(طنز) احساس زندگی در دولت قبل
رضا ساکی نوشت:
امروز خیلی زود کارمان تمام شد. حولوحوش ظهر بود که همه کارهایمان را انجام دادیم و علاف نشستیم. قاسمی و صابری کمی کلکل سیاسی کردند ولی زود خسته شدند. همگی زل زده بودیم به دیوار. در سکوت. مرادی که زود از زل زدن به دیوار خسته شده بود رفت سر وقت اینترنت. چند دقیقهای چرخید و بعد گفت: همه مثل هم. همه خبرها یک جور. و باز زل زد به دیوار.
چند سال پیش اینجوری نبود. از صبح تا شب توی این اتاق سروصدا بود. همه کار دوم داشتیم و همزمان با کار اداره، کار دوم و سوم را هم انجام میدادیم اما حالا همین یک کار را داریم و وقتی کارمان تمام میشود زل میزنیم به دیوار. صابری همان طور زلزده گفت: به نظرم باید تخته نرد بیاوریم مسابقات تخته برگزار کنیم. قاسمی بیرمق گفت: زبانت را گاز بگیر تخته یعنی چی؟ بازی طاغوتی ممنوع است. صابری بیرمقتر گفت: برو بابا.
تا همین چند ماه پیش قاسمی و صابری مثلا سر همین تخته تا سروکله هم را نمیشکستند آرام نمیگرفتند اما حالا حوصله کلکل ندارند. تیموری به زحمت از صندلی بلند شد و رفت کنار پنجره ایستاد و گفت: یادش بهخیر، یادتان هست؟ دلار میخردیم. یادش بخیر چه شوری داشتیم آن موقع. صابری گفت: با همه نقدم به دولت قبل ولی آن دلارخریها و دلارفروشیها یادم نمیرود. چه پولی کاسب شدیم. قاسمی گفت: دولت قبل شور داشت حال داشت آدم احساس زندگی میکرد. یک روز دلار، یک روز سکه، یک روز ... منظورم همان دلار و سکه است. هر روز یک چیزی برای امید به زندگی بود. محمدی گفت: یادتان هست؟ اتاق شده بود ستاد تعیین نرخ دلار. راست میگفت. آن روزگار همه در کار خرید و فروش دلار بودیم و شش نفری مسئول نصف اتفاقات بازار ارز بودیم. البته اغلب بچههای اداره دلار و سکه میخریدند اما ما خیلی تعصبی برخورد کردیم با قضیه. یادش بهخیر. مرادی همان طور که نشسته بود خمیازهای کشید و سرش را گذاشت روی میز و گفت: ساعت چهار من را بیدار کنید.
یکی یکی سرهایمان روی میز میافتد. چند دقیقه بعد همه میخوابیم. مطمئنم به جز صابری که خواب آنتالیا میبیند بقیه داریم دلارفروشی میکنیم.
باقی بقایتان
نظر شما