نگاه به دیگران بر اساس رخت و لباس!
احسان بهرام غفاری در جهان صنعت نوشت:
چند
سالی میشود که نگاه عکاسان خارجی و ایضا عکاسان داخلی از ایران شده است
یکسری کلیشههای از مد افتاده و نشان دادن زندگیای که در واقعیت ایران
جریان ندارد. زنان چادری که از مقابل دیوار سفارت آمریکا میگذرند، دختران
محجبهای که به مانکنی که درون ویترین قرار دارد نگاه میکنند، طلبهای که
مقابل یک گروه موسیقی خیابانی ایستاده است، روحانیای که در نمایشگاه کتاب
همبرگر میخورد، زنان تنهایی که با یک گلدان کنار پنجره در قاب ایستادهاند
و...
اگر بخواهیم بدانیم این نوع نگاه به ایرانیان، یعنی نگاه
پر از قضاوتی که بر پایه لباس افراد میچرخد و نه عمل یا تفکر یا روزمه
افراد از کجا شکل گرفته، قطعا باید صداوسیما و رسانههای مکتوب داخلی-
خصوصا در حوزه اجتماعی- را به نقد کشید.
گزارشهای
اجتماعی روزنامهها و سایتهای خبری پر است از این عکسها و نوشتهها.
عکسها و نوشتههایی که براساس ظاهر و پوشش افراد شکل گرفته و نه اهمیت خبر
یا واقعه پیش روی. بهطور مثال قرار است گزارشی از هیاتهای تهران نوشته
شود. اما چه چیزی ما میخوانیم؟ پسر جوانی که مدل موهایش چنان است و کنار
علم ایستاده و گریه میکند، دختر جوانی که با موبایلش عکس میگیرد یا کسی
که ماشینی مدل بالا سوار است و روضه گوش میکند و اینطور به ما گفته میشود
(به شکل ناخودآگاه) که هیات فقط برای کسانی است که لباس مشکی بر تن دارند و
سینهزن هستند!
انگار برای رسانهها و خبرنگاران
ما هنوز جا نیفتاده که کرواتیها هم میتوانند در صف نذری بایستند،
طلبهها هم میتوانند به کنسرت موسیقی بروند، کسانی که ممکن است حجاب
نامناسبی داشته باشند، هم حق گریه در مقابل مسجد دارند و چادریها هم
میتوانند کافیشاپ بروند و دائم افراد جامعه براساس پوشششان در مقابل
قضاوت رسانه قرار میگیرند.اثر این گزارشها این است که این نوع نگاه
جانبدارانه را به عموم مردم هم قبولاندهاند. نگاه مردم عامه جامعه به زنان
بیوه، نگاه فقیران به پولدارها، نگاه مردم جامعه به روحانیت، نگاه مردم
جامعه به بازاریها و... که در هر کدام داخل شوی، قضاوتهایی را میبینی که
براساس پوشش افراد است و نه خود آن افراد. لزوما برای عامه مردم هرکس بنز
سوار بود مساوی است با نزولخور بودن، هرکس روحانی بود یعنی پایش در سیاست
باز است، هرکس خانهاش در منطقه بالای شهر بود از دزدی به آنجا رسیده و
نگاههایی که روزانه با آن سر و کار داریم.
از
آنطرف، خانواده و آموزشوپرورش هم این نگاه پوششی را به زور از کودکی در
ذهن ما میکارند که یک مدیر لزوما باید کت و شلواری باشد، یک ورزشکار لباس
اسپورت تنش باشد، یک متدین چادری باشد و کلا در یک کلام، لباس تو
نشاندهنده شخصیت توست. اگر مدیر هستی نباید شلوار جین بپوشی، چون در
مدیریت تو تاثیر دارد! و جالب اینجاست که متاسفانه این نگاه برای مردم هم
جا افتاده. کافی است شما کارمند جایی باشید که مدیرش لباسی غیررسمی تنش
باشد، نگاه شما به آن مدیر کاملا نزول میکند.
بهجز
تاثیرات اجتماعی و فرهنگی که این نوع نگاه نهادینه شده در ما ایرانیان
سالهاست میگذارد، نوعی نگاه روانی هم برای ما ایجاد شده است. ماجرا تا
جایی پیش میرود که اگر در یک کوچه با فردی که پشتموهایش بلند است و کاپشن
خلبانی پوشیده باشد مواجه شویم، اولین قضاوت ما «بزهکار» بودن آن آدم است و
مو بر تنمان سیخ میشود! و اگر شخصی را آراسته ببینیم که بوی عطر میدهد و
کیف سامسونت دستش است، اولین چیزی که به ذهنمان متبادر میشود جنتلمن
بودن او و شخصیت اوست. در حالی که میتواند اولی یک آدم معمولی باشد که
صرفا سلیقهاش ایجاب کرده که آنطور باشد و دومی یک باجگیر.
نقش
صداوسیما هم در این میانه نباید فراموش شود که سالهاست آدمها و صنفهای
مختلف را با یک تیپ پوششی به مردم نشان داده و ناخودآگاه در طی سالیان
اینطور جا افتاده که این تیپهای کلیشهای، نماد واقعی این افراد هستند.
نگاه کنید به فیلمها و مجموعههای پخش شده در طی این سالها؛ ساواکیها
همه کت چرمی و عینک آفتابی میزنند (حتی در خانه!)، اشراف همگی در خانه با
ربدوشامبر میچرخند، اراذل همیشه موهای فر دارند، خوبها همه کت و شلوار
خاکستری به تن دارند، معلمها همیشه یقه اسکی تنشان است حتی در چله
تابستان و هزاران کلیشه دیگر که ناخودآگاه در تمام این سالها در ذهن مردم
نقش بسته، اما در واقعیت چه چیزی در جریان است؟
صفحه
حوادث روزنامهها و برنامههای مختلف تلویزیون نشان میدهد که تمام این
کلیشههای لباسی! ابدا در واقعیت جریان ندارد و اصرار رسانهها بر اینکه
هنوز بر همان دایره بچرخند و روی ذهن مردم تاثیرات بیشمار اشتباه بگذارند
را درک نمیکنم. راهحل چیست؟ از خودمان شروع کنیم. ملاکمان را برای قضاوت
افراد، لباس و پوشش آن افراد نگذاریم و از دیالوگ به جای تصویر کمک
بگیریم.
نظر شما