پنجشنبه ۰۳ آبان ۱۴۰۳ - 2024 October 24

«1+3772»؛ یادداشت متفاوت صادق زیباکلام

کد خبر: ۳۲۲۲۶
تاریخ انتشار: ۲۰ آبان ۱۳۹۳ - ۱۱:۴۵

صادق زیباکلام به بهانه موضوع «خلقیات ما ایرانیان» یادداشت متفاوتی را که نشأت گرفته از یک داستان واقعی است، به رشته تحریر درآورده است.

صادق زیباکلام در بخش وبلاگ‌های خبرآنلاین نوشت:

«می‌خواستم در خصوص رای نیاوردن وزیر علوم برای «کتاب هفته» بنویسم که خانم آزاده میرشکاک، از مسئولین «کتاب هفته» که با من برای یادداشت‌هایم همیشه در تماس هستند، پیشنهاد کرد که به مناسبت 18 آبان، سالگرد تولد مرحوم محمدعلی جمالزاده، پیرامون «خلقیات ما ایرانیان» بنویسم که از جمله موضوعات مورد علاقه آن مرحوم هم بوده و نوشته مفصلی هم در این خصوص تحت عنوان «خلقیات ما ایرانیان» دارند. خانم میرشکاک را هیچ‌وقت ندیده‌ام اما از پشت سیم تلفن آنقدر مؤدب هستند که دلم نیامد به ایشان نه بگویم. به بهانه نداشتن آن کتاب خواستم از انجام تکلیف پیشنهادی شانه خالی کنم که خانم میرشکاک با همان ادب گفتند که کتاب را الساعه برایم «دانلود» می‌کنند. عملاً دیگر بهانه‌ای نداشتم. در حدود یک‌سوم کتاب را خواندم که بیشتر کلیات بود و عمدتاً نظر فرنگی‌ها در مورد ما و اینکه به هر حال اگر ما ایرانیان صفات، رفتار و خلقیات نامطلوبی داریم بهتر است راه تواضع و فروتنی در پیش بگیریم و در صدد اصلاح برآییم و... که تماس تلفنی اصغر محمد‌زاده همه‌چیز را بر هم ریخت. کار خاصی نداشت و می‌خواست بگوید که کار خانم مهسا جزینی را انجام داده. خانم مهسا جزینی می‌خواهد با من تز فوق لیسانس بگیرد و پس از حل و فصل موضوع، برای نحوه پر کردن فرم مربوط به پروپوزال به محمدزاده معرفی‌اش کرده بودم که کمکش نماید.

مشکل بعد از خداحافظی با محمدزاده شروع شد. به خودم گفتم چه فایده دارد که من بیایم کلی مطلب بخوانم ببینم که محمدعلی جمالزاده پنجاه سال پیش معتقد بوده که آیا ما ایرانیان خلقیات خاصی داریم یا نداریم؛ فرنگی‌ها اساساً در مورد ما ایرانی‌ها چه گفته‌اند و خلقیات نامطلوبمان را چگونه می‌بایستی اصلاح نماییم و قس علیهذا. صحبت با اصغر محمدزاده همه آن فضایی را که خواندن مقاله مفصل مرحوم جمالزاده برایم ایجاد کرده بود را شخم زد و بر هم ریخت. یک جورهایی احساس کردم که چه فایده دارد که ما کلی مطلب بخوانیم و بررسی و تحقیق کنیم که آیا ما ایرانیان خلقیات خاصی داریم یا نه؟ وقتی من دارم اصغر محمدزاده را جلوی چشمانم می‌بینم که چه می‌شود و چه بر سرش می‌آید که رفتار، سلوک و همه‌چیز این جوان زیر و رو می‌شود، چرا بایستی به دنبال موضوعی انتزاعی به نام «خلقیات ما ایرانیان» بروم؟ وقتی من دارم زندگی یک ایرانی به نام اصغر محمدزاده را در جلوی چشمانم می‌بینم و وقتی دارم مثل روز روشن می‌بینم که رفتارهای فردی و جمعی این فرد ملهم و متاثر از کدام مسائل اجتماعی است که در زندگی وی نقش داشته، چرا می‌بایستی بروم در خلأ و به دنبال یک سری ویژگی‌ها و علل و عوامل پیچیده و پنهانی باشم که رفتار فردی و جمعی اصغر محمدزاده را می‌سازند؟

عنوان یادداشت را گذاشته‌ام «3772+1». عدد بزرگ‌تر در حقیقت تعداد کسانی است که در دوران تصدی اصولگرایان در دولت آقای احمدی‌نژاد بالاخص در دور دوم دولت ایشان بورسیه شدند. عدد «یک» در حقیقت اصغر محمدزاده است که بورسیه نشد. یعنی این توفیق را پیدا نکرد که جزو آن 3772 نفر شود. من نمی‌خواهم در خصوص بورسیه‌ها مطلبی بنویسم. صورت مساله روشن‌تر از آن است که اساساً نیازی به توضیح باشد. 3772 نفر در فاصله 88 - 92 بدون آنکه امتحانی بدهند یا در مصاحبه‌ای شرکت کنند یا تحقیقات و مقالات علمی مستندی نوشته باشند یا اساساً یکی - دو نفر صلاحیت‌ها، شایستگی‌ها یا توانایی‌های علمی آنان را بررسی کرده باشند و نه هیچ بررسی و رسیدگی دیگری در موردشان صورت گرفته باشد، شدند «بورسیه» وزارت علوم. یعنی این افراد در دوره دکترا پذیرفته شدند. هزینه تحصیلشان را هم وزارت علوم می‌داد و بالاخره و مهم‌تر از همه، شدند هیأت علمی و استاد دانشگاه. تنها شرطی که این 3772 نفر آدم خوش‌شانس می‌بایستی می‌داشتند آن بود که یکی از دانشگاه‌های کشور، یا وزارت علوم یا یکی از دستگاه‌های دولتی می‌بایستی وی را برای گرفتن بورس به وزارت علوم معرفی می‌کردند. یعنی یکی از دانشگاه‌های کشور یا یکی از سازمان‌های دولتی کشور و یا خود وزارت علوم می‌بایستی اعلام می‌کرد به وزارت علوم که ما به وجود صادق زیباکلام نیاز داریم و ایشان را به عنوان بورسیه به وزارت علوم معرفی می‌کرد. البته در آیین‌نامه‌ای که برای پذیرش این افراد تعیین شده بود شرط معدل 14 در دوره لیسانس و 16 در فوق لیسانس به علاوه سن ذکر شده بود. یعنی اگر صادق زیباکلام معدل لیسانس 14 و معدل فوق لیسانسش 16 می‌بود و سنش هم از فلان مقدار بیشتر نبود، می‌شد بورسیه دانشگاه تهران و وزارت علوم کلیه هزینه‌های تحصیلش را می‌داد و چون بورسیه دانشگاه تهران بود، بعد از اخذ دکترا می‌شد استاد دانشگاه تهران. حتی در «کویت» هم اینجوری، به این مفتی و فله‌ای کسی بورسیه و استاد دانشگاه نمی‌شود. اما اصولگرایان برای خدمت به علم و دانش و پیشرفت علمی مملکت، این انقلاب بزرگ را انجام دادند. جالب است که برخی از متقاضیان حتی معدل 14 و 16 هم نداشتند اما آنها هم پذیرفته شدند. برخی سنشان بیشتر بود، آنها هم پذیرفته شدند. خیلی نیازی به حدس و گمان نیست که این 3772 نفر دختران، پسران، خواهرزاده‌ها، برادرزاده‌ها و... منسوبان چه کسانی بودند و ایضاً خیلی نیازی نیست که پس‌فردا که این نزدیک به 4000 نفر (که عمدتاً هم در رشته‌های علوم انسانی هستند) وارد دانشگاه‌های کشور خواهند شد چه تحول عظیم علمی در آموزش عالی کشور بوجود خواهند آورد و بالاخص چه تکانی به حوزه‌های علوم انسانی‌مان خواهند داد. انسان نمی‌داند از شورایعالی انقلاب فرهنگی می‌بایستی بابت این انقلاب علمی سپاسگزاری نماید یا از مجلس اصولگرا که شبانه‌روز به فکر حفظ و حراست از منافع ملت است یا از دولت خدمتگزار کریمه دهم که به جز اجرای عدالت هدف دیگری نداشت.

می‌رسیم به آن یک نفر: اصغر محمدزاده. پای او چگونه به این انقلاب علمی که اصولگرایان عدالت‌طلب در فاصله 88 - 92 در کشور ایجاد کردند کشیده شد؟ و اصلاً موضوع بررسی "خلقیات ما ایرانیان" از سوی مرحوم محمدعلی جمالزاده چگونه مرتبط شد به داستان بورسیه‌های دوران زمامداری اصولگرایان؟

اوایل مهر سال 87 بود و ترم تازه به راه افتاده بود که یک روز سر و کله یک جوان بیست و چند ساله در دفترم پیدا شد. اصرار داشت وقتی همه رفتند مرا ببیند. رفت و بعد از ظهر آمد. گفت: شما مرا یادتان نمی‌آید ولی سال 85 که برای مراسم سیزده آبان به دانشگاه فردوسی مشهد آمده بودید من از طرف انجمن اسلامی میزبانتان بودم. حسب معمول اینگونه ملاقات‌ها رفتم سر اصل مطلب و‌ همان جمله معروفم را ازش پرسیدم: "کارت با من چیه؟" گفت: من رشته بیولوژی در دانشگاه سبزوار خوانده‌ام اما به واسطه علاقه به علوم سیاسی در آزمون ارشد شرکت کردم و قبول شده‌ام دانشگاه تهران، اما «ستاره‌دار» شده‌ام و مشکل گزینش دارم. بی‌اختیار گفتم: «وای خدای من! یک دیوانه دیگر! آخر چرا رشته خودت را ول کردی؟ والله بالله این علوم سیاسی که شما اینجا می‌خوانید به لعنت خدا نمی‌ارزد». گفت: «ما چگونه ما شدیم؟» شما من را از راه به در کرد و دبیرستان که بودم آن را خواندم. گفتم: «حالا مشکلت با گزینش چیه؟ چیکار کردی؟» گفت: «من مسئول انجمن اسلامی دانشگاه سبزوار...» حرفش را قطع کردم. یک یادداشت برای حراست وزارت علوم نوشتم. به نحو معجزه‌آسایی یکی از فارغ‌التحصیلان خودمان آنجا یک کاره‌ای شده بود و حرمتم را نگه می‌داشت. یکی - دو هفته بعد برگشت. گفت: «نامه‌تان مؤثر شد و ازم تعهد گرفتند که وارد انجمن نشوم و کار سیاسی نکنم». بعد هم برای اینکه یک ترم عقب نیفتد یک کاغذ دروغ نوشتم برای دکتر داود آقایی، معاون آموزشی دانشکده که سر کلاس‌ها حضور داشته و خلاصه با دو، سه چهار هفته تأخیر ثبت نام کرد. خدائیش خیلی با استعداد بود و هست. بعضی وقت‌ها ورقه‌های امتحانی‌ام را می‌دادم تصحیح می‌کرد و برخی از دانشجویانی را که برای تحقیق یا رساله می‌آمدند پیشم، می‌فرستادمشان پیش اصغر و کلی کارشان جلو می‌افتاد. عنوان رساله‌اش هم در مورد سقوط دولت مرحوم مهندس بازرگان بود. دکتر کیومرث جهانگیر، معاون اداری و مالی دانشکده و مسئول بسیج اساتید دانشگاه‌های تهران که عضو گروه علوم سیاسی خودمان بود داور رساله‌اش شد و جلسه دفاع تار مویی با گلاویز شدن من با استاد جهانگیر فاصله داشت. من آخرش هم نتوانستم این نکته ابتدایی را حالی برخی از همکارانم بنمایم که ما حق نداریم افکار و عقاید خودمان را به دانشجویی که با ما رساله گرفته بنماییم. با هر سماجتی بود نمره 18.5 را از استاد جهانگیر گرفتم در حالیکه به نسبت رساله‌های دیگر واقعاً حقش بیست بود. اما استاد جهانگیر از 16 بالاتر نمی‌آمد. اصغر محمدزاده در سال 89 از میان 54 فارغ التحصیل مجموعه رشته‌های علوم سیاسی دانشگاه تهران (گرایشات مطالعات منطقه‌ای، جامعه‌شناسی، مسائل ایران، سیاست‌گذاری و اندیشه سیاسی) با معدل 19 رتبه اوّل را کسب کرد. همان سال در آزمون دکترای علوم سیاسی که توسط وزارت علوم برگزار شده بود، جزو سه نفر اول شد و در مصاحبه شفاهی آزمون دکترا که توسط اساتید گروه علوم سیاسی دانشگاه تهران برگزار گردید رتبه اول را به دست آورد (فقط برای یک لحظه کارنامه اصغر محمدزاده را مقایسه کنید با آن 3772 نفر).

از‌ همان ابتدا تلاش زیادی کردم که او را بورسیه کنم. در حالی که 3772 نفر در‌ همان سال‌ها بورسیه شدند، هیچ خراب‌شده‌ای را نتوانستم پیدا کنم که تمایلی به بورسیه کردن اصغر داشته باشد. بسیاری از مسئولین دانشگا‌ه‌ها اصولگرایانی بودند که سایه من را با تیر می‌زدند. نا‌امید از بورسیه کردنش، چند ترمی رفت دانشگاه سبزوار اما بواسطه پرونده دوران لیسانسش و با اینکه از 87 به بعد در دانشگاه تهران دست از پا خطا نکرده بود، اما گزینش وزارت علوم یا همان دانشگاه سبزوار با استخدام و بورسیه شدنش موافقت نکردند؛ با اینکه به او احتیاج داشتند و آن چند ترمی که می‌رفت سبزوار برای تدریس دانشجویان ازش خیلی راضی بودند. مدتی علاف دانشگاه خرم‌آباد شد و دو - سه دانشگاه دیگر. اما هیچ‌کدام آنها علیرغم معرفی‌های من و اطمینان دادن به مسئولین در خصوص توانایی‌های علمی اصغر، حاضر نشدند او را بورسیه نمایند. نا‌امید از دانشگاه‌های سراسری، دست به دامان دانشگاه آزادی‌ها شدم. دست به دامان دکتر مهرداد نوربخش از مسئولین آن دانشگاه، دکتر علی عباسپور از بزرگان دیگر دانشگاه آزاد، خانم دکتر فاطمه هاشمی، آقای طلایی رئیس گزینش واحد علوم و تحقیقات، رئیس واحد تهران مرکز و... شدم. اما به واسطه ابتلای اصغر به بیماری «جذام» و «ابولا» هیچیک از واحدهای آزاد هم حاضر نشدند او را بگیرند.

با اینکه هنوز از رساله‌اش دفاع نکرده اما معدل دوره دکترایش در ردیف بالا‌ترین‌ها - اگر نگفته باشم بالاترین - است. برای تزش هم بر روی این سوژه که «اسلام‌گرایان فقاهتی چگونه در دهه 1360 توانستند هژمونی انقلاب را به دست بگیرند» کار می‌کند. مخصوصاً دفاع نمی‌کند چون بعد بایستی برود سربازی.

اصغر محمدزاده دانشجوی پرتحرک، توانمند و با استعداد دهه 1380، تبدیل شده به یک انسان واداده، نا‌امید و سرخورده. خیلی کم می‌آید دیگر به دانشکده. تلفنی هر از گاهی ازم احوال‌پرسی می‌کند. به من نگفته ولی ظاهراً با نوشتن رساله، مقالات علمی و ISI، اموراتش را می‌گذراند. با یکی از دختران هم رشته‌اش می‌خواست ازدواج کند اما آن را هم رها کرد. ازش پرسیدم که چرا پس با...؟ گفت: استاد من چه کاره هستم؟ به خانواده‌اش بگویم من کارم و زندگی‌ام چی هست؟

سوال: آیا رفتار «اصغر محمدزاده» و «اصغر محمدزاده‌ها»، «محمدتقی (بابک) ابراهیمی خوجینی» و.... معلول شرایط اجتماعی هستند که در آن قرار می‌گیرند و حاصل بلاهایی که ما بر سر آنها می‌آوریم یا معلول یک سری ویژگی‌های انتزاعی ثابتی هستند که مرحوم محمدعلی جمالزاده 50 سال پیش از آنها به عنوان «خلقیات ما ایرانی‌ها» نام می‌برد؟ آیا احساس انزوا، نا‌امیدی، سرخوردگی و بی‌اعتمادی به همه که امروز بر روح و روان اصغر محمدزاده و بابک ابراهیمی که یک روز می‌خواستند دنیا را تغییر دهند حاکم شده، ناشی از بلاهایی است که ما برسر آنان آوردیم، یا احساس بدبینی و بی‌اعتمادی اساساً جزو لاینفک «خلقیات» ما ایرانیان است؟

ایام بکام باد

صادق زیباکلام

19 آبان یکهزار و سیصد و نود و سه»

نظر شما