شنبه ۳۱ شهريور ۱۴۰۳ - 2024 September 21

ناگفته‌های معاون دولت دهم از احمدی‌نژاد تا مهناز افشار

کد خبر: ۲۵۸۷۸
تاریخ انتشار: ۰۷ مهر ۱۳۹۳ - ۱۱:۴۳
محمدعلی رامین در گفت‌وگویی تفصیلی، به بیان دیدگاه‌های خود درباره رهبری، احمدی‌نژاد، هولوکاست، اصلاح‌طلبان و البته ناگفته‌هایی از ازدواج پسرش با مهناز افشار پرداخته است.

هفته‌نامه صدا نوشت: فارغ از فراز و فرودهای مصاحبه فکر نمی‌کردم، گفتوگو با محمدعلی رامین چنین جذاب باشد که خودش هم تیتر ناگفته‌های رامین در گفت‌وگو با «صدا» را برگزیند.

گفت‌وگو با او را از معرفی خودش شروع کردیم، «محمدعلی رامین» خود را انقلابی می‌داند؛ نه محافظه‌کار و نه تندرو. تاکید می‌کند که خیرخواه نظام و دلسوز کشور است و مخالفتش با مذاکرات دولت روحانی و ایالات متحده از سر وظیفه است و این را کمترین حق سیاسی یک منتقد می‌داند. وقتی روزهای معاونت مطبوعاتی‌اش در دولت احمدی‌نژاد را مرور کردیم، گفت که اگر به روزهای معاونتش در وزارت ارشاد برگردد، دیگر هیچ اغماضی نسبت به صاحبان رسانه‌هایی که خبرنگاران را به بیگاری می‌گیرند، نمی‌کند و قانون را با جدیت بیشتری درباره این گروه اجرا می‌کند، اما عزم آن دارد که از خبرنگاران و آن اصحاب رسانه‌هایی که در زمان مسئولیتش در حقشان ظلمی شده، دلجویی کند. معتقد است محمود احمدی‌نژاد در میانه راه توسط عوامل نفوذی، از مسیر ولایت خارج شد و بعد از این گمراهی، دیگر ارتباطی با همفکر و دوست قدیمی‌اش ندارد و اگر تماسی هم باشد بر حسب ضرورت است. او مشایی را فقط «زائده» احمدی‌نژاد میداند.

رامین در ادامه از چرایی مخالفتش با هاشمی رفسنجانی گفت و اینکه چرا در سال 1373 به خاطر مخالفت با اندیشه‌های هاشمی، پیشنهاد همکاری با وزارتخانه‌هایش را نپذیرفت. در این میان به سال‌های بازگشتش به ایران بعد از اخراج از دانشگاه آلمان سرک کشیدیم و به تجربه‌های کاریاش در نظام جمهوری اسلامی. از رأی خود به سعید جلیلی گفت و اینکه اصولگرایان هیچوقت به اجماع نمیرسند. در پایان هم به شایعات ریز و درشت ماجرای ازدواج پسرش یاسین با مهناز افشار پایان داد و گفت که اگر محمد خاتمی هم خطبه عقدشان را نمی‌خواند، باز هم در یک امر مباح شرعی، اما مغایر با سلیقه‌اش، فقط فاصله می‌گیرد؛ نه دخالتی می‌کند و نه همراهی.

مشروح گفت‌وگوی صدا با محمدعلی رامین به شرح زیر است:

محمدعلی رامین کیست؟

یکی از بندگان ناچیز خداست با هزاران قصور و تقصیر و خطا که برای بودنش مسئولیت قائل است و در روزگاری که به دنیا آمده، نمی‌خواهد بدون انجام مسئولیت الهی که بر دوش خود احساس می‌کند، به غفلت و بطالت زندگی کند. به عنوان یک مسلمان معتقدم، فطرتا طالب حق و عدالت بودن و مخالف ظلم و ظالم بودن و در حد توان پیگیر اجرای حق و عدالت و مانع اجرای ظلم و سلطه ظالم بودن، رسالت اسلامی هر مسلمانی است.

این مسئولیت قاعده خاصی هم دارد؟

منطبق بر چارچوب آرمان‌های انقلاب و اصول مندرج در قانون اساسی جمهوری اسلامی است که سالهاست، مسکوت مانده‌اند.

یعنی فکر می‌کنید دیدگاه شما و عملکرد شما در این راستا کاملا عدالت‌طلبانه است و مرزها و دسته‌بندی‌های سیاسی و جناحی هم در آن بی تاثیر است؟

بله.

فکر میکنم بالاترین مسئولیت رسمی شما در جمهوری اسلامی، معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد در دولت دوم محمود احمدی‌نژاد بود که انتقادات زیادی از سوی اصلاح‌طلبان به شما وارد کرد و عدالتطلبی شما را نشانه می‌گیرد!

پاسخ به این سوال نقادانه که اشکالی هم در طرح و بحث آن وجود ندارد، مجال بیشتری می‌طلبد. نخستین نکته این است که طبق قانون مطبوعات، معاون مطبوعاتی نه حق صدور مجوز دارد و نه حق لغو مجوز. اصولا معاونت مطبوعاتی یک کارگزار هیات نظارت بر مطبوعات است. در این زمینه آنچه گفته می‌شود که فلانی روزنامه‌ها را بست و توقیف کرد و... خلاف قانون و خلاف واقعیت‌های جاری در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است. مگر هیات نظارت بر مطبوعات می‌تواند در برابر معاون مطبوعاتی از خود سلب مسئولیت کند؟ دادن مجوز به مطبوعات و لغو امتیاز آن، صرفا مأموریت هیات نظارت است، مگر اقدام قضایی در موارد استثنایی.

می‌شود گفت شما روند توقیف و لغو مجوز مطبوعات اصلاح‌طلب را تسهیل کردید؟

ممکن است عملکرد منفی برخی از مطبوعات که مغایر با مصالح کلان مملکتی بود، برای جلوگیری از بحرانی که توسط عناصر بیگانه تحت مدیریت مثلث انگلیس و آمریکا و اسراییل هدایت میشد و قرار بود که مملکت ما را با کمک بهاییها و سایر ضدانقلابها (مثل داعش امروز) به آتش بکشانند، یک قاطعیت ویژه‌ای در برخی حوزه‌ها را ایجاب کند که با سلیقه خود شخص هم خیلی سازگار نباشد، اما برای انجام آن وظیفه و جلوگیری از آن بحران، یک مقداری با شیوه‌ای نسبتا غیرمنعطف و قاطع برخورد کند. اما تمام این برخوردهای صریح فقط در چارچوب قانون شکل میگرفت. در آن زمان مملکت ما با جریاناتی مواجه بود که از بعضی رسانه‌ها سنگری ساخته بودند برای مقابله با قانون و نظم عمومی؛ اینجا باید مجری قانون با اجرای قاطع قانون از شکسته شدن قانون به وسیله قانون‌گریزان جلوگیری بکند. شاید در شرایط عادی، با همان قانون بشود با اغماض بیشتری عمل کرد، اما در آن شرایط فوق‌العاده بحرانی که ایران در محاصره توطئه‌ها از داخل و خارج قرار گرفته بود، فقط قاطعیت قانون میتوانست کارساز باشد.

به نظرتان مصلحت‌سنجی و عدالت‌طلبی با هم کنار میآیند؟

مصلحتی که بنده اشاره کردم منطبق بر حقیقت و عدالت و قانون است؛ عرض کردم که قانون برای ایجاد نظم و اجرای عدالت و مراعات آزادی است؛ اما اگر در شرایطی نظم و آرامش و امنیت جامعه به مخاطره افتاد و با خروج از قانون انتخابات، بحرانسازی شد و کسانی با ایجاد هرجومرج رسانهای به دنبال سلطه استبدادی آنارشیستها در جامعه شما بودند، در آن صورت عدالت و معنویت و حقیقت و انسانیت و امنیت و همهچیز قربانی خواهد شد؛ در چنین اوضاعی شما باید با اجرای دقیق و ارائه صلابت قانون، مجددا به ایجاد نظم و امنیت کمک کنید تا تحقق آزادی و عدالت مخدوش نشود.

