آیا اوباما واقعا دغدغه ایران را دارد؟
شاید بهراحتی بتوان گفت پس از تفاهم هستهای لوزان، مقابله با آنچه برخی کشورهای عرب خاورمیانه و اسرائیل «تهدید» ایران میخوانند، به مهمترین مضمون بحثهای مرتبط با امنیت منطقه بدل شده است. چنین نگرشی اساسا بر این تحلیل تکبُعدی استوار است که لغو تحریمها و خروج از انزوای سیاسی بینالمللی، تهران را جسورتر کرده و آن را به پیگیری سیاست خارجی تهاجمیتری تشویق میکند (این نگرش از آن جهت تکبُعدی است که نقش هنجارها در روابط بینالملل را نادیده میگیرد). در همین راستا، دولت اوباما نشست بیسابقهای با سران عرب منطقه، از جمله پادشاه عربستان سعودی ترتیب داده است.
در این اجلاس دوروزه که قرار است ١٤ و ١٥ می٢٠١٥ در کاخ سفید و کمپ دیوید برگزار شود، به نگرانیهای امنیتی متحدان ایالات متحده و اتخاذ تمهیداتی برای مقابله با تهدیدات منطقهای، بهویژه نفوذ فزاینده ایران در خاورمیانه پرداخته خواهد شد، اما پرسش اساسی این است که آیا اوباما و دولت متبوعش به منزله ضامن متعارف امنیت در خاورمیانه، واقعا دغدغه ایران را دارد یا ایران صرفا بهانهای است که آمریکا با توسل به آن، به متحدانش در زمینه مسائل امنیتی اطمینانخاطر میدهد؟ واقعیت آن است که با توجه به ظهور قدرتهایی جدید مانند چین و هند و افول قدرتهای متعارف مانند اروپا، گرانیگاههای ژئوپلیتیک جهان در حال جابهجاییاند و اولویتهای استراتژیک ایالات متحده نیز در پی این تحولات تغییر کرده است. بسیاری از نظریهپردازان واقعگرای (realist) آمریکایی، ازجمله استیون والت (Stephen M. Walt) که اصل «توازن قدرت» در جهان را حائزاهمیت میدانند، بر این نکته تأکید میورزند که ایالات متحده باید توان و توجه خود را روی قدرتهای نوظهور (emerging powers) متمرکز کند تا از قافله توزیع قدرت در معادلات جهانی عقب نمانده و همچنان بتواند در شکلدهی نظم جهانی نقشی محوری ایفا کند. از طرفی دیگر، کشف ذخایر عظیم نفت و گاز شیل (Shale) در خاک ایالات متحده در سالهای اخیر، آمریکا را تا حد زیادی از منابع انرژی خاورمیانه بینیاز کرده است. نکته سومی که باید بدین بحث افزود این است که با توجه به گسترش ناامنی در خاورمیانه و جنوب آسیا در نتیجه جنگ ناتمام افغانستان، جنگ داخلی سوریه، ظهور گروه موسوم به دولت اسلامی و بحران یمن، منطقه به «باتلاقی» تبدیل شده است که مداخله و حضور عمیق در آن میتواند هزینههای گزافی برای هر قدرت یا بازیگر بینالمللی به همراه داشته باشد، بنابراین پر بیراه نخواهد بود اگر بگوییم استراتژی کلان آمریکا در حال حاضر و چهبسا در آینده بلندمدت – که استراتژی هوشمندانهای نیز هست - رهایی از این باتلاق و بهقول معروف، خلاصشدن از شر خاورمیانه باشد.
ناگفته پیداست این استراتژی با حلوفصل مسئله هستهای ایران، وزن و مشروعیت بیشتری پیدا خواهد کرد و چهبسا بهدلیل پیشبرد این سیاست کلان است که دولت اوباما علاقه بیسابقهای به حل بحران هستهای ایران نشان میدهد. اما مسئله این است که رهبران ایالات متحده نمیتوانند بهراحتی و آشکارا از چنین استراتژیای با متحدانشان در خاورمیانه سخن بگویند، متحدانی که دههها برای تأمین امنیت خود به آمریکا وابسته بوده و اکنون پذیرش قطع این وابستگی برایشان دشوار و بلکه وحشتآور است. اینجاست که طرح فاکتور ایران به مثابه تهدیدی مداوم- که آمریکا را بر حفظ تعهداتش در قبال کشورهای منطقه ملزم کرده و بهانهای موجه برای اطمینانبخشی به آنها فراهم میکند- اهمیت مییابد. همچنین امنیتیسازی (securitization) مسئله ایران و جلوهدادن آن به عنوان یک «تهدید» به غرب و بهویژه ایالات متحده کمک میکند به سیاست سودآور فروش گسترده تسلیحات به شرکای خود در خاورمیانه ادامه داده و بدینترتیب رونق صنایع دفاعیاش را حفظ کند. بااینحال، هم اعراب منطقه و هم اسرائیل تا حد زیادی به واقعیت پیبرده و به این نتیجه رسیدهاند که چه ایران تهدید به شمار بیاید چه نیاید، اولویتهای استراتژیک آمریکا تغییر یافته و در مناطق دیگری از جهان مانند حوزه آسیا پاسیفیک (Asia Pacific)، اوراسیا (Eurasia) و شمالگان (Arctic) باید آنها را جستوجو کرد. شاید به این دلیل است که اسرائیل بیشازپیش تهدید به اقدام نظامی یکجانبه علیه ایران میکند و عربستان نیز ابتکار عمل را برای نخستینبار در منطقه به دست گرفته و بدون اتکا به آمریکا دست به مداخله نظامی در یمن زده است. اما در این میان خردورزی در سیاست خارجی ایجاب میکند بازیگران مستقلی مانند ایران نیز در برابر وسوسه پرکردن خلأ قدرتهای دیگر در منطقه مقاومت کرده و از افتادن در باتلاق پرهزینهای که آمریکا پشت سر میگذارد پرهیز کنند.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما