سلفيون و نوانديشان ديني چه ربطي به افراط گرايان جديد دارند؟
بنيادهاي تئوريك داعش روشن نيست
رابطه نظر و عمل همواره موضوعي مناقشه بر انگيز بوده است. انديشه ها چگونه به عرصه عمل راه مي يابند و اهل ميدان عمل به چه شكل از انديشه ها تاثر مي?پذيرند. اين روزها بحث داعش و بنيادگرايي افراطي داغ شده و از هر سو كوشيده مي شود كه تحليلي از رفتارهاي خشونت آميز آنها ارايه شود. در اين ميان برخي به جست و جوي بنيادهاي تئوريك رفتارهاي اعضاي داعش رو آورده اند و از انديشمندان و انديشه هايي ياد مي كنند كه به زعم ايشان داعش و داعشي ها آنها را راهنماي عمل خود كرده?اند. اما به راستي ما درباره داعش چه مي دانيم؟ آيا كتابي از ايشان در دست است؟ آيا تاكنون افراط گرايان حاضر شده اند ديدگاه هاي خود را به شكل دقيق و منسجم ارايه كنند؟ حتي اگر هم چنين كنند، آيا به واقع مي توان ادعاي ايشان را دقيق خواند؟ در سياستنامه امروز به معرفي اجمالي برخي جريان هاي فكري پرداخته ايم كه گفته مي?شود كه افراط?گرايان را مي شود به ايشان منتسب كرد. بحث كوتاه ما نشان گر آن است كه موضوع رابطه عمل و نظر هم چنان مبهم است و به سادگي نمي توان از اين ارتباط سخن گفت
بر آمدن افراط گرايي در خاورميانه و بعد از 11 سپتامبر بهطور كلي و ظهور داعش در عراق و سوريه در يك سال اخير بهطور خاص را از چشماندازها و مناظر گوناگوني تحليل و بررسي كردهاند و براي آن علل و دلايل مختلفي چون دلايل سياسي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و فكري اقامه كردهاند. ترديدي نيست كه هر دسته از اين عوامل در جاي خود محل بحث و قابل تامل است. يك نگرش رايج در تحليل افراط گرايي بر اين اساس، جستوجوي ريشههاي فكري و خاستگاههاي انديشهيي اين جريان است. در اين شيوه از تحليل، ظهور افراط گرايي بهطور عام و داعش بهطور خاص را بر اساس ادعاهاي ايشان از يكسو و رفتارها و كردارهاي شان از سوي ديگر به جريانهاي فكري معاصر نسبت ميدهند. رايجترين اين تحليلها ظهور افراط گرايي و گروههاي تكفيري در ميان اهل سنت را به جريانهاي فكري سلفيگري نسبت ميدهند و ميكوشند نشان دهند كه دست كم آبشخور فكري اين جريانهاي خشونتگرا و افراطي، آن دسته از نحلههاي فكري است كه در 300- 200 سال اخير در كشورهاي اسلامي ظهور كردهاند و كوشيدهاند تفسيرهاي نويني از دين و باورهاي ديني ارايه كنند.
در اين زمينه البته دو ملاحظه اساسي وجود دارد كه غفلت از آنها پژوهشگر را به ورطه سطحينگري و قضاوت زودهنگام سوق ميدهد: نخست اينكه منابع اطلاعاتي ما درباره جريانهاي افراط گرا بسيار اندك است، يعني افراط گرايان تكفيري كمتر به مجادله فكري ميپردازند و در نتيجه آثار علمي و انديشهيي چنداني از خود به جا نگذاشتهاند كه براساس آنها بتوان ريشههاي فكري ايشان را وارسي كرد و آن را به اين يا آن جريان فكري واقعا موجود منتسب دانست. گواينكه عموما چنان كه مشهور است، افراط گرايان تمايل چنداني به مباحث جدلي و بهطور عموميتر علوم