سه‌شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ - 2024 November 05

روزنامه‌نگاری که نیکسون را برکنار کرد

سردبیر واشنگتن‌پست برای رسوا کردن ریچارد نیکسون و عمل غیراخلاقی شنود و دروغگویی که از طرف نزدیکان رئیس‌جمهور انجام می‌شد، برای همیشه در یاد‌ها ماند.
کد خبر: ۳۰۵۹۵
تاریخ انتشار: ۰۷ آبان ۱۳۹۳ - ۱۹:۳۴

بن برادلی یک سال پیش از مرگش مدال آزادی ریاست‌ جمهوری (بالا‌ترین مدال غیرنظامی آمریکا) را از باراک اوباما دریافت کرد، درست همان سالی که ادوارد اسنودن اسناد مربوط به شنود تلفنی پروژهٔ پریزم آمریکا را منتشر کرد. سردبیر واشنگتن‌پست برای رسوا کردن ریچارد نیکسون و عمل غیراخلاقی شنود و دروغگویی که از طرف نزدیکان رئیس‌جمهور انجام می‌شد، برای همیشه در یاد‌ها ماند، اما ادوارد اسنودن برای انتشار مدارک رسوایی صد‌ها برابر بزرگتر از واترگیت آواره و بی‌سرزمین شد؛ شنود تلفنی که از سال ۲۰۰۷ از سوی دستگاه‌های امنیتی آمریکا در مورد شهروندان و سیاستمداران بسیاری از کشورهای جهان انجام شده و واترگیت در مقابلش تنها مینیاتوری از رسوایی سیاستمداران آمریکا است.
 
اما لابد در دههٔ ۱۹۷۰ دایرهٔ اخلاق این قدر گسترده نبود و هنوز اف‌بی‌آی این سویه‌اش را نشان نداده بود، حالا دیگر انکار پذیرفته شده، به قول ژولیان آسانژ: «شما همیشه شنود می‌شوید، خلافش هم ثابت نمی‌شود.» هر چه بود بن برادلی اسطورهٔ روزنامه‌نگاری و شرافت خبری باقی ماند و دو خبرنگارش باب وود‌وارد و کارل برنشتاین که کار جمع‌آوری داده‌ها و پیگیری اخبار مربوط به واترگیت را دنبال می‌کردند به عنوان روزنامه‌نگارانی وظیفه‌شناس که حالا ۷۰ سال دارند برای روزنامه‌نگاران جوان‌تر الگو شده‌اند. برادلی دربارهٔ اسنودن حرفی نزد، اما باب وودوارد و برنشتاین در گفت‌وگویی با «نیوز آبزرور» میان خودشان و آنچه اسنودن انجام داده فاصله‌گذاری کردند، چون معتقد بودند پروژهٔ شنودهای اخیر برای حفظ امنیت ملی انجام شده و با واترگیت خیلی فرق دارد. اما ریچارد نیکسون هم در متن استعفانامه‌اش نوشت: «هر آنچه که انجام داده‌ام می‌اندیشم که در زمان خود به نفع ایالات متحده است.»
 
بن برادلی، سردبیر واشنگتن‌پست که رئیس تیم پیش‌برندهٔ افشای رسوایی واترگیت بود و در برکناری ریچارد نیکسون نقش کلیدی ایفا می‌کرد، روز ۲۱ اکتبر (۲۹ مهر) در خانه‌اش بر اثر کهولت سن درگذشت. مرگ او سبب شده است طی روزهای اخیر نقش کلیدی‌اش در برکناری تنها رئیس‌جمهور مستعفی آمریکا دوباره بررسی شود.
 
برادلی بسیاری از بنیان‌های روزنامه‌نگاری در آمریکا را متحول کرد، اطرافیانش نقش او را در تحولات رسانه‌ای آمریکا حتی بسیار بیشتر از اثرگذاری در برکناری یک رئیس‌جمهور می‌دانند. حالا با مرگ او دوباره اسطورهٔ واترگیت بررسی می‌شود و در عین حال نقش او به عنوان «بهترین سردبیری که روزنامه‌های آمریکایی به خود دیدند»، قابل تامل است.
 