در همان زمان به اسم اجرای قانون هم خیلی امور خلاف قانون انجام شد؟

مثلا؟

مثلا بدون برگزاری هیچ دادگاهی یا اثبات شدن اتهام نامزدهای اصلاح‌طلبان در انتخابات دهمین دوره ریاست‌جمهوری، محمد خاتمی، هاشمی رفسنجانی و دیگر چهره‌های اصلاح‌طلب؛ از علمای قم گرفته تا استادان دانشگاه در رسانه‌ها ممنوع‌التصویر و ممنوع‌القلم شدند و تا همین امسال رسانه‌ای جرات انتشار اخباری درباره آنان را نداشت. فکر نمیکنید، در حوزه مسئولیتتان تندروی کردید و اگر الان به آن زمان برمی‌گشتید به گونه‌ای دیگر عمل می‌کردید؟

مفروضات سخن شما که جای بحث منطقی و استدلال جدی دارند، حقا شبه‌ه ایجاد میکنند؛ اما درباره سوالتان، فکر میکنم اگر بازهم در همان شرایط مجددا مسئولیت معاونت مطبوعاتی را برعهده بگیرم، اینبار با قاطعیت بیشتری عمل خواهم کرد...

چه کار باید می‌کردید که نکردید؟

اقدامات اثباتی را با هماهنگی بیشتر پیگیری می‌کردم؛ قانون را خیلی جدیتر و فراگیرتر اجرا می‌کردم و از آن جایگاه، سایر دستگاه‌ها را به اجرای قوانین حمایتی از خبرنگاران و حلقه‌های ضعیف رسانه‌ها فرامی‌خواندم... درباره سوءاستفاده‌گران از رسانه‌ها یک جاهایی اغماض کردم...

کجاها اغماض کردید!

بعضی از افراد مورد نظر شما که از سران فتنه و بدکاره‌های آن خیانت هستند، از نظر قانونی مستوجب مجازاتهای بسیار سنگینی بوده و هستند، که نظام تا به حال به هر دلیل با آنها اغماض می‌کند؛ در روزگار معاونت مطبوعاتی میتوانستم جدیتر باشم و به عنوان فریادگر اجرای عدالت، در محاکمه قانونی آنها کمک کنم.

ممنوع‌الخبر کردن چهره‌های اصلاحطلب هم در مطبوعات از جمله جدیتهای شما در معاونت مطبوعاتی بود یا شما فقط مجری آن بودید؟

جایگاه معاونت مطبوعاتی درچنین اموری، جایگاه تصمیم‌گیرنده نیست، معاون مطبوعاتی یکسری قوانین و ضوابطی دارد که مسئول اجرای آنهاست، منتها برخی از قوانین یا مصداق‌یابی قوانین در اختیار معاونت مطبوعاتی نیست و حق دخالت ندارد؛ او نمی‌توانست رییس مجمع تشخیص یا رییس مجلس خبرگان وقت را ممنوعالبیان کند، اما باید از انتشار مواضع ضدانقلابی او در نشریات کشور جلوگیری کند.

با تصمیمات شما در وزارت ارشاد برای تسهیل توقیف و لغو مجوز روزنامه‌های اصلاح‌طلب، حداقل در حق خبرنگاران این رسانه‌ها ظلم شد بعضا چند سال بیکار و محروم از کار شدند!

متاسفانه هنوز غیرمنصفانه این طور القاء میشود که گویا بنده هرطور دلم خواسته، عمل کردهام؛ با این حال اگر واقعا درجایی به خاطر تقصیر یا قصور بنده، به کسی آسیب وارد شده، نه فقط باید از آنفرد دلجویی کنم، بلکه باید در حد توان جبران کنم؛ اما توجه کنید که اگر در آن شرایط بحرانی، قاطعیت اجرای قانون به کسی آسیبی وارد کرده، گرچه خارج از اراده من بوده، ولی وجدانا متاسف هستم... اینگونه آسیب‌ها بخش کوچکی از آثار منفی خیانت‌های کسانی است که رأی چهل میلیونی ملت را بهانه فتنهای شیطانی علیه امنیت کشور قرار دادند؛ معتقدم، خاتمی و موسوی و کروبی، بدون نقش‌آفرینی هاشمی رفسنجانی، قادر به انجام آن خیانت نبودند؛ اما متحیرم که چرا آسیب‌دیدگان از فتنه 88 به سراغ کسی که فریبشان داده، نمی‌روند!...

شما را به تندروی محکوم می‌کنند...

این تندروی در کجا و در چه موردی اتفاق افتاده است؟

تندرو به خاطر اینکه مبدع طرح انکار هولوکاست در زمان محمود احمدی‌نژاد هستید، یا اینکه در دولت فعلی که روحانی و تیم مذاکرهکننده هستهای درصدد رفع تحریم‌ها هستند و بحث مذاکره تهران واشنگتن مطرح می‌شود از اجرای طرح و ایده «صداقت آمریکایی» قدردانی می‌کنید، یا سبک برخوردتان در معاونت مطبوعاتی در دولت احمدی‌نژاد.

در بطن هر پرسش، نباید القائات خودتان را هم تحمیل کنید؛ یعنی این دولت میخواهد تحریمها را بردارد و امثال من مخالف هستیم!؟ واقعا عملکرد تحقیرآمیز دولت آمریکا با دولت ما، نظر شما را تایید می‌کند؟ البته بنده از ابتدا هر نوع اعتمادی به آمریکا و انگلیس را یک اشتباه راهبردی می‌دانستم و خیلی دوستانه و محرمانه نظرم را در هر مورد به دولت آقای روحانی منتقل کردهام و پیشنهاد عملی هم ارائه دادهام؛ فقط در یک مورد خاص که آقای ظریف بدون هیچ مدرک علمی موثق و قابل قبول برای طرفین ماجرا، مدعای «هولوکاست» را قبل از شروع مذاکرات به مثابه «بیعت با اسراییل» تایید کرد، طی یک یادداشت علنی به ایشان تذکر دادم؛ آن هم به عنوان دبیرکل بنیادجهانی «بررسی هولوکاست»؛ که این موارد، حداقل آزادی یک منتقد قانونمدار است و نه تندروی؛ در ضمن باز هم در متن سوال شما یک پیشفرض غلط وجود دارد و آن تکرار اتهام «مبدع انکار هولوکاست» بودن است؛ بنده که دبیرکل بنیاد جهانی «بررسی هولوکاست» میباشم، چرا باید برای تحریف واقعیت و تخریب «ضرورت بررسی این مدعا»، متهم به چیزی بشوم که دیگران را از آن برحذر داشتهام؟ اگر این اتهام هزار بار در رسانه‌های غرب تکرار شد و در داخل هم بازتاب یافت، واقعیت را تغییر می‌دهد؟ بنده در تاریخ دوم دیماه 1384 در یک مصاحبه با خبرگزاری فارس (به شماره 8409290023) به دکتر احمدی‌نژاد پیشنهاد دادم که «کمیته حقیقتیاب درباره واقعه هولوکاست تشکیل شود» و از نفی هولوکاست پرهیز شود، زیرا نفی یا تایید هولوکاست هیچ سودی برای ما ندارد، ولی بررسی آن برای ما و تمام جامعه جهانی بسیار مفید است؛ 22-21 آذرماه سال 1385 هم در کنفرانس بینالمللی «هولوکاست؛ چشمانداز جهانی» بنده به عنوان دبیرکل «کمیته حقیقت‌یاب بین‌المللی بررسی هولوکاست» توسط اعضای شرکتکننده انتخاب شدم که آقای پروفسور روبرت فوریسون استاد دانشگاه سوربن فرانسه در مصاحبه مطبوعاتی خود، آن را اعلام کرد. من در همان کنفرانس، همگان را به «مستندگویی» و پرهیز از هرنوع تندروی و افراطگرایی در تایید و نفی این مدعا دعوت کردم... بنابراین دروغپراکنی و اتهام «نفی هولوکاست»، برای این بود که بنده نتوانم کار کمیته حقیقتیاب بررسی هولوکاست را در عرصه جهانی به پیش ببرم که تا اندازه‌ای هم تاکنون موفق شدند؛ اما به رسانه‌های داخل چه رسید؟! ما میخواستیم، موافقان و مخالفان این مدعا در یک فضای باز بین‌المللی به تبادل نظر آزادانه بپردازند تا نتیجه هرچه باشد، همه بپذیرند و شاید یهودیان هم از عنوان «بزرگترین دروغگویان تاریخ» تبرئه شوند... کجای این دغدغه‌ها تندروی بود؟

به نظرتان یک شخصیت تندرو چه خصوصیتی دارد؟

تندرو کسی است که معیار ندارد و بی‌ضابطه عمل می‌کند و منطبق با اصول، قواعد و مبانی ثابت و شناخته‌شده عقلی یا شرعی حرکت نمی‌کند، چنین آدم بی‌ضابطه یا خارج از ضابطه‌ای «تندرو» و «افراطی» است.