انساني ندارند و بر برداشتي قشري و سطحي از ظاهر متون و دستورهاي ديني تاكيد دارند. طرفه آنكه عمده كساني كه به گروههاي افراطگرا روي ميآورند، از رشتههاي دانشگاهي غير علوم انساني (عمدتا فني، شايد به خاطر مشي عملگرايانه اين رشتهها) آمدهاند و البته رهبران اين گروهها نيز معمولا اگر در حوزههاي علوم انساني (Geisteswisenschaften) مطالعه و تحصيلي داشته باشند، عمدتا در سطح همان تحصيلات سنتي مذهبي است كه كمتر وارد مناقشات جديد ميشود. اما ملاحظه دوم آن است كه اتفاقا در اين بحث نبايد به دام مغالطه علت و معلول در افتاد. مراد آن است كه ظهور جريانهاي فكري، خواه در شكل سلفيگري (از ابن تيميه گرفته تا محمد بن عبدالوهاب) و خواه به صورت نوانديشي ديني (از سيد جمال گرفته تا شريعتي) خود معلول شرايط اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي بودهاند كه در جوامع اسلامي ظهور كردهاند. به عبارت ديگر اين جريانهاي فكري حاصل تاملات متفكران، محققان، پژوهشگران و روشنفكراني بودهاند كه از شرايط اجتماعي، سياسي و اقتصادي به ستوه آمدهاند و كوشيدهاند توضيحي انديش گون براي انحطاط جوامع اسلامي بيابند و راه چاره و برونرفتي ارايه كنند. البته كه شكل ريشهيابي ايشان و راهحلي كه ارايه كردهاند، ميتواند پيامدهاي ناخواستهيي به همراه داشته باشد، اما شكي در اين نيست كه منتسب كردن خشونتگرايي بهطور مستقيم به اين متفكران و اينكه اعمال خشونتآميز تكفيريها را نتيجه مستقيم انديشههاي ايشان بدانيم، نه تنها قابل تحقيق نيست كه نشان از برداشتي سطحي نگرانه از رابطه نظر و عمل بهطور كلي دارد.
جنبشهاي فكري درون ديني
اما اين جريانهاي فكري نوظهور در جوامع اسلامي را چه كساني نمايندگي ميكنند و چه ميگويند؟ بيشك يك يادداشت مطبوعاتي، توان پرداختن به تمام جريانهاي فكري معاصر در جهان اسلام را ندارد و پرداختن به اين موضوع مجالي در حد چندين مجلد كتاب ميطلبد، اما براي توضيحي اجمالي در ادامه ميكوشيم نگاهي مختصر به مهمترين جريانهاي فكرياي كه افراط گرايان اسلامي را بر آمده از ايشان ميخوانند، بيندازيم. در يك دستهبندي كلي دو جريان مهم فكري را ميتوان از يكديگر متمايز كرد كه گفته ميشود افراط گرايان به لحاظ فكري از آنها تغذيه ميشوند: نخست جريان سلفيگري كه ريشههاي آن را ميتوان تا مذهب فقهي حنابله (چهارمين مذهب فقهي اهل سنت) پيگيري كرد و در اين ميان از چهرههاي نام آشنايي چون ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب ياد كرد و دوم جريان نوانديشي ديني يا روشنگري ديني كه نمايندگان برجستهيي چون سيدجمالالدين اسدآبادي و محمد عبده و محمد اقبال لاهوري از متقدمين و علي شريعتي و عبدالكريم سروش و نصر حامد ابوزيد و محمد عابدالجابري و... از متاخرين آن را نمايندگي ميكنند. شباهت كلي اين هر دو دسته آن است كه براي جستوجوي راهحل فكري براي برون رفت از وضعيت زوال به خود سنت ديني روي آوردهاند و كوشيدهاند قرائتي نو و خوانشي تازه از آن ارايه دهند.
سلفيگري، ابن تيميه، محمد ابن عبدالوهاب
سلفيگري آن گرايش فكري است كه راه نجات را بازگشت به «سلف صالح» به دور از هر گونه «بدعتي» ميداند. در همين آغاز پيش از پرداختن به داعيان سلفيگري يك نكته مهم و هوشمندانه را از حميد عنايت در «انديشه سياسي در اسلام معاصر» نقل ميكنيم كه نشانگر آن است كه چرا سلفيگري عمدتا بر آمده از گرايشهاي اهل تسنن است و در ميان اهل تشيع چندان رواجي نداشته است: «شيعيان با سنيان در اين نكته اتفاق نظر دارند كه تاريخ اسلام از عهد خلفاي راشدين (11-40 ق) بخش اعظمش تاسفبار بوده است. ولي در حالي كه از نظر سنيان سير تاريخ از آن عهد به بعد «دور شدن» از وضع آرماني بوده، از نظر شيعيان «به سوي» آن بوده است» (تاكيد از خود نويسنده است، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي، ص 51، تهران، 1372) . بر اين اساس اگرچه در برخي مداخل سلفيگري كه در لغت نيز به معناي بازگشتگرايي است، از متفكراني چون سيدجمال نيز به عنوان سلفي ياد شده است، اما بايد اين مرزبندي دقيق را ميان كساني كه بر تجديد عهد قديم تاكيد دارند و هرگونه تفسير نويي را بدعت ميخوانند (سلفي گراها) و آنها كه قرائتهاي كثير را ممكن و قرائت نو را معتبر ميخوانند (نوانديشان ديني) قايل شد. با اين تمايز ميتوان ريشه سلفيگري را تا احمد بن حنبل (164-241 ه. ق.)، پيشواي چهارمين مذهب از مذاهب اربعه اهل تسنن پيگيري كرد و پس از او از نامهاي آشنايي چون ابن تيميه (661-728 ه. ق.) و سپس محمد بن عبدالوهاب (1115-1206 ه. ق.) در نيمه دوم قرن هجدهم ميلادي ياد كرد كه اين شخصيت اخير را پايه گذار جريان وهابيت ميخوانند كه البته ادعايي مناقشه برانگيز است (رك: مبلغ، نه پيامبر: قرائتي انتقادي بر مسلك شيخ محمد بن عبدالوهاب، تهران، 1386) .
ابن تيميه چنان كه در مدخل عالمانه استاد فقيد عباس زرياب خويي در دايرهالمعارف اسلامي آمده است «يكي از شخصيتهاي برجسته اسلام است كه در انديشه ديني و معنوي عصر خود و اعصار بعد از خود اثر بسيار مهمي داشته و از افراد معدود بحثانگيز و مورد مناقشه در سرتاسر قرون بعد از زمان خويش بوده است. حيات علمي و اجتماعي و سياسي او سرشار از مقاومت و مبارزات سرسختانه در برابر مخالفان است. وي در ابراز عقايد خود كه بعضي از آنها بسيار جسورانه بوده، از هيچ كس باكي نداشته است. ابن تيميه در زماني كه رعب و وحشت مغول هنوز بر سراسر عالم اسلام مستولي بود، به پا خاست و مسلمانان را به پايداري در برابر مغولان و جنگ با آنان فراخواند. اهميت اين عمل او تا آنجاست كه ميتوان گفت: وي در پيروزي مماليك مصر بر سپاهيان مغول سهمي بزرگ داشته است و از اين حيث ميتوان او را عالم ديني كم نظيري در جهان اسلام به شمار آورد.» البته گرايشهاي ضد عقلي و انتقادهاي گاه نارواي او به ساير مذاهب ديني و جريانهاي فكري و كلامي مثل شيعه، معتزله، مرجئه، وعيديه در بسياري موارد سبب شده كه رفتارهاي تكفيري و تند گروههاي خشونتگرا را به اشتباه به او منتسب كنند. همچنين است محمد بن عبدالوهاب كه البته به دليل همراهياش با، محمد بن سعود (1148-1179 ه. ق.)، بنيانگذار آل سعود در عربستان افكارش در اين سرزمين گسترش يافت. نكته مهم انديشه عبدالوهاب و پيروانش (وهابيون) رويكرد تكفيري ايشان بود كه اگرچه در ميان فرقههايي كه در خود عربستان باقي ماند، چندان طرفدار پيدا نكرد، اما موجب شد كه رويكردهاي افراطي وهابيگري در ساير كشورها به ويژه افغانستان و پاكستان به رشد گروههاي خشونتگرا دامن بزند. همه اين جريانها در دورانهاي بحراني (ابن تيميه در حمله مغول و عبدالوهاب در زمانه افول تمدن اسلامي) بر آمدهاند و واكنشي به شكستها و وضعيت نابسامان تلقي ميشوند، اما نكته مهم رويكرد افراطي، خشونتگرا و گاه طرد آميزي است كه نسبت به ساير مذاهب و جريانهاي فكري اتخاذ ميكنند.
روشنگري ديني، سيد جمال، محمد عبده و رشيد رضا
چنان كه آمد، بسياري كوشيدهاند جريان روشنگري ديني در ميان مسلمانان را با سلفيگري مقايسه كنند، اما همانطور كه اشاره شد، اين جريان تفاوتهايي اساسي با جريان سلفيگري دارد. نخست اينكه انديشمندان اين جريان اگرچه همچون سلفيها راهحل را در بازگشت به اصل سنت ديني ممكن ميدانند، اما در هر صورت در دايره تنگ طرد و انكار يكديگر باقي نميمانند و با خروج از رديه نويسي و يافتن مشكل در قرائتهاي جديد و بازگشت به قديم، رويكردي نو مي يابند و به جاي تكيه بر انشعابها و نفي جريانهاي منشعب و بر حق دانستن خود، بر اتحاد و همبستگي جريانهاي فكري تاكيد مي كنند. اين نوانديشان از وامگيري مفاهيم نوپديد ابايي ندارند و از روشهاي و متدولوژيهاي جديد و حتي خارج از دايره سنت نيز بهره ميگيرند، شايد از همينرو است كه حميد عنايت در كتاب «سيري در انديشه سياسي عرب» از ايشان با عنوان «تجددخواهان ديني» ياد ميكند. مهمترين انديشمندي كه از اين حيث قابل توجه است، سيدجمالالدين اسدآبادي (1254-1313 ه. ق.) است. يكي از مهمترين «مدعيان اصلاح ديني»كه چنان كه در مدخل دايرهالمعارف اسلامي نوشته سيدجواد طباطبايي آمده است «شخصيت مغناطيسي» داشت و «شاگردانش او را در مصر ميپرستيدند». عنايت در كتاب مذكور ميراث سيدجمال را چنين خلاصه ميكند: «نخست اعتقاد به توانايي ذاتي اسلام براي رهبري مسلمانان و تامين نيرومندي و پيشرفت آنان. دوم مبارزه با روحيه تسليم به قضا و قدر و گوشهنشيني و بيجنبشي. سوم بازگشت به منابع اصلي فكر اسلامي. چهارم تفسير عقلي تعاليم اسلام و فراخواندن مسلمانان به يادگرفتن علوم نو و پنجم مبارزه با استعمار و استبداد به عنوان نخستين گام در راه رستاخيز اجتماعي و فكري مسلمانان». عنايت جلوتر مينويسد: «هيچ يك از رهبران طراز اول اصلاح فكر ديني و اجتماعي در دوره زندگي سيد به اندازه او در راه پيكار با استعمار و استبداد رنج نبرد و نيز همچون او جاذبه شخصي و نفوذ كلان نداشت. راز محبوبيت و اهميت او در تاريخ فكر معاصر اسلامي همين بوده است.»
شيخ محمد عبده (1323-1366 ه. ق.) «نامورترين مريد سيد جمال است كه ارج و آوازه او نزد اهل سنت از آنرو بلند است كه نه تنها در احياي فكر ديني و انطباق آن با مباني عقلي كوشيد، بلكه از تجددخواهي ديني براي اصلاح پارهيي از وجوه زندگي اجتماعي مصر بهره برد.» عبده تفكر غربي را به خوبي ميشناخت و بر اين اساس با نگاهي نو به معارف اسلامي مينگريست و ضمن آشكار كردن ريشههاي جمود فكري در ميان مسلمانان به دفاع از تجددخواهي ديني ميپرداخت. از نظر او اولا «اسلام راهحل همه مشكلات امروزي مسلمانان را به دست ميدهد و كسي كه قرآن را از روي بصيرت بخواند آن راهحل را خواهد يافت.» ثانيا به تعقل و عقلانيت ايمان داشت و اسلام را پشتيبان تعقل ميدانست و «سوم اينكه به نظر او دليل جمود فكري مسلمانان يكي افراط مدافعان عقل بود كه ميخواستند همه بندها را بگسلند و ديگري واكنش حاميان شرع در برابر آن افراط». عبده در سياست نيز مخالف استعمار بود، اگرچه بر خلاف سيد بيشتر مرد انديشه و ميانهروي بود.
نوانديشان و مصلحان ديني در دو سده اخير كم نيستند و در اين مختصر نميشود به همه آنها اشاره كرد، اما محمد رشيد رضا (1865-1935 ميلادي) مريد و شرححال نويس عبده از اين حيث اهميت دارد كه از معدود روشنفكراني است كه با طرح احياي خلافت اسلامي در آثارش باعث شده بسياري به قرابت فكري او با ادعاي داعش مبني بر احياي خلافت اسلامي بينديشند.
