سؤالات بيپاسخ در ۳۷ سالگي انقلاب
محمدعلي وکيلي در سرمقاله ابتکار نوشت:
انقلاب
اسلامي 37 ساله شد. هر سال در دهه فجر اين عدد با جشن مردم کنتور
مياندازد و اکنون در آستانه چهلمين بهار قرار گرفته است. همزمان سن
انقلابيون هم بالا ميرود و بعضاً از گردونه حيات خارج ميشوند. يکي از
تفاوت هاي اساسي انقلاب اسلامي با ديگر انقلابهاي بزرگ اين است که به دليل
سرعت تحولات و آساني رخداد انقلاب و جايگزيني نظام سياسي جديد و فروپاشي کم
هزينه نظام سياسي گذشته، فرصت لازم براي پاسخگويي به سؤالات دوران گذار
فراهم نيامده است. تاکنون به پرسش مهمي همچون «چه چيزي را از سر گذرانده
ايم؟» نپرداخته ايم و «در مسير گذار پس از انقلاب چه چيزهاي را رها کرديم و
به فراموشي سپرديم و اکنون تنها ارزش موزه اي دارند؟»، نپرداخته ايم.
شايد
بسياري بر اين باور باشند که پس از 36 سال از عمر حکومت ديگر پرسش از
دوران گذار چندان موجه نيست چرا که در گمانشان اکنون دوران استقرار و تثبيت
است ولي با نگاه به آرمانهاي اوليه و دست آوردهاي اين دوران ميتوان گفت
هنوز تا رسيدن به قله آرزوها و رها شدن از گذشته فاصله بسيار است. ما از يک
نظام سياسي با مشخصات خاص از جمله مستبد و وابسته وارد نظام سياسي جديدي
با ويژگي استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي، شديم اما هنوز با نظام سياسي مورد
نظر انقلابيون اوليه فاصله معناداري داريم. وظيفه پرسشگري و پاسخگويي به
پرسش هاي دوره گذار بر عهده تئوريسين ها و نظام دانشگاهي و حوزوي ميباشد.
اينان ميبايست همچون بزرگان غرب که در پس انقلاب هاي بزرگ همچون انقلاب
فرانسه اين رسالت را به خوبي انجام دادند، به اين مهم ميپرداختند.
جامعه
شناسي ايران پس از انقلاب در تبيين چرايي و چگونگي و راه طي شده انقلاب
بسيار فقير و عقب مانده رفتار کرده است. سرعت پاسخگويي و پرسشگري اش از
سرعت تحولات بسيار کند تر بوده است. در غرب اين رسالت عظيم را غولهاي بزرگي
همچون مارکس، ماکس وبر و دورکيم عهده دار بودند. دغدغه اصلي آنان پاسخ به
پرسش دوران پس از انقلاب بود. دغدغه مارکس اين بود که چگونه نظام فئودالي
برچيده شد و جاي خود را به نظام سرمايه داري داد و چگونه ممکن است نظام
سرمايه داري جاي خود را به نظام سوسياليستي دهد. آنچنانکه دغدغه اصلي ماکس
وبر پاسخ گفتن به اين پرسش مهم بود که چگونه جامعه ديني جايش را به جامعه
دنيوي و سکولار ميدهد و يا جامعه سنتي جايش را به جامعه عقلاني خواهد داد.
همين دغدغه دورکيم را وادار نمود تا تمرکزش را
بر پرسش چگونگي جايگزيني جامعه ارگانيک ديناميکي بجاي جامعه مکانيکي
بگذارد. اما برغم اينکه انقلاب ايران هم به لحاظ موقعيت زماني و هم ابعاد
تاريخي و هم تاثير گذاري جهاني منحصر به فرد ميباشد اما در اين مقياس
نظريه پردازان داخلي چنين همتي را به کار نبسته اند و اکنون جامعه جوان و
نسل هاي آينده با پرسش هاي بي پاسخ بسياري روبرو هستند. خطر اين است که چون
نسل اول انقلاب به دليل کهولت سن و احياناً دگرانديشي هاي تاريخي از
گردونه خارج ميشوند و به دليل شکاف نسلي و قرائت هاي غير همخوان، امکان به
بيراهه رفتن نسل را فراهم آورده است. اگر چرايي و چگونگي انقلاب در وجه
آکادميک و علمي مورد پرسش قرار ميگرفت جلوي شکاف حافظه تاريخي گرفته
ميشد.
