حق انتقاد از معلمان را به رسمیت بشناسید
هومان دوراندیش - عصر ایران-در یکی دو روز گذشته، که خبر شکایت آموزش و پرورش از سازندگان سریال افعی تهران منتشر شده، نقدهای متعددی به این اقدام وارد شده و منتقدین به درستی بر وجود خشونت فیزیکی در مدارس ایران، به ویژه در دهههای گذشته تاکید کردهاند.
در این یادداشت در مقام تکرار این نکات درست نیستیم. هر کسی که در دهههای ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ خورشیدی در این کشور تحصیل کرده باشد، خاطرات متعددی از خشونت فیزیکی معلمان و ناظمان و مدیران دبستانها و به خصوص مدارس راهنمایی و دبیرستان و بالاخص مدارس پسرانه دارد.
البته در خانوادهها نیز کم و بیش اوضاع چنین بوده است. در مواجهه با کودک، آنچه قبلا "تنبیه" و لازم قلمداد میشد، امروزه "خشونت" و نالازم قلمداد میشود. به هر حال جهان در حال پیشرفت است و یکی از مصادیق پیشرفت نیز ترک روشهای نادرست در تمامی حوزههای زندگی است.
نکتۀ اصلی در این یادداشت، تداوم رویکرد غیردموکراتیک آموزش و پرورش است. در توضیح این نکته باید گفت کتک خوردن دانشآموزان (به ویژه دانشآموزان پسر) از معلمان و ناظمان و مدیران، آشکارا دلالت داشته بر اینکه فضای مدارس ایران در دهههای قبل، دموکراتیک نبوده. در مدرسهای که آموزش از طرق دموکراتیک محقق میشود، دانشآموز را کتک نمیزنند.
شاید الآن خشونت فیزیکی در مدارس کمتر شده باشد، اما شکایت آموزش و پرورش از سازندگان سریال افعی، معنایی ندارد جز مخالفت این نهاد با حق اظهار نظر دانشآموزان دهههای قبل دربارۀ کیفیت "آموزش" در مدارس ایران.
به هر حال دانشآموزان دهههای قبل، درست یا غلط، نظراتی دربارۀ نحوۀ آموزش و نیز فضای حاکم بر مدارسشان دارند. آنها ممکن است در یک برنامۀ تلویزیونی، در یک فیلم یا رمان یا تئاتر و یا در یک کتاب یا مقالۀ مطبوعاتی، دربارۀ موضوع یاد شده اظهار نظر کنند و نظرشان باب طبع مقامات آموزش و پرورش نباشد.
شکایت از سازندگان سریال افعی، معنایی ندارد جز اینکه "دانشآموزان دیروز" فاقد حق اظهار نظر مخالف و انتقادی دربارۀ فضای مدارس در دهههای قبل هستند. اگر رفتار انتقامجویانهای که در سریال افعی تهران نمایش داده شد، در یک رمان پرخواننده یا یک نمایش پربیننده هم پیش روی مردم قرار میگرفت، لابد آموزش و پرورش از نویسندۀ آن رمان و از سازندگان آن نمایش انتقاد میکرد و خواستار جمعآوری رمان از بازار کتاب و ممانعت از ادامۀ اجرای آن نمایش میشد.
منطق حاکم بر شکایت آموزش و پرورش از سازندگان سریال افعی تهران، چنین اقتضایی دارد. یعنی اگر کسی یا یک اثر هنری، مخاطبان قابل توجهی داشته باشد و به نحوی از انحاء انتقادی رادیکال را متوجه فضای مدارس ایران - ولو مدارس سی چهل سال قبل – کند، سر و کارش با شکایت آموزش و پرورش است.
در شکایت آموزش و پرورش به رفتار توهینآمیز با معلم اشاره شده. بله، رفتاری که در سریال افعی تهران با آن ناظم مدرسه شد، توهینآمیز بود. ولی آن رفتار برآمده از خشمی موجه بود. کسی در نوجوانی مکررا از ناظم مدرسهشان کتک خورده و اکنون در میانسالی به حق از او خشمگین است و نتوانسته بزرگوارانه رفتار کند و انتقام گرفتن و عقدهگشایی را به نادیده گرفتن و بخشیدن ترجیح داده.
شخصیت عقدهای و انتقامجو، قاعدتا شخصیتی نیست که اخلاقا مورد تایید باشد؛ بنابراین اگر فیلمساز کسی را چنین ترسیم کرده، لزوما در مقام دفاع از او نبوده (که تحت درمان روان هم قرار دارد). فقط هشدار و تذکار داده که خشونت، نفرت میآفریند و کسی هم که سرشار از نفرت باشد، بعید نیست چنین کینهتوز و انتقامجو از آب درآید؛ و دقیقا به همین دلیل، معلمان باید مراقب رفتارشان باشند.
نکتۀ مهمتر، اما عدم تساهل آموزش و پرورش در قبال "توهین" است. همان طور که مقامات آموزش و پرورش انتظار دارند "دانشآموزان دیروز" در قبال خشونت فیزیکی معلمان متساهل باشند و سخت نگیرند، خوب است که نهاد آموزش و پرورش هم کمی تمرین تساهل کند و از کنار چهار تا "توهین" بزرگوارانه عبور کند.
نمیتوان با دیگران سخت بگیریم و با خودمان آسان. اگر انتظار داریم دیگران از کنار خطاهای ما به آسانی بگذرند، بد نیست خودمان هم از کنار خطاهای دیگران آسان بگذریم. اگر انسان کتکخورده حق ندارد کینهتوز و انتقامجو باشد، نهاد توهیندیده نیز نباید کینهتوز و انتقامجو باشد.
پس نکتۀ اصلی در این نوشته این بود که آموزش و پرورش در دهههای قبل چنانکه باید و شاید مانع خشونت فیزیکی کارمندانش (معلم و ناظم و مدیر) نبوده و همین به شکلگیری فضایی غیردموکراتیک در مدارس ایران منتهی شده بود، اکنون نیز حق انتقاد از آن فضای آموزشی را برای کسانی که در آن مدارس درس خواندهاند قائل نیست. چنین رویکردی بیتردید غیردموکراتیک است.
اما نکتۀ جالب در شکایت آموزش و پرورش، درخواست توقف پخش سریال افعی تهران است. یعنی این نهاد خواستار اشد مجازات شده؛ مجازاتی که اعلاوه بر سازندگان، شامل حال بینندگان این سریال هم میشود.
معلوم نیست چرا ما هر کسی را که مجرم یا خاطی میدانیم، تمایل داریم اشد مجازات را نصیبش کنیم؟ آیا همین تنبیهطلبیِ شدید و غلیظ، مبنای برخوردهای سخت با دانشآموزان خاطی در دهههای ۶۰ و ۷۰ نبوده؟ آنجا هم انگار اشد مجازات، یعنی تنبیه فیزیکی، شامل حال خاطیان میشد.
مرحوم پوراحمد یک بار در مجلۀ فیلم دربارۀ مشکلات فیلمسازی در ایران نوشته بود وقتی میخواهیم فیلمی بسازیم، فیلمنامهاش را بسیاری از نهادهای غیرسینمایی نیز باید بخوانند. مثلا اگر فیلم دربارۀ یک پلیس یا قاضی یا معلم باشد، فیلمنامه را نیروی انتظامی یا قوۀ قضاییه یا آموزش و پرورش باید تایید کنند.
پوراحمد سپس افزوده بود حتی وقتی یکی از سکانسهای فیلمت در یک کلهپاچهفروشی میگذرد، طباخ محترم ابتدا باید فیلمنامه را بخواند تا اگر با آن موافق بود، اجازه دهد آن سکانس را در طباخیاش فیلمبرداری کنیم!
پوراحمد البته مزاح کرده بود ولی اصل حرف این است که چرا آموزش و پرورش باید حتما از فیلمی که چند سکانس هم دربارۀ مدارس و معلمان دارد، رضایت داشته باشد؟ یا مثلا چرا پرستاران باید از فیلم شوکران راضی باشند؟ چرا کرمانیها باید از فیلمی که یک سکانساش هم دربارۀ کرمان است رضایت داشته باشند؟
واقعیت این است که در فرهنگ ما "تحمل نقد" بسیار پایین است و هر کسی به هر نحوی نقد شود، فیالفور مدعی میشود به او توهین شده و حق دارد که شکایت کند و مانع ساخت یا پخش یک فیلم یا سریال شود.
اینکه هر چند وقت یکبار مردم این شهر یا آن استان خون شان به جوش میآید که در فلان فیلم یا سریال به ما توهین شده، به خوبی نشان میدهد ما تا پذیرش راستین و موسع "آزادی بیان" فرسنگها فاصله داریم؛ و با چنین فرهنگی، جالب است که خواستار دموکراسی هم هستیم!
البته بر مردم فلان شهر یا استان شاید ایراد چندانی نتوان گرفت، ولی از وزارتخانۀ آموزش و پرورش انتظار میرود که "اخلاق مراقبت" بیشتری در قبال آزادی بیان داشته باشد.