(طنز) با من قدم بزن ظریف با من قدم بزن کری
پوریا عالمی در شرق نوشت:
در خیابان ۵+۱ داشتم آمبولانسرانی میکردم که ظریف و کری داشتند اینوری و آنوری راه میرفتند. زدم روی ترمز و گفتم: ظریفجان، چرا شما اینوری؟ کریجان، چرا آنوری؟ ظریف گفت: راستش آندفعه همینوری قدم زدیم بعضیها گفتند مذاکرات یهوری شده و دارد میریزد. برای همین داریم بدون اینکه توجه کسی را جلب کنیم با کری قدم میزنیم، در دو راه مختلف. اما دلمان یکی است. نه کری؟ کری گفت: به جان ظریف من ماندم چطوری مذاکره کنیم که مساله نشود. بهقول شاعر این چه جفاییه که دیگه جفا نمیکنی. سر کوچه آشتیکنان خیابان ١+٥ حسن روحانی را دیدم که چندنفر، جلویش را گرفته و صدایشان را بلند کردند و به روحانی میگویند: این ظریف داداش توئه؟ هان؟ راستشرو بگو؟ اومده محله ما خیلی ظریف با کری قدم زده. ببین داداش اگه کسی میخواد با کسی هم قدم بزنه باید بره خونه خودشون پشت در بسته. دیگه نبینم بیان محله ما، ها. الکی نیست که. بعد جلو ظریف را گرفتند و گفتند: آق ظریف، دفعه آخرت باشهها. تو باهاس بیشتر مراقب خودت باشی وگرنه دوباره میچای میری زیر پتوها.
ظریف در همین لحظه چایید و رفت زیر پتو و همانطور پتوبهدوش مذاکرات را ادامه داد. حسن روحانی که دید اینطور شده، گفت: «باید به دیپلماتهای شجاعمان افتخار کنیم، اینکه تند راه رفتند یا کتشان کج بود که حرف نشد.»دلسوزان و دلواپسان محله گفتند: اتفاقا مساله ما همین است که اینها قدم میزدند، تند راه میرفتند و کتشان هم کج بود. وگرنه ما مساله دیگری نداریم. ظریف از زیر پتو گفت: یعنی اگر یواش قدم بزنیم و کتمان را هم صاف کنیم حل است؟ دلسوزان گفتند: نه. ظریف گفت: آخه چرا؟ دلسوزان گفتند: دقیقا برای همین یک را که افتاده آخر چرا. افتاد؟ گوشی آمد دستت؟ دوزاری همه افتاده بود و گوشی آمده بود دستمان. ظریف در حالی که اشک توی چشمهاش گولیگولی حلقه بسته بود، به کری اشاره کرد که برو... برو... الان نمیشه. کری هم که قلبش شکسته بود، زد زیر آواز که: با من قدم بزن تو این پیادهرو... با من قدم بزن/ حالا که با منی/ حالا که بغضیام/ با من قدم بزن/ میلرزه دست و پام/ بیتو کجا برم بیتو کجا بیام... هرجا بری میام/ دلگرم و بیقرار/ بیمن سفر نرو... دست منو بگیر/ تو اوج اضطراب... فردا داره به ما لبخند میزنه... من هم با این آواز بهعنوان موسیقی متن ستون آمبولانس رفتم و خردهخرده در افق گم شدم.
نظر شما