يکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳ - 2024 October 06
«احمد پورنجاتی»، نماینده پیشین مجلس:

"در جنگ‌سیاسی،دشنام،سلاح کشتارجمعی است"

کد خبر: ۶۴۷۰۹
تاریخ انتشار: ۱۹ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۳:۳۰
این‌روزها تجمعات زیادی برگزار می‌شود؛ از مخالفان.  حواشی این تجمعات هم به اندازه برگزاری‌شان خبرساز است. پلاکاردها و شعارهایی که در این تجمعات استفاده می‌شود، سریعا به سوژه عکاسان خبری و کاربران شبکه‌های اجتماعی تبدیل می‌شود؛ شعارها و پلاکاردهایی که ادبیات آنها بیش از آنکه سیاسی باشد، شبیه توهین‌ها و ناسزاهای کوچه‌وبازاری است. ناسزا و دشنام در ادبیات سیاسی چه جایگاهی دارد و چه زمانی بیشتر رواج پیدا می‌کند؟ تأثیراتش چیست و چگونه می‌توان جلو آن را گرفت؟ سؤالاتی است که با «احمد پورنجاتی»، نماینده ششمین دوره مجلس شورای اسلامی و قائم‌مقام پیشین سازمان صداوسیما مطرح کرده‌ایم. پورنجاتی معتقد است تبعیض و دوقطبی‌شدن فضای سیاست منجر به رواج خشونت کلامی می‌شود.

اخیرا همایش‌های متعددی از سوی مخالفان برخی سیاست‌ها برگزار می‌شود. معمولا  در عکس‌های منتشرشده از این همایش‌ها پلاکاردهایی دیده می‌شود که در آنها از ادبیات ناپسند و تعابیر دشنام‌گونه استفاده شده است. در سال‌های اخیر هم چنین ادبیاتی را در کلام بعضی از سیاستمداران می‌دیدیم. به‌نظر شما کاربرد این ادبیات سیاسی در سطح جامعه در سال‌های اخیر زیاد شده یا از قبل وجود داشته است؟

دو گزاره در سؤال شما هست؛ یکی اینکه ناسزاگویی و استفاده از واژگان غیراخلاقی هم در میان سیاسیون و هم در سطح جامعه دیده می‌شود و دیگری اینکه کاربرد این واژگان در سال‌های اخیر بیشتر شده است.  اولا در پاسخ به سؤالتان باید بگویم درباره هر پدیده‌ای وقتی احساس می‌کنیم میزانش بیشتر شده است باید آن را در جامعه آماری مشخص یا در یک بازه زمانی مشخص در برابر یک بازه زمانی شاهد بررسی کنیم. مثلا باید میزان استفاده از دشنام را در دهه ٧٠ در هزار پلاکارد و متن سخنرانی در برابر دهه ٩٠ و در همین میزان متن مورد بررسی قرار دهیم. بنابراین چون چنین بررسی‌ای صورت نگرفته، نمی‌توانم بگویم این پدیده اخیرا زیاد شده است، اما در سؤال شما یک نگرانی وجود دارد که آن را درک می‌کنم و فکر می‌کنم عوامل متعددی در شیوع این نوع ادبیات تأثیر دارند.