تندروها چه کسانی هستند؟

آن کسی که ضابطه‌مند، قانون‌مدار و آرمان‌گرا نیست و منبطق بر ارزشهای اسلامی انقلابی عمل نمی‌کند، «عقب‌مانده» است و هرکسی ضدقانون و ارزش‌هاست، تندرو، منحرف و آشوب‌طلب است؛ البته از منظر دشمنان اسلام، هر نوع گرایش اسلامی و انقلابی- حال از طرف پیغمبر یا ائمه معصومین یا نائب امام زمان یا پیروان آنها باشد- را به عنوان «تندروی» محکوم می‌کنند، اما خودشان امثال «داعش» را تولید و تکثیر می‌کنند و به جان مسلمانان میاندازند تا باز به بهانه مقابله با آن، بر سرنوشت ملت‌ها مسلط شوند.

اما در هر جریان سیاسی همواره طیفی هستند که از جانب دیگر طیف‌ها به تندروی متهم میشوند و محدود به زمان یا مکان مشخصی هم نیستند.

باید مشخص کرد که چه کسی و با کدام معیار و منطق به دیگری «تندرو» می‌گوید؛ وگرنه صرفا اتهام زدن که مشکلی را حل نمی‌کند.

در جناح راست به‌ویژه طیف محافظه‌کار و سنتی اصولگرایان، شما و همفکرانتان همواره به عنوان «تندرو» محسوب شده‌اید تا جایی که از فهرست انتخاباتیشان برای انتخابات مجلس هفتم هم حذف شدید.

بنده قطعا محافظه‌کار نیستم و شما هم میتوانید بگویید، محافظهکاران مرا تندرو می‌دانند؛ بعضی از این افراد، عدالت، ماهیت انقلاب و آرمان‌های آن را به‌راحتی فدای حفظ جایگاهشان میکنند. بنابراین من قطعا محافظه‌کار نیستم؛ بلکه یک انقلابی هستم.

انقلابی بودن تندروی کردن نیست؟

در مفهوم اسلام و از منظر توحیدی، «انقلابی» بودن، پیرو رسولان الهی و به‌ویژه پیرو خاتم پیامبران بودن و در راستای انتظار مهدی موعود(عج) به اصلاح امور جامعه بشری پرداختن است.

انقلابی بودن در شرایط پس از انقلاب و تلاش جمعی برای ایجاد اصلاح در کاستی‌ها و رفرم برخی امور چطورتندرویی نیست؟

جامعه ما با این همه تجربیات به حدی از هوشمندی رسیده که فتنه را با عنوان «اصلاح» نپذیرد و روحیات انقلابی را فدای شعار «اعتدال» نکند؛ بنده خودم عضو کوچکی از اصلاحگرایان در امور جهان هستم و با همه وجود علاقه‌مند به اصلاح شرایط و ضوابط ظالمانه در جهان میباشم.

معیار شما برای تشخیص ظالم و مظلوم چیست؟

همان اصول فطری انسان‌هاست، حق حیات عزتمندانه، حق آزادی و آزادگی، حق اختیار و انتخاب، حق تعیین شغل و محل زندگی و حق رشد و تعالی و سعادت و بندگی خداست... اینها جزو حقوق اولیه انسانها در اسلام است؛ بنابراین هرکسی این حقوق را از انسانها و جوامع سلب کند و مثلا باعث شود، صدها میلیون انسان مظلوم یک قاره - مثل قاره افریقا- با همه استعدادهای بشریشان صدها سال به صورت «برده» درآیند، آیا این ظالم نیست؟ سیصد سال کشتار بیرحمانه ده‌ها میلیون از بومیان و اشغال سرزمینشان توسط انگلیس و ایجاد یک دولت اشغالگر بهنام «ایالاتمتحده آمریکا»، جنایت علیه بشریت نیست؟!

برخلاف شعارها و افکار شما علیه آمریکا، اما شهروندان ایالات متحده آمریکا همواره از دموکراسی و آزادی در این کشور ابراز رضایت می‌کنند، چرا بازهم آمریکا را ظالم می‌دانید؟

اول باید مشخص کنید که آیا شهروندان اصیل و بومیان سرخپوست و سیاهپوستان هم احساس آزادی و حقوق برابر دارند؟ آنچه این روزها به عنوان آمریکا شناخته میشود، حاصل سیصد سال تجاوز، غارت و کشتار وحشیانه صاحبان آن قاره توسط متجاوزان اروپایی است که بیشترین قتل عام بشری در این سرزمین آباد و سرشار از نعمات الهی اتفاق افتاده است و قریب یکصد میلیون انسان مظلوم و بیپناه در طول سیصد، چهارصد سال به وسیله اروپاییان جنایتکار کشته شده‌اند تا اینکه مثلا بعد از جنگهای متقابل میان مهاجمان فرانسوی و انگلیسی و اسپانیایی، تقسیمات امروزی قاره آمریکا شکل گرفته؛ شکست مهاجمان فرانسوی توسط مهاجمان انگلیسی و تاسیس ایالات متحده امروزین، نماد حاکمیت اشرار اروپایی در این سرزمین اشغال شده است؛ استمرار سلطه دویست و سی‌ساله انگلیسی‌تبارها و شرکای یهودی آنها در «ایالات متحده آمریکا»، به کانون هر نوع ظلم و تجاوز و فساد علیه بشریت تبدیل شده است؛ حتی در اندرون همین مجموعه از مهاجمان پیشین و مهاجران پسین، تبعیض نژادی، تبعیض مذهبی و تبعیض ملیتی موج میزند: انگلیسی‌تبارها و یهودیان، شهروندان ممتازند، سایر اروپایی‌های مسیحی ردهبندی پنهان دارند؛ فاصله میان فرانسوی‌ها تا روس‌ها فراوان است؛ ملل دیگر آسیایی و بعد افریقایی و درنهایت بازماندگان بومیان و صاحبان اصلی آن سرزمین، در ردیف‌های پایانی قرار دارند.

شما که در سال 1381 و بعد سال 1383 چندین همایش «جهان پس از آمریکا» و «جهان بدون آمریکا» را برگزار کردید، چرا همایش «جهان پس از انگلیس» را برگزار نمی‌کنید و مدام علیه آمریکا شعار می‌دهید؟

اول بفرمایید، شما چگونه از کنار کشتار بومیان و صاحبان اصلی این سرزمین میگذرید و رژیم اشغالگر آن را دموکراتیک مینامید؟ در کجای جهان هنوز حقوق رنگین‌پوستان مثل ایالات‌متحده ضایع میشود؟

اما در همین ایالاتمتحده یک سیاهپوست رییس‌جمهوری شده است؟

اگر ایشان دورگه انگلیسیتبار نبود، به کار گرفته نمیشد و باید بدانید که همین سیاهپوست دورگه به عنوان ابزاری برای حفظ رژیم در حال انحطاط آمریکا و برای فریب جوامع درجه سه جهانی (به تعبیر خودشان) انتخاب شد تا با چهره سیاهش بتواند حیثیتی «انسانی» به جنایتکاران آمریکایی بدهد و تزلزل این ابرقدرت را به تاخیر بیندازد. این «سیاه» ابزار فریب سرمایه‌داران صهیونیستی برای ادامه غارتگری در جهان است. شما باید پشت صحنه ساختار ظاهری این ابرجنایتکار را بشناسید، تا فریب نخورید.

شما که انگلیس را مقصر ظلم جهانی می‌دانید، پس چرا به‌جای آن مدام علیه آمریکا شعار می‌دهید؟

علت این است که ابزار باقی ماندن سلطه انگلیس فرتوت در جهان فعلا آمریکاست؛ انگلیس «مادر» آمریکا و کانادا و زلاندنو و استرالیاست و «مادربزرگ اسراییل» است؛ بنابراین اگر شما فرزند قلدر این مادر خبیث را مهار کنید، این کفتار پیر هم از پا می‌افتد و دست از توطئه و فتنه‌گری علیه ملل مظلوم و غارتشده جهان برمی‌دارد و فرزند نامشروع خود (آمریکا) را برای سرکوب مردم محروم حق‌طلب عدالتخواه جهان تحریک نمی‌کند.

