجشك را می‌خوردم و به هیچكس هم ربطی نداشت.

من اگر كاری انجام بدهم پای كارم- حتی اگر اشتباه هم باشد- می‌ایستم و اگر نیاز به عذرخواهی هم باشد عذرخواهی می‌كنم. من آن عكس را در فضای مجازی قرار دادم و ماجرا شروع شد و كار به تشكیل كمپین حمایت از گنجشك رسید كه چه اتفاقی افتاده: سحر قریشی گنجشك خورده! یعنی ما حیوان دیگری نداریم كه احتیاج به حمایت داشته باشد!؟ و مساله تا جایی پیش رفت كه در شبكه‌های ماهواره‌ای هم عنوان شد؛ به همین خاطر عكس را از صفحه شخصی‌ام پاك كردم اما آن عكس در روزنامه‌ها و مجلات زرد هم چاپ شد. به همین خاطر از طریق مجله ایده‌آل می‌گویم كه اگر هم كباب گنجشك خورده‌ام، نوش جانم. یعنی این كار از شكار آهو و خرگوش و. . . بزرگ‌تر بود. نكته دیگر اینكه ما ‌مهمان بودیم و عزیزان لطف كرده بودند این غذا را طبخ كرده بودند كه در شهر دزفول جزو گران‌ترین غذاها محسوب می‌شود.  

جایگاهم را فراموش نكرده‌ام

من آدمی هستم كه هیچ وقت جایگاهی را كه اول داشته‌ام فراموش نمی‌كنم. همیشه از خدا می‌خواهم اگر قرار است جایگاهی در زندگی به من بدهد قبل از آن جنبه آن را به من بدهد.  

از زن بودن نمی‌ترسم!

از زن بودن نمی‌ترسم ولی وقتی از پنج صبح سركار می‌روی و همكاران مرد تو دو برابر همكاران زن هستند ناخودآگاه لحن صحبت كردن، رفتار و. . . آدم تغییر می‌كند. حس مراقبت از خود خیلی بیشتر می‌شود و ناخودآگاه یك گاردی اطراف خود به وجود می‌آوری كه در نهایت باعث می‌شود كه برای حفاظت از خود، زن بودن خود را پنهان كنی. همكاران خانمی دارم كه متاهل هستند و در كار واقعا برای خود مردی هستند و به هیچ كسی اجازه جسارت نمی‌دهند و من واقعا این رفتار را می‌پسندم، چون زنانگی خود را برای خانواده خود گذاشته‌اند و آسیبی به زندگی خود وارد نمی‌كنند. این خانم‌ها الگوی من هستند. 

پسر خانواده‌ام شده‌ام

امروز من به نوعی پسر خانواده هستم. سپهر، برادرم گاهی اوقات من را به شوخی «داداش سیا» صدا می‌كند. به نوعی مثل برادرش شده‌ام. دلیل اصلی‌اش را هم نمی‌دانم. شاید چون صبح می‌روم سر كار و شب برمی‌گردم یا اینكه خیلی سرم در حساب و كتاب است و. . . البته از همان ابتدا روحیه پسرانه‌ای داشتم. من از بچگی بین 6 نوه پسری بزرگ شدم. تنها یك دخترعمو داشتم كه آن هم با من اختلاف سنی داشت. یكی از عموهایم اختلاف سنی كمی با ما داشت كه تازه امسال ازدواج كرد. همبازی بودن با آنها باعث شده بود تا روحیه‌ پسرانه‌ای داشته باشم و حتی گاهی به من می‌گفتند كه جای من و سپهر با هم عوض شده است. (باخنده). از زمانی که  وارد این عرصه شدم احساس می‌كنم روحیه‌ام كاملا مردانه شده است. خیلی از همكارانم بارها به من گفته‌اند كه تو فقط ظاهر زنانه داری! هرچند به نظرم خیلی خوب نیست و احساس می‌كنم از احساسات زنانه‌ام دور شده‌ام كه این طرز تفكر به وجود آمده است. 

عدم علاقه سپهر به بازیگری

سپهر به این عرصه علاقه ندارد. من خیلی دوست دارم كه سپهر هم وارد این عرصه شود و بارها با او در این‌باره صحبت كرده‌ام. كارگردان‌ها و تهیه‌كننده‌هایی هم هستند كه به من لطف دارند و اگر از آنها بخواهم حتما برای سپهر نقشی دارند ولی خودش علاقه‌ای به این كار ندارد. هرچند تله‌فیلمی بود كه سپهر در آن یك سكانس حضور داشت و من آنقدر حواسم به سپهر بود كه خراب نكند یا اشتباه نكند، خودم دوبار اشتباه كردم و باعث شدم تا كات بدهند. این كار را در توان سپهر می‌بینم. 

یك خانواده كاملا هنرمند

خانواده مادری من همه هنرمند هستند. مادربزرگم صورتگر بودند، خاله مادرم نقاشی بسیار حرفه‌ای هستند، مادر خودم نقاش هستند و علاوه بر آن كارهای دستی بسیار حرفه‌ای درست می‌كنند، دایی‌ام خطاط بسیار هنرمندی هستند و سپهر هم در نقاشی دستی دارد. همان‌طور كه گفتم سپهر زیاد به وادی بازیگری علاقه‌مند نیست و بیشتر به موسیقی گرایش دارد. خیلی دوست دارم به صورت حرفه‌ای به موسیقی نگاه كند و قطعا من هم حمایتش می‌كنم.

حمایت از خانواده و اطرافیان

اخلاق من در كل به گونه‌ای است كه دوست دارم نه تنها از خانواده بلكه از تمام اطرافیانم حمایت كنم. این حمایت به هر گونه‌ای كه می‌خواهد باشد؛ احساسی، عاطفی، مالی و. . . بارها پیش آمده كه كار خودم را كنار گذاشته‌ام و به منزل دوستم كه حالش خوب نبوده رفته‌ام. خودم احساس می‌كنم كه نسبت به سنم تجربیات زیادی در هر زمینه‌ای كسب كرده‌ام. وقتی دوستم از لحاظ عاطفی دچار مشكل می‌شوند تجربیاتم را با او در میان می‌گذارم. وقتی می‌بینم كه سبد مشكلات و غصه‌های من پُر است ولی دوستانم با یك مشكل كوچك در سبدشان كل زندگی را رها كرده‌اند، ناراحت می‌شوم. فن فراموش كردن را به آنها می‌آموزم چون خودم به خوبی فراموش كردن را آموخته‌ام. در زندگی سختی‌های زیادی را متحمل شده‌ام و مطمئن هستم اگر این سختی‌ها را پشت سر نمی‌گذاشتم به سحر قریشی امروز نمی‌رسیدم. باید به دردهای زندگی به عنوان تجربه نگاه كرد كه آن موقع به عنوان یك فاكتور مثبت به انسان كمك می‌كنند. من هیچ ابایی از بازنگری زندگی‌ای كه پشت سر گذاشته ام، ندارم و حتی شاید روزی داستان زندگی ام را به فیلمنامه تبدیل كنم!