چه عواملی؟

فرهنگ گفتاری و ارتباطی هر جامعه‌ای یک خاستگاه ریشه‌دار در فرهنگ عمومی آن جامعه دارد. علاوه‌براین گاهی هم این فرهنگ گفتاری متأثر از یک دوره زمانی خاص است. یکی از عوامل بسیار مهم در دنیای مدرن به‌نظر من مربوط به چیزی می‌شود که در رسانه‌ها می‌گذرد. یعنی رسانه‌ها در‌عین‌حال که حاملان پیام هستند، تنها محتوای پیام را منتقل نمی‌کنند بلکه شکل و شمایل، آرایه و پیرایه و ادبیات و واژگان یک پیام هم مهم و تأثیرگذار است. ادبیات یک پیام حتی در پیام‌های تصویری هم با وجود اینکه در آنها از واژگان استفاده نمی‌شود، بسیار مهم است. به‌طور خلاصه رسانه‌ها در کنار پیام‌رسانی، فرهنگ‌سازی هم می‌کنند. حالا اگر این رسانه‌ها در یک جامعه برخوردار از روابط و مناسبات قانونمند و دموکراتیک فعالیت کنند، بالطبع یک نوع رفتار رسانه‌ای دارند و اگر در جامعه‌ای با محدودیت روبه‌رو باشند، یک نوع رفتار دیگر خواهند داشت. در جامعه‌ای که در زمینه رسانه‌ها دوگانگی حاکم باشد به این معنی که یک بخش از رسانه‌ها با دست باز و رویین‌تن بدون هیچ‌گونه نظام پیشگیرانه یا پیگیرانه‌ای و بدون هیچ نگرانی‌ای از نظارت فعالیت کنند و بخش دیگر دچار مضیقه و تنگنا و دست‌بسته باشند، این دوگانگی در رفتار رسانه‌ای کاملا مشهود و تأثیرگذار خواهد بود.

فکر نمی‌کنید سهم بسیار زیادی به نقش رسانه‌ها دادید؟ چون بالاخره رسانه‌ها در بسیاری مواقع محتوای خود را از کلام سیاسیون یا جامعه می‌گیرند.

از نظر من رسانه‌ها در این زمینه نقش بستر و واسطه را دارند. من قصد ندارم بگویم رسانه‌ها مرغ عزا و عروسی هستند و همه تقصیر گردن آنهاست. حرفم این است که اگر رسانه‌ها در یک شرایط حرفه‌ای، مستقل و وفادار به اصول فعالیت دموکراتیک رسانه‌ای می‌توانستند عمل کنند و می‌توانستند این فرصت را داشته باشند که آزادانه انتقادها و اظهارنظرهای متفاوت را از هرکسی و در هر حدی با رعایت ضوابط حرفه‌ای پوشش دهند و در مقابل اگر سوءاستفاده‌ای به‌نفع جریان یا شخصی که پشت‌گرم به یک جریان است در رسانه‌ای اتفاق افتاد،‌ با او برخورد می‌شد، بالطبع این، نوعی فرهنگ‌سازی بود و باعث می‌شد فرهنگ ناسزاگویی و دشنام در جامعه ترویج پیدا نکند و مذموم شناخته شود. این یک فیلتری نه ممیزگونه بلکه فیلتری به‌نفع مصالح و منافع اجتماع است. درواقع درحال‌حاضر هم عوامل تولید ناسزا و هم واسطه‌های انتقال ناسزا در کشور ما در یک شرایط دوگانه از نظر برخورداری از حمایت‌های قانونی یا برخوردهای نظارتی قرار دارند.

اکثر رسانه‌هایی که به قول شما برخوردار از حمایت قانونی هستند، درواقع وابسته به یک جریان هستند و اتفاقا برخورداری آن جریان سیاسی از برخی حمایت‌ها باعث رویین‌تن‌شدن رسانه‌اش هم می‌شود.

ببینید این یک رابطه چندسویه است. بخشی از آن مربوط به کسانی است که مواد خام رسانه‌ها را تأمین می‌کنند و کنشگران مختلف جامعه هستند یعنی عموما سیاستمداران و کسانی که در حوزه اجتماعی فعالیت می‌کنند، اینکه ادبیاتشان چه نوعی باشد در رفتار رسانه‌ها تأثیر دارد، اما در کنار این، بخشی از ادبیات سیاسی موجود در جامعه به پیشینه فرهنگی‌ای که در جامعه شکل گرفته است، مربوط می‌شود. یعنی یک نوع خاص از ادبیات سیاسی یک‌شبه ایجاد نمی‌شود بلکه یک فرایند است و این فرایند هم ممکن است تحت‌تأثیر مسائل مختلف به وجود بیاید.

این فرایند از چه زمانی در جامعه ما شروع شد؟

برای پاسخ به این سؤال اولا باید روی این نکته تأکید کنم که ناسزاگویی و اهانت هردو وجهی عرفی دارند به این معنی که باید ببینیم تلقی از چه چیزی به معنی توهین، ناسزا و دشنام است. بااین‌حال، باید بگویم با مقایسه تطبیقی آثار مکتوبی که از بعد از انقلاب در ایران ایجاد شده، می‌توانیم تا حدودی متوجه شویم که در جامعه ما در دوره‌های مختلف فرازوفرودهایی در انتخاب واژگان سیاسی وجود داشته است و تناسب قابل‌تأملی بین شرایط پایدار سیاسی و دوره‌هایی که جامعه به‌لحاظ سیاسی دچار نوعی حالت قطبی شده است، وجود دارد. حالت پلاریزه و قطبی‌شده سیاسی زمینه‌ای را فراهم می‌کند که در آن یک طرف دو قطب که موقعیت و شرایط مستحکم‌تر و مطمئن‌تری به لحاظ قدرت دارد،‌ دست‌ودلبازی بیشتری در زمینه استفاده از ادبیات ناپسند از خود نشان ‌دهد. برداشت من این است که متأسفانه در برهه‌های اوج‌گیری ادبیات ناپسند، چه در قالب ناسزاگویی، چه در قالب نسبت‌های ناپسند و تهمت‌های بی‌پروا و ناروا و چه در قالب پرونده‌ساختن، جوک‌ساختن یا تخریب‌کردن که گاه در رسانه‌های فراگیر ملی و رسمی ما هم پوشش داده می‌شود، مشخصا به دلیل همین عامل سیاسی است. در این برهه‌ها، جامعه در یک شرایط قطبی سیاسی است. بنابراین من این تعبیر را به کار می‌برم که دشنام‌گویی شبیه یک جنگ ناعادلانه است که یک طرف برخلاف معاهدات و کنوانسیون‌های بین‌المللی وقتی در مبارزه با سلاح معمول خود را ناموفق می‌بیند، بدون نگرانی و بی‌دریغ از سلاح شیمیایی و کشتار جمعی استفاده می‌کند. یعنی فحش و ناسزا در روابط سیاسی چنین حکمی دارد. درواقع یک طرف، چه از لحاظ اخلاقی و چه از لحاظ فرهنگی خود را مقید می‌داند که وارد چنین ادبیاتی نشود و خودش را به ناسزا و دشنام آلوده نکند، اما طرف دیگر به‌عنوان یک مزیت نسبی بدون محدودیت دست‌به‌کار استفاده از سلاح‌های کشتار جمعی می‌شود و می‌گوید که رقیب من اساسا موجودیتش از نظر من قابل‌قبول نیست پس مباح می‌داند هر حرفی که می‌خواهد به او بگوید یا هر نسبتی که دوست دارد به رقیبش بدهد. من نمی‌خواهم یک جناح را متهم کنم ولی اگر بررسی کنیم می‌بینیم یک عده بدون نگرانی، از ناسزا به‌عنوان یک اسلحه خارج از کنوانسیون‌های مناسبات سیاسی بین جریان‌های سیاسی استفاده می‌کنند.

به‌نظر می‌رسد این فضای دوقطبی هم علت است و هم معلول. چه می‌شود که این دوقطبی‌های سیاسی به وجود می‌آید؟

یکی از تعبیرهایی که درباره دشنام و ناسزا در ادبیات سیاسی به کار می‌رود این است که دشنام مصداق خشونت است. خشونت هم جایی اتفاق می‌افتد که زمینه تبعیض وجود دارد. در جاهایی که تبعیض به‌صورت تلویحی به رسمیت شناخته شده است که مثلا من شهروند درجه‌یک هستم و شما شهروند درجه‌دو هستی یا من متعلق به یک جریان هستم و شما متعلق به جریان دیگری هستی یا من این اندیشه را دارم و شما اندیشه دیگری، خشونت هم اتفاق می‌افتد. وقتی کسی چنین حقی برای خودش قائل می‌شود که دست به این تقسیم‌بندی‌ها بزند و این نوع نگاه هم مذموم شناخته نمی‌شود و حتی به رسمیت شناخته می‌شود، طبیعتا این فرد دستش باز است که هر بلایی خواست سر دیگری بیاورد و احساس امنیت هم داشته باشد.

برخی هم معتقد هستند رواج این نوع ادبیات در میان سیاسیون بر جامعه تأثیر دارد. یعنی مردم به منتخبان خود نگاه می‌کنند.

بله، این همان حکایت سیب‌کندن ملک از باغ و برآوردن درخت سیب توسط غلامان او از بیخ است. اگر نمونه‌هایی ضعیف‌تر و رقیق‌تر از این ادبیات در برخی اظهارات و برخی فعالیت‌های تبلیغاتی مشاهده نمی‌شد، این ادبیات رواج پیدا نمی‌کرد؛ برای مثال همین نمونه‌ای که شما به آن اشاره کردید. در زمان آغاز مذاکرات هسته‌ای، در سرتاسر شهر ما شاهد بیلبوردهایی بودیم با عنوان «صداقت آمریکایی». این تعابیر وقتی به سطوح میانی و پایینی جامعه می‌آید، ادبیات عامیانه سطوح مختلف جامعه نیز به آن پیوند می‌خورد. گاهی هم حتی با لمپنیزمی که در لایه‌های خاصی از جامعه وجود دارد پیوند می‌خورد و تبدیل به آن چیزی می‌شود که شما می‌بینید.

حتی ممکن است این نوع ادبیات برای گروهی دلنشین هم باشد و حکم عقده‌گشایی را داشته باشد. یک خاطره برایتان بگویم. امام وقتی می‌خواستند «جیمی کارتر»، رئیس‌جمهور آمریکا، را نقد کنند، حتی از «کارتر» خالی استفاده نمی‌کردند بلکه می‌گفتند «آقای کارتر». یعنی ایشان در نقد هم از تعابیر مؤدبانه استفاده می‌کردند. بنابراین افراد و نهادهای مسئول باید خیلی از ادبیاتشان مراقبت کنند تا به استفاده از واژگان ناسزا وجاهت ندهند زیرا این موضوع مستمسک و بهانه‌ای می‌شود برای دیگرانی که دوست دارند این واژگان را به کار ببرند. به‌علاوه استفاده از این ادبیات اساسا تراز فرهنگی جامعه را پایین نشان می‌دهد. اینکه مردم فلان شهر در اعتراض به خواسته بازرسی آژانس از مراکز هسته‌ای از ادبیاتی استفاده کنند که حتی در شأن استفاده در یک گفت‌وگوی دونفره هم نیست، نشان می‌دهد که هشت سال کشور ما از بالاترین مقام اجرائی، واژگان یا ضرب‌المثل‌هایی شنیده است که برخی از آنها باعث خجالت است.