این همه آمریکاستیزی شما از کجا میآید؟

در 28 مرداد 1332 دولتی را که ملت ایران انتخاب کرده بودند تا اقتصاد ایران را از سلطه انگلیس بیرون آورد، چون رییس آن دولت ناشیانه و خوشباورانه با امید به حمایت ابرقدرت پیروز جنگ دوم یعنی به آمریکا متوسل شد. بالاخره تبانی آمریکا و انگلیس، دولت بی‌تجربه ایران را از قدرت حذف کرد و مجددا شاه را بر ملت ما تحمیل کردند. در شانزدهم آذر همان سال در بدو ورود ریچارد نیکسون معاون رییس‌جمهور آمریکا به تهران، شاه با نیروهای مسلح ارتش به دانشگاه تهران حمله کرد و تعداد زیادی از دانشجویان را به خاک و خون کشید و سکوت مرگباری را بر ایرانیان حاکم کرد؛ دقیقا در چنین شرایطی من در 15 بهمن همان سال در دزفول در یک خانواده مذهبی و سنتی به دنیا آمدم و نخستین سوالی که به مرور در ذهنم شکل گرفت، این بود که چرا آمریکایی‌ها خودشان را از ما بهتر می‌پندارند و ملت ما را تحقیر و ذلیل می‌کنند و سیاستمداران ما را فریب می‌دهند؟!

خیلی از صاحبنظران و کارشناسان حوزه سیاست خارجی هم بر تاریخ روابط ایران و آمریکا واقفند و ظلم‌های آمریکا را علیه ایران بهیاد دارند و فراموش نکرده‌اند، اما معتقدند برای رهایی از اوضاع فعلی کشور و رفع مشکلات پیش‌آمده که تاثیرش در زندگی روزمره مردم محسوس است، باید با آمریکا در شرایط عادلانه پشت میز مذاکره بنشینند، اما هر بار که شرایط مذاکره با دولت آمریکا فراهم میشود، شما و همفکرانتان رسما با تمام انرژیتان با برنامه مذاکره با واشنگتن مخالفت می‌کنید، مثلا همان بنرهای «صداقت آمریکایی» که مهرماه سال قبل در سطح شهر نصب کردید و... این رویه برای چیست؟

مفروضات شما در این سوال حاوی یک غفلت از واقعیت‌های موجود جهان و یک تحلیل اشتباه است؛ ظاهرا فکر میکنید ما با آمریکا قهر (!) هستیم و اگر کسی با روی باز با آمریکایی‌ها صحبت کند و آنها را با محبت و تواضع در آغوش بگیرد و خیلی دوستانه همه اسرار فناوری هسته‌ای کشور را هم به آنها بدهد و بنا به دستور آنها مراکز صنعتی و علمی را تعطیل کند، نتیجه این خواهد شد که آمریکا با ما دوست می‌شود، حقوق بین‌المللی ما را رعایت می‌کند، تحریم‌ها را برمی‌دارد، رشد و پیشرفت و استقلال ملی و عزت جهانی و اقتدار منطق‌های ما را به رسمیت خواهد شناخت! اینچنین تحلیلی ناشی از نشناختن آمریکا و پیوند ذاتی آن با انگلیس و اسراییل است. شما خصومت و کینه مبنایی آنها با اسلام عزت‌آفرین و ایران اسلامی مقتدر را کاملا نادیده گرفتهاید؛ اشتباه دوم هم نادیده انگاشتن ذهنیت آمریکا نسبت به ایران و ایرانیان است؛ آمریکا از 28 مرداد 1332 ایران را یکی از پنجاه و چند ایالت خودش به‌حساب می‌آورد و سلطه بر ایران را بخشی از حقوق فراقارهای خودش تلقی کرده و معتقد است جمهوری اسلامی بدون اجازه، ایران را از چنگال او و انگلیس و اسراییل خارج کرده و باید دوباره سرنوشت ایرانیان را در دست آنها بگذارند تا «کلیددار» کل ایران باشند؛ وگرنه به قول خودشان «ریشه ایرانیان را خواهند خشکاند»؛ وگرنه «DNA ایرانیان فریبکارانه است»؛ وگرنه «گزینه حمله اتمی به ایران روی میز است» و...

اما مذاکره‌کنندگان بارها اعلام کرده‌اند که دنبال دوستی و در آغوش کشیدن آمریکا نیستند و قصد مذاکره با آمریکا آن هم در شرایط عادلانه را دارند و این امر هم مورد تایید مقام معظم رهبری بوده است؛ ضمن اینکه برداشتن تحریم‌ها و مذاکره با قدرت‌های جهانی از شعارهای انتخاباتی روحانی بود که از سوی مردم شنیده شد، یعنی مردم هم به دنبال حل مشکلاتشان از طریق ارتباط با دنیا هستند.

اولا مواظب باشید، آمریکا و چند هم‌پیمانش را معادل «کل جهان» تلقی نکنید؛ ثانیا اگر بپذیرید که آمریکایی‌ها واقعا مثل انگلیس مکار ناسپاسند، آنچه دغدغه ماست، این است که دولت جناب آقای روحانی مراقب تبانی‌های مثلث شیطانی انگلیس-آمریکا-اسراییل و هم‌پیمانان آنها باشد و تجربه دکتر مصدق را فراموش نکند؛ نکته دیگر، غفلت از یک قاعده کلی سیاسی در تعاملات بین‌المللی است. معمولا اگر دولتی میخواهد با کشوری بیگانه که دشمنی داشته، مذاکراتی انتقادی و پرچالش را برگزار کند، از هر نوع اعتراض و انتقاد نیروهای داخلی در کشور خودش استقبال می‌کند، تا برای جلوگیری از زیادهطلبی دشمن در مذاکرات، این مخالفت ها با اصل مذاکرات یا نفی دادن هرگونه امتیاز به دشمن را، در حین مذاکرات به رخ دشمن بکشاند وبا اتکاء به مخالفت‌های «منتقدان داخلی» خود، از افزایش فشارها و زیاده‌خواهی دشمن خود بکاهد؛ حتی اگر دولتی چنین منتقدانی در داخل نداشته باشد، اینگونه مخالف‌خوانی‌ها را درخواست می‌کند، تا پشتوانه روانی او در برابر زیاده‌خواهی‌ها در مذاکرات باشند؛ مثلا اگر غرب واقعا احساس می‌کرد که در ایران جریاناتی بسیار قدرتمند با دادن آن همه امتیازات مخالفند و اصل مذاکرات را به مخاطره می‌اندازند، قطعا مانع غارت منافع کشور و تخریب عزت ایرانیان و تحقیر شخص آقای روحانی بود.

اما بعید به نظر میرسد که دولت روحانی چنین درخواستی از شما یا همفکرانتان کرده باشد؛ چون سال گذشته بعد از تماس تلفنی روسای جمهوری ایران و آمریکا شدت مخالفت‌ها آنچنان بود که روحانی اعلام کرد، برای استمرار مذاکرات با آمریکا از مردم نظرسنجی می‌کند.

البته وقتی دولت ما برای انجام چنین مذاکراتی، صرفا در حد تبعیت از یک شعار انتخاباتی و بدون سازماندهی ظرفیت‌ها و بدون مشورت با خیرخواهان نظام و دلسوزان جامعه و نظرخواهی از آشنایان به فرهنگ تجاوزگری آمریکا، در چنبره ذهنیات هاشمی رفسنجانی اقدام کرد، دستاورد بیشتری نخواهد داشت؛ دقیقا با همین مواضع غیرمدبرانه، آمریکا و غرب توجیه شدند که «فشار اثر دارد و دولت ایران تا آخر خط امتیاز می‌دهد»؛ اما در هر حال یک شهروند آزاده و آزاداندیش نمیتواند، تهدیدهای دشمن را نادیده بگیرد و هنگام نزدیک شدن دولت به پرتگاه سقوط، سکوت کند و هشدار و اخطار ندهد؛ چنین سکوتی خیانت به مصالح عمومی و منافع مادی و معنوی نسل‌های آینده خواهد بود.