ثبت برند لباس كاملا ایرانی

برند لباسی به اسم «كمد» را ثبت كردم كه برای اولین بار در زندگی ایده‌آل این موضوع را اعلام می‌كنم. تمام طرح‌ها و لباس‌ها آماده ارائه هستند ولی فعلا دست نگه داشته‌ام. دركل، طراحی‌ها به سبك و مدل خودم هستند یعنی چیزی هستند كه من دوست دارم. هم طراحی و هم دیزاین‌هایش كار خودم است. البته مادرم خیلی به من كمك كردند. در كل یك كار داخلی و كاملا ایرانی است چون بارها به من پیشنهاد شد كه طرح‌ها را به تركیه ببرم، آنجا شریك شوم و برایم بدوزند ولی دوست نداشتم این اتفاق بیفتد كه یك طرح ایرانی به اسم یك كشور دیگر تمام شود. از خیاط، برش‌كار و. . . همه كار ایرانی است و دوست دارم یك خط تولید ایرانی هم داشته باشد. سه سال است كه روی این موضوع كار می‌كنم. اگر می‌خواستم از اسمم استفاده كنم می‌توانستم مانند برخی از همكاران یك مزون دایر کنم. این كار را دوست ندارم چون كار من از آن عموم مردم است، در مزون‌ها عموم اجازه رفتن ندارند؛ مثلا شده كه به یك مزون دعوت شده‌ام و دیدم كه فقط بازیگران حضور دارند و نهایت 20 مانتو بیشتر در مزون وجود ندارد كه آنها هم قیمت‌های نجومی دارند. یا اینكه برخی دوستان از دوبی یا تركیه جنس می‌آورند و در مزون برای فروش می‌گذارند و با افتخار جنس خارجی بودن را اعلام می‌كنند. 

علاقه به مطالعه بعد از بازیگری

كتاب می‌خوانم ولی اصلا رمان نمی‌خوانم. از همان اول هم به خواندن رمان هیچ علاقه‌ای نداشتم. البته قبل از بازیگر شدن اصلا كتاب نمی‌خواندم چون بچه درس‌خوانی هم نبودم هیچ علاقه‌ای به كتاب نداشتم. همیشه در دوران تحصیل كتاب‌های من تا آخر سال، نو باقی می‌ماند. ولی بعد از بازیگری برای پیشرفت كار خودم به سمت مطالعه رفتم. اینكه به اطلاعاتم اضافه كنم و بتوانم از یكنواختی بازی خارج شوم. عاشق كتاب‌های روانشناسی هستم. 3سال دوره خودشناسی و اسطوره‌شناسی گذراندم. در كلاس‌های خودشناسی اتفاق عجیبی برایم رخ داد؛ اینكه شناخت بهتری از اطرافیانم به دست آوردم. از خواندن رمان از این بابت خوشم نمی‌آید چون وقتی شروع به خواندن می‌كنم باید تا آخر آن را بدون وقفه بخوانم و اگر این اتفاق نیفتد واقعا عصبی و ناراحت می‌شوم؛ مثل زمانی كه در حال تماشای فیلمی هستید و دوست دارید آن را كامل تماشا كنید. الان كتاب‌هایی آمده در مورد دروغ گفتن كه واقعا عاشق این كتاب‌ها هستم. 

سکوت را به دروغ ترجیح‌می‌دهم!

من هم مثل همه گاهی دروغ گفته‌ام ولی دروغی بوده كه از یك جنگ جهانی جلوگیری كرده (باخنده). الان سعی می‌كنم دروغ نگویم، مثلا اگر چیزی از من بپرسید كه نتوانم راستش را به شما بگویم، فقط نگاه‌تان می‌كنم تا خودتان از رو بروید (باخنده). سكوت را به دروغ ترجیح می‌دهم. چون احساس می‌كنم كه وقتی یك نفر به من دروغ می‌گوید به شعور من توهین كرده است. به همین خاطر دوست ندارم خودم به شعور دیگران توهین كنم. در دروغ گفتن كم‌حافظه هستم و نمی‌توانم آن را حفظ كنم. 