رشيد رضا خلافت را بهترين وسيله احراز هدف مهم ديگر تجددخواهان يعني وحدت اسلامي ميدانست و به همين دليل ناسيوناليسم را محكوم ميكرد. عنايت در كتاب «سيري در انديشه عرب» مينويسد: «به خوبي پيداست كه افكار رشيد رضا نميتوانست در آغاز قرن بيستم در حالي كه موج ميهنپرستي و ملتخواهي سراسر مملكت عثماني را فراگرفته بود، پيشنهادهايي عملي براي اصلاح حال مسلمانان باشد.» داود فيرحي در «نظام سياسي و دولت در اسلام» مينويسد: «رشيد رضا احياي خلافت را ضروري ميداند اما درباره رابطه دقيق ميان خليفه و دولتهاي ملي، فكر روشني در «الخلافه اولامامه العظمي» ارايه نميدهد. وي هرگز در خصوص تضادهاي احتمالي ميان صلاحيتها و اقتدار خلافتي ملي، آن هم در شرايطي كه گرايش به حاكميت سرزميني در جهان اسلام رو به تزايد و تكميل بود بحثي نكرد و به همين دليل در شرايط سالهاي پس از جنگ جهاني اول مورد استقبال اصلاحطلبان نوگرا قرار نگرفت». البته متفكران ديگري نيز بودند كه بحث احياي خلافت را پيش كشيدند، مثل محمد الريس و ابوالاعلي مودودي و عبدالرزاق احمد السنهوري (1895-1971 ميلادي) كه فعلا مجال بررسي انديشههاي?شان نيست. تنها به ذكر اين نكته بسنده ميكنيم كه منظور از خلافت اسلامي كه ابوبكر بغدادي رهبر در پرده داعش مطرح كرده، چندان روشن نيست و بر اين اساس نميتوان به اين قضاوت زودهنگام مبادرت ورزيد كه طرح ايشان را برآمده از پيشنهادهاي اين انديشمندان بخوانيم.
شخصيت مغناطيسي
سيدجمالالدين اسدآبادي از مهمترين «مدعيان اصلاح ديني» شخصيت مغناطيسي داشت و «شاگردانش او را در مصر ميپرستيدند». هيچ يك از رهبران طراز اول اصلاح فكر ديني و اجتماعي دردوره زندگي سيد به اندازه او در راه پيكار با استعمار و استبداد رنج نبرد و نيز همچون او جاذبه شخصي و نفوذ كلان نداشت. راز محبوبيت و اهميت او در تاريخ فكر معاصر اسلامي همين بوده است.
مرد انديشه و ميانهروي
شيخ محمد عبده، نامورترين مريد سيد جمال است كه ارج و آوازه او نزد اهل سنت از آن رو بلند است كه نه تنها در احياي فكر ديني و انطباق آن با مباني عقلي كوشيد، بلكه از تجددخواهي ديني براي اصلاح پارهيي از وجوه زندگي اجتماعي مصر بهره برد. عبده تفكر غربي را به خوبي ميشناخت و بر اين اساس با نگاهي نو به معارف اسلامي مينگريست.
احياي خلافت
رشيد رضا احياي خلافت را ضروري ميدانست اما درباره رابطه دقيق ميان خليفه و دولتهاي ملي فكر روشني در «الخلافه اولامامه العظمي» ارايه نميدهد. وي هرگز در خصوص تضادهاي احتمالي ميان صلاحيتها و اقتدار خلافتي ملي، آن هم در شرايطي كه گرايش به حاكميت سرزميني در جهان اسلام رو به تزايد و تكميل بود بحثي نكرد و به همين دليل در شرايط سالهاي پس از جنگ جهاني اول مورد استقبال اصلاحطلبان نوگرا قرار نگرفت.
1
منظور از خلافت اسلامي كه ابوبكر بغدادي رهبر در پرده داعش مطرح كرده، چندان روشن نيست و بر اين اساس نميتوان به اين قضاوت زودهنگام مبادرت ورزيد كه طرح ايشان را برآمده از پيشنهادهاي اين انديشمندان بخوانيم
2
«شيعيان با سنيان در اين نكته اتفاق نظر دارند كه تاريخ اسلام از عهد خلفاي راشدين (11-40 ق) بخش اعظمش تاسفبار بوده است. ولي در حالي كه از نظر سنيان سير تاريخ از آن عهد به بعد «دور شدن» از وضع آرماني بوده، از نظر شيعيان «به سوي» آن بوده است»
منبع: روزنامه اعتماد
نظر شما