آخرین عاشقانه یک معلم فداکار
آخرین درس فداکاری معلم روستای« دره شور» معنی این بیت شعر سعدی بود که بنی آدم
اعضای یکدیگرند که در آفرینش زیک گوهرند، چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را
نماند قرار.
به گزارش ایران، ابوالقاسم راستگو معلم مهربان دبیرستان شهید
کاکایی روستای دره شور زرین دشت با اهدای اعضای بدنش درس ایثار و فداکاری را به
دانش آموزان آموخت.اهالی روستا در روز معلم پیکر این معلم فداکار را با شکوه و عظمت
به خاک سپردند و همه دانش آموزان قدیمی و جدید این معلم ادبیات یکصدا بر سر مزار او
فریاد زدند: معلم عزیز روزت مبارک.
اسدالله راستگو خواهرزاده این معلم
فداکار که سالها از نزدیک شاهد فداکاری و محبتهای او به دانش آموزان روستا بود
گفت: آبان ماه سال 1350 ابوالقاسم در خانوادهای روستایی به دنیا آمد. وقتی 6 سال
داشت مادرش زمان وضع حمل از دنیا رفت و سه سال بعد نیز پدرش فوت کرد. طعم تلخ
یتیمی سالها همراهش بود و از همان کودکی روی پای خودش ایستاد. دو برادر کوچکتر
داشت که یکی از آنها شیرخواره بود و با کمک خواهرهای ناتنی اش آنها را بزرگ کرد.
وقتی پا به مدرسه گذاشت علاقهاش را به معلمی نشان داد و همیشه میگفت یک روز معلم
میشوم و به کودکان محروم روستا درس خواهم داد.
با همین علاقه بود که در
رشته تربیت معلم شیراز قبول شد و با همین شوق بود که بسرعت تحصیلات خود را به پایان
رساند و برای تدریس روستای مرایجان در 40 کیلومتری زرین دشت را انتخاب کرد. وی
ادامه داد: او عاشق ادبیات بود و شعر میگفت.
اطلاعات زیادی درباره شعرا و
مشاهیر ادبیات ایران زمین داشت و به دانش آموزان مقطع متوسطه درس ادبیات میداد. هر
روز مسافت روستای دره شور تا روستای مرایجان را با موتور سیکلت میرفت و برمی گشت.
میگفت دیدن لباسهای کهنه و کیفهای پاره دانش آموزان روستا او را ناراحت میکند.
او طعم یتیمی را چشیده بود و سعی میکرد اگر دانش آموزی از داشتن نعمت پدر یا مادر
محروم بود به او بیشتر محبت کند. بعد از چند سال برای تدریس به روستای دره شور
منتقل شد و با شوق فراوان در مدرسهای که به نام پسرخاله شهیدش بود تدریس میکرد.
همه اهالی روستا او را بخوبی میشناسند. روستای دره شور 3500 نفر جمعیت دارد و شغل
مردم این روستا دامداری و کار آزاد است. هر روز صبح با شوق فراوان در کلاس درس حاضر
میشد و در نخستین روز مدرسه روی تخته سیاه شعر زیبای سعدی را که بر سردر سازمان
ملل حک شده است مینوشت و ساعتها درباره فداکاری و ایثار و کمک به دیگران برای
آنها صحبت میکرد.
سایه
پرمهر
این مرد درباره انگیزه معلم فداکار برای کمک به دیگران گفت: یک
بار وقتی متوجه شد یکی از دانش آموزانش فرزند طلاق است و مدتها است که سایه پرمهر
مادر و پدر را بالای سر ندیده است سراغ پدر و مادر او رفت و از آنها خواست تا به
فرزندشان محبت کنند. او میگفت اگر میخواهید او در تحصیل موفق شود باید به پسرتان
محبت کنید. محبت کردن با شما و تحصیل آموزشی و موفقیت در امتحانات او با ما. بارها
دیدم که موتورسیکلت میخرید و آنها را قسطی و بدون سود به جوانان روستا میفروخت.
وقتی علت این کار را میپرسیدم میگفت آنها برای کار مجبور هستند به شهر بروند و
نیاز به موتور دارند. همه ما باید تلاش کنیم تا شرایط مناسبی برای اشتغال آنها
فراهم کنیم.
وی ادامه داد: ابوالقاسم علاقه زیادی به شعر داشت و شعرهایی در
وصف امام(ره) و بسیج سروده بود. عاشق بسیج بود و به همین خاطر به عضویت گردان امام
حسین(ع) زرین دشت درآمد. روحیه شوخ طبعی داشت و خیلی زود با همه دوست میشد و
ساعتها از ادبیات و شعر و داستان برای همه حرف میزد. وقتی همراه هم به کوهنوردی
میرفتیم در طول مسیر برای ما شعر میخواند و از مشاهیر ادبیات میگفت. سال 73 کارت
اهدای عضو گرفت و با شوق فراوان فرمهای مخصوص به اهدای عضو را به مدرسه آورد و بین
معلمها و دانش آموزان پخش کرد.
همه را تشویق میکرد تا داوطلب اهدای عضو
شوند. میگفت وقتی در اطراف بیمارستان نمازی شیراز آگهیهای درخواست کلیه را
میبینم همه بدنم میلرزد. دیدن رنج انسان هایی که به خاطر نداشتن کلیه با سختی
زندگی میکنند زجرآور است. با تشویقهای او بسیاری از معلمان و همچنین دانش آموزان
داوطلب اهدای عضو شدند و خود او کارتهای اهدای عضو را برای آنها تهیه کرد. هر سال
وقتی روز معلم فرا میرسید از آنجایی که میدانست دانش آموزان روستا از وضعیت مالی
مناسبی برخوردار نیستند به همه آنها تأکید میکرد که هیچ کادویی را قبول نمیکند.
همیشه میگفت بهترین هدیه روز معلم را چند سال قبل یکی از دانش آموزانش به او
داد.
این دانش آموز روی کاغذی نوشته بود معلم گرامی روزت مبارک. خانواده ام
فقیر هستند و من نتوانستم برای شما هدیهای تهیه کنم ولی خواستم به شما این روز را
تبریک بگویم. ابوالقاسم این نامه را نگه داشته بود و روز معلم آن را به همه نشان
میداد و میگفت این بهترین هدیهای است که روز معلم گرفته ام.
آخرین درس
فداکاری
وقتی 15 سال قبل خدا فاطمه را به او داد از خوشحالی به همه
دانش آموزان و معلمان مدرسه شیرینی داد. میگفت دختر برکت خانه است. آرزو داشت تا
دخترش نیز راه او را ادامه بدهد. چند سال قبل نیز صاحب دختر و پسر دوقلو شد و نام
آنها را علی و زهرا گذاشت. هر روز با شوق زیاد از مدرسه به خانه بازمی گشت و با
آنها بازی میکرد. مدتی بود که سردرد شدیدی داشت و پزشکان علت آن را ارثی
میدانستند. استرس زیادی در کار داشت و همین امر باعث شد سه شنبه هفته گذشته دچار
خونریزی مغزی شود. اهمیتی به این مسأله نمیداد ولی با این حال متوجه شده بود که
مدت زمان زیادی زنده نخواهد ماند. به اطرافیانش سفارش کرده بود که در مجلس ختم
اجازه ندهند دختر و همسرش برای او بیتابی کنند و اگر شرایط اهدای اعضای بدنش مهیا
بود درنگ نکنند. با وجود آنکه سردرد شدیدی داشت چند بار تلاش کرد به مدرسه برود اما
در جادهای که پیاده آن را طی میکرد حالش دگرگون شد و نتوانست به مدرسه برود. همان
روز خونریزی اش شدیدتر شد و او را به بیمارستان شهر حاجی آباد بردیم. ساعتی بعد
پزشک بیمارستان اعلام کرد او به کما رفته است و باید او را بلافاصله به بیمارستانی
در شهر داراب منتقل کنیم. با کمک برادرانش او را به بیمارستان بردیم اما پزشکان
اعلام کردند به دلیل خونریزی شدید ابوالقاسم مرگ مغزی شده است. شنیدن این خبر شوک
بزرگی برای ما بود. وقتی پزشکان پیشنهاد اهدای اعضای بدن او را دادند همسرش کارت
اهدای عضو ابوالقاسم را از کیف او بیرون آورد و درحالی که اشک میریخت گفت همسرم
داوطلب اهدای عضو بود و با تلاشهای او بسیاری از اطرافیان ما نیز داوطلب اهدای عضو
شدهاند. ساعتی بعد اعضای بدن او به 7 بیمار نیازمند پیوند زده شد. پزشکان به ما
گفتند کبد و کلیههای ابوالقاسم به سه مادر جوان پیوند زده شد تا آنها از سالها درد
و رنج رهایی پیدا کنند.
هدیهای بر مزار
معلم
روز معلم همه اهالی روستا و دانش آموزان قدیمی این معلم فداکار
در کنار دانش آموزان مدرسه روستا برای خاکسپاری معلم فداکار آمده بودند. بسیاری از
دانش آموزان قدیمی این معلم که هر کدام خاطراتی از او داشتند سوار بر موتور پیکر
معلم را تا مزارش تشیع کردند و دانش آموزان مدرسه شهید کاکایی گل هایی را به نشانه
قدردانی از معلم فداکار روی مزارش قرار دادند. یکی از آنها نیز چند بیت از شعرهای
آقا معلم را خواند و همه با صدای بلند گفتند معلم عزیز روزت مبارک. یکی از آنها
درحالی که اشک میریخت گفت: آقا معلم با اهدای اعضای بدنش به همه ما درس بخشندگی را
آموخت. او همیشه در کلاس درس از ایثار و فداکاری حرف میزد و میگفت تنها نام نیک
است که از انسان به یادگار میماند.