بن برادلی سوداهای بزرگی در سر داشت، او که در یکی از خانواده‌های مرفه و ثروتمند بوستون متولد شد، برای اینکه می‌خواست به کاری جز تجارت بپردازد راهی دانشگاه هاروارد شد، هر چند سیاستمدار نشد، اما یکی از اثرگذارترین‌ها در زندگی سیاستمداران آمریکایی بود. برادلی روزنامه‌نگاری را از ۲۲ سالگی آغاز کرد و یک سال بعد از کار در یک روزنامهٔ محلی موفق شد یک صندلی در سرویس حوادث روزنامهٔ واشنگتن‌پست برای خودش دست‌وپا کند. برادلی مدتی روزنامه را‌‌ رها کرد و به عنوان وابستهٔ مطبوعاتی سفارت آمریکا در پاریس مشغول به کار شد. اما در میانهٔ دههٔ ۶۰ دوباره به واشنگتن برگشت و سال ۱۹۶۸ سردبیر کل روزنامه شد، سمتی که تا سال ۱۹۹۱ و آغاز دوران بازنشستگی حفظ کرد. روزنامهٔ واشنگتن‌پست به مدد ایده‌های او هر روز در تیراژ ۸۰۰ هزار تا یک میلیون نسخه منتشر می‌شد. او با ۶۰۰ روزنامه‌نگار در سراسر قارهٔ آمریکا کاری کرده بود که سیاستمداران و کنگرهٔ آمریکا هم نسبت به آنچه واشنگتن‌پست می‌نوشت، با احتیاط رفتار می‌کردند.
 
اما برادلی نامش را با این‌ها سر زبان‌ها نینداخت، بلکه از سال ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۴ او به اندازهٔ کنگرهٔ آمریکا به کاخ سفید فشار آورد و با مدارکی که جسارت انتشارشان را داشت، اتفاقی را در تاریخ سیاست آمریکا رقم زد که دیگر تکرار نشد. رسوایی واترگیت از آنجایی آغاز شد که برادلی دو خبرنگار جوان سرویس سیاسی و احزابش را خواست، صبح هفدهم ژوئن ۱۹۷۲ تلفن نا‌شناسی به روزنامه شده بود و کسی این تلفن را جدی نگرفت، اما باب وودوارد تلفن نا‌شناس را جدی می‌گیرد و بعد با کارل برنشتاین مشورت می‌کند، همکارش به او می‌گوید: «این تلفن ما را به جاهای ترسناکی می‌رساند، باب مطمئنم.» عصر همان روز آن‌ها به دفتر برادلی احضار شدند، خبر آمده بود که چند نفر وارد ساختمان واترگیت شده‌اند و به نظر می‌رسید در ستاد انتخاباتی دموکرات‌ها خبرهایی شده است. به زودی تیم خبری هشت نفره‌ای تشکیل شد که برادلی تک ‌تک افرادش را انتخاب کرده بود، آن‌ها اجازه داشتند هر لحظه‌ای که احساس کردند لازم است با سردبیر تماس بگیرند. هر روز سرنخ تازه‌ای پیدا می‌شد و برادلی روز به روز به شامهٔ تیز خبرنگارانش بیشتر اعتماد می‌کرد، او بود که به وودوارد گفت معطل نکند و با رابط نا‌شناسی که در دفتر به «ته حلق» شهرت پیدا کرده بود قرار بگذارد. تیم هشت نفره به همراه بن برادلی کاری کردند که جمهوری‌خواهان آمریکایی هرگز انتظارش را نداشتند، آن‌ها طی ۲۸ ماه ۴۰۰ مقاله دربارهٔ ساختمان واترگیت نوشتند، به زودی دروغ‌ها، سرقت و پول‌شویی در این پرونده به ماجرای استراق سمع اضافه شد، نزدیکان نیکسون هر روز سوژه‌ای روی میز برادلی گذاشته بودند و همکاران او با کمک رابطی به نام «ته حلق» به دل این قانون‌شکنی‌ها رخنه می‌کردند و با استناد به اسنادی دست اول گزارش‌هایشان را می‌نوشتند. تیراژ واشنگتن‌پست به شکل سرسام‌آوری بالا می‌رفت و برادلی روز به ‌روز جسور‌تر می‌شد، او در یکی از مصاحبه‌هایش از تلفن‌هایی که هر روز به دفترش می‌شد، گفته است و از قرارهایی که وقتی در آن‌ها حاضر می‌شد چهره‌های سر‌شناس نزدیک به نیکسون را ملاقات می‌کرد که از او می‌خواستند دست از گانگستربازی مطبوعاتی بردارد، برادلی می‌گوید: «این دار و دستهٔ نیکسون بود که رفتاری مافیایی و قانون‌شکنانه را می‌خواست در ریاست‌جمهوری پیاده کند.»
 
برادلی در خاطراتش از روزی می‌نویسد که بالاخره نیکسون به عنوان نفر اول این قانون‌شکنی به میدان آمد: «نیکسون شاید اگر دروغ نمی‌گفت و آن‌قدر اصرار بر بی‌خبری از جاسوسی‌ها نمی‌کرد برایش این‌قدر استعفا دردناک نمی‌شد.» باب وودوارد در خاطراتش می‌نویسد: «من هم مثل برادلی کارم را از بخش حوادث شروع کرده بودم، او به من به چشم جوانی خوش‌آتیه نگاه می‌کرد، من آن‌قدر کارم را دوست داشتم که تا نیمه ‌شب در دفتر می‌ماندم و از جواب دادن و پیگیری به هر تلفن مشکوکی لذت می‌بردم. اولش فکر می‌کردم آنچه در واترگیت رخ داده یک دزدی معمولی است، بعد که ماجرای چسبی که به در زده بودند مطرح شد، برادلی از ما خواست حواسمان را بیشتر جمع کنیم، حتی فرانک ویلیز، نگهبان هتل که اولین بار متوجه یک چیزهای مشکوکی شده بود از طرف برادلی برایمان به عنوان یک عنصر مهم در روشن شدن ماجرا تعریف شد. ما دو سال و نیم شب و روز کار کردیم و این برادلی بود که به ما اطمینان می‌داد در هیچ جا پا را از حدود قانون بیرون نگذاشته‌ایم.»
 
تیم تجسس روزنامه
 
«برادلی می‌دانست که چه می‌کند.» این حرفی است که کا‌ترین گراهام، ناشر روزنامهٔ واشنگتن‌پست زده است، آن هم پیش از ماجرای واترگیت. برادلی که خود یکی از سربازان آمریکایی در جنگ جهانی دوم بود، نسبت به جنگ و آنچه بر سربازان می‌گذشت همیشه در روزنامه‌اش واکنش نشان می‌داد. او پیش از واترگیت وقتی تصمیم به انتشار اسناد جنگ ویتنام گرفت نشان داده بود که جسارت را یکی از عناصر اصلی روزنامه‌نگاری در سبک کارش می‌داند. سال ۱۹۷۱ نیویورک‌تایمز خبر مختصری منتشر کرد که از لابه‌لای اسناد پنتاگون به دستش رسیده بود، اما برادلی تصمیم گرفت این ماجرا را وسیع‌تر دنبال کند. او با تکیه بر اسنادی که از پنتاگون به بیرون درز کرده بود، از آنچه بر سر آمریکا در جنگ ویتنام آمده بود پرده برداشت. برادلی می‌گوید: «همان موقع وکلای روزنامه هر روز توی دلم را خالی می‌کردند، آن‌ها می‌گفتند در این مساله از پس مقام‌های دولتی و فشار‌ها برنمی‌آییم و یک کلمه این طرف و آن طرف ممکن است ما را به دردسر بیندازد. اما من کلمه‌ها را می‌شناختم و برای همین در نبرد حقوقی که با دیوان عالی آمریکا داشتیم در ‌‌نهایت به ما این حق را دادند که اجازه داشتیم از اسناد به بیرون درز کرده گزارش بنویسیم.»
 
همین تجربهٔ موفقیت‌آمیز بود که سبب شد آن‌ها در ماجرای رسوایی واترگیت با اعتماد به نفس پیش بروند، برادلی می‌گوید: «مساله اطمینانی بود که به درستی کار داشتم، نهاد سیاسی آمریکا برای آن منشوری که تاکید بر صداقت و اصل راستگویی داشت موظف بود از ما دفاع کند. روزنامهٔ واشنگتن‌پست در این مسیر نه تنها پا را از حدود قانونی فرا‌تر نگذاشت که به جرات می‌توانم بگویم این گزارش‌های ما بود که سبب شد تحقیقات دولتی در مسیر درست پیش برود. البته ما به منابع خبریمان اطمینان داشتیم، وودوارد جانش را هم حاضر بود بدهد و البته برنشتاین شب و روز نداشت، همین باعث شد که در کنگرهٔ آمریکا یک روز تمام در راهرو‌ها کلمهٔ خیانت و دروغگویی رئیس‌جمهور تنها کلمه‌هایی باشند که شنیده می‌شدند.»
 
در ماجرای واترگیت بیش از همه شاید بخت ‌و اقبال همراهشان بود، شاید اگر رابط نا‌شناس آن‌ها که در تحریریه با عنوان شنیع «ته حلق» از او یاد می‌شد به روزنامهٔ نیویورک‌تایمز زنگ می‌‌زد و با نیل شیهان، افشاگر اولیهٔ اسناد پنتاگون دربارهٔ ویتنام حرف زده بود، قرعه به نام روزنامه‌نگاران دیگری می‌افتاد، اما برادلی معتقد است: «مساله داشتن خبر نبود، مساله پیگیری ما بود، یک ‌جاهایی شبیه تیم کارآگاهان بودیم، وودوارد و برنشتاین رسما تیم تجسس بودند، شیوهٔ کار واشنگتن‌پست بود که برکناری نیکسون را به همراه آورد.»
 
برادلی تحول در روزنامه‌نگاری را در روزگاری انجام داد که نه تلویزیون‌های کابلی بود و نه اینترنت و ایمیل و نه شبکه‌های اجتماعی همچون فیس‌بوک و توییتر. برای مردم عادی در آن سال‌ها باور کردن اینکه برادلی و همکارانش در این سرنگونی نقش داشتند، باورپذیر نبود، آن‌ها از خودشان می‌پرسیدند، قضیهٔ چیست؟
 
راز «ته حلق»
 
اما واقعا قضیهٔ چیست؟ آیا برادلی همین‌قدر که در یاد‌ها مانده مهرهٔ اصلی در برکناری و استعفای ریچارد نیکسون بود؟ برادلی آیا از قبل می‌دانست «ته حلق» چه کسی است؟ آیا او ارتباط‌هایی داشت و ظن نقش داشتن رفاقت او با کندی، رئیس‌جمهور پیشین آمریکا واقعیت داشت؟ آیا دموکرات‌ها در این ماجرا نقش داشتند؟ برادلی به همهٔ این‌ها پاسخ داده است، تا سال ۲۰۰۵ او و باب وودوارد از اعلام هویت رابطشان سر باز زدند، تا اینکه در سال ۲۰۰۵ معلوم شد واترگیت هنوز هم حرف برای گرفتن دارد. یک مامور بلند‌پایهٔ بازنشسته به «ونتی فایر» گفته بود او‌‌ همان ته حلق است؛ «مارک فلت»، نامی که حتی در گمانه‌زنی‌های آن سال‌ها هم مطرح نشده بود. برادلی، وودوارد و برنشتاین هویت این فرد را تائید کردند، البته برادلی هرگز با این رابط قرار نگذاشته بود، او می‌گفت: «من کار را به خبرنگارانم سپرده بودم.»
 
او از مارک فلت تقدیر کرده بود، مامور بلندپایهٔ آف‌بی‌آی به نظر برادلی سرشار از روح ملت‌دوستی بود. برادلی سه سال بعد هنگامی که خبر درگذشت مارک فلت منتشر شد، گفت: «فلت می‌دید که پیش چشمش کاخ سفید در آستانهٔ فرو رفتن در مرداب دروغ است، او یکی از آن شهروندانی بود که به روزنامه‌نگاران و اهمیتشان باور داشت، اما بعد از آن همه‌ چیز بستگی به ما داشت، ما مارک فلت را فهمیدیم و تصمیم به علنی کردن زوایای پنهان خبری گرفتیم که سرنخ اولیه‌اش را فلت به ما داده بود.»
 
اما آیا همهٔ آنچه برادلی و همکارانش در روزنامه منتشر کردند و بعد در کتاب و فیلم «همه مردان رئیس‌جمهور»، پشت صحنه‌ها و تلاش‌هایشان منعکس شد، کمی سینمایی نبود؟ آیا آن‌ها همهٔ حقیقت را گفته بودند و یا دربارهٔ خودشان به قول برادلی حقیقت را از یک گوشه‌اش نشان داده بودند؟
 
در یک بیوگرافی جدید که چندی پیش دربارهٔ افسانهٔ روزنامه‌نگاری بن برادلی منتشر شد، نویسندهٔ کتاب «احترام به حقیقت»، جف هیملمن به نقل از برادلی از اضطراب‌ها و جزئیاتی گفت که در ماجرای رسوایی واترگیت گریبانشان را گرفته بود. هیملمن در نوشتن این کتاب از یادداشت‌های شخصی برادلی، نامه‌ها، مصاحبه‌ها و عکس‌های او پرترهٔ کاملی از سردبیر واشنگتن‌پست ساخت. بخشی از اطلاعاتی که برای اولین بار در این کتاب آمده‌اند مربوط می‌شوند به گفت‌وگویی منتشر نشده با برادلی دربارهٔ واترگیت؛ گفت‌وگویی که برادلی سال ۱۹۹۰ با باربارا فینمن انجام داد و برای اولین بار خاطراتش را از آن سال حادثه‌ساز با جزئیات بیان کرده بود.
 
«ته حلق» معروف‌ترین منبع فاش نشده در تاریخ روزنامه‌نگاری است و هویت وی یکی از بهترین اسرار محفوظ در این حرفه بوده است. اگر وودوارد مجبور بود برای تصدیق اطلاعاتش با «ته حلق» ملاقات کند، پرچمی را در گلدان پشت پنجره‌اش قرار می‌داد که به آن معنی بود که می‌خواهد در تاریکی شب در یک گاراژ زیرزمینی با وی ملاقات کند.
 
یک ‌جایی از این گفت‌وگو برادلی به خانم فینمن می‌گوید: «می‌دانید من یک مشکل کوچک با ماجرای ته حلق دارم. آیا این ماجرا همیشه اتفاق می‌افتاد؟ و جلسه‌ای که در گاراژ برگزار می‌شد‌‌ همان یکبار بود؟ پنجاه جلسه تشکیل شده بود؟ چند بار؟ من دربارهٔ تعداد جلسه‌هایی که در گاراژ داشتند چیزی نمی‌دانم. این ترس و ندانستن همیشه همراه من است و در روحم رفته، این است که جواب درست و مستقیمی برایش پیدا نکردم.»
 
این اولین باری بود که یک تردید و نفاق از گروه رسواکنندهٔ نیکسون منتشر می‌شد، آیا باب وودوارد خودسرانه با ته حلق ارتباط می‌گرفت؟ آیا برادلی معتقد بود خبرنگارش بعدا دربارهٔ نقش این خبررسان اغراق کرده است؟ یا اینکه برادلی به منابع خبری دیگری هم دسترسی داشت؟ باب وودوارد از خودش دفاع کرده و البته سعی داشته جوری مساله را پیش ببرد که اختلافی در میان تیم واشنگتن‌پست به چشم نیاید. او در گفت‌وگو با نیویورک‌تایمز دربارهٔ ادعای سردبیرش گفته: «من درک می‌کنم که برادلی در ۹۰ سالگی همهٔ جزئیات یادش نمانده باشد، او می‌گوید دربارهٔ این جزئیات و تعدادشان تردید دارد و ممکن است برخی از آن‌ها باورکردنی نباشند، اما خب مساله اینجاست که کل ماجرای واترگیت همین است، باورکردنی نیست.»
 
جزئیات دیدارهای محرمانهٔ باب وودوارد و ته حلق از جمله آن پرچم در گلدان نکاتی بودند که در فیلم مشهور و نامزد جایزهٔ اسکار «همهٔ مردان رئیس‌جمهور» آمده است. وودوارد برای سه دهه این راز را پیش خودش نگه داشت تا اینکه در سال ۲۰۰۵ خود مارک فلت مشهور به ته حلق دهان باز کرد. اما برادلی کم و کیف این دیدار‌ها را در هیچ یک از گفت‌وگو‌هایش تشریح نکرده است.
 
بسیاری از جزئیاتی را که برادلی دربارهٔ صحت‌وسقمشان ابراز نگرانی می‌کند تنها فلت و وودوارد از حقیقتشان آگاه هستند، درست مانند مسالهٔ پرچم در گلدان که به نظر برادلی خیلی سینمایی می‌آید. این نقل قول از برادلی چیزی نبود که کتمان شود، چون باربارا فینمن روزنامه‌نگار سر‌شناس اسنادش را داشت و می‌توانست ثابت کند که برادلی منظورش درست همینی بوده که به او گفته، اما برادلی تصمیم گرفت آخرین توفان واترگیت را هم آرام کند. او بعد از اینکه دید روزنامه‌ها دربارهٔ این بخش از کتاب چه واکنش‌هایی نشان داده‌اند، بیانیه‌ای را از طریق همسرش سالی کوئین به مطبوعات فرستاد و از وودوارد دفاع کرد: «هیچ سردبیر و هیچ خواننده‌ای نمی‌تواند برای مطمئن شدن از اهمیت واقعی یک گزارش به چیزی بیش از نام باب وودوارد اعتماد کند. من همیشه به او اعتماد داشتم و خواهم داشت.»
 
با این حال بن برادلی مرد در سایه ماند، نام باب وودوارد و همکارش برنشتاین سر زبان‌ها افتاد، البته جایزهٔ پولیتزر روزنامه‌نگاری را به کل مجموعهٔ واشنگتن‌پست تقدیم کردند که بن برادلی اداره‌اش می‌کرد.
 
محبوب کندی، منفور نیکسون
 
یک نفر این وسط بود که همه‌ چیز را از چشم بن برادلی می‌دید و نه باب وودوارد و برنشتاین جوان، او کسی نبود جز ریچارد نیکسون. او برای همیشه اصلی‌ترین دشمن برادلی باقی ماند. برادلی در گفت‌وگویی با شبکهٔ سی‌بی‌اس گفت: «فساد دولت نیکسون شاید برای ملت خوب نبود، اما برای آن پستی که او داشت به نظرم بد هم نبود.»
 
برادلی دربارهٔ نقش خود در ماجرای رسوایی واترگیت خودش را مدیون نیکسون می‌داند و در آن مصاحبه می‌گوید: «من از نیکسون متشکرم، او بود که من را در این نقشه و بازی قرار داد.» وقتی از برادلی می‌پرسند اگر از ماجرای واترگیت بگذریم آیا به نظرش نیکسون رئیس‌جمهور خوبی بود، جواب بی‌رحمانه‌ای می‌دهد: «مثل اینکه بگویی به استثنای قیافه‌اش، او آدم خیلی خوش‌قیافه‌ا‌ی است، مگر می‌شود چنین حرفی زد؟ قضاوت دربارهٔ خوب یا بد بودن نیکسون بدون در نظر گرفتن واترگیت مثل همین مثال است.»
 
اگر واترگیت سبب شد که اعتماد به راستگویی سیاستمداران کم شود، برملا شدن این رسوایی سبب شد که برادلی و دوستانش قانع شوند که بسیاری از آن‌ها دروغ می‌گویند. او می‌گوید: «مساله این است که آن‌ها دروغ نمی‌گویند، بلکه حقیقت را نمی‌گویند و برای همین از صد راه مختلف این کار را می‌کنند، نمونه‌اش هم دولت بیل کلینتون و جرج دبلیو بوش بود.» او در این گفت‌وگو روبروی مایک والاس نشسته است و وقتی دربارهٔ انکار حقیقت حرف می‌زند، والاس که خود روزنامه‌نگاری جست‌وجوگر است به برادلی می‌گوید: «اما من کتابت را خواندم و بعد به خودم گفتم: فکر می‌کنم این مرد دروغ می‌گوید.» منظور والاس انکار دوستی برادلی با جان اف کندی است.
 
بسیاری معتقدند برادلی در نوشتن زندگینامه‌اش مسالهٔ آشنایی با پرزیدنت جان اف کندی را انکار کرده، او با کندی بسیار بیش از آنکه در خاطراتش می‌گوید نزدیک بوده است. برادلی در توضیح این مساله می‌گوید هرگز کندی را ملاقات نکرده است، هر چند همسر او و ژاکلین کندی دوستان نزدیکی بوده‌اند، اما برادلی می‌گوید این دوستی هیچ ربط و تاثیری در تفکر سیاسی او نداشته است.
 
با این حال پروندهٔ طلسم شدهٔ واترگیت به این زودی‌ها جذابیتش را از دست نمی‌دهد، شاید گمانه‌زنی‌هایی که دربارهٔ رابطۀ پیچیدهٔ برادلی و خانوادهٔ کندی مطرح است بعد‌ها ابعاد تازه‌ای به واترگیت بدهد. ریچارد نیکسون برای پیگیری‌های برادلی مجبور شد استعفا بدهد و بدنام شد، گرچه چند سال بعد باز هم به مدد یک روزنامه‌نگار یعنی رابرت فراست در یک گفت‌وگوی تلویزیونی شرکت کرد و کمی از اعتبارش را دوباره به دست آورد و بخش زیادی از مردم آمریکا او را بخشیدند، اما برادلی در گفت‌وگویش با سی‌بی‌اس می‌گوید: «نیکسون با نفرت از من مرد، او هرگز خشمش از من آرام نگرفت.»
نظر شما