من واقعا قصد انتقام‌جویی سیاسی ندارم ولی ما هنوز یادمان نرفته است در سال‌های گذشته، تعابیری به کار می‌رفت که شاید هیچ‌کدام از واژه‌های آن دشنام و ناسزا نباشد ولی به‌کاربردن مجموع آن کلمات و به‌کاربردنش، در شأن یک رئیس‌جمهور نیست. حتی به‌نظر من به‌کاربردن این تعابیر برای خود یک جریان سیاسی هم آسیب‌زاست چون جریان رقیبش از همین دستاویز استفاده می‌کند که بگوید طرف مقابل بی‌ادب است. اصل حرف من این است که همین تکرار در به‌کاربردن این ادبیات باعث عادی‌شدن این ادبیات و بعد تأثیرگذاشتنش روی بقیه جامعه می‌شود. فکر می‌کنم عامل اصلی به‌کاربردن این ادبیات هم به آن دوگانگی و احساس پشت‌گرمی و مصونیتی که در یک جریان در جامعه ما وجود دارد، مربوط است. دلیل دیگرش هم این است که فضای گفت‌وگوی آزاد و منتقدانه به‌صورت عادلانه وجود ندارد یا کم است. نقش مهم رسانه صداوسیما که سراسری است هم در سهم‌دهی به یک جریان برای زدن حرفش در مقابل جریان دیگر قابل‌توجه و تأمل است. به‌طور خلاصه اگر قرار باشد روزی عوامل مختلف این پدیده سهم‌گذاری و این بیماری علت‌یابی شود، دست‌کم دو جا سهم بزرگی در شیوع این ادبیات خواهند داشت؛ یکی رسانه و دیگری نهادهای پایشی جامعه که باید از حقوق همگان به‌هنگام و بدون هیچ دوگانگی و تبعیضی دفاع کنند.

چه‌چیزی می‌تواند جلو شیوع و رواج این نوع ادبیات را بگیرد؟

به‌نظر من مهم‌ترین عامل برای خنثی‌سازی روند استفاده از واژگان ناسزا به این شکل که باعث شود همچنان این موضوع ناهنجار بماند و تبدیل به هنجار نشود این است که در رسانه‌ها این موضوع به‌مثابه یک امر بسیار مهم موردتوجه و نقد قرار گیرد و با آن برخورد شود. به‌علاوه انتظار این است که دستگاه‌های مختلفی که به‌نوعی مسئولیت ایمن‌سازی جامعه را، چه از نظر فرهنگی و چه از نظر حقوقی دارند، به این صرافت بیفتند که به سازوکارهای پیشگیرانه فکر کنند تا مظلوم‌کشی اتفاق نیفتد. فراتر از همه اینها، به نظر من وجود یک نظام هیأت‌منصفه‌ای؛ یعنی یک نظام داوری مستقل و متکی به افکارعمومی در جامعه می‌تواند در این زمینه تأثیرگذار باشد. ما به‌جز یک هیأت‌منصفه در حوزه مطبوعات که آن هم هیأت‌منصفه‌ای انتسابی است، چیزی نداریم. درحالی‌که در بسیاری از جوامع نظامات حقوقی‌شان متکی است بر اظهارنظر هیأت‌منصفه واقعی. ممکن است که این هیأت اشتباه کند، اما این هیأت معدل افکارعمومی است که داوری می‌کنند؛ چیزی که در جامعه ما وجود ندارد.

در جامعه ما حتی اگر یک نماینده در نطق پیش‌ازدستور یا اظهارنظر مربوط به وظیفه قانونی‌اش اظهاراتی داشته باشد که تعرض به حقوق فردی یک نفر باشد، تنها چیزی که در آیین‌نامه پیش‌بینی شده این است که به فردی که تعرض شده، این فرصت داده می‌شود که از خودش دفاع کند، اما اینکه این ادبیات مورد انتقاد قرار گیرد و از منظر افکار عمومی داوری شود و حتی پیامدی برای کسی که آن را به کار برده است، داشته باشد، وجود ندارد. وجه اخلاقی ناسزاگویی در مقیاس فردی قابل‌توجه است و برمی‌گردد به اخلاق و فرهنگ جامعه، اما وجه حقوقی این مسئله برمی‌گردد به نظامات حقوقی جامعه که به هرکس توهین شود، علی‌الاصول انتظار این است که یک نظام حقوقی عادلانه‌ای این موضوع را پیگیری کند و تقاضای شخص را به نتیجه برساند.
نظر شما