آمادگی برای مادر شدن

بارها شده با دیدن اقوام یا همكاران  بچه دار، دوست داشتم كه من هم مادر شوم. ولی دوست دارم زمانی به این مقوله فكر كنم كه از هر نظر آمادگی‌اش را داشته باشم. تفاوت سنی من با پدرم 20 سال و با مادرم 16 سال است و همیشه دوست داشتم كه تفاوت سنی فرزندم با من كم باشد چون رابطه من با پدر و مادرم یك رابطه كاملا دوستانه است و آنها به خوبی مرا درك می‌كنند. ولی از آنجا كه مدل خودم را می‌شناسم یعنی می‌دانم اگر مادر شوم فرزندم از هر نظر برایم در اولویت است و به‌شدت در مورد فرزند وسواسی هستم، ممكن است بچه را با كارهایم دیوانه كنم و فعلا ترجیح می‌دهم دست نگه‌ دارم. ولی دو بچه دوست‌داشتنی دارم؛ برادرم هم همین‌طور. هر دو فرزندان معلولی را قبول كرده‌ایم.  

زیبایی را دوست دارم

من آن‌طور نیستم كه در آینه نگاه كنم و با خودم بگویم «وااای كی از تو خوشگلتره؟ فقط خودتی. . .» نه این‌طوری نیستم. زشت هم نیستم. ولی از آنجاكه زیبایی را دوست دارم، بنابراین دوست دارم زیبا دیده شوم. همه به من می‌گویند كه تمام صورتم عملی است. شش سال پیش‌بینی من شكست؛ برای همین سمت چپ بینی من غضروف ندارد و زمانی‌كه سرما می‌خورم واقعا حالم بد می‌شود اما از ترس همین حواشی و شایعات جرات نداشتم عمل كنم، چون به محض اینكه عمل می‌كردم، ترورها و توهین‌ها شروع می‌شد. ولی امروز دیگر برایم مهم نیست، هرچه دوست دارند پشت سر من حرف بزنند. 

آنهایی كه یكهو ظاهر شدند!

بعد از اینكه سریال «دلنوازان» را بازی كردم تلفن خانه‌مان مدام در حال زنگ خوردن بود. آدم‌هایی زنگ می‌زدند كه سال‌ها بود از آنها خبری در زندگی من نبود. افرادی از اقوام زنگ می‌زدند كه من شخصا یك بار هم آنها را در زندگی ندیده بودم و سحرجان سحرجان گویان، اظهار محبت و دوستی می‌كردند. گاهی اوقات زنگ می‌زدند و من درحالی‌كه اصلا نمی‌دانستم كیست صحبت می‌كردم و بعد به مادرم می‌گفتم كی‌ بود؟ مادرم می‌گفت ولش كن اگر بخواهم بگویم كی بود یك روز زمان می‌برد. 

خودتان را جای من بگذارید

گاهی پیش آمده با كسی صحبت می‌كنم و متوجه می‌شوم كه ناخودآگاه این حس به او دست می‌دهد كه من را بالاتر از خود می‌بیند و جلوی من گارد می‌گیرد و از داشته‌هایش صحبت می‌كند كه مثلا فلان ماشین را دارد یا فلان جا زندگی می‌كند. بارها این موضوع برای من پیش آمده! متاسفانه تنهایی را بین دوستان و همكاران خانم خودم به وضوح می‌بینم. حال بد و روز بد برای همه پیش می‌آید و همكارهای خانم من روزی كه حالشان بد است نمی‌دانند آن را با چه كسی درمیان بگذارند؛  خواننده مجله اگر این مصاحبه را می‌خواند فقط یك روز خود را در این شرایط تصور كند، ببیند واقعا می‌تواند تحمل كند؟ ما هر روزمان این است؛ یعنی اعتماد صددرصد وجود ندارد. فكر می‌كنید این حرف‌ها و عكس‌های حاشیه‌ای چگونه به وجود می‌آیند. موضوعی از زندگی خصوصی خودت را با دو تا از دوستانت در میان می‌گذاری و فقط همین دو دوست مطلع هستند. آنها در  یک مجلس حرفی برای گفتن ندارند و راز زندگی تو را بازگو می‌كنند و همین‌طور حرف روی حرف پخش می‌شود. من خودم بشخصه این تنهایی را دارم. 
نظر شما