عارف: در حادثه كوي ٧٨ كسی با من مشورت نكرد
محمدرضا عارف، اصلاحطلبي است كه توانسته با پشتوانه قابل قبول بروكراتيك راهش را در مسير سياستورزي اصلاحطلبانه باز كند. شايد يكي از سختترين كارهاي مطبوعاتي وادار كردن عارف به بيان ناگفتههايي باشد كه هر كدامش ميتواند زواياي كمتر ديدهشده و تاريك مراودات سياسي در ايران را روشن كند.
به گزارش اعتماد، آنچه پس از يك ساعت و نيم مصاحبه با عارف در مورد شخصيتش و سالهاي زندگياش دستگيرمان شد اين بود كه در تمام دورههاي مختلف از تحصيل و مديريت تا فعاليت سياسي و علمي نظم و اخلاق حرف اول و آخر را ميزند. عارف اين دو خصيصه را - كه از قضا هر دو نقصانهاي بزرگ سياسيون ايران است- همزمان با هم دارد.
ميگويد: «ياد ندارم كه هيچوقت در دبستان و دبيرستان غروب شده باشد و تكاليفم را انجام نداده باشم. كار را به موقع انجام ميدادم. تقسيم كار ميكردم و تقريبا به همه كارهايم به موقع ميرسيدم. رمز موفقيت من كه شايد بد نباشد جوانها بدانند، نظم من بود. خيلي رعايت ميكردم كه منظم باشم و هر كار را در زمان خودش انجام دهم-هيچگاه كار امروز را به فردا نميانداختم.»
ذهن و رفتارش كاملا قفسهبندي شده است. در سالهاي مبارزه هر كاري كه از دستش برميآمده انجام داده اما چنان لايههاي حفاظتياش از هوشمندي برخوردار بوده كه بازداشتش در كميته مشترك ساواك بيش از دو روز طول نميكشد. آن طور كه خودش ميگويد: «ساواكيها نتوانسته بودند آتويي به دست بياورند چون ما واقعا مراقب بوديم. كار شبكهاي ميكرديم اما حواسمان جمع بود و چون مهندس هم بوديم مهندسي ميكرديم كه كمتر دم به تله بدهيم.»
او البته در ميان انقلابيوني قرار ميگيرد كه پيش از انقلاب نه درس و دانشگاه را فداي فعاليت انقلابي كرد و نه از تعهد و تكليفش در مبارزه با شاه به خاطر درس خواندن چشم پوشيد. به همين دليل هم در رديف دانشجوياني قرار گرفت كه كار تشكيلاتي و مبارزه با شاه را بيرون از ايران انجام ميدادند. در طول مصاحبه با اشتياق خاطرات دوران فعاليتش در دانشگاه استنفورد را تعريف ميكرد. از آشنايياش با محمدجواد ظريف و چگونگي ورود او به انجمن اسلامي تا حضور سعيد امامي كه البته عارف ميگويد هرگز با او حتي در انجمن اسلامي هم ديدار و رابطهاي نداشت.
شايد بزرگترين ساختارشكني دوران زندگياش بازگشت به ايران باشد. در حالي كه فقط تز دكترايش باقي مانده بود اما با وقوع انقلاب ديگر نميتوانست در امريكا بماند و ميخواست به ايران بازگردد كه بازگشت اما شهيد قندي، نخستين وزير پست و تلگراف و البته شهيد بهشتي او را مجبور ميكنند براي اتمام درسش به امريكا برگردد: «بعد از انقلاب به ايران آمدم و ديگر نميخواستم به امريكا برگردم در حالي كه شش ماه از درس و كارم در امريكا باقي مانده بود. شهيد قندي آن زمان به ميگفت هيچ جا نميگذارم به تو كار بدهند و بايد بروي و دكترايت را تمام كني و بعدش برگردي. با شهيد بهشتي هم صحبت كردم و ايشان هم گفتند كه بسيار كار خوبي است كه برويد و درستان را تمام كنيد. بعد از صحبت با شهيد بهشتي مصمم شدم و شش، هفت ماه در امريكا ماندم و تزم را تمام كردم.»
آنچه از بازگشت عارف به ايران تا دولت اصلاحات برايش اتفاق افتاده خالي از نكات برجسته و خاطرات نگفته نيست. او اگر چه در طول گفتوگو نخواست از صحبتهايش اينگونه برداشت شود كه چه كساني به اصطلاح امروز ميخواستند زيرآبش را بزنند اما بالاخره راضي ميشود و ميگويد: «من، مرتضي نبوي و محمود واعظي سه معاون شهيد قندي بوديم كه قرار بود از ميان ما سه نفر يكي مديرعامل مخابرات بشود. شهيد قندي به من گفت كه نظر من براي مديرعاملي مخابرات شما هستيد. قرار بود مديرعامل مخابرات شوم كه ايشان شهيد شدند و قراربر اين شد كه بنده سرپرست وزارت پست و تلگراف بشوم. شهيد رجايي مرا صدا زدند اما من قبول نكردم. ميخواستم مديرعامل مخابرات بمانم و كار تخصصي بكنم. توافقي شد كه بعد از ٧ تير آقاي نبوي معرفي بشود و من هم مديرعامل بشوم. آقاي نبوي كه وزير شد، رفت به سمتي كه آقاي واعظي، مديرعامل مخابرات شود. من هم عزمم را جزم كردم كه چون بورسيه صنعتي اصفهان بودم به اصفهان بروم.»
عارف ماجراي انتخابش براي رياست دانشگاه تهران در دولت سازندگي را هم تعريف ميكند و ميگويد تنها كسي كه در جريان مشورتها به او گفته بود اين سمت را قبول نكن، رييس وقت كتابخانه ملي و رييسجمهور دوره اصلاحات بوده است. در ميان خاطراتش رد پايي هم از غلامحسين كرباسچي هست: «ايشان استاندار اصفهان بودند و من هم رييس دانشگاه صنعتي اصفهان بودم. در آن مقطع طرح كمربندي اصفهان به نحوي طراحي شد كه يك راست از وسط دانشگاه صنعتي اصفهان ميگذشت. در اين خصوص بين شهرداري و دانشگاه صنعتي اختلاف نظرهايي بود نهايتا قرار شد كه اين جاده كمربندي را به صورت تونل از زير دانشگاه بگذرانند كه دو طرف احساس برد كنند. دوستان ما در دانشگاه گفتند كه اين كار به دلايل هزينههايش، عملي نيست و شما هم با اين طرح مخالفت نكنيد. ما هم مخالفت نكرديم. در نهايت اين طرح ماند تا آنكه در زمان دولت جاده كمربندي اصفهان را از مورچه خورت عبور داديم و منطقيترين گزينه هم از ابتدا همين بود».
در ميان تمام خاطرات سياسي عارف براي ما يك سوال مهم وجود داشت: چرا عارفي كه رياست دانشگاه تهران، معاونت وزير علوم و زندگي در كوي دانشگاه را تجربه كرده است در مواجهه دولت اصلاحات با بحران تيرماه ٧٨ و كوي دانشگاه تهران هيچ نقشي نداشت؟ خودش ميگويد: «در مورد كوي دانشگاه هيچكس، نه رييسجمهور وقت، نه وزير علوم و نه وزير اطلاعات، هيچ مشورتي با من نكرد اما بهشدت نگران بودم چرا كه احساس ميكردم كم كم دارد كار از دستمان در ميرود. دوستان خوب من را و سابقه من را ميدانستند و اگر لازم تشخيص ميدادند قطعا با من مشورت ميكردند!»