يکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳ - 2024 November 10

تحلیل جان میرشایمر از ظهور چین به‌عنوان قدرت بزرگ

کد خبر: ۳۰۳۸۹
تاریخ انتشار: ۰۶ آبان ۱۳۹۳ - ۱۶:۴۳
با پایان یافتن جنگ سرد در سال 1989 و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در دو سال بعد، ایالات متحده تبدیل به قدرتمندترین کشور جهان شد. بسیاری از مفسرین گفته اند که این اولین بار است که ما در تاریخ در یک جهان تک قطبی زندگی می کنیم، به معنای دیگر ایالات متحده تنها ابرقدرت در سیستم بین الملل بود. اگر این عبارت دست باشد، صحبت کمی درباره قدرت های بزرگ باقی می ماند چون تنها یک ابرقدرت وجود دارد. اما اگر کسی همانند من به این موضوع اعتقاد داشته باشد که چین و روسیه قدرت های بزرگی هستند، اما هنوز ضعیف تر از ایالات متحده هستند و در موقعیتی نیستند که بتوانند آن را به چالش بکشانند. می توان در این رابطه صحبت کرد.

بنابراین تعاملات میان قدرت های بزرگ همانند سال های قبل از 1989 که یکی از ویژگی های برجسته ی سیاست  بین الملل بود، نیست. در آن سال ها همیشه دو یا چند قدرت بزرگ در حال رقابت با یکدیگر بودند. برای برجسته شدن این نکته، می توان به جهان پس از جنگ سرد اشاره کرد که در تضاد با نود سال اول قرن بیستم است، یعنی زمانی که ایالات متحده در رقابت با آلمان دوران ویلهلم، امپراتوری ژاپن، آلمان نازی و شوروی بود. در آن دوره، ایالات متحده در دو جنگ جهانی جنگیده بود و رقابت امنیتی شدیدی با شوروی در سطح جهان داشت.

بعد از سال 1989 سیاست گذاران آمریکایی به شدت نگران مبارزه با قدرت های بزرگ رقیب بودند و به این ترتیب ایالات متحده از آن زمان آزادانه و بدون نگرانی از اقدامات دیگر قدرت های بزرگ، اقدام به جنگ با قدرت های کوچک نموده است. در واقع آنها از زمان جنگ سرد وارد شش جنگ شدند: عراق (1991) بوسنی (1995) کوزوو (1999) افغانستان (2001 تاکنون) مجدداً عراق (2003 تا 2011) و لیبی (2011). همچنین مبارزه با تروریست ها در سراسر جهان از 11 سپتامبر 2001. تعجبی ندارد که از فروپاشی شوروی به بعد کسی دیگر به دنبال بررسی سیاست قدرت های بزرگ نباشد.

به نظر می رسد ظهور چین این شرایط را تغییر می دهد. با این حال این مسئله قابلیت تغییر طراحی سیتم بین المللی را دارد. اگر اقتصاد چین در چند دهه ی آینده همچنان به رشد خود ادامه دهد، ایالات متحده بار دیگر با یک رقیب بالقوه روبه رو خواهد شد و سیاست بین الملل مجدداً بازخواهد گشت. اما سوالی که وجود دارد این است که آیا اقتصاد چین می تواند همچنان به رشد خیره کننده اش ادامه دهد یا این که رشدش متوسط خواهد بود. البته این میزان رشد هم قابل توجه است. بحث های زیادی در این رابطه وجود دارد و کار سختی است که بفهمیم کدام درست است.

اما اگر کسانی که درباره ی چین سخت گیر هستند، درست بگویند، مطمئناً این مهم ترین توسعه ی ژئوپولتیک در قرن بیست و یکم است و چین را به کشوری بسیار قدرتمند تبدیل می کند. سوالی که ذهن بسیاری از سیاست گذاران و دانشجویان روابط بین الملل را به خودش مشغول کرده این است که آیا ظهور چین مسالمت آمیز خواهد بود؟

برای پیش بینی آینده ی آسیا نیاز به استفاده از یک تئوری سیاست بین الملل داریم، تا توضیح دهد قدرت های بزرگ چگونه ظهور می کنند و دیگر کشورهای سیستم بین الملل به آن  چه واکنشی نشان می دهند. ما باید به نظریه تکیه کنیم چون بسیاری از جنبه های آینده ناشناخته هستند و ما حقایق کمی درباره ی آینده می دانیم. توماس هابز اشاره ای خوبی به این مسئله می کند «اکنون، تنها در طبیعت وجود دارد، گذشته تنها در حافظه وجود دارد و اما چیزهایی که قرار است بیایند هیچ وقت وجود نداشته اند» پس از ما باید از نظریه ها استفاده کنیم تا ببینیم در سیاست جهانی چه اتفاقاتی خواهد افتاد.

رئالیسم تهاجمی چشم انداز مهی از ظهور چین را ارائه می دهد. استدلال من این است که اگر چین همچنان به رشد اقتصادی اش ادامه دهد، آسیا را، همان گونه که ایالات متحده نیمکره ی غربی را در تسلط خودش دارد، به انحصار در خواهد آورد. البته ایالات متحده تلاش زیادی برای جلوگیری از سلطه ی چین بر منطقه انجام خواهد داد. بسیاری از همسایگان چین از جمله هند، ژاپن، سنگاپور، کره جنوبی، روسیه و ویتنام به منظور مهار قدرت چین در کنار ایالات متحده قرار خواهند گرفت. نتیجه ی این اقدام رقابت امنیتی شدید با پتانسیل قابل توجه جنگ است، به همین دلیل در کوتاه مدت ظهور چین، احتمالاً آرام نخواهد بود.
نظر شما