قدم زدن در تاريخ موسيقي ايران با فرزندان كسايي/ ابتهاج و كسايي در رفاقت يا تقابل
غروب دلگير اصفهان و سرماي كويرياش جلوي درگاه خانه كسايي با در كوچك آبي رنگ و چوبي آن در يكي از قديميترين خيابانهاي شهر، رنگ رخ ميبازد. در را كه باز ميكنند يك جهان خاطره و يك دنيا موسيقي همه وجودت را ميگيرد. انگار سراسر خانه، سرسراي تالار موسيقي عمارت عاليقاپو است كه صداهاي ضبط شده در صندوقچه دلش را به يكباره در دل ميهمانان جاري ميكند. مهتاب زيباي شب سفره نورش را روي حوض وسط خانه و درختهاي چناري كه به دست خود استاد كاشته شدهاند پهن ميكند و باد عجيبي در درختان حياط پشتي ميوزد. خانواده استاد كسايي (محمدجواد، خليل و همسرش) به گرمي به استقبالمان ميآيند. از همان ابتداي سرسرا تجربه زيستن در يك جهان موسيقي، جانت را به ولوله مياندازد. ديوارهاي بلند و اتاقهاي تو در تو و سازها و عكسهايي كه روي آنها آرميدهاند همه به يكباره سخن ميگويند. همهمهيي از صداها و نواهاي روح فزا در گوش جان آدمي ميپيچد. همهچيز را با چشم دل ميتوان ديد و تصور كرد. گوشهيي از خانه را كه كسايي و شهناز نشستهاند و سازهايشان را كوك ميكنند، كنجي را كه تاج اصفهاني نشسته و «به اصفهان رو» ميخواند، گوشهيي را كه صفحهيي از نايب اسدالله پخش ميشود و... حتي كنج دنج مهمانخانه هم كه هنوز سه تار كسايي و «ني»اش كنار يك صندلي جا خوش كردهاند، تو را به تصور وادار ميكند. با نگاه به در و ديوار خانه، خواه نا خواه در تاريخ موسيقي قدم ميزني و با خاطرات ميزبانان همراه ميشوي. كلام، كلام ميآورد. گرماي مرور خاطرات سرماي زمستان را از ياد ميبرد و بيخيال از سوز زمستاني كه از پس پنجرههاي بلند، لا به لاي درختان حياط ميپيچد و از روي باروي خانه ميگذرد از كسايي ميگوييم و نغمه روح بخش سازش. روحي كه در پايان كلام در نواي ني پسرش محمدخليل ميپيچد و ما را با خود به روزگار استاد ميبرد...
محمد خليل كسايي| اختلاف نظري كه پدر با سنتگرايان داشت بيشتر به ارايه و اجراي موسيقيشان برميگشت. او معتقد بود نوازندهيي خوب ساز ميزند كه بتواند مخاطبش را با سازش همراه كند تا از آن لذت بيشتري ببرد وگرنه همه ميتوانند تكنيكي و با سرعت بالا ساز بزنند. اين تكنيكي نواختن كسي را به وجد نميآورد. از طرف ديگر پدر من معتقد بود يك نوازنده بايد استاد ديده باشد
استاد كسايي از چه سالي فعاليت خود را در راديو ايران آغاز كرد و نخستين ضبط آثار او به چه سالي برميگردد؟
محمدجواد كسايي: راديو ايران از سال ١٣١٩ تاسيس شد اما پدر از سن ١٥ سالگي (سال ١٣٢٢) نخستين اجراي راديويياش را داشت و سال بعد هم دومين اجراي راديويي را تجربه كرد. اما از سال ١٣٢٦ پدربزرگ من يك دستگاه ريل گرانديك آلماني براي پدر خريد و او اغلب كارهايش را در زيرزمين منزل ضبط ميكرد و براي راديو ايران (در تهران) ميفرستاد و آن آثار پخش ميشد. قديميترين آثاري هم كه از پدر بر جاي مانده مربوط به سالهاي ٢٧-٢٦ ميشود تا اينكه در سال ١٣٣١ همكاري خود را بهطور رسمي با راديو ايران (واقع در تهران) آغاز كرد. اين نكته را هم بايد اضافه كنم كه در سال ١٣٢٧ راديو ارتش تاسيس و براي نخستين بار «ني» (كه ميگفتند نايب اسدالله از آغل گوسفندان به دربار پادشاهان برد) وارد اركستر شد و به قول دكتر باستاني پاريزي «كسايي ني را از ميان دربار به ميان مردم آورد». به هر حال از آن سال پدر وارد اركستر شد و با خوانندگاني چون تاج اصفهاني، محمد طاهرپور و... و نيز با اركستر ارتش اصفهان فعاليت خود را آغاز كرد. در سالهاي ٣٥-٣٤ با تشكيل برنامه گلها، داوود پيرنيا براي همكاري در اين برنامه از پدر دعوت كرد و اين همكاري ادامه پيدا ميكند تا آخرين برنامهها كه به «گلچين هفته» با مديريت هوشنگ ابتهاج بود، ادامه يافت. آخرين همكاري پدر با گلها مربوط به همين برنامه ميشد. استاد كسايي از سال ١٣٤٤ كه ازدواج كرد بيشتر فعاليتهايش در راديو اصفهان متمركز شد كه سرپرستي اركستر راديو اصفهان، سرپرستي موسيقي راديو اصفهان و همنوازي و تكنوازيهايش، شاخصترين فعاليت او در طول اين سالها بود. اين همكاري ادامه پيدا كرد تا از اوايل دهه ٥٠ به دليل بيتوجهي مسوولان و مردم به «موسيقي هنري» و نه «هنر موسيقي»، كم كم او يك سكوت فلسفي اختيار كرد و در محافل و مجالس رسمي يا راديو حضوري نداشت. به هر حال آخرين برنامه او در ارديبهشت ٥٧ در باغ فردوس تهران بود كه يكي از شاخصترين آثار استاد كسايي به حساب ميآيد. اين قطعه افشاري كه به همراه تار استاد شهناز به اجرا در آمده، يك از بهترين آثار موسيقي ايراني است كه بدون همراهي تمبك در باغ فردوس توسط واحد سيار راديو تلوزيون ملي وقت و به همت هوشنگ ابتهاج ضبط شد. بعد از انقلاب و در مهر ٥٨، آخرين فعاليت راديويي پدر دو برنامه به همراه تار استاد شهناز و تنبك جهانگير ملك و آواز آقاي شجريان بود.
در آن دوران فضايي در موسيقي ايجاد شد كه خيليها ازجمله پدر را خانهنشين كرد. تا اينكه ما موفق شديم پس از سالها تلاش و كوشش، دوباره در سال ٧٨ ضبط يك سري از آثارش را به صورت رسمي و استوديويي آغاز كنيم كه نتيجه اين كار آلبوم «پس از سكوت» بود كه همانطور كه از اسمش پيداست نخستين اثر او بعد از آن سالهاي سكوتش به شمار ميرفت و آن را در سن ٧١ سالگي ضبط كرديم. اين نكته را هم بايد يادآور شوم كه نوازندههاي سازهاي بادي (به خصوص ني) كه غير از نفس با فيزيك دندان، دهان، لثه و لب سر و كار دارد معمولا نوازندگان در سن ٥٠ يا ٦٠ سالگي، فعاليتشان بهشدت كم ميشود. من نبايد بگويم اما چون همه ميدانند ميگويم كه استاد كسايي علاوه بر نبوغ ذاتي و استثنايي، فيزيك بدني خوبي هم داشتند. كمتر هنرمندي را سراغ داريد كه ورزشكار باشد و ورزش را از جواني بطور جدي پي گرفته باشد. شايد براي نخستين بار باشد كه اين نكته را عنوان ميكنم كه پدر نخستين كاپيتان تيم سپاهان در دهه ٢٠ بودند. ايشان در زمينه فوتبال به صورت حرفهيي، در شنا و نيز ورزش باستاني هم فعاليت ميكردند. حتي در كهنسالي كمتر كسي بود كه بتواند پينگ پونگ را از ايشان ببرد.
محمدخليل كسايي: او بيليارد هم بازي ميكرد و يكي از ياران او در اين بازي هوشنگ ابتهاج بود. اگر الان هم از آقاي ابتهاج سوال كنيد ايشان به اين موارد و كريهايي كه در بيليارد با هم داشتند، اشاره ميكند. منظورم اين است كه او هم به لحاظ نبوغ هنري و هم به لحاظ فيزيكي استثنايي بود.
شما به ضبط آثار استاد كسايي در سالهاي ٧٩-٧٨ اشاره كرديد اما يكي از آثار مهمي كه در سالهاي اخير منتشر شد، رديف نوازي ايشان براي ساز ني بود كه از بهترين يادگارهاي به جامانده از او به شمار ميرود. اين رديف در چه سالي ضبط شد؟
محمدجواد كسايي: همانطور كه اشاره كردم در ابتدا آلبوم «پس از سكوت» عرضه و سپس «گفتوگوي ني و عود» و «گفتوگوي ني و تار» منتشر شدند و نهايتا اثري كه از همه اينها مهمتر بود، رديف او بود كه درسال ١٣٥٤ در اصفهان اجرا كرده بود و ما نتوانسته بوديم براساس آن اجراها يك رديف يكدست و با كيفيت مطلوب را آماده انتشار كنيم. به همين جهت به اصرار ما و خواهش دوستداران موسيقي موفق شديم در سال ١٣٨٥ رديف سه تار و آواز و در سال ١٣٨٦ هم اثر ماندگار رديف ني را ضبط كنيم كه هر دو منتشر شدهاند. علاوه بر اين بخش اعظمي از آثار او، آثار مجلسي بود. اينكه ميگويم مجلسي منظورم اين است كه ايشان در محافل خصوصي براي اهل دل و اهل فن، ني مينواخت كه در آيندهيي نزديك اين آثار منتشر خواهند شد.
استاد كسايي از همان جواني در اصفهان شناخته شده بود اما زماني كه كارش را با برنامه گلها آغاز كردند بالطبع به واسطه اين برنامه در سرتاسر ايران شناخته شد و در اين ميان نقش داوود پيرنيا به عنوان مدير برنامه «گلها» را نميتوان ناديده گرفت. خود او درباره نقش پيرنيا در زندگي هنرياش چه نظري داشت؟
محمدجواد كسايي: سكوي پرتاب پدر و خيلي ديگر از موسيقيدانها و نوازندههاي برنامه گلها داوود پيرنيا بود. وقتي سخن از «گلها» به ميان ميآيد (نه اينكه صرفا برنامه گلها بلكه مجموعه برنامههايي كه خصوصا
در دهه ٣٠ و ٤٠ و ٥٠ توليد شده) عصر زرين موسيقي ايران را رقم ميزند. كلمه موسيقي فاخر كه در حال حاضر متداول شده است به همان دوره برميگردد. ما چيزي غير از آن دوره در موسيقي ايراني نداريم كه بخواهيم به آن بباليم چون موسيقي دوره قاجار يك موسيقي بسيار ابتدايي بوده است. من از پدر نقش پيرنيا را در موسيقي پرسيدم و او در يك جمله ميگفت: « داوود پيرنيا آمد و مرگ يك بيمار محتضر به نام موسيقي را با چند آمپول، به تاخير انداخت.» شايد درك اين واقعيت خيلي مشكل باشد اما حقيقت اين است كه پيرنيا جان تازهيي به شعر و موسيقي در ايران داد. به هر حال كار هر كس ممكن است نقاط قوت و ضعفي هم داشته باشد و پيرنيا از اين قاعده مستثني نبود اما خدمتي كه او به موسيقي ايران كرد، حقيقتا بينظير بود. تا اينكه در سال ١٣٤٧ متاسفانه جريان حفظ و اشاعه اتفاق ميافتد و داستان سنتگرايي و سنتزدگي در موسيقي پيش آمد كه من اسم اين دوره را «موسيقي بازگشت» گذاشتم.
شما اشاره كرديد كه آقاي ابتهاج با استاد كسايي رفاقت داشتند در حالي كه هوشنگ ابتهاج يكي از نمايندگان اصلي بازگشت موسيقي به اصالتهاي دوره قاجار (يا به قول شما موسيقي بازگشت) بود و به واسطه اختلاف نظرهايي كه با پدر شما در زمينه موسيقي داشت به نظر ميآمد با هم رفاقتي نداشته باشند...
محمدخليل كسايي: آن موقع كه پدر با آقاي ابتهاج رفت و آمد داشت، آقاي ابتهاج هنوز چندان معروف نشده بود. در ضمن بنا نيست كه دو نفر كه با هم دوست هستند نظراتشان هم با هم يكي باشد.
وقتي كه هوشنگ ابتهاج مديريت برنامه گلها را برعهده گرفت با بسياري از موزيسينها مشكل داشتند...
محمدجواد كسايي: چند سال فاصله بين مديريت پيرنيا و ابتهاج بود و كسان ديگري هم مثل ميرنقيبي و... به صورت مقطعي آمدند و برنامه گلها را هدايت كردند. آقاي ابتهاج در كتاب «پير پرنيان انديش» نظراتي داده است كه محترم است اما ايراداتي هم دارد. انتظاري كه ما از پيرنيا و مديريتش داشتيم نبايد از آقاي ابتهاج نيز ميداشتيم. اما جرقههاي اوليه موسيقي بازگشت در سال ١٣٤٣ و با كنفرانس موسيقياي كه در تهران برگزار شد، زده شد. البته در اين ميان نبايد نقش فرانسويها در شكل دادن به اين موسيقي بازگشت و پايان دادن به دوره موسيقي نوين را هم ناديده گرفت. بعدا اين جريان را داريوش صفوت در سال ١٣٤٧ اجرايي كرد و بعد از آن هم آقاي سايه (نه به عنوان عامل اصلي) ليست سپاسي را تهيه كرد به اين معنا كه بزرگترين و برجستهترين موسيقيدانها را به خانههايشان ميفرستادند و به آنها ميگفتند كه ديگر به شما نيازي نداريم و رسما و عملا اين هنرمندان را خانهنشين كردند و به آنها گفتند كه شما فقط اين مستمري را بگيريد و بفرماييد منزل؛ حالا دور، دور عده ديگري است. بله طبيعتا آقاي ابتهاج در دهه ٥٠ به موسيقي بازگشت جاني تازه داد.
استاد كسايي به دليل قرابتهايي كه ساز ني با جامعه داشت همواره رابطه نزديكي با مردم برقرار ميكرد. در اين ميان ديدگاههاي كلي استاد درباره موسيقي چه بود و چه اتفاقاتي او را بيش از ساير مسايل ناراحت ميكرد؟
محمدجواد كسايي: هر كاري نياز به حمايت و انديشه درست دارد چه رسد به موسيقي كه يكي از ظريفترين هنرهاست. عمده دغدغههاي پدر در موسيقي جريان سنتگرايي در حيطه موسيقي ايراني بود. يعني پدر اعتقاد داشت كه بايد اصالت در موسيقي حفظ شود ولي خلاقيت و بدعتگذاري نيز لازمه هر هنري و از جمله موسيقي است. اتفاقي كه در دهه ٤٠ افتاد و چرخ موسيقي ايران را از حركت انداخت، بيشترين آسيب را به موسيقيدانهاي ما اعم از آهنگساز، ترانه سرا، سوليست و... زد. موسيقي ايران ميتوانست موسيقي جهاني باشد اما اين اتفاق نيفتد. ما ميبينيم كه موسيقي تركيه و موسيقي اعراب و موسيقي هند جنبههاي جهاني پيدا كرده اما موسيقي ما از حركت افتاده است. علت اصلي آن اين بود كه موسيقي ما بطور تصنعي به زمان قاجار بازگشت و از شكل هنري و انديشه و احساس خارج شد. اين موضوع يكي از دغدغههاي اصلي پدر بود. پدر در تمام گفتوگوها و نوشتههايش به اين موضوع اشاره ميكرد و در يكي از گفتوگوها عنوان كرد كه آنقدر كه رديفگراهاي سنتي به موسيقي ما آسيب رساندند، موسيقي پاپ آسيب نزد. اين را هم بگويم كه او نه تنها هيچ مخالفتي با موسيقي پاپ صحيح نداشت بلكه از موسيقي پاپ خوب و پسنديده هم خيلي لذت ميبرد. به هر حال سنتگرايي در موسيقي از طرفي تبعاتي هم دارد. امروزه ما در قرن ٢١ زندگي ميكنيم و در حال تجربه كردن دهه نود هستيم. جوانها به ميدان ميآيند و ميخواهند نوآوري كنند اما متاسفانه با آن آموزههاي بستهيي كه از قبل دارند و فضاهاي آموزشي كه فقط محدود است به چند جزوه و چند كتاب، ميخواهند در فضايي جديد پرواز كنند و اين منتج به اين ميشود كه آنها سنت و اصالت و همهچيز را زير پا ميگذارند. در نتيجه يك نوع موسيقي توليد ميشود كه ريشه در گذشته ما ندارد. اين موضوع مثل اين است كه پيراهني را طراحي كنيد كه سه آستين داشته باشد؛ خوب طبيعتا اين نه ارتباطي به گذشته دارد و نه طراحي ديگري براي آينده آن ميتوان متصور شد. بنابراين هنر موسيقي نه تنها از سير تكامل افتاد كه يك سير قهقرايي پيدا كرد و اين چيزهايي هم كه به عنوان نوگرايي و نوآوري توليد ميشود، اكثرا بدون پشتوانه تاريخي و فرهنگي و ادبي و طبيعتا يك بار مصرف است. اين آثار شايد از ديد اقتصادي زيبا باشند اما پشتوانه تاريخي، ادبي و ملي ندارند. دغدغه ديگر پدر بيترديد بيتوجهي مسوولان كشور به مقوله هنر به خصوص موسيقي بود كه همين بيتوجهيها آسيبهاي زيادي هم به اين حوزه رساند.
محمدخليل كسايي: اختلاف نظري كه پدر با سنتگرايان داشت بيشتر به ارايه و اجراي موسيقيشان برميگشت. او معتقد بود نوازندهيي خوب ساز ميزند كه بتواند مخاطبش را با سازش همراه كند تا از آن لذت بيشتري ببرد وگرنه همه ميتوانند تكنيكي و با سرعت بالا ساز بزنند. اين تكنيكي نواختن كسي را به وجد نميآورد. از طرف ديگر پدر من معتقد بود يك نوازنده بايد استاد ديده باشد.
محمدجواد كسايي: حتي پدرم ميگفت: «من حاضر نيستم استادِ استاد نديده را به شاگردي قبول كنم.» يعني تا اين حد به اين مساله اهميت ميداد. چنان كه خودش هم از پنج سالگي آموزش آواز را نزد تاج اصفهاني، اديب خوانساري و حسين طاهرزاده آغاز كرد و از ديگر استاداني كه در خانه پدربزرگم رفت و آمد داشتند بهره برد. پدر بزرگ من در زمينه موسيقي برخلاف بسياري از همدورهييهاي خودش بسيار به پدرم انگيزه ميداد و از مشوقهاي اصلي او بود. در كودكي يك روز پدرم پيرمردي را ديده كه از پشت حياط رد ميشده و ني ميزده، پدرم ١٠ شاهي به او ميدهد كه برايش ساز بزند، اين كار را چندين بار تكرار ميكند تا اينكه پيرمرد متوجه علاقه او ميشود و بدون اينكه ديگر پولي بگيرد برايش ساز ميزند. در اصل اين نقطه آغازين آشنايي پدر من با ساز ني بود. همين هم باعث شد پدربزرگم براي او يك «ني» بخرد و از همان سالها او به كلاسهاي مهدي نوايي كه يكي از شاخصترين شاگردان نايب اسدالله بود، ميرفت. پدرم تعريف ميكرد بعد از سهماه كه به كلاسهاي مهدي نوايي رفته بود يك روز نوايي به پدر بزرگم ميگويد هر آنچه كه من در طول ٦٠ سال كار و فعاليت هنري آموختهام پسر تو در سه ماه ياد گرفت و من چيز ديگري براي آموختن به او ندارم. پدربارها و بارها تاكيد ميكرد كه همان چند جلسه براي من بسيار كارساز بود. از سوي ديگر چند صفحهيي كه از نايب اسدالله باقي مانده بود بهترين نمونه براي يادگيري شيوه اين نوازنده مطرح ني بود. اما راهيابي به محضر استاد ابوالحسن صبا، كسايي نوجوان را وارد فضاي موسيقايي ديگري كرد. صبا باغ دلانگيز موسيقي را به كسايي نشان و او را از دهليزهاي پر پيچ و خم آن عبور داد. بهطوري كه ابوالحسن خان صبا گفته بود:
« اين نوجوان اصفهاني از طريق راديو چنان ظرايف ساز من را دريافته كه شاگردان متعدد كلاس من هرگز نتوانستند آن را درك كنند. » چندين سال بعد همسر استاد صبا نيز در كتاب خاطرات خود آورده بود كه وقتي صداي ني كسايي از راديو پخش ميشد استاد صبا سرش را به راديو تكيه ميداد و آرام آرام اشك ميريخت. يادم هست پدر ميگفت اين بزرگترين پاداشي است كه من در طول زندگي هنريام گرفتم. پدر من و استاد جليل شهناز هر دو از كودكي با هم بزرگ شدند و در يك مكتب موسيقايي رشد كردند اما هر دوي آنها حداقل محضر ٥٠ استاد موسيقي را (در زمينه سازهاي مختلف) درك كرده بودند و تا واپسين لحظههاي عمر آنها از ايشان درس گرفته بودند. يادم هست كه ميگفتند: « ما ز هر صاحب دلي يك رشته فن آموختيم/ عشق از ليلي و صبر از كوهكن آموختيم».
پدر من هيچگاه به يك رديف اكتفا نكرد. نه تنها او بلكه همه كساني كه در دوران طلايي موسيقي از موزيسينهاي برجسته و مطرح بودند از هر گلستاني گلي برچيدند. نكته جالب توجه اينكه پدرم ميگفت: « من از استاد صبا درسهاي زيادي ياد گرفتم اما گوشهها و نغمههاي رديف موسيقي ايراني را علي شهناز (برادر بزرگ استاد جليل شهناز) به من آموخت. » البته متاسفانه ايشان در سن ٤٤ سالگي در سال ١٣٤٢ از دنيا رفت. استاد كسايي نگاهي فرارديفي داشت و طبيعتا گوشههايي را كه آموخته بود با ذوق و قريحه و پردازش دروني خاص خودش، هم در آموزش و هم در اجرا، ارايه ميكرد.
محمدخليل كسايي: پدر، موسيقي را در خدمت ساز ميگرفت، نه ساز را در خدمت موسيقي.
پدر شما روايت رمز آلودي از يكي از نوازندگان تار اصفهان دارند به نام اكبر خان نوروزي كه متاسفانه از ايشان هيچ آثار صوتي و حتي تاريخچه و بيوگرافي هم موجود نيست. آيا شما از رابطه استاد كسايي با اكبر خان چيزي از زبان خود استاد كسايي شنيدهايد؟ ساز اكبر خان تا چه اندازه روي نوازندگي استاد كسايي تاثير گذاشته است؟
محمدجواد كسايي: اكبر خان معروف بود به چهره افسانهيي تارنوازي در موسيقي ايران. يك بار آقاي ابتهاج از پدرم ميخواهند كه روايت خود را از اين نوازنده مطرح تار در برنامه «گلچين هفته» بازگو كند و او هم با شيوايي تمام داستان نوازندگي اكبر خان را در راديو ميگويد. اكبر خان نوروزي از محضر استادان بسياري در اصفهان بهره گرفته بود كه از جمله آنها ميتوان به شعبان خان شهناز (پدر استاد جليل شهناز) اشاره كرد. اما گويا استاد اصلي اكبر خان، شكرالله قهرماني (برادر كوچك اسماعيل خان قهرماني) بوده كه در دستگاه نايب السلطنه كار ميكرد و به «شكري اديب السلطنه» معروف بود. به عبارت ديگر اكبر خان نوهسازي درويش خان محسوب ميشد اما با ظرايف فكري و احساسي خاص خود توانسته بود مكتب قديم اصفهان را در ساز تار پياده كند. اتفاقا چند روز پيش نزد استاد عبدالوهاب شهيدي بودم و ايشان هم ميگفتند در دهه ٢٠ كه مدتي در اصفهان اقامت داشتند از صداي ساز اكبر خان و نيز ني پدر من بسيار تاثير گرفتهاند و همين دو ساز و نغمه بوده كه ايشان را به موسيقي علاقهمند كرده است.
هيچ اثر صوتي از اكبر خان نوروزي باقي نمانده است؟
محمدجواد كسايي: متاسفانه خير. گويا اكبر خان از سال ١٣٢٩ كه راديو اصفهان تاسيس شد تا سال ١٣٣١ به مدت دو سال هر هفته رديف موسيقي ايراني را در راديو اجرا ميكرد اما به گواه مرحوم دكتر سپنتا در طول اين دو سال هيچ كدام از برنامههاي راديو ضبط نميشدند و همه به صورت زنده به روي آنتن ميرفتند. اما طبيعتا اگر بخواهيم رگههايي از موسيقي و ساز او را در موسيقي ايراني جستوجو كنيم بهترين آن در تار شهناز و ني كسايي مشهود است.
خانه استاد كسايي هم به لحاظ قدمت تاريخي و هم به سبب دوران طلايي زندگي استاد در اين خانه از جمله آثار ميراث فرهنگي كشور به شمار ميرود. شما هيچ قصدي براي تبديل اين خانه به « موزه استاد كسايي» نداريد؟
محمدجواد كسايي: يكي از دغدغههاي پدر، همانطور كه به آن اشاره كردم، بيتوجهي مسوولان كشور، در سالهاي دور يا نزديك، به موسيقي و موسيقيدانان، بود و تا جايي كه يادم هست در دهههاي مختلف مدام با مسوولان در اين باره صحبت ميكرد و به آنها مشورت ميداد. اما اين بيتوجهي تا حدي بود كه مثلا در برنامههاي جشن هنر شيراز هنرمندي مثل «موريس ژار» كه براي اجراي برنامه به ايران ميآمد دستمزد چند هزار دلاري ميگرفت و كساني مثل شهناز، كسايي، پايور، بهاري و... (كه حقيقتا در ايران انگشت شمار بودند) رقم اندكي ميگرفتند و حتي ماهها طول ميكشيد تا آن را پرداخت كنند. متاسفانه پدر من مثل بسياري از موزيسينهاي ديگر از ابتداي دهه ٦٠ از صدا و سيما بركنار شد و تا سال ٧٤ كه ما مدام پيگيري كرديم، از صدا و سيما هيچ حقوق و مزايايي نميگرفت. جالب است كه بگويم اين حقوق و مزايا كه از ٧٤ تا خرداد ٩١ (زمان فوت پدر) برقرار بود، در ماههاي آخر به ٤٠٠ هزار تومان رسيده بود. خود پدر هميشه ميگفتند: « من به اندازه افراد دونپايه اين اجتماع هم حقوق و مزايا ندارم. » بعد از فوت پدر نيز بيمه مادر از سوي صدا و سيما قطع شد. به هر حال بحث من درباره ارزشگذاريهاست. پدر همواره ميگفت نخستين چيزي كه ما از مردم و مسوولان انتظار داريم احترام است كه متاسفانه نبود. همه مردم تصور ميكنند زندگي كسايي يك زندگي اشرافي بود، در صورتي كه از دهه ٦٠ او با دغدغههاي مالي بيشماري روبهرو بود. خصوصا اينكه به واسطه شهرت و هنرش، هر روز افراد زيادي در خانه ما رفت و آمد داشتند. به هر حال خانهيي كه امروز در آن هستيد، خانهيي است كه از پدر بزرگم براي پدر باقي مانده و متاسفانه يك سوم آن در طرح تعريض خيابان قرار دارد. نه در گذشته و نه حتي در اين دوران هيچكدام از مسوولان توجهي به اين موضوع نكردند، ما هم تاكيد داشتيم تا زمان حيات پدر اين خانه به همين شكل بماند. به هر روي ما هم فكر ميكنيم اين منزل هم به خاطر استاد كسايي و هم ساير هنرمنداني كه به آن رفت و آمد داشتند بايد به همين شكل باقي بماند. اگر ديوارهاي اين خانه از هنرمنداني كه به آن آمدند و نواهايي كه شنيدهاند، حكايت كنند يك طومار بلند بالا ميشود. به قول شاعر «گر بگويم كه مرا با تو سر و كاري نيست/ در و ديوار گواهي بدهند كاري هست». به هر حال همه ما ميدانيم كه اين منزل بايد به همين شكل و شمايل حفظ شود اما تصور نميكنم چنين دغدغهيي در ذهن مسوولان وجود داشته باشد.
منبع: روزنامه اعتماد
نظر شما