چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۳ - 2024 November 06

انفجار بمب در دستان ترقه‌ساز حرفه‌ای

کد خبر: ۵۰۳۸۰
تاریخ انتشار: ۲۳ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۹:۲۰

 5 سال بود که برای چهارشنبه آخر سال ترقه درست می‌کرد.امیر 20 سال دارد. اهل یکی از شهرک‌های شهر سمنان است.دوستانش از او به‌عنوان متخصص درست کردن ترقه‌های بزرگ  با صدای انفجاری بالا نام می‌برند. او آنقدر در این کار مهارت داشت که در ایام چهارشنبه آخر سال کسی توان رقابت با او را در مسابقه تهیه ترقه نداشت.

به گزارش ایران، وقتی در چهارشنبه آخر سال انفجار بمب دست سازش شهرک را در وحشت فرو می‌برد، همه دوستانش می دانستند که باز هم  او دست به کاری ابتکاری زده است. خودش می‌گوید مواد لازم برای تهیه ترقه را از تهران خریداری می کرد. او ترکیب مورد نیاز برای ساخت چنین مواد انفجاری را به مرور زمان یاد گرفته است. امسال قول داده بود که یکی از بی‌نظیر‌ترین انفجارها را طراحی کند. دوستانش خیلی کنجکاو بودند تا بدانند شاهکار امسال او چه چیزی خواهد بود.

امیر ترقه می‌خواست با کار جدیدی که قرار بود انجام دهد همه دوستانش را شگفت زده کند. او امسال به تازگی در یک نانوایی مشغول به‌کار شده است. پدرش کارگر است  و با درآمد ناشی از کاری پرزحمت تنها پسرش را بزرگ کرده است.

مادرش می‌گوید همواره سعی کرده تا فرزندش را از این کارها منع کند اما تاکنون موفق به این مهم نشده است. امیر 20 بهار است لحظه نو شدن سال، روئیدن شکوفه‌ها و تحویل سال نو را در کنار خانواده‌اش بوده است. او عاشق این لحظه است. لحظه‌ای که آدم‌ها با کنار گذاشتن تمام پلیدی‌ها و زشتی‌ها  تلاش نویی را برای تازه شدن آغاز می‌کنند.

 نقطه ضـعف بزرگ امیر ناتوانی اش برای مقابله با هیجان کاذب و لحظه  ایجاد انفجار و ترقه بازی در ایام پایانی سال است. بارها به خودش قول داده تا دور و بر این کار را خط  قرمز بکشد اما هر بار با رسیدن این ایام پا روی قولش گذاشته و باز هم ترقه درست کرده است.بازهم انفجار ایجاد کرده و هیجانی که به‌قول خودش تنها چند ثانیه طول کشیده و بعد از آن پشیمانی از اینکه چرا به‌قول خودش پشت پا زده است.

امیر باز هم زیر زمین مخروبه نزدیک خانه شان را برای تهیه مقدمات کارش انتخاب کرده بود. او مدتی قبل با سفر به تهران همه مواد لازم را خریده و در حال تهیه بزرگترین بمب دست‌سازی بود که تاکنون ترکانده است.دوستانش لحظه شماری می‌کردند که امیر ترقه این بار چه هیجانی را در شهرک ایجاد خواهد کرد. همه جا تاریک بود.او  زیر نور کم سوی چراغ دستی با ظرافت تمام سرگرم ترکیب کردن مواد انفجاری و سنگ بود. در شهرک این شایعه در میان دوستانش دهان به دهان می‌چرخید که امیر امسال کولاک خواهد کرد! او با فکر کردن به حرف‌هایی که درباره‌اش می‌زدند ناخود آگاه لبخندی گوشه لبانش می‌نشست. برای لحظه‌ای در فکر روز چهارشنبه آخر سال فرو رفت. دوستانش را می‌دید  که همه  کناری ایستاده و انگشت به دهان بمــــب ساخته شده او را نگاه می‌کردند و دقایقی بعد با پرتاب این ترقه بزرگ دست ساز صدای انفجار مهیبی ساختمان‌های اطراف را به لرزه در می‌آورد. دوستانش  برای او دست می‌زدند و هورا می‌کشیدند و امیر، سلطان ترقه منطقه می‌شد.

 هوا تاریک است. عقربه  ساعت شمار نیم ساعتی است که از 9 گذشته  است. همه جا ساکت است. امیر در زیر زمین مخروبه  با دقت کارش را انجام می‌دهد.لنت سیاه رنگ چسب را از جیب کاپشن‌اش بیرون می‌آورد. تقریباً بمب آماده شده است. مراحل پایانی کار  است. او به مادرش قول داده این بار آخرین سال تهیه بمب و ترکاندن آن در ایام چهارشنبه آخر سال از طرف او باشد. مادرش از او ناراحت بود ولی می‌دانست که بعد از اتمام کار باز هم با قربان صدقه رفتن‌هایش می‌تواند دل نازک او را به‌دست آورد. او طاقت ناراحتی مادر را نداشت. مادری که در این دنیا فقط همین یک پسر را داشت.
 
 انفجار غیر منتظره

همه چیز در چشم بر هم زدنی اتفاق افتاد.امیر داشت لنت را دور پارچه می‌پیچید که بمب از دستش سر خورد. او که اصلاً انتظار این رخداد را نداشت نتوانست عکس العمل مناسبی  نشان دهد.بمب روی زمین افتاد و در چشم بر هم زدنی انفجار مهیبی در محله رخ داد.

ترکش‌های بمب دست ساز تن و بدن امیر ترقه را سوزاند. انفجار چنان شدید بود که جوان ترقه ساز را از جایش بلند کرده و چند متر آن‌طرفتر به دیوار کوبید. ساکنان منطقه وحشت زده از صدای انفجار خود را به کوچه رسانده و از هم درباره محل انفجار می‌پرسیدند.در تاریکی شب همسایه‌ها با شنیدن فریاد‌های سوختم سوختم پسر جوانی توجهشان به آن‌طرف جلب شد. پسر جوان در حالی‌که تلو تلو می‌خورد چند قدم به جلو برداشت و بعد روی زمین افتاد و از هوش رفت.
با توجه به وضعیت به‌وجود آمده پیکر بی‌هوش امیر برای مداوا به بیمارستان سوانح و سوختگی زارع ساری منتقل شد.حالا او وضعیت متفاوتی را تجربه می‌کند. ممکن است چهارشنبه آخر سال و لحظه تحویل عید و نوروز را روی تخت بیمارستان بماند.

مادرش خانه تکانی را رها کرده و بر بالین پسر مانده و پدر نیز کارهایش را به فرد دیگری سپرده تا از تنها پسرش مراقبت کند.  

امیر که روی تخت بیماران بستری است، می‌گوید: خیلی پشیمانم. همه این اتفاق تنها برای یک لحظه هیجان سرم آمد.فکر می‌کردم اگر به این کار نه بگویم جلوی دوستانم کم آورده ام اما حالا آنها در کنار خانواده شان هستند و از روزهای عید لذت می‌برند و من باید نگاهم به سقف باشد.حالا پشیمانم اما فکر می‌کنم دیر متوجه کار خطایم شدم. وقتی بمب ترکید در چند لحظه اول تصور می‌کردم دستم قطع و چشمانم کور شده است.

در همان لحظات که  درد زیادی را تحمل می‌کردم برای یک لحظه فیلم‌هایی که از حوادث ترقه بازی‌ها در تلویزیون دیده بودم در مقابل چشمانم رژه رفتند. تصور اینکه دیگر نخواهم دید یا دستم را قطع شده ببینم شوک زیادی به من وارد شد.

 وقتی از زیر زمین بیرون آمده و خود را به کوچه رساندم چشمانم را باز کرده و مردم را دیدم، از خوشحالی از هوش رفتم. فکر می‌کنم خدا زندگی دوباره به من داده است. این زندگی را مدیون دعاهای مادرم هستم.

نظر شما