جامعه شناسان با پرسشهاي علمي و پاسخگويي
علمي ميتوانند گذشته را به طور دائم به زمان معاصر پيوند بزنند و آن را
زنده نگه دارند. تفسيرهاي جامعه شناسي از انقلاب نقش پل هاي هرمنوتيکي بين
گذشته و اکنون را ايفا مينمايد. يکي از خطرهايي که اکنون انقلاب را تهديد
ميکند وجود تفسيرها و قرائت هاي برآمده از خرده گفتمانهاست که با اين
هماني، تلاش ميکنند آن را عين انقلاب قلمداد نمايند. انقلاب در مسير گذار
به عنوان يک فراگفتمان در قالب خرده گفتمان اصولگرايي و اصلاح طلبي تفسير و
ترويج ميشود. اما به مرور زمان خرده گفتمان اصولگرايي با کمک صدا و سيما
به گفتمان رسمي تبديل گرديده است و خرده گفتمان اصلاح طلبي به بهانه زاويه
داشتن با گفتمان رسمي پس رانده شده و پوزيشن اپوزيسيون به خود گرفته است.
خرده گفتمان اصلاح طلبي نيز در واکنش به اتفاقات و تحميلات صورت پذيرفته،
تلاش ميکند زاويه و شکاف صورت گرفته را به شکاف بين انقلاب اسلامي و
جمهوري اسلامي نسبت دهد و خود را وفادار به انقلاب اسلامي و در مواردي
زاويه دار با جمهوري اسلامي قلمداد نمايد.
اين
وضعيت ميتواند بسيار خطرناک و در چرخه زمان عقبه نظام را خالي نمايد.
انقلابيون اوليه با اين تضادها و چالش ها بجان هم افتاده و از قطار انقلاب
پياده ميشوند. اين در حالي است که مانايي و نوزايي انقلاب در گرو مصادره
نشدن و حفظ ظرفيت آن براي پوشش خرده گفتمانهاي وفادار ميباشد. ماندگاري
انقلاب به مصادره آن به نفع خرده گفتمان اصولگرايي نيست. اگر خوانش
اصولگرايي عين انقلاب قلمداد شود و قامت انقلاب به سطح اين خرده گفتمان
تنزل يابد عمرش کوتاه و جاذبه اش به اندازه اين خرده گفتمان خواهد بود. هيچ
خرده گفتماني اجازه ندارد که فراگفتمان انقلاب را در حد خودش مصادره
نمايد. آنچنانکه خرده گفتمان اصلاح طلبي نيز اجازه ندارد شکاف بين جمهوري
اسلامي و انقلاب اسلامي را تشديد نمايد. جمهوري اسلامي برآيند عيني و خارجي
انقلاب اسلامي است. اگر جمهوري اسلامي ناکام قلمداد شود انقلاب اسلامي نيز
ناکام بوده است. بنابراين مانايي انقلاب در گرو حفظ رابطه عمودي با خرده
گفتمانهاي وفادار ميباشد. هر چه چتر فراگفتمان براي مانور خرده گفتمانها
گسترده تر باشد اقتدارش روز افزون ميباشد. تکثر خرده گفتمانها ذيل
فراگفتمان با حفظ رابطه افقي خرده گفتمانها نه تنها خدشه اي بر وحدت و
مشروعيت فراگفتمان وارد نميآورد که اقتدارش را به نمايش ميگذارد ولي هر
گاه يکي از خرده گفتمانها خود را تا سقف فراگفتمان بالا بکشد و خود را در
عرض فراگفتمان عرضه بدارد اين نشان ميرايي انقلاب و نتيجه آن فرزند خوري
انقلاب ميباشد.
نظر شما