اما مشاوره دادن به دولت سبک و روش دیگری دارد؛ ولی این اقدامات شما رنگ مخالفت داشت؛ ضمن اینکه روحانی در مذاکره بیتجربه یا کمتجربه نیست و همه او را به عنوان فردی مسلط بر اصول مذاکره میشناسند که کارنامه خوبی هم در این امر دارد؟

مایل نیستم هر برداشت شما را پاسخی بدهم؛ اما براساس اصل هشتم قانون اساسی، دعوت به خیر، امر به معروف و نهی از منکر، وظیفه‌ای همگانی بین خود مردم و متقابلا میان مردم و دولت است. کمک کردن هر شهروندی به دولت و امر و نهی دولتمردان؛ حتی اگر درخواست مشورت نکنند، وظیفه ملی و دینی هر ایرانی است که دولت را در مسیر اشتباهش هشدار دهد و خطرگاه‌ها را به دولتمردان بنمایاند؛ حتی اگر نپسندند و نپذیرند، زیرا دولت یک مجوز مدیریت چهارساله از مردم دریافت کرده و اجازه ندارد در این چهار سال اندوخته پیشینیان را حراج کند و سرنوشت آیندگان را هم به مخاطره بیندازد و با «آلزایمر سیاسی» چهره نفرت‌انگیز سراسر جنایت آمریکا علیه ما و تمام بشریت را بزک کند؛ تجربه من می‌گوید اگر وادادگی ما ادامه یابد، آمریکا پس از خلع سلاح علمی- امنیتی- نظامی ایران در مذاکرات، حتما به ایران حمله می‌کند.

این دولت مخالف هر جنگی است. اما گذشته از این دولت و وظیفه شما در قبال آن، این روزها کوچکترین کار اجتماعی - سیاسی کردن نیازمند مجوز و طی مسیرهای قانونی‌اش است، شما برای نصب بنرهای صداقت آمریکایی یا برگزاری‌های تجمع‌هایی در مخالفت با مذاکرات تهران و واشنگتن و... مجوز داشتید؟

کسانی که متولی اجرای این کار بودند، حتما مجوز داشتند...

اما رهبر انقلاب گفتند که از تیم مذاکره‌کننده حمایت میکنند؛ پس شما به عنوان خیرخواهان و دلسوزان نظام چگونه برداشت کردید که باید با مذاکرات مخالفت کنید؟

اما ایشان نفرمودند که انتقادات سازنده هم صورت نگیرد؛ از بس که منتقدان خاموش ماندهاند، خود ایشان نقد شرایط می‌کنند...

شما از نظر سیاسی به چه گروهی تعلق دارید؟

به یک گروه فکری و اجتماعی از انسان‌های انقلابی، آرمان‌گرا، پیروان امامت ولی فقیه با نگاه جهانشمول اسلامی که اندیشه و انگیزه آنان در اسارت مرزهای تحمیل شده توسط انگلیس محدود نمی‌شود.

کدام مرزها؟

مرزهای جغرافیایی و سیاسی موجود؛ انگلیسی‌ها از 200 سال پیش آمدند و به مرور به دلخواه خودشان یک مرزهای جغرافیایی و سیاسی مخدوش ناپایدار را (به‌خصوص در حد فاصل جنگهای اول و دوم اروپا) تحمیل کردند، تا محل جنگ و خونریزی و نزاع‌های بعدی میان امت اسلامی باشند.

این گروه سیاسی شما اسمی هم دارد؟

اگر نگاه متعارف سیاسی نداشته باشید، میتوانید برای معتقدان به اسلام جهانشمول مندرج در (اصول سوم، پنجم، یازدهم و یکصد و پنجاه و چهارم) قانون اساسی اسمی تعیین کنید؛ هویت فکری اینها پیروی از امام خامنه‌ای برای تشکیل «امت واحده اسلامی» است که با مفهوم قرانی، به دنبال تحقق نظام «امت - امامت» به عنوان جایگزین نظام انگلیسی «ملت - دولت» هستند؛ براین مبنا هر انسان مومن به تحقق آرمان امامت معصوم (عج) و هرمسلمان معتقد به اندیشه «استمرار امامت» در زمان غیبت توسط ولی فقیه (اصل پنجم قانون اساسی)، عضوی از «نهادجهانی» امت بزرگ اسلامی است.

میتوانید چند چهره یا اعضای آن را به ما معرفی کنید؟

در ساحت «امت» چهره افراد، ذرات یک رنگین‌کمان هستند که از خورشید ولایت نور می گیرند و هرکسی به وسع خویش، پرتوافشانی می‌کند؛ اعتقاد به «امامت ولی فقیه» ملاک و محور است و هر عضو، چهره خودش را به عنوان یک «مأموم» در چهره امامش می‌بیند و بهجای تکثیر خودش، به تبلیغ امامش برمی‌خیزد؛ البته وقتی این افراد صبور و مقاوم، «آینده» را ساختند، چهره‌های ماندگارشان جهانی خواهد شد.

محمود احمدی‌نژاد هم در این گروه قرار میگیرد؟

زمانی از پیشتازان این جبهه مقاوم و پایدار جهانی بود.

چرا دیگر قرار نمی‌گیرد؟

خودش نخواست! در چند سال آخر دوران مدیریتش، توسط عناصر نفوذی حامی هاشمی که تغییر چهره داده بودند، در دام اشتباهاتی افتاد که عملا میان خودش و جریان جهان‌شمول اسلامی پیرو امامت ولی فقیه جدایی انداخت؛ البته اگر صادقانه به دامان ولایت برگردد، باز هم می‌تواند، یکی از برجستگان امت جهانی امام خامنه‌ای باشد.

آن اشتباهات چه بودند؟

بزرگترین اشتباه دکتر احمدی‌نژاد این بود که وقتی به عنوان نماینده ملت ایران محبوب بسیاری از ملت‌های جهان شد؛ وقتی در مجامع بین‌المللی با اقتدار و صلابت توانست از عزت مسلمانان و ایرانیان دفاع کند و بسیاری از قدرت‌های سلطهگر را مرعوب مواضع خودش بسازد، متوجه نشد که اعتبار و استحکام مواضع و جایگاهش به پشتوانه ولایت فقیه پدید آمده و لذا خناسان چندچهره، به مرور او را گرفتار این غرور کردند که «موقعیتش در ایران و جهان، فراتر و جدای از ولایت فقیه هم شکست‌ناپذیر است».

منظورتان آقای اسفندیار رحیم مشایی است؟

این فرد از نظر بنده یک عنصر کاملا «فرعی» بود که تمام کارهایش برای جلب عواطف رییس‌جمهوری وقت بود؛ لیکن دو گروه کاملا متقابل توانستند این زائده آقای احمدی‌نژاد را به «شخصیت اصلی» و مستقل از رییس‌جمهوری تبدیل کنند: گروه اول حامیان هاشمی بودند که هم به او خط «جدایی از ولایت» می‌دادند و هم چاپلوسانه او را در حد احمدی‌نژاد و بلکه بالاتر تکریم و اغفال می‌کردند؛ و گروه دوم دوستانی بودند که بدون توجه به ضرورت «اصلی- فرعی» کردن شخصیت‌ها، دربارهاش مبالغه بیهوده کردند. در قیاسی برای تقریب ذهن، به نظر بنده، وی مانند «مهدی هاشمی رفسنجانی» برای رییس تشخیص مصلحت است. کسانی که امروز هم سرگرم پرونده «مهدی هاشمی رفسنجانی» میشوند، باز هم «اصلی- فرعی» نمی‌کنند...

شما چند بار بهشدت مورد توجه رسانه‌ها قرار گرفتید؛ یکی زمانی که بررسی هولوکاست را مطرح و پیگیری کردید، دیگری زمانی که در معاونت مطبوعاتی بودید به خاطر سبک مدیریتان مدتی از رسانه‌ها فاصله گرفتید، تا اینکه در همین اواخر بعد از ازدواج پسرتان با مهناز افشار، باز هم نام شما به شدت انعکاس رسانه‌ای یافت.

در زمانی که در صداوسیما بودم با نوع فعالیت‌هایم، گمنام نبودم. با طرح مسائل جهان‌شمول از جمله، ضرورت بازخوانی تاریخ اروپا یا تاریخ تاسیس آمریکا؛ تهیه و اجرای چهل برنامه «احیای فرهنگ و تمدن اسلامی» با دکتر ولایتی؛ معرفی 52 نفر از نخبگان برجسته کشور در 52 برنامه شبکه چهار سیما که بعدا همگی به عنوان «چهره‌های ماندگار» شناخته شدند یا بررسی مدعای هولوکاست در صداوسیما؛ حتی خارج از صداوسیما، از سال 74 تا سال 84 طی ده سال بیش از چهارهزار سخنرانی در سراسر کشور در مجامع علمی و انقلابی داشتم؛ بنابراین آن گروه اجتماعی که باید مرا می‌شناختند، شناختند؛ و همانها بودند که مرا از میان حدود هزار نفر در رده 54 نامزد دور هفتم مجلس شورای اسلامی از تهران قرار دادند؛ در حالی که در هیچیک از فهرستهای جناح راست و چپ قرار نداشتم و کمتر از دومیلیون تومان هزینه تبلیغات دادم.

