واکاوی مفهوم برنامه ریزی / پاسخی به اتهام بخشنامه ای بودن اسلامی سازی
دکتر محسن سلگی در یادداشتی ضمن اشاره به مفهوم برنامه ریزی و نیز اشارتی در شبیه سازی مشروطه و امروز در صدد پاسخ به اتهام بخشنامه ای بودن اسلامی سازی است.
صدای ایران؛ دکتر محسن سلگی- علوم در غرب، همیشه بهطرزی برنامهریزینشده و طبیعی شکل نگرفته است. این که «هایتکها» در صنایع دفاعی رخ می دهد نشان از نقش برنامه ریزی و مشخصاً برنامه ریزی سازمانی در پیشرفت علوم دارد.
ملاحظه ای جهانتاریخی بر علوم انسانی
در آن بلاد، علوم انسانی نسبت به علوم طبیعی و فنی، از این حیث برنامه بردارتر بوده است؛ یعنی عمیق تر از علوم طبیعی و فنی، علوم انسانی (به استثنای فلسفه که دانشی کهن و دیرین است) حاصل ضرورتهایی تاریخی و نیز سطح بالایی از برنامهریزی بوده است.
یکی از مهمترین ضرورتها، بحران سرمایهداری بوده است که بیش از هرکس، کارل مارکس در قرن نوزدهم بر آن انگشت تأکید میگذارد. پس از توجه به این بحران، علوم انسانی همانند مدیریت، علوم سیاسی و جامعهشناسی، متأثر از مارکسیسم، اما با گرایشات متنوع محافظهکارانه، چپ و لیبرال تقوم و تقویمی نوین یافت و رفت تا علاوه بر شاکله دانشگاهی، شاکله سیاستگذارانه و کارکرد عینیتر بیابد. یعنی علوم انسانی(مشخصاً علوم اجتماعی) که پیش تر مبادی اش و حتی بخشی از بنایش پایه گذاری شده بود، میان دانشگاه و دولت قرار گرفت. اما پیش از این، از حیث دانشگاهی هم دیسیپلینی جدی تر و مشخص تر به خود گرفت و این درست متأثر از بحران سرمایه داری بود.
به معنای دیگر، با اقتصاد سیاسی که پدر آن مارکس است می توان رویکرد مارکسیستی در علوم اجتماعی و نیز رویکرد رقیب آن یعنی رویکرد وبری را توضیح داد. عمیق تر از این، بسا که علوم انسانی جدید، علوم تکنیکی و وابسته یا مرتبط تکنولوژی باشد و از این حیث، سرشت، سرگذشت و سرنوشت آن با دانشی مانند فلسفه متفاوت است.
اگرچه حتی فلسفه هم در این دوران متأثر از علم و سیطره نگاه تکنیکیِ جزءگرا بوده است؛ در حالی که نزد قدما بیشتر این علم بود که از فلسفه اثر می پذیرفت. حتی نگاه های کیفی و نیز مباحثی تحت عنوان پست ماتریالیسم در غرب، فاقد اصالت و عمق بوده و دچار سطحی نگری و نگاه دم دستی هستد.
اثر علم بر فلسفه در دروان جدید بحث مفصلی است. برای نمونه، خدای ساعت ساز یا ساعت ساز لاهوتی و در دوران اخیر ساعت ساز لاهوتی رخنه پوش متأثر از علم است. در قرن هفدهم که سرمایه داریِ هلندی، جوان بود و جولان می داد، اسپینوزا که ناظر به سرمایه داری نیز اندیشید و سخن گفت، از خدایی سخن به میان آورد که این خدا در تفسیر رایج (باید توجه داشت برخی تفسیرها مخالف انتساب خدای حلولی و پانتئیسم به اسپینوزا هستند) بیش از خدای مرید(صاحب اراده) و ربّ مورد استقبال دانشمندان در غرب قرار گرفت؛ به ویژه که در برخی تفسیرها این خدا خدایی است که حتی همچون خدای ساعت ساز دیگر خالق جهان هم نیست بلکه با جهان ازلی یکی است(ازلی در این نگاه).
دولت های سنتی نیازی به علوم انسانی نداشتند. اما در دوران جدید با گسترش جمعیت و پیچیده ترشدن اداره جامعه مفهوم برنامه ریزی و در دوران متأخر یا چند دهه اخیر مفهوم حکمرانی در صدر اهمیت قرار گرفت. نیاز به کنترل جمعیت(تسلط ایدئلوژیک) از سویی و مطالبه گراشدن مردم و اهمیت یافتن افکار عمومی در پرتو دمکراتیزاسیون از سویی دیگر، به علوم انسانی اهمیتی مضاعف داد و آن را برای طبقه حاکم بیش از هر زمانی مهم کرد. در این میان، اثر پیشرفت تکنیک بر تولد علوم اجتماعی و اهمیت یافتن و امکان کنترل جمعیت بی بدیل است.
چهار لایه علم
ذیلا خواهیم دانست که می توان بدون برنامه ریزی سازمانی، علم تولید کرد و حتی بدون برنامه ریزی شخصی. فردریش ککوله درخواب دید اتم هایی به شکل مارمانند در هم می پیچد(ماری که دم خود را به دهان گرفته و دور خود پیچ می خورد) . او از این خواب که به تعبیر خودش چون صاعقه برخاست، به فرمول بنزن رسید. در عین حال محصول برنامهریزی بودن منافاتی با علمبودن ندارد.
آنچه در علم مهم است در درجه اول کاشف از واقع بودن، سپس کاربرد و غایت است. باری در یک دید کلان تر باید گفت فعالیت علمی سه لایه دارد؛ لایهی شناختی که در آن دانشمند و فیلسوف عزل نظر از محیط و سازمانها میتواند تأمل و تولید دانش داشته باشد. اینجا استقلال او حداکثری است(استقلال از تقلیل است و به معنای جدایی و انفکاک نیست). این که یک متفکر مسیحی یا حتی بی دین دربارهی اسلام تحقیق می کند آن هم بدون سفارش از/برای یک سازمان، مصداق همین لایه است.
لایهی دوم، لایهی جامعه شناختی و لایه سوم، لایهی سازمانی است. در خصوص لایه دوم یعنی لایه جامعه شناختی باید گفت طبیعی است که هر جامعهای به دانش متناسب با فرهنگ و موجودیت خود بهای بیشتری میدهد تا دانشهای بیارتباط یا کمارتباط با خود (از مباحثی همچون جامعهشناسی معرفت یا برتریگرفتن معیار مقبولیت بر معیار معقولیت بعد از نظریه توماس کوهن در غرب درمیگذریم؛ که اگر بخواهیم این مباحث را واشکافی کنیم، در مستدلکردن مدعایمان بس مؤثر است). لایه سوم لایه سیاستی یا سیاستگذاری است و طبیعی است هر دولتی به نظریه ها و دانش های متناسب با اهداف خود بهاء دهد.
در لایهی چهارم یا لایهی سازمانی هم بهوضوح میبینیم که بزرگترین پیشرفتهای علمی دنیا در صنایع دفاعی یا تحت سازمانهای دفاعی رخ میدهد. حتی تلفن هوشمند در امریکا با مدیریت پنتاگون ساخته شد(گفتگوی محسن سلگی و رفیعی آتانی، 1397) . این لایه تا جایی مهم است که باید بدانیم رنه دکارت در واحد توپخانه نیروی دریایی هلند بود که متوجه ناکارآمدی ریاضیات قدیم شد و به ریاضیات جدید رسید. او متوجه شد ریاضیات قدیم توان محاسبه سرعت شتابدار یا سرعت اشیاء در حالت سرعت غیرثابت را ندارد. اینجا بود که بزرگترین تحول علمی عالَم جدید رخ داد و از ریاضیات ذاتگرا به ریاضیات ربطی رسید(حسینی، 1397).
مفهوم برنامهریزی، مفهومی بس مهم است که باید در مطالعهی تاریخ علم در غرب و ایران، آن را مورد نظر داشت. تا قبل از جنگ جهانی دوم، غرب برای ادارهی جامعه، توجهی رشتهای و پژوهشی به طرح و برنامه نداشته است(یعنی برنامه، برنامه پژوهشی نبوده است)، بلکه امور عمدتاً در روندی طبیعی و زیسته یا عرفی پیش رفته است. اولین برنامهریزی بزرگ در غرب، به طرح مارشال برای بازسازی اروپای بعد از جنگ جهانی دوم بازمیگردد.
علاوه بر این، سیاستهای کِینزی و نوکِینزی بعد از بحران سرمایهداری (رکود بزرگ سالهای 1932-1929)، پای برنامهریزی از بالا و نقش غولآسای دولت را در آمریکا و اروپا بیش از هر زمانی گشود.
در ایران، از همان آغاز پیدایی علوم جدید، این علوم حاصل برنامهریزی از بالا و جریانی غیرطبیعی بوده است. دارالفنون که توسط امیرکبیر تأسیس میشود، واکنشی است به عقبماندگی ایران (رهبر انقلاب در دیدار نخبگان به عقبماندگی ایران تصریح فرمودند: «با وجود شتاب پیشرفتهای علمی، عقبماندگیها به قدری زیاد است که ایران هنوز نتوانسته به جایگاه شایستهاش دست یابد»1 از این رو، ایران کماکان در سطحی از وضعیت عقبماندگی به سر میبرد) و اقدامی بود برنامهریزیشده و دولتی برای توسعهی ایران که با وجود تمامی ویژگیهای خوب، اما از آنجایی که جنبهی آموزشی داشت و عاری از پژوهش بود و نیز علوم انسانی را به میان نیاورده بود(تا چه رسد نگاه کلی متناسب با فلسفه بومی و اسلامی)، رهاورد چندانی نداشت.
دانشگاهها نیز در ایران تا سالهایی قبل از انقلاب، حتی در پژوهش هایشان عمدتاً مدرسه بودهاند؛ یعنی جنبهی آموزش و تقلید از غرب داشتهاند. در سالهای اخیر نیز که پژوهش و مقالات علمی تولیدشده در ایران به رقم خوبی رسیده است، اما این سطح پژوهشی از آن سطح ابداع مورد نