(طنز) بحث را سیاسی نکن پدر آمرزیده
رضا ساکی نوشت:
امروز همسایهمان با آلبوم خانوادگیاش توی راهرو ایستاد بود. گفت: من را به زور نشاند روی پلهها و آلبوم را باز کرد و گفت: این را میبینی مهندس، پدرم است. قدش دو متر بود. این یکی پدربزرگم یعنی پدر پدرم است. قدش را میبینی دستکم دو متر و بیست را دارد. این یکی داییام است. قدش بلند است. این یکی عمویم است قد بلند و چهارشانه. شما محرم نیستی وگرنه عمههایم را نشانت میدادم.ش همه قدبلند هستند. عمه دارم صدوهشتاد. خالههایم هم. گفتم: توی فامیل ما هم همین طوری است. قدیمیها قدبلند هستند. پدر خودم دو متر بود. گفت: میبینی مهندس؟ میبینی چطور آب رفتهایم؟ میبینی چطور کوتاه شدیم رفت پی کارش. وزیر بهداشت میگوید، به خاطر نخوردن شیر است. گفتم: بله حرف ایشان علمی است. گفت: امروز شنیدم یک چیزی باب شده به نام جوهر قند. گفتم: جوهر نمک شینده بودم ولی جوهر قند نه. گفت: یک کوفتی است بدتر از جوش شیرین. گویا توی نان قندی میریزند. گفتم: مادرم نان قندی خیلی دوست دارد اما قدش بلند است. گفت: نان قندیهای قدیم نه نان قندیهای امروز. گفتم: آها. گفت: شیر هم شیرهای قدیم. شیری که ما خوردیم یا تویش آب بود یا پالم. همین است که همه قد کوتاه شدهایم. بعد دوباره آلبومش را باز کرد و گفت: این عمهام است. چشمم را بستم. گفت: قنداق است نگاه است. چهار کیلو به دنیا آمده. داییام سه کیلو. پدرم پنج کیلو. پدربزرگم هفت کیلو. عمویم چهار کیلو. الان بچه دو کیلویی میشود سور میدهند. گفتم: راست میگویی ها، اصلا به این دقت نکرده بودم. گفت: میبینی مهندس فقط شما روزنامهنگارها نیستید که چیزمیز سرتان میشود ما هم چیزهای بلدیم. نسلمان هم کوتاه شده هم سبک. گمانم 100 سال دیگر با ذرهبین دنبالمان بگردند برای مذاکره. گفتم: مذاکرهی چی؟ گفت: حالا هر چی. در جمله من مهم ذرهبین بود. گفتم: ببخشید. گفت: هی بحث را سیاسی نکن پدر آمرزیده. گفتم: چشم.
منبع: ایسنا
نظر شما