چه شد که آنقدر راحت به شما تریبون داده شد؟

یک نیروی انقلابی، خودش یک رسانه است؛ در فروردین سال 1374 توسط آقای دکتر احمد پورنجاتی به صداوسیما دعوت شدم؛ ایشان سابقا در امور بینالملل با جناب آقای ری‌شهری همکاری می‌کرد و بنده را از سالیان پیشین در آلمان میشناخت...

چرا شما را به صداوسیما دعوت کرد؟

من در اروپا تجربیات متنوعی از جمله در کار رسانه‌ها داشتم؛ از سال 1369 توسط کاردار محترم جمهوری اسلامی در هامبورگ (جناب آقای گلزارنیا) دعوت به همکاری شدم برای تهیه و تولید و اجرای یک برنامه تلویزیونی به زبان فارسی و آلمانی تا از کانال باز آلمان (OFFENER KANAL) پخش شود و من به دلیل اینکه یک چهره مذهبی بسیار فعال و شناختهشده بودم (و ده سال با اجازه شفاهی و بعد کتبی امامخمینی، امامجمعه شهر دانشگاهی کلاستال آلمان بودم)؛ بیش از یک سال از پذیرش این درخواست پرهیز کردم تا اینکه ایشان در ظهر عاشورای سال بعد، مرا هنگام انجام مقدمات برگزاری مراسم عزاداری برای حضرت اباعبدالله الحسین(ع) در مسجد امام علی(ع) سوگند داد که من هم با بغضی در سینه و اشکی بر گونه، پیشنهادش را (با وجود مخالفتهای اولیه) با این شرط پذیرفتم که محور کار این برنامه، تبلیغ امامت و مرجعیت امام خامنه‌ای باشد؛ و ایشان هم با همه مشکلات این شرط، قبول کرد و جملهای گفت که هنوز در گوشم زنگ میزند: «من این همه صبر کردم تا محرم بیاید و ظهر عاشورا فرا برسد و می‌دانستم به قداست حضرت سیدالشهدا، پیشنهادم را خواهی پذیرفت...» از آن پس دیگر نمازجمعه اقامه نکردم و به کار تبلیغات اسلامی و پاسخگویی به شبهه‌افکنی منافقین در رسانه روی آوردم.

به هرحال ظاهرا همان برنامه تلویزیونی هفتگی «سیمای نور» که به مدت دو سال و با حدود یکصد برنامه تا اواخر سال 1372ادامه داشت، زمینه ذهنی و دلیل اصلی جناب دکتر پورنجاتی برای دعوت از بنده برای همکاری در تاسیس شبکه چهار سیما بود.

فکر می‌کنید آقای پورنجاتی الان هم شما را به جایی معرفی کند؟

باید از ایشان بپرسید، نه از من.

چرا؟

از آن زمان تاکنون بنده هیچ تغییری در مواضع خود نداده‌ام، اما از مواضع فکری کنونی دکتر پورنجاتی بی‌خبر هستم.

خودتان چطور تغییر نکردهاید؟

جهت‌گیری حقیر از ابتدای انقلاب تا امروز بحمدالله منطبق بر مواضع ولایت فقیه بوده و هست و ان‌شاءالله خواهد بود؛ چون همه تجربیات جهانی بنده در هر لحظه و در هر مورد، خط مشی این نهاد مقدس را بهترین راه‌ها و بی‌نظیر نشان می‌دهد.

چه شد که بعد از برگشت به کشور به صداوسیما رفتید؟

اواخر سال 72 وقتی از دانشگاه آلمان اخراج شدم و دکترای مهندسی من ناقص ماند و به ایران برگشتم، در همان هفته اول سال 1373 که هنوز تعطیلات نوروز تمام نشده بود، حداقل توسط دو وزارتخانه ارشاد و کشور که با وزرای محترم آنها و برخی از مسئولان بخش‌های آنها از قبل آشنایی داشتم، دعوت به همکاری شدم.

یعنی در دولت آقای هاشمی هم وزارت ارشاد و هم وزارت کشور از شما دعوت به همکاری کرد، چه مسئولیت‌هایی به شما پیشنهاد شد؟

بله در دولت هاشمی از سوی وزارت ارشاد (زمان جناب آقای مهندس میرسلیم) یکی «اداره کل روابط بین‌الملل و مشاور وزیر» بود و دیگری «اداره کل مطبوعات خارجی» فعلی در زمان معاونت مطبوعاتی آقای اشعری بود و در وزارت کشور (زمان جناب آقای بشارتی) چند مسئولیت، از جمله معاونت استانداری برای شروع کار بود؛ مدتی هم با اداره کل روابط عمومی این وزارتخانه که از دوستان قدیم بنده بودند (جناب آقای مشایخی- سرکنسول اسبق ایران در مونیخ) در تهیه بولتن محرمانه وزارت کشور همکاری کردم. همزمان با آقای دکتر میرباقری درشورایعالی جوانان نیز همکاری داشتم و معاونت فرهنگی موسسه رسانه‌های تصویری را هم برعهده گرفتم؛ نخستین تجربه من طراحی و چاپ یک پوستر از امام خامنه‌ای و امام خمینی بود که بعد از انتشار آن، چون رهبری هرنوع تبلیغات برای شخص خودشان از بیت‌المال را منع کرده بودند و من در جریان نبودم، جریمه شدم و هزینه آن پوستر را شخصا پرداختم. با وزرای دیگر هم بعضا آشنایی نزدیک داشتم (با مهندس غلامرضا فروزش وزیر وقت جهاد کشاورزی هم از کودکی در دزفول همسایه بودیم)؛... در هر حال با هیچ‌یک از کارگزاران دولت هاشمی بر سر موضوع اصلی به توافق نرسیدیم.

آن موضوع چه بود؟

بنده اصرار داشتم بر ترویج نظام «امت-امامت» طبق اصول تغییرناپذیر قانون اساسی؛ لیکن وزرای محترم از مخالفت رییس جمهوری هاشمی رفسنجانی با چنین موضوعی خوف داشتند و من هم که دیدگاه هاشمی را کاملا انحرافی و منطبق بر اراده انگلیسی‌ها در تحمیل نظام «ملت- دولت‌ها» می‌دانستم، بر سرهیچ مسئولیت عمدهای با دوستان به توافق نرسیدم؛ تا آقای پورنجاتی مرا برای همکاری در تاسیس شبکه چهار سیما دعوت کرد؛ ایشان برای جذب حقیر در تعبیری گفت: «این شبکه باب طبع شماست و می‌خواهیم شبکه‌ای بشود که کفاره گناهان شبکه‌های دیگر سیما باشد»؛ و با این دیدگاه بود که وارد صداوسیما شدم.

چه مدت در صداوسیما بودید؟

از ابتدای سال 74 تا اواخر سال 85؛ یادم هست که جناب مهندس ضرغامی با رفتن من از صداوسیما جدا مخالف بودند و مرا به عنوان دوست و مشاور خود کریمانه مورد محبت قرار می‌دادند؛ ولی من دیگر از کار کردن در سازمان خسته شده بودم. حتی سال 84 به درخواست رییس دانشگاه پیام نور (جناب دکتر علیرضا علی‌احمدی) برای انتقال بنده از سازمان صداوسیما مخالفت کردند.

یعنی در اوایل دولت محمود احمدی‌نژاد همراه او نبودید؟

البته مدت 6 ماهی هم مدیرکل فرهنگی سازمان میراث فرهنگی بودم که تفکرات مدیریت وقت سازمان با طبیعت من سازگار نبود و آنجا را رها کردم و به عنوان مشاور رییس دانشگاه و مدیرکل فرهنگی به دانشگاه پیام نور آمدم. در دولت اول دکتر احمدی‌نژاد مسئولیت دیگری را نپذیرفتم و در نقش یک عنصر فکری، اصولا خودم را هیچوقت یک مدیر اجرایی نمی‌دانسته‌ام و تجربه هم به من نشان داد که یک عنصر انقلابی در فرآیند اداری سازمان‌ها و دستگاه‌های مدیریتی به شدت فرسوده و خسته می‌شود.

می‌گفتند نطق‌های محمود احمدی‌نژاد درباره مسائل سیاست خارجی، آمریکا و هولوکاست پیشنهاد شما بوده است؟

آقای احمدی‌نژاد به عنوان یک نخبه سیاسی هر دیدگاهی را که می‌پسندید، می‌پذیرفت؛ بنابراین اگر برخی دیدگاه‌های دکتر احمدی‌نژاد با نظرات بنده نزدیک است، دلیلش پیروی هر دوی ما از یک مشرب فکری ولایی بود.

در ستادهای انتخاباتیاش هم فعال نبودید؟

من اصولا جز به اضطرار وارد هیچ ستادی نشدم؛ فقط در ستاد جناب آقای ولایتی در سال 83 در کمیته سیاسی و تبلیغاتی فعال بودم، آن هم برای اینکه ایشان در صحنه بماند و مقابل هاشمی رفسنجانی بایستد؛ و تا آخرین روز ثبت‌نام انتخاباتی سال 84 نیز تلاش کردم تا از مرحوم حاج‌آقا مجتبی تهرانی مجوز یا تایید ماندن ایشان در انتخابات را بگیرم (چون این شرط دکتر ولایتی برای ماندن در صحنه بود) که موفق نشدم؛ با چند نفر از دوستان آقای دکتر ولایتی، آن ظهر جمعه منزل مرحوم استاد تهرانی رفتیم، ولی ایشان نپذیرفتند و فرمودند نظرم همان است که قبلا به خود ایشان گفته‌ام. از آنجا ناامید برگشتیم و کمیته‌ای را که مسئولیتش را بر عهده داشتم، منحل کردیم. با بعضی از دوستان جناح راست که در آن کمیته بودند بر سر جهت‌گیری افراد ستادها اختلاف نظر داشتم.

اما شما در انتخابات شورای شهر سوم دبیرسیاسی ستاد رایحه خوش خدمت هم بودید، چرا همان سال‌ها از محمود احمدی‌نژاد حمایت نکردید؟

حضور در دفتر یک ستاد الزاما ضرورتی نداشت؛ مواضع مشترک ما مؤثرتر بود تا حضور و عضویت در ستاد؛ ضمن اینکه ستاد رایحه خوش خدمت بعد از ریاست جمهوری دکتر احمدی‌نژاد شکل گرفت.

شما که احمدی‌نژاد را می‌شناختید و با هم رفیق و همسایه بودید، پس چرا ولایتی را ترجیح دادید؟

اولا من با آقای دکتر ولایتی هم از دهه شصت در خارج آشنا بودم و ایشان را به عنوان یک چهره اصولگرای دارای ظرفیت‌های اجتماعی تشکیلاتی که پشتوانه نخبگان را هم داشت، در آن شرایط مناسب‌تر می‌دانستم؛ در سال 1376 بنده چهل برنامه تلویزیونی به عنوان تهیهکننده، کارشناس و مجری با ایشان تحت عنوان «احیای فرهنگ و تمدن اسلامی» تولید کردم که از شبکه چهار سیما پخش شد. ثانیا دکتر احمدی‌نژاد امکان رأیآوری داشت، ولی پشتوانه نخبگان را نداشت و من این نگرانی را در پاییز 83 به ایشان متذکر شدم؛ لیکن ایشان رأی مردم را کافی میدانست و به اصطلاح استبداد نخبگان را قبول نداشت؛ از طرف دیگر هاشمی به دکتر ولایتی گفته بود که اگر او نامزد بشود، دیگر (هاشمی) خودش وارد عرصه رقابت نخواهد شد، ولی هاشمی صراحتا خلف وعده کرد و ولایتی هم از صحنه خارج شد.

پس همان موقع هم در رقابت هاشمی و احمدی‌نژاد به احمدی‌نژاد کمک کردید؟

فقط کاری کردم که ستادهای ولایتی در اختیار رقیب احمدی‌نژاد قرار نگیرند و در سیصد سخنرانی در سراسر کشور به مردم و نخبگان گفتم که چرا منطقا باید به غیرهاشمی رأی بدهند.

چرا اینقدر مخالف هاشمی هستید؟

این یک بحث فکری- عقیدتی است و من حب و بغض شخصی نسبت به هیچکسی ندارم. تحلیل بنده به مرور و پس از مشاهدات سی و پنج‌ساله خودم شکل گرفته؛ کسی که ولایت فقیه را فقط در حد رفاقت قبول دارد، نظام توحیدی امت - امامت را قبول ندارد و وابسته به نظام ملت - دولتهاست، هیچ اعتقادی به مبارزه با آمریکا و نظام سرمایهسالاری ندارد، با مبانی جهان‌شمول جمهوری اسلامی از ابتدا در تعارض بوده، حمایتش از نظام و رفیق پنجاه ساله خود تا تنظیم منافع شخصی و خانوادگی‌اش مفهوم پیدا می‌کند و بس و... این شاخص‌ها برداشت بنده است و اگر کسی آنها را برایم نقض کند، قدردان او خواهم بود.

اما به نظر می‌رسد هاشمی رفسنجانی با رهبر انقلاب رابطه خوبی دارد، جایی گفته بود رابطه او با رهبری رابطه عاشق و معشوقی است.

من کاری به مسائل خصوصی و روابط شخصی واقعی یا ساختگی ندارم، ملاک قضاوت بنده مواضع صریح خود اشخاص است؛ مثل نامه سرگشاده نوزدهم خرداد 88 که سرفصل فتنه خیانت‌بار شد.

چرا همان موقع ستادها را برای محمود احمدی‌نژاد فعال نکردید؟

بحث شخص دکتر احمدی‌نژاد نبود، قرار بر این بود که احمدی‌نژاد شعارهایی که از متن انقلاب و براساس رهنمودهای امام خامنه‌ای هست را تدوین و در شعارهایش تشریح کند تا بستر اجتماعی که برایش فراهم شده بود، را جلب و جذب کند. ستادهای انتخاباتی احمدی‌نژاد نقش ویژهای در این قضیه نداشتند. آقای احمدی‌نژاد وقتی در مناظره‌های تلویزیونی خرداد 84 وارد شد، تمام شعارهایی را که امثال بنده جزو آرمانهای انقلاب میدانستیم، به دست گرفت، پیروز شد.

جایی هم گفته بودید که اگر احمدی‌نژاد بگوید «امام خامنه‌ای» رستگار می‌شود؛ منظورتان چه بود؟

این تمثیل، یک شاخص اعتقادی است. منظورم این بود که اگر یک کارگزار حکومت، امامت امام خامنه‌ای را بپذیرد، حتما عاقبت بخیر می‌شود. یعنی وقتی بپذیرد که مقام رهبری «امام» اوست و ماموم شأنی بالاتر از تبعیت ندارد؛ دیگر به خودنمایی و لجبازی با رهبر نظام و امام خود برنمی‌خیزد و جهنم را برای خویش نمی‌خرد. اما متاسفانه احمدی‌نژاد نیز در اواخر مسیر گمراه شد.

کجا گمراه شد؟

نظام جمهوری اسلامی تاسیس شده تا راه بازگشت امام زمان (عج) را هموار کند و طبق قانون اساسی «ولی فقیه» نائب و سخنگوی آن حضرت در جامعه ما هستند و خود ولی فقیه شخصا و رأسا ریاستی ندارند، تنها نقش ایشان به نیابت از امام معصوم است. با این تعریف هرکسی در هر جایی از این نظام وظیفه دارد مسیر ولایت فقیه را برای پیمودن راه تا رسیدن به امام زمان طی کند، نه اینکه راه جدیدی را ایجاد کند و بگوید من مستقیم خودم می‌خواهم به امام زمان برسم. اینجا دور زدن نظام و شکستن ساختار حکومتی است؛ اینجا با یک اندیشه باطل، انحراف عظیمی اتفاق افتاده است.

گمراهی احمدی‌نژاد اینجا بود؟

توسط آدم‌های نفوذی دستچندم هاشمی در یک جایی از اینجاها آقای احمدی‌نژاد دچار آسیب شد و چون سعی نکرد خودش را از بن‌بست بیرون بیاورد، تا آخر در بنبست باقی ماند.

چه شد که به همراهان محمود احمدی‌نژاد پیوستید؟

من با احمدی‌نژاد از همان ابتدا هماهنگی و همفکری کامل داشتم، بعد از تشکیل ستادهای ولایتی، من با احمدی‌نژاد دیدار داشتم و گفتم که بهتر است آقای ولایتی به ریاست‌جمهوری برسد، اما احمدی‌نژاد قاطعانه گفت که هاشمی وارد میشود و ولایتی کناره‌گیری می‌کند؛ که من هم گفتم اگر اینطور شود، من همه جا به شما کمک میکنم.

الان هم با احمدی‌نژاد ارتباط دارید؟

رابطه فکری، عقیدتی و سیاسیمان با همان تلاقی و تقاطع ایشان در بحث ولایت فقیه منقطع شد.

یعنی دیگر تماسی با او ندارید؟

اگر تماسی براساس ضرورت پیش آید، مثل ارتباط سابق نیست. البته به عنوان یک شخصیت سیاسی شجاع و هوشمند که خدمات بزرگ و برجسته‌ای برای کشورم انجام داده، همیشه برایم عزیز و قابل احترام خواهد بود؛ هرچند به خاطر رفتار اواخرش نسبت به ولایت فقیه از او سخت آزرده‌خاطرم.

فکر می‌کنید احمدی‌نژاد و نزدیکانش برای انتخابات مجلس آینده، برنامهای دارند؟

من از همان آغاز دوران ریاست جمهوریشان در جایگاه دبیر سیاسی رایحه خوش خدمت به ایشان عرض کردم که در هیچ انتخاباتی فراتر از شخص خودش وارد نشود. معتقدم این طور نیست که هرکسی را او به مردم معرفی کرد، حتما رای بیاورد.

در انتخابات اخیر ریاست جمهوری یازدهم به چه کسی رای دادید؟

سعید جلیلی؛ چون نسبت به آرمان‌ها با استحکام بیشتری وفادار بود.

چرا بازهم ولایتی را انتخاب نکردید؟

ولایتی سال 83 عنصر مفیدی برای آن شرایط زمانی و مقابله با هاشمی رفسنجانی بود.

نظرتان درباره عدم اجماع اصولگرایان در انتخابات ریاست جمهوری گذشته چیست؟

اصولگرایان بنا به دلایل مختلف به ندرت بر سر یکنفر به اجماع میرسند.

میدانم علاقه‌ای ندارید درباره این موضوع صحبت کنید، اما درباره ماجرای ازدواج پسرتان یاسین رامین با مهناز افشار که خیلی رسانهای شد، چند سوال داریم که اگر اجازه دهید، آنها را با شما مطرح کنیم.

پس اجازه دهید، من ابتدا مقدمه خودم را عرض کنم: نکته اول اینکه در اسلام پردهپوشی جزو آداب و فرهنگ اسلامی است و پردهدری جزو گناهان کبیره است و سرک کشیدن در زندگی دیگران قطعا خلاف اخلاق انسانی است؛ اما در فرهنگ غرب، رسانه‌ها مدام پرده‌دری می‌کنند، وارد زندگی خصوصی دیگران می‌شوند و کل جاذبه‌های رسانه‌های غربی این است که مدام در زندگی دیگران سرک می‌کشند؛ درحالی که این کار در فرهنگ کریمانه ایرانیان ناپسند است و در اسلام حرمت دارد. در غرب هیچ انسانی هیچ حریمی خصوصی ندارد، الا به قوه قهریه دادگاه و در حداقل‌ها.

فرهنگ اسلامی و ایرانی اصولا قداستی برای حریم‌های خصوصی افراد قائل است و اصولا خانواده جزو کانون‌های مقدس جامعه مسلمین است و اسلام با تاکید بسیار بر آن اصرار ورزیده که با حفظ این حریم خصوصی، آرامش خانواده‌ها پایدار بماند.

اما اگر ما به تقلید از غرب، این حریمها را بشکنیم، این آغاز ماجراست و همه جامعه ضرر می‌کند. به نظرم این نکته مهم است و این بیحیایی و دریدگی که افرادی بخواهند سرک بکشند و با راست و دروغ بخواهند، افراد را وادار به توضیح درباره حریم خصوصی خود کنند، یک عمل ناپسند و از جمله اخلاق قبیح است که همه از آن ضرر میکنند.

دومین نکته این است که افراد از زمان رسیدن به حد تکلیف، در امور شخصیشان هم آزادند، هم مستقل و تا زمانی که قانون و حریم شرع را نشکنند، خانواده‌ها و بزرگترها باید حرمتشان را مراعات کنند و تصمیمات آنها را هرچند خلاف نظر و مرام و سنت بزرگترها باشد، تحمل کنند.

بنابراین اگر فرزند رشید و عاقل یک پدر انقلابی، در مسیر انتخاب سرنوشت خود، هویت اجتماعی متفاوتی را برگزید، اینجا پدر براساس اصول اسلامی، اجازه تحمیل نظر خود بر تصمیم پسر را ندارد. این آزاداندیشی و استقلال رای که اسلام به افراد میدهد، یک ارزش بزرگ انسانی است. حالا اگر پدری مسلمان و انقلابی، آزاداندیشی و صبر و متانت و سکوت را از خود نشان داد، باید حرمتگذاری شود یا تخریب؟

طرح این سوال در مصاحبه فرصتی است برای پایان دادن به شایعات کوچک و بزرگی که حول این موضوع درباره خانواده شما شکل گرفته است؛ نه اقدام خلافی صورت گرفته؛ نه کار زشت و ناپسندی بوده است.

درست نیست، هرچه رسانه‌ها فضاسازی کردند، فرد به پاسخگویی ملزم بشود.

شما از آشنایی پسرتان با مهناز افشار خبر داشتید؟

خیر.

از شما مشورت نخواست؟

خیر.

چه زمانی در جریان تصمیم پسرتان قرار گرفتید؟

بعد از اتخاذ تصمیم نهایی و قبل از روز مراسم.

نظرتان در این‌باره چه بود؟

حرف تازهای به جز تکرار چند تذکر نداشتم؛ جون پسرم باورهای پدرش را خوب می‌شناسد؛ امابه عنوان یک پدر مسلمان حق دخالت نداشتم؛ شاید پسرم برای لحظاتی، پدرش را در وضعیت حضرت نوح می‌دید، اما من پسرم را هرگز در وضعیت پسر نوح ندیدم و می‌دانم که هر اقدامی برایش یک تجربه است و هر تصمیمی باعث رشد بیشتر شخصیت او میشود.

پس چرا به مراسم ازدواجش نرفتید؟

وظیفه‌ام، حرمتگذاری به تصمیم پسرم بود و نه تبعیت از تصمیم و رفتار او.

اگر به‌جای سیدمحمد خاتمی خطبه عقد پسرتان را فرد دیگری می‌خواند به مراسم عقد پسرتان می‌رفتید؟

از طرح و بحث فرضیات گوناگون بگذریم، تا این نیز بگذرد! البته آقای خاتمی یکی از چهار نفر اصلی سران فتنه 88 است که ظلم بزرگی علیه منافع ملت و مصالح نظام و امنیت کشور مرتکب شده‌اند؛ ایکاش قبل از مرگ یا محاکمه، هر سه توبه می‌کردند؛ چون از محرک اصلی انتظار توبه نباید داشت، اما هریک که توبه کند، به دستبوسی او خواهم رفت.

این اتفاق در رابطه پدر - پسریتان تاثیری داشته است؟

به‌طور طبیعی کیفیت و میزان رابطه‌ها شکل جدیدی پیدا می‌کند. البته رابطه پدر و پسر، یک رابطه جوهری فطری و الهی است که به خاطر یک فاصله ظاهری، قطع نمیشود. جنس این رابطه اصالتا تغییری نداشته است، اما طبعا تغییر سبک زندگی، محدودیت‌هایی به وجود می‌آورد. این تجربه نیز به خود من آموخت، که چقدر محبت پدر به پسر، خالص و بیبدیل و بیرقیب است.

صحبتی هست که در پایان بخواهید به آن اشاره کنید؟

صحبتی که نه اما شاید این نکته که آرزوی بر زمین مانده رامین چیست؟ را بخواهم طرح کنم و در پاسخش بگویم که با سایر هموطنانم برای سعادت و نجات مظلومان و محرومان و مظلومان جهان در مقابل گردن‌کشی انگلیس، آمریکا و اسراییل بایستیم. من از بینوایی نیم رویزرد/ غم بینوایان رخم زرد کرد.
نظر شما