به خاطر علی پروین سرم را به دیوار میزنم!
سرمربی کشتی فرنگی ایران می گوید اداره کردن یک مشت قهرمان دنیا کار سختی است. این بخش دوم و پایانی مصاحبه نوروزی خبرآنلاین است با محمد بنای دوست داشتنی.
خوشصحبت و پُرانرژی. مدام با کشتیگیران شوخی میکند و در عین حال، کشتیگیران در برخورد با محمد بنا میدانند که نباید پا را فراتر از حد یک کشتیگیر بگذارند. این همان چیزی است که سرمربی تیم ملی کشتی فرنگی میخواهد و البته ملیپوشان هم او را دوست دارند. شاید به همین دلیل بعد از المپیک با رفتنش از تیم ملی امید نوروزی، قاسم رضایی، حمید سوریان و... رغبتی برای حضور در تیم ملی نداشتند و با بازگشت بنا المپیکیها هم حضور مستمری در اردو داشتند.
محمد بنا حالا بازگشته؛ مردی که از تیم ملی کشتی فرنگی تیمی متحول ساخت، تیمی که در المپیک لندن درخشش غیرمنتظرهای داشت و در دورانی بیسابقه عملکردی بهتر از تیم ملی کشتی آزاد داشت. حالا بنا به رویداد و اتفاقهای سال 93 میاندیشد، اینکه چگونه با این تیم به موفقیتهای دیگری دست یابد. در عین حال، دخترش هم قرار است به تهران سفر کند و مدتی در کنار پدر بماند. موضوعی که بیش از اندازه خوشحالش کرده و به طور کلی برنامههای بسیاری در سال جدید دارد. محمد بنا در گفتوگو با خبرآنلاین درباره تیم ملی، دختر، مادر، پدر، علاقمندیاش به پرسپولیس و علی پروین و... صحبت کرده است.
*چطور میشود که کشتیگیران با شما رابطه نزدیک و صمیمی دارند و البته هیچکدام از آنها به خودشان اجازه نمیدهند که احیانا به شما بیاحترامی کنند؟
هم به موقعاش آن دیسیپلین لازم را در تیم ملی به کار میبرم و هم به موقعاش آن عشق و علاقه هست.
*این دیسیپلین همان نظم آلمانی است که شما سالها در آنجا زندگی کردید؟
نه، من کلا قبل از اینکه آلمان بروم هم خودم زمانی که تیم را تمرین میدادم همین شرایط اخلاقی را داشتم. حتی زمانی که در تیم جوانان مربیگری میکردم و تیم را در سالن جهانبخت توفیق تمرین میدادم باز خیلی سفتوسختتر از امروز با بچهها کار میکردم. آن موقع خیلی فرق میکرد. من من جوانتر بودم و هم بچههایی که امروز به قهرمانان المپیک تبدیل شدهاند. آن موقع برای کشتیگیران کنار آمدن با من خیلی سخت بود، اما الان هر کدامشان قهرمان جهان و المپیک هستند و بالاخره بزرگ شدهاند.
بعد با تفکرات همدیگر هم آشنا شدهایم و عشق و علاقهمان دیگر دو روزه و ظاهری نیست. سالهاست که من اخلاق این بچهها را میشناسم و آنها هم اخلاق من را. به نظر من فقط عشق و علاقهس که رفتار ما را مثل یک پدر و پسر میکند. که هم میتواند آن احترام لازم را داشته باشد و هم به اصطلاح من همان پدری که همیشه بوده باشم و هم همان پسری که همیشه بوده باشد. دیدید که آدمهای سنتی پدر و پسری چطوری به هم احترام میگذارند و همدیگر را دوست دارند، من هم همینطوری بچهها را دوست دارم.
*یعنی همین مسئله باعث میشود که رابط شما با کشتیگیران مثل یک رابطه خشک مربی با کشتیگیر نباشد؟
یکموقعهایی چرا. من یکوقتهایی میدانم که واقعا بچهها از دست من عذاب میکشند ولی در نهایت خودشان هم میدانند که من به خاطر آنها چنین کاری انجام میدهم، به خاطر موفقیتشان.
*معمولا از تمرینات شما عذاب میکشند یا از رفتارتان؟
تمرینات که دیگر سالهاست بچهها به سختی آن عادت کردهاند. چون اگر آن سختی تمرین نبود هیچگاه از نقطه A به B نمیرسیدند. اما هر مربی برای سختی تمریناتش یک راهکارهایی دارد و من هم برای خودم راهکاری دارم که بتوانم بچهها را تمرین دهم. در اصل در تیم ملی کشتی فرنگی همه چیز به همان عشق و علاقه برمیگردد. چون در اینجا آن حقوق و درآمد لازم نیست که بچهها بگیرند، فقط آن عشق به ورزش کشتی میماند و عشق به مملکتشان که من معتقدم هر کسی که عشق به مملکت را دارد گذشت هم میکند.
*با هر کشتیگیر با توجه به روحیاتش رفتار میکنید یا با همه ملیپوشان یکجور رفتار میکنید؟
همین است دیگر. مهمترین فاکتوری که من دارم این است که به سرعت نسبت به افراد نزدیک به من شناخت پیدا میکنم. همه که دیگر هم شکل و هم فرم نیستند که. مثل قابلیتهای فردی میماند. ما قابلیت فیزیکی داریم و قابلیت روانی هم داریم که من با توجه به قابلیت روانی با کشتیگیر برخورد میکنم.
*نسبت به علم روانشناسی هم آگاهی دارید یا تجربی است؟
همه کارهایی که من میکنم تجربی است.
*حمید سوریان سابقه قهر از اردوی تیم ملی را دارد. اگر قهر کند بازهم میروید تا او را به اردو بازگردانید؟
قهر کردن که هر کدامشان قهر کنند میروم دنبالشان تا برگردند. البته هر کسی جایگاه خودش را در تیم ملی دارد. مثلا در مملکت ما دکتر جایگاه خودش را دارد، وکیل، وزیر، کارگر و... جای خودشان را دارند. اینجا(اردوی تیم ملی) از بُعدِ جهانی و المپیک حمید سوریان جایگاهِ خودش را دارد. اما اینکه من بقیه را کمتر دوست داشته باشم، اینطور نیست.
من از نظر عاطفی و احساسی همه ملیپوشان را به یک شکل دوست دارم، اما از نظر منطقِ فنی روی تُشک یکجور دیگر فکر میکنم. در مسائل فنی اصلا دیگر احساس دخیل نمیشود در انتخاب نفرات. حالا من نمیگویم که وحی مُنزل هستم و آدم کاملی هستم. اما از گذشته در مسائل فنی سعی کردهام احساسی عمل نکنم و منطق حکمفرماست. بیرون از تُشک کشتی همم بچهها را یک شکل میبینم و زندگی من هستند. چه آنکه تازه به تیم ملی آمده و چه آنکه قهرمان المپیک است.
*از بُعدِ روانی کار کردن با کدامیک از ملیپوشان سختتر است؟
طبیعا کشتیگیرانی که سابقهشان بیشتر است، عنواندار هستند سختتر است. شما 500 نوجوان را در اختیار من بگذار و ببیند روی تُشکِ کشتی چگونه من آنها را اداره میکنم. یعنی کارِ سختی نیست. اما اداره کردن یک مشت قهرمان دنیا کارِ سختی است.
*اسم ببرید...
کنترل سعید عبدولی خیلی کارِ سختی است.
*در تمرینات بیشتر از بقیه تحرک دارد و رفتارهای یک فرد بیشفعال است؟
بیش فعال است. در خانه کشتی شلوغتر از بقیه است، برای همین من باید مراقبت بیشتری از او کنم تا در تمرین ضربه نزد یا ضربه نخورد. البته الانش با 2،3 سال پیش خیلی فرق میکند. 2،3 سال پیش وقتی قرار بود به اردوی تیم ملی بیاید، یکسریها میگفتند خدا به دادت برسد. من هم میگفتم حالا بگذارید بیاید تا ببینم چطور میشود. الان با همه مشکلاتی که دارد یک نمونه اخلاق است.
*کار کردن با کدام ملیپوش راحت است؟
از قدیمها حبیب اخلاقی و یک مقدار هم فرشاد علیزاده. این دو کشتیگی واقعا با اخلاق هستند. از ملیپوشان قدیمی حمید سوریان با همه بزرگیاش مناعت طبع دارد. امید نوروزی یکسری سختیهایی برای خودش دارد اما بازهم خوب است. طالب نعمتپور خوب است. بشیر باباجانزاده به یک شکل خوب است و قاسم(رضایی) هم راحت است. به نوعی قاسم یک کشتیگیر مشدی و پهلوان است. کلا هم بچهها من را میشناسند و هم من آنها را.
*خودِ شما زمانی که کشتی میگرفتید، شده بود که با کسی درگیر شوید و به طور کلی حاشیه درست کنید؟
اصلا، خدا نصیب نکند. من الان هم سالها مربیگری میکنم و از تیم جوانان تا بزرگسالان یک نفر را نمیتوانید پیدا کنید که من از اردو بیرونش کرده باشم.
*آن موقع که خودتان کشتی میگرفتید رابطهتان با مربیان چطور بود؟
یادم است مربیان تیم ملی سختشان بود که من را اداره کنند.
*میشود گفت سعید عبدولی بودید؟
آن موقع شرایط انتخاب مربیان مثل امروز نبود. در ضمن به این شکل هم نبود که یکدفعه 20 تا قهرمان جهان و المپیک در یک اردو باشند. مثلا زمانی که من کشتی میگرفتم شاید در اردو یک نفر بود و من یادم است که برای دوازده ماه سال برنامهریزی میکردم. برای همین با مربیان به مشکل میخوردم، چون یک وقتهایی من جلوتر از برنامههای سرمربی بودم. در این مواقع یا باید تفاهم میکردیم یا همان اختلاف سلیقه را تا پایان اردو داشتیم. با همه اینها من هیچموقع به مربیان خودم بیادبی نکردم. در مسئله داوری هم هیچ داوری را نمیتوانید پیدا کنید که بگوید محمد بنا به من اعتراض داشت. من همیشه احترام میگذاشتم به مربیان و بقیه.
*با این حساب میشود گفت اخلاقی بودید؟
نه، شکل حبیب اخلاقی نبود.(در این لحظه نگاهی به به شاگردانش که در حال تمرین هستند میکند و به نتیجه نمیرسد.) نمیتوانم بگویم مثلِ الانِ چه کسی بودم، چون کشتی آن موقع مثل الان نبود؛ در رابطه با پول، شرایط تمرینات، عنوانها و در رابطه با مربیان و به طور کلی همه چیز متفاوت بود. آن موقع مربیان حالا خیلی زحمت میکشیدند ولی سنتی بودند. مثلا در طول سال اگر میخواستیم به مسابقاتی برویم کلا بیستویک روز اردو میگذاشتند و ما را به مسابقات اعزام میکردند؛ یعنی بیستویک روز در سال در اختیار مربیان تیم ملی بودیم. ما بقیه سال در باشگاه تمرین میکردیم و اردویی نداشتیم، اما امروز به این شکل نیست.
*دخترتان قرار است به ایران سفر کند و ظاهرا این موضوع شما را خیلی خوشحال کرده است؟
از یک طرف خیلی خوشحالم و از طرف دیگر در تاریخی به تهران میآید که اوج کارهای تیم ملی برای حضور در مسابقات است. دخترم ماه سپتامبر(شهریورماه) یعنی زمان مسابقات جهانی ازبکستان و همینطور رقابتهای آسیایی به اینجا میآید.
*با همه اینها، چه احساسی دارید؟ چون میدانم با اینکه از هم دور هستید وابستگیهای خیلی عمیقی با هم دارید؟
موبایل من به خاطر دخترم روشن است. چون از موبایل خیلی استفاده نمیکنم فقط وقتی که دخترم تماس میگیرد استقبال میکنم. یک وقتی او به من زنگ میزند یا اس ام اس میدهد و یک وقتهایی هم من. بالاخره رابطه من با دخترم حفظ است. من خیلی خوشحالم که دخترم به اینجا میآید اما خب در زمان مناسبی این اتفاق نمیافتد. چون اولویت من برای کشتی فرنگی بالاتر از خیلی چیزهاست. یعنی زندگی ورزشی من روی زندگی شخصیام کاملا تاثیرگذار است. مثلا چند وقت پیش که مادرم مریض شد من نتوانستم اردو را ترک کنم و آقای محمدزاده محبت کرد و مادرم را به بیمارستان بُرد. با همه علاقهای که به مادرم دارم وقتی به داخل اردو میآیم نمیتوانم اردو را ترک کنم. خودِ مادرم هم این مسئله را میدانم. بهش میگویم که مامان من کم زنگ میزنم تا یک وقت هوای من را نکنی.
*یعنی با مادرتان زندگی نمیکنید؟
تا 3،4 ماه پیش با هم زندگی میکردیم اما به خاطر اینکه دخترم میخواهد بیاید و میخواهم راحت باشد یک آپارتمان گرفتم. اما به قدری وابستگیام به مادرم زیاد است که فاصله آپارتمان من با او ده قدم است. یعنی همسایه هستیم و صبحها از پنجره خانه را نگاه میکنم تا ببینم مادرم و پدرم از خواب بیدار شدهاند و دارند چه کار میکنند.(خنده)
*از پدرتان کمتر یاد کردهاید...
پدرم انسان خوب و پاکی است که تمام عمرش روزی هفده ساعت کار کرده است. الانم که 80 سال دارد روزی هفده ساعت کار میکند. یعنی هنوز هم نانآور خانه است. حالا یکمقدار هم من کمک میکنم، اما انسان بسیار زحمتکشی است و تمام عمر خیاطی کرده است. کارِ شخصیدوزی میکند. البته قدیمها با برادرش در بازار سریدوزی میکردند و کارهای زیاد و بزرگی انجام میداند. اما الان 20 سالی است که در خانه کار میکنند. در یک طبقه خانه چرخ گذاشته و از صبح زود کار میکند و بعد ساعت یک بعدازظهر پایین میآید ناهار میخورد و بعد دوباره کار میکند تا 7 شب. درست است که کمتر از پدرم گفتهام ولی به معنای واقعی پدر بوده و همه آنهایی که از قدیم او را میشناسند میدانند که پدرم مشدی بوده.
*دخترتان قرار است در ایران زندگی کنند؟
نه، دانشجو است و برمیگردد. فلسفه میخواند. دخترم بیشتر با مادرش بوده و من به اصطلاح کمتر بالای سرش بودم. نمیدانم مریم به من رفته یا نه، اما مادرش هر چیز که بدی مثال میزنم سریع میگوید که به تو رفته. من هم میگویم پس هر چیز خوبی که هست به تو رفته.
*از همسرتان جدا شدید و چند وقت پیش عکسی از شما در کنار ایشان حاشیهساز شده بود. ماجرا چه بود؟
آن عکس در دبی گرفته شده بود. چون دخترم مثل دختران ایرانی است و وقتی آمد به دبی تا من را ببیند با مادرش آمده بود. آنجا این عکس گرفته شد و بعد وقتی منتشر شد گفتند من و همسرم. اما من از ایشان جدا شدم. مادرِ دخترم اسپانیایی است و این دو در آنجا با هم زندگی میکنند، البته مریم در سوئد به دنیا آمد. از نظر قانونی دیگر همسرم نیست، اما هر چه باشد مادر دخترم است و به جرات میتوانم بگویم که مادرِ خوبی است. من هم همیشه با دخترم صحبت میکنم و وقتی از مادرش حرف میزند میگوید که مادرش از من تعریف میکند، و میگوید پدر خوبی برای تو بوده است. همسر سابقام هم به من گفته که اگر همسر خوبی نبودی، پدر خوبی بودی.
*دخترتان زبان فارسی هم میداند؟
نه، چون اینجا نبوده و مادرش هم اسپانیایی است. مریم اسپانیا زندگی میکرد و الان به آلمان رفته است. الان پاسپورت آلمانی هم دارد و پاسپورت ایرانی و اسپانیایی هم که داشت. مریم اسپانیایی و انگلیسی خوب صحبت میکند. البته من فرصت نکردم فارسی یادش بدهم، اما همسر سابقام فارسی را قشنگ صحبت میکند. البته از همان فارسی صحبت کردنهای با لهجه. اما دخترم تنها فارسی به من میگوید ایکبیری!
*بزرگترین حسرت زندگیتان چه بوده؟
تنها چیزی که من همیشه حسرت آن را میخورم این است که هیچوقت نتوانستهام به عنوان پدر این محبتی که به بچههای کشتی دارم در مورد دختر هم داشته باشم. سالها ازش دور بودم و میدانم که از من دلگیر است. البته بعضی وقتها خودم میگویم که بابا من برای تو پدر خوبی نبودم. بعد او هم میگوید که گذشتهها گذشته و الان تو را دارم. اما میدانم که همیشه دوست داشته من کنارش باشم؛ مخصوصا اینکه دختر است. این حسرت همیشه توی دلم است.
*اینکه طرفدار پرسپولیس هستید و سر تمرین استقلال رفتید خبرساز شد. ماجرای این موضوع چه بود؟
خوب شد که به این موضوع اشاره کردید. چون خبرگزاریها نوشته بودند رفتم سر تمرین استقلال. به خدا اصلا اینطوری نبود. من برای تمرین تیم ملی کشتی فرنگی به زمین شماره 2 آزادی رفته بودیم تا بچهها از پیست دوومیدانی استفاده کنند. تمرین ما که تمام شد، یکدفعه آقای جمشیدیان را دیدم که سلام و واحوالپرسی کردیم. 2 نفر هم کنارش بودند که بعد فهمیدم خبرنگار هستند. بعد قاضی آمد و 2 خبرنگار از من پرسیدند که میدانیم پرسپولیس هستی، ولی شرایط استقلال را در لیگ قهرمانان چگونه ارزیابی میکنی؟ من هم گفتم الان مسئله استقلال یک موضوع ملی است. بعد از مدیریت استقلال پرسیدند و من گفتم با مدیریت قلعهنویی استقلال به اینجا رسیده. بعد رفتند و نوشتند که من و قلعهنویی بچه محل هستیم، در حالی که امیر بچه نازیآباد است و من بچه محل علی پروین هستم. مثلا محمد قاضی برای استان مرکزی است که همه فکر میکنند اصفهانی است.
*شما یک بار هم گفته بودید که پرسپولیس علی دایی را دوست ندارید؟
ببیند مسئله دوست نداشتن تیم دایی یک چیز دیگر است. اتفاقا دایی تیم را جوان کرد و تمیش هم خوب بازی میکرد، اما مسائل مالی و مدیریتی و... مشکلساز شد. به خاطر رفتن آقای رویانیان و مطرح شدن ماشین و آی این پورشه میخواهد و آن یکی دیگر چه میخواهد این مسئله را گفتم. اگرنه علی دایی شخصیت بزرگی در ورزش کشور ما است.
من برای علی دایی احترام زیادی قائل هستم و من اصلا کجای فوتبال هستم که بخواهم بگویم دایی را اینطور دوست دارم یا آنطور. مثلا من زمانی پرسپولیسی بودم که سال 60، 61 که در اوج جنگ هم بودیم، استادیوم آزادی 120 هزار نفر میآمدند. مثلا زمانی که محمد دادکان، محمد مایلیکهن و بعد ناصر محمدخانی و فرشاد پیوس آمدند. آن زمان که وحید قلیچ دروازهبان پرسپولیس بود بچه محل من بود، امیرخانی هم همینطور. خودِ علی پروین با آن سناش در سالهای دهه 60 بازی میکرد، ضیاء عربشاهی بود و به طور کلی منظور من سادگی آن زمان بود. حالا یکسریها به من خُرده میگیرند که تو بازی علیاصغری را دوست داری. آن زمان فوتبال علیاصغری خیلی بهتر از فوتبال امروز بود. الان همه چیزی شده پول و ماشین و پورشه. فرقی هم نمیکند که چه کسی باشد چون هیچکس هم تعصب تیمی ندارد.
زمان علیاصغری مگر چه چیزی به بازیکنان میدادند؟ همه تیم پرسپولیس را پشت یک وانت میریختند. حالا علی پروین بچه محل من است و من به خاطر او سرم را به دیوار میزنم، اما حق حق است. حالا من در مورد فوتبال حرف میزنم، شاید یکسریها بگویند که سردرنمیآورم. اما باید بگویم که من هم فوتبال بازی کردهام. من در زمین وحدت زمانی سالها فوتبال بازی میکردم.
*با چه کسانی همبازی بودید؟
با مجید جلالی و وحید امیری همبازی بودم. با خیلیهای دیگر هم. چون همه بچه محل بودیم و مربیام علی مرتضوی بود. البته من جزو کوچکترینها زمین وحدت بودیم.
*برای تماشای بازی به استادیوم هم میرفتید؟
یک بار یادم است بازی پرسپولیس و هما بود. هما یک-هیچ جلو بود و در نیمه دوم حاج علی(پروین) آقای ما، بچه محلمان یک ضربه کاشته پشت خط هجده قدم که دفاع حریف هم زاویه را بسته بود، زد و توپ کات گرفت و رفت توی گل. کاشتههای علی آقا بینظیر بود و بازی را یک-یک کرد. زمانی میرفخرایی، خورشیدی، علی دوستی و... در هما بازی میکردند. آن موقعها گاهی میرفتیم به استادیوم و فوتبال میدیدیم.