دو راهی/ حمیدرضا نجات
به تمام چهارراهها حسودی میکنم
چون همیشه درگیر دو راه بودم
یا میرفتی
یا باز ماندنت
پر از رفتن بود...
از خیابانهای یکطرفه که برعکس قدم میزدی
!ترافیک چشمها سنگین میشد
تو اگر چشمهایت سبز بود
هیچکس دیر به خانهاش نمیرسید
تو به ذهن تمام چراغها دستبرد زدی
تو را دور میبینم
اینقدر دور که به چهارراه بعدی نرسیده
تمام چراغها من را
«صادقانه»
به سمت دیگری
«هدایت»
میکنند...»
نظر شما