جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳ - 2024 November 15

جامعه روحانیت، پس از آیت‌الله مهدوی‌کنی بر کدام مدار خواهند چرخید؟

کد خبر: ۳۸۹۶۹
تاریخ انتشار: ۰۴ دی ۱۳۹۳ - ۱۵:۴۰
«دیدار جامعتین پس از ماه صفر»؛ دیداری میان دو قطب دیرپای جناحی که امروز به اصولگرا مشهور است. این خبری بود که چندروز قبل حجت‌الاسلام سیدرضا تقوی، عضو جامعه روحانیت مبارز اعلام کرد و در کنار آن از مشخص‌شدن اعضای کمیته‌های انتخابات مجلس و خبرگان خبر داد؛ کمیته‌هایی که اعضای آن مشخص شده‌اند اما مسوولان آنها نه. این فعال سیاسی البته این امر را نیازمند جلساتی دانسته است: «باید با جامعه مدرسین صحبت کنیم تا آنها نمایندگان خود را معرفی کنند و سپس کمیته‌های مشترک تشکیل شود. سیاست جامعه روحانیت این است که با جامعه مدرسین هماهنگ باشد.» اما این همه ماجرا نیست. پیش از این رسانه‌های اصولگرا دیدار سه‌جانبه‌ای را پیش‌بینی کرده بودند که نماینده جامعه مدرسین، دبیرکل جدید جامعه روحانیت مبارز و آیت‌الله مصباح‌یزدی کنار یکدیگر خواهند نشست. حجت‌الاسلام تقوی این موضوع را منوط به «فرصت مناسب» دانسته است: «ما این موضوع را دنبال می‌کنیم و در فرصتی مناسب انجام می‌شود چراکه من خودم پیگیر کار بوده‌ام و قطعا این دیدار انجام می‌شود. انشاءالله ما تلاش می‌کنیم انجام شود چراکه معتقدیم اگر این دیدار محقق شود، روی بدنه اصولگرایی در کل کشور تاثیر مثبت خواهد داشت و تاخیر تشکیل این جلسه به دلیل این است که نتوانستیم وقت‌ها را هماهنگ کنیم».

حالا احتمالا این اولین آزمون جدی برای آیت‌الله موحدی‌کرمانی در مقام دبیرکل جامعه روحانیت مبارز پس از درگذشت آیت‌الله مهدوی‌کنی خواهد بود. بیماری چندماهه و سپس درگذشت رییس مجلس خبرگان، صرفا فقدان یکی از چهره‌های محوری سیاست‌ورزی در جریان اصولگرا و در سپهر سیاسی ایران نبوده و نیست. از میان چهره‌های سیاسی باسابقه در جناح «اصولگرا» تقریبا فردی وجود ندارد که جایگاه سیاسی و تشکیلاتی آیت‌الله مهدوی‌کنی را دارا باشد. در نبود ایشان و مرحوم حبیب‌الله عسگراولادی، جای خالی این دو چهره باسابقه انقلاب و سیاست در ایران، بیش از پیش خود را نشان خواهد داد. هرچند «آیت‌الله» پس از دوم خرداد٧٦ و ورود نسل جدید وابستگان فکری و سیاسی اصولگرا، با چالش‌هایی تازه مواجه شد اما همچنان ستونی قابل‌تکیه در تشکیلات جناح اصولگرا به‌شمار می‌رفت. جریان راست سابق حدفاصل سال‌های ٧٦ تا ٨٠، چهار انتخابات پیاپی (ریاست‌جمهوری هفتم و هشتم، شوراهای اول و مجلس ششم) را به رقیب اصلاح‌طلب خود واگذار کرد و همین امر سبب شد برخی جوان‌ترهای جناح راست از ختم دوران «ریش‌سفیدان» سخن بگویند. این مساله در انتخابات شورای دوم و مجلس هفتم چندان چالش‌برانگیز نشد زیرا در انتخابات شورای دوم، به شکلی خودخواسته از تابلو جدیدی به‌نام «آبادگران‌ایران‌اسلامی» برای چهره‌های کمترشناخته‌شده و نسبتا جوان جناح راست استفاده شد و همچنان «فرمانده‌میدان» چهره‌هایی مانند شیخ علی‌اکبر ناطق‌نوری و آیت‌الله مهدوی‌کنی بودند.

این قاعده با همان مولفه‌ها در انتخابات مجلس هفتم نیز به‌کار گرفته شد. در مورد اول، حضور کمرنگ واجدان شرایط رای به‌ویژه در تهران سبب شد تا جناح راست با بسیج آرای سنتی خود، کرسی‌های خیابان بهشت را از آن خود کند و در مورد دوم، فضای خاص پدیدآمده در انتخابات مجلس هفتم و عدم امکان بسیاری از اصلاح‌طلبان شناخته‌شده برای حضور در انتخابات، کار اصولگرایان جوان را راحت کرد. با این حال به‌تدریج فضا برای طیف  اصولگرا، محدود‌تر شد. در آن‌روزها نماد مدیریت شهری کشور یعنی شهرداری تهران، محمود احمدی‌نژاد را در راس خود می‌دید و کرسی ریاست مجلس، غلامعلی حدادعادل را. انتخابات ریاست‌جمهوری نهم اما همه چیز را تغییر داد. گزینه «شورای هماهنگی نیروهای انقلاب» به ریاست ناطق‌نوری کسی نبود جز علی لاریجانی اما دیگر خبری از پذیرش نقش محوری شیوخ نبود. محمدباقر قالیباف، علی‌اکبر ولایتی، محسن رضایی و از همه مهم‌تر محمود احمدی‌نژاد، هیچ‌کدام به خروجی شورا یعنی علی لاریجانی، تمکین نکردند. از این بین، علی‌اکبر ولایتی زمانی کنار رفت که آیت‌الله هاشمی به صحنه آمد و محسن رضایی زمانی اعلام کناره‌گیری کرد که پازل انتخابات، شکل نهایی خود را پیدا کرده بود. احمدی‌نژاد بدون آنکه خود را وامدار و وابسته جناح راست بداند، از پیروزی گفتمان انقلاب اسلامی سخن گفت اما این شیوخ و نیروهای طیف‌های مختلف اصولگرا بودند که پیروزی او را پیروزی اصولگرایان لقب دادند، غافل از اینکه این آغاز چالشی تازه با مرد سابقا تشکیلاتی اما در ظاهر «حزب گریز» جناح راست است. 

احمدی‌نژاد می‌آید

محمدرضا باهنر چهره باسابقه اصولگرایان، در روزهایی که با شوق زایدالوصف از ورود «نیروی میدانی جناح راست» به ساختمان پاستور سخن می‌گفت، علاقه‌مند بود که نقش خود در زمینه «کشف احمدی‌نژاد» را بهتر نشان دهد. این نیروی باسابقه پارلمانی در آن‌روزها از جلسه‌ای با وزیر وقت اطلاعات دولت اصلاحات سخن گفت که در آن به علی یونسی گفته است: «اگر می‌خواهید صلاحیت آقای احمدی‌نژاد برای ورود به شهرداری تهران را تایید نکنید به شما بگویم او فقط گزینه ما برای شهرداری تهران نیست؛ گزینه ریاست‌جمهوری ما هم هست»! این نیروی باسابقه سیاسی و برادر نخست‌وزیر شهید کابینه محمد علی رجایی، البته به این ابهام هیچگاه پاسخ نداد که چطور با وجود دوستان قدیمی مانند «علی لاریجانی» و «علی‌اکبر ولایتی» یا حتی «احمد توکلی» که اسبان خود را برای ورود به پاستور زین کرده بودند، او در مقام پیشگویی تشکیلاتی – آن هم دو سال پیش از انتخابات ٢٧خرداد ٨٤- از گزینه «ناشناخته» ریاست‌جمهوری جناح راست، پرده‌برداری کرده است؟! و اساسا چرا به ساز و کار «شورای هماهنگی نیرو‌های انقلاب» با زعامت شیوخ جناح راست برای رسیدن به «نامزد واحد» تن نداده است؟ بعدها حسن بیادی که در روزهای شهرداری و البته ستاد محمود احمدی‌نژاد در سال٨٤ از نزدیکترین همراهان وی بود از «بزرگواری» موسوی لاری در امضای حکم شهردار شدن احمدی‌نژاد و «گذشت» وزارت اطلاعات از پرونده موسوم به «اردبیل» محمود احمدی‌نژاد و تایید «استعلام» وی سخن گفت که البته در آن مقطع داستان‌ها به راه انداخت. از قضا این اتفاق هم در روزهای بهار٨٢ رخ داد.

به یاد دارم در کامنت‌هایی که زیر مصاحبه نگارنده با بیادی در سایت‌های مختلف درج شده بود، برخی سوال کرده بودند که چرا دولت اصلاحات، قانون را در مورد احمدی‌نژاد به اجرا نگذاشته است؟ حال در دومین سال پس از دولت احمدی‌نژاد، وقتی به اردیبهشت٨٤ بازگردیم و تجربیات انتخاباتی آن روزهای خود را مرور کنیم به یک امر بدیهی می‌رسیم. فضای کشور به سمتی رفته بود که چه استاندار اردبیل در دولت آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی با آن «تیپ» و «شخصیت» خاص وارد شهرداری تهران می‌شد و «سودای» ریاست‌جمهوری را در سر می‌پروراند و چه «شورای شهر نواصولگرایان»، «دیگری» را به ساختمان «بهشت» می‌فرستاد، شرایط برای اصلاح‌طلبان، دارای مولفه‌های «بازی سیاسی» نبود. این همان گله شیوخ جناح چپ از شیوخ جناح راست است که چرا در مقابل عبور نیروهای جوان‌تر جریان خود از قواعد سیاسی، سکوت پیشه کردند؛ سکوتی که سبب شد دامنه حذف و نادیده‌انگاشتن به خود بزرگان جناح راست هم برسد. بررسی این موضوع مجالی دیگر می‌طلبد و البته در سال‌های گذشته به بهانه‌های مختلف، مورد واکاوی قرار گرفته است. اما نکته تامل‌برانگیز، مواضع ١٠سال پیش همین‌روزهای فعالان جناح راست است. از روزی که احمدی‌نژاد وارد شهرداری تهران شد تا تشکیل شورای هماهنگی نیروهای انقلاب، چند کاندیدایی ریاست‌جمهوری نهم، اتفاقات انتخابات ٨٤، شوق زاید الوصف از پیروزی «رجایی دوم»، اطلاق عنوان یار کمکی و البته مدح احمدی‌نژادی و محورشدن تدریجی طیف تندرو که خود را منتسب به اصولگرایان می‌دانستند و... هیچ نشانی از نقش‌آفرینی سازمانمند بزرگان و سنتی‌های «جناح راست» به چشم نمی‌خورد. رییس دولت‌های نهم و دهم صراحتا یادآوری می‌کرد «اصولگرایان محتاج او هستند نه او محتاج اصولگرایان» و با این حال از حمایت کامل این جریان برخوردار ماند. آنها حتی پس از اخراج وزرای منتسب به خود از دولت، حاضر نبودند چیزی بگویند و جز مواضع کم‌فروغ فقط منوچهر متکی و چند وزیر دیگر، صدایی از «مرکزیت» اصولگرایان شنیده نمی‌شد. 

انتخابات و «جامعتین»

انتخابات مجلس هشتم در بهمن سال١٣٨٦، یکی دیگر از بزنگاه‌های تلاقی افکار و عقاید سنتی‌ها و جوانان را نشان داد. طیف حامی احمدی‌نژاد کمی پیش‌تر در انتخابات شورای شهر سوم در آذرسال٨٥، مغرور از انتخابات سال٨٤ اعلام کرد نیازی به ائتلاف با سایر اصولگرایان نمی‌بیند. «رایحه خوش خدمت» نام انتخاب‌شده برای این مجموعه بود که در کل کشور کمتر از چهاردرصد کرسی‌های شوراهای شهر و روستا را به دست آوردند: یک شکست تمام‌عیار. همان روزها مهدی چمران در واکنش به راه‌یابی برخی اصلاح‌طلبان به شوراهای شهر‌های بزرگ، آن را «پس‌گردنی خدا» به اصولگرایان به سبب تفرقه‌انگیزی تعبیر کرد. با این حال این طیف در انتخابات مجلس هشتم، یکی از سه ضلع «جبهه متحد اصولگرایان» نام گرفت و فهرست موسوم به «جبهه فراگیر اصولگرایان» که از اصولگرایان منتقد محمود احمدی‌نژاد تشکیل شده بودند، جایی در فهرست نهایی اصولگرایان نیافتند و به شکل مستقل در انتخابات حاضر شدند. همین اتفاق در انتخابات ریاست‌جمهوری دهم و مجلس نهم هم رخ داد. اما پس از آن بود که «حامیان گفتمان سوم تیر» اعلام کرد که صف خود را از «جریان انحرافی» اطراف محمود احمدی‌نژاد جدا می‌کند؛ اتفاقی که با عنوان سنگ بنای تشکیل «جبهه پایداری» از آن یاد می‌شود.

در همان مقطع اما کم نبودند تحلیلگرانی که این دو جریان را دو روی یک سکه می‌دانستند و دلبستگی پایداری‌ها به احمدی‌نژاد را قوی‌تر از اختلاف سیاسی پیش‌آمده با طیف اسفندیار رحیم‌مشایی و بقایی ارزیابی می‌کردند. آنچه مشخص بود اینکه سنتی‌های جریان اصولگرا اعم از جبهه پیروان خط امام و رهبری - متشکل از تعداد زیادی از اصولگرایان سنتی- و «جامعتین» (جامعه روحانیت مبارز و مجمع مدرسین حوزه علمیه قم)، حدود شش‌سال حامی دولت احمدی‌نژاد و فهرست‌های انتخاباتی در مجلس بودند که نیمی از آن، طیف جوان‌تر و نسل‌های دوم و سوم اصولگرایان را شامل می‌شدند. با این حال همان روزها، فهرست‌های جداگانه طیف‌های جوان با ترکیب کامل چهره‌های متمایل به این تشکل‌ها، در شهرهای بزرگ دست‌به‌دست می‌چرخید تا نشان دهند به جز فهرست واحد، فهرست‌های کاملی از نیروهای نزدیک به خود را هم عرضه می‌کنند؛ روندی که نقطه اوج آن در انتخابات ریاست‌جمهوری یازدهم دیده شد و یک دو جین اصولگرای سنتی و غیرسنتی، روانه وزارت کشور شدند تا نام خود را در فهرست نامزدهای انتخابات ریاست‌جمهوری برای تشکیل «دولت پسااحمدی‌نژاد» ثبت کنند. تلاش شیوخ و آیت‌الله مهدوی‌کنی هم برای ایجاد همسویی و حرکت واحد، بی‌نتیجه ماند هرچند ایشان به سبب ضایعه مغزی در نیمه خردادماه، عملا روز انتخابات را مشاهده نکرد. 

چهره محوری یا کار حزبی؛ مساله این است

این سوال که جامعه ایرانی، گوش به زنگ نخبگان و گروه‌های مرجع مورد اعتماد خود است یا شیوه‌های سنتی در مواجهه با مسایل، حوزه سیاست را ارجح می‌داند، همچنان در محافل سیاسی طرح می‌شود. برخی به‌واسطه همین مساله، شیوه‌های «ریش‌سفیدی» را کارآمد ندانسته و به تشکیلات باسابقه‌تر جریانات سیاسی مانند جامعه روحانیت مبارز توصیه می‌کنند که «حزب» شوند و در قامت یک تشکیلات اثر‌گذار و بدون سودای محوریت در جریان اصولگرا، از نفوذ خود بهره ببرند. با این حال بررسی اجمالی تاریخ معاصر ایران از نهضت مشروطه تا به امروز، حاکی از آن است که اکثر حرکت‌های سیاسی به‌وقوع‌پیوسته  رد اشخاص و افراد را پررنگ‌تر از تشکیلات و حزب نشان می‌دهد. اگرچه در طول سال‌های اخیر، نهادینه‌نشدن تحزب و به‌تبع آن شکل‌نگرفتن حرکت‌های منسجم در میان کنشگران سیاسی و هواداران آنها در جامعه «چندسلیقه‌ای» ایرانی به نقد کشیده شده و پژوهش‌های متعددی به رشته تحریر درآمده است اما در یک زمینه اتفاق‌نظر وجود دارد؛ اینکه به‌رغم این نقیصه، جامعه ‌سازوکارهای دیگری را برای ارتباط‌گرفتن با نخبگان خود، یافته و در مواقع لزوم، در پی نخبگان به نقش‌آفرینی پرداخته است. البته مواردی نیز بوده که مردم به‌واسطه همان ویژگی‌های متفاوت، از روشنفکران و گروه‌های مرجع، یک یا چند گام فراتر رفته و آنها را انگشت‌به‌دهان کرده‌اند اما در اکثر موارد، این رابطه همانند اکثر کشورهای توسعه‌یافته برقرار بوده است. در این میان این موضوع هم محل چالش است که فارغ از چهره‌ها، اگر احزاب نتوانسته‌اند کارکرد مورد انتظار خود را ایفا کنند اما کنشگری گروه‌های اجتماعی و صنوف، جور آن را کشیده است. از گروه‌های مرجع به‌عنوان موتور محرک تحولات اجتماعی نام می‌برند. اگر به وقایع ایام انقلاب و سال‌های پس از آن، مقطع جنگ و به‌ویژه روزهای دوران اصلاحات نگاهی گذرا داشته باشیم، نقش «جنبش دانشجویی»، پررنگ‌تر از هرزمان دیگری است. تاکید بر سیاسی‌کردن حوزه‌های سیاست‌زدایی‌شده و تحریک حسگرهای جامعه با توجه به حضور دانشجویان در میان اکثریت خانواده‌های ایرانی، کاری بود که این گروه مرجع به‌خوبی توان ایفای آن را داشت. احزاب و تشکل‌های سیاسی نیز باوجود همه مسایلی که در حوزه‌های رسمی و غیررسمی با آن دست‌به‌گریبان هستند، در حد بضاعت خود اثر‌گذار بوده‌اند. گروه‌های مرجع در میان روشنفکران عرفی و دینی، زنان، معلمان و تشکل‌های صنفی و مدنی نیز به شکل موردی، «عمل سیاسی» را به فراموشی نسپرده‌اند. با همه اینها این امر به اثبات رسیده که همچنان، این «چهره‌ها» هستند که اقبال موج‌وار جامعه را با خود همراه می‌کنند، تشکل‌ها با محوریت آنها شکل می‌گیرند و در مواقع لزوم، به «تصمیم» می‌رسند. از ابتدای انقلاب تاکنون، دو جناح سیاسی اصلی کشور، حول همین «چهره‌ها» شکل گرفته‌اند و کاریزمای برخی از آنها به‌گونه‌ای است که حتی پس از دو دوره ریاست‌جمهوری، «رای» مردم را در «جیبشان» نگه داشته‌اند.

ناظران سیاسی با نظر به شرایط سیاسی هشت‌سال گذشته، اگرچه تخریب این چهره‌ها توسط گروه‌های تندرو را امری سازمانمند و در راستای کاهش ضریب نفوذ آنها ارزیابی می‌کنند اما اعتقاد دارند، هنوز هم در صورت فراهم‌شدن امکان گفت‌وگوی آنها با جامعه و تشکل‌های سیاسی همسو، همان اثرگذاری گذشته را خواهند داشت. درعین‌حال این رویه، نباید ناقض روندهای مرسوم دموکراتیک بوده و در جایگاه «پدرخوانده» صورت بگیرد؛ امری که هرچقدر هم افراد و اشخاص از افتادن به ورطه آن پرهیز کنند، ممکن است رگه‌هایی را بروز دهد. به‌هرحال بدیل کار حزبی به مفهوم مدرن آن، احتمال کشیده‌شدن به‌سوی نوعی از خودرایی را همواره در خود دارد؛ حتی در قالب یک تشکیلات!
نظر شما