ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم/ خیام
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عشق
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
ای دل، چو زمانه میکند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بر دمد از خاکت
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
این یک دم عمر را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر کهن در گذریم
با هفت هزار سالگان سر به سریم
برخیز ﻭ ﻣﺨﻮﺭ ﻏﻢ ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺬﺭﺍﻥ
ﺧﻮﺵ ﺑﺎش ﻮ ﺩﻣﯽ ﺑﻪ ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﯽ ﮔﺬﺭﺍﻥ
ﺩﺭ ﻃﺒﻊ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﮔﺮ ﻭﻓﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩﯼ
ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺎﻣﺪﯼ ﺍﺯ ﺩﮔﺮﺍﻥ
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۱
انتشار یافته: ۲
این جام که دارد میناب . بشوئیدتنم را بمالیدکفنم را. وارونه گذاری به مزارم. شاشایدنسوزداتش تنم را
بسیار عالی وآنرا عضو کنید
نظر شما