سه‌شنبه ۲۷ شهريور ۱۴۰۳ - 2024 September 17

دانش‌آموز ایرانی که حدود 7 میلیون در ماه درآمد دارد

کد خبر: ۳۲۶۱۳
تاریخ انتشار: ۲۲ آبان ۱۳۹۳ - ۱۵:۱۶
کمی مانده بود تا اذان مغرب،‌ مردم در رفت و آمد بودند،‌ ولی کوچکترین شاغل جاده بهشت زهرا(س) هنوز سرکار بود و با چیدن بلال‌هایش،‌ به ماشین‌ها نگاه می‌کرد، شاید دعا می‌کرد خودرویی ترمز کند و کسی تمامی بلال‌هایش را بخرد.
 
گپ و گفتی با این شاغل کوچک داشتیم که در ادامه می‌خوانید:
 
سلام- بلال‌ها دانه‌ای چند است؟ 
سلام- اگر همه‌اش را باهم بخرید،‌ 15 هزار تومان وگرنه دانه‌ای 500 تومان.
 
از صبح تا حالا،‌خسته شدی مگه نه؟ 
ای بابا مگه کسی‌هم درد ما را می‌فهمد . . . .
 
یعنی چی؟ مگه مجبوری این کار را انجام بدی؟ 
کسی به زور مرا به گوشه خیابان نفرستاده، ‌ولی وقتی خانواده‌ات محتاج اسکناس‌های کاغذی هستند، ‌این خودش نوعی اجبار است.  
 
پدرت چه کاره است؟ آیا رضایت دارد تو بجای درس‌خواندن کار کنی؟ 
اول اینکه بجای درس خواندن "نه"،‌ من مدرسه می‌روم و سر کلاس چهارم می‌نشینم از همه بچه‌ها باهوش تر هستم، ‌پدرم هم مرد زحمتکشی است و روزها در زمین کشاورزی در قوچصار کار می‌کند و اصلا رضایت ندارد، ولی چاره چیست . . .،‌پدرم حتی راضی نیست مادرم کار کند ولی او هم در خانه با خیاطی کردن در خرجی خانه به پدرم کمک می‌کند.
 
کار بهتری سراغ نداری که فنی بیاموزی و هم راحت‌تر باشی؟ 
من بعد از ظهر در موتورسازی محله‌مان کار می‌کنم، دقیقا بعد از مدرسه به آنجا می‌روم و امروز‌هم روز تعطیل بود که با بقیه دوستانم رفتم در یکی از زمین‌های اطراف،‌ دو تا گونی بلال چیدیم و از ساعت 9 تا الان در حال فروش آن‌ها هستم.
 
با پولت چه کار می‌کنی؟ 
نمی‌دانم، ‌فکر کنم با مقداری‌ از آن کباب بخرم،‌ مادرم خیلی کباب دوست دارد و بقیه‌اش را به پدرم می‌دهم.
 
درآمد ماهیانه‌ات چقدر است؟ 
درآمد مشخصی ندارم،‌ موتورسازی که حقوقم را به پدرم میدهد که فکر می‌کنم 200 هزار تومان است، ولی من با انعام مردم که موتورشان را درست می‌کنم،‌ 70 – 80 هزار تومانی در‌می‌آورم و روز‌های تعطیل نیز در جاده بهشت زهرا(س) گل،‌ گلاب،‌ بلال، بادمجان،‌ کلم و . . . می‌فروشم و از فروش آن‌‌ها هم حدود 50 تا 100 هزار تومان پول به جیب می‌زنم. البته بعضی آخر هفته‌ها تا 500 هزار تومان درآمد داشته‌ام و آن روز،‌ عید خانوده‌ام است.  
 
پس از شغلت راضی هستی؟
راضی که "نه"،‌ ولی الان کار دیگری بلد نیستم انجام دهم،‌ می‌خواهم درس بخوانم و روزی من هم با خودروی شاسی بلند،‌ کنار خیابان توقف کنم و برای خودم از دستفروشان بلال بخرم،‌ البته همه‌اش را یکجا می‌خرم که او زودتر به خانه برود.
 
بزگترین آرزویی که داشتی چیست؟ 
یک خانه بزرگ با تمام امکانات و حسابی که هیچ وقت خالی نشود،‌ شاید این بزرگترین آرزویی باشد که دارم. البته پدر و مادرم هم کنارم باشند . . .
 
وقتی پولدار شدی،‌ یادت نمی‍‌ره که از کجا به کجا رسیدی؟ 
فکر نکنم،‌ ولی پدرم می‌گه،‌ پول آدم‌ها را عوض می‌کنه، راستش می‌ترسم پولدار شوم، می‌ترسم آدم بدجنسی شوم . . .
 
مگه همه آدم‌های پولدارها بدجنس هستند؟ 
نه بدجنس نیستند ولی بعضی از شب‌ها که غذا برای خوردن نداریم به این فکر فرو می‌روم که بخش اندکی از سرمایه ثروتمندان می‌تواند، تمام مشکل ما را برطرف کند، ولی آنان سفر می‌روند،‌ بهترین ماشین‌ها را سوار می‌شوند،‌ غذاهای رنگارنگ می‌خورند و در سرما سردشان نمی‌شود، در گرما حرارت آفتاب را حس نمی‌کنند،‌ دائم در کشور‌های خارجی هستند،‌ بیلیارد بازی می‌کنند و سیگار گران قیمت می‌کشند ولی ما شام برای خوردن نداریم. می‌ترسم اگر پولدار شوم یادم برود که آدم‌هایی در گوشه‌ای از این شهر مکافات می‌کشند.
 
کم کم خورشید غروب کرد و چراغ‌های خیابان روشن شد و پسر جوان نگاهی به من کرد و گفت: دیر شده باید به خانه بازگردم، ‌بقیه بلال‌ها هم بماند فردا خودمان کباب می‌کنیم و می‌خوریم.
 
سرانجام وقتی داشت به سمت پالایشگاه نفت می‌رفت، یک اسکناس 5 هزار تومانی از جیبش در آورد و گفت: امیداورم همه آدم‌ها اینقدر از این پول‌ها داشته باشند که معیار هر شخصی را با فقیری و یا پولداری نسنجند.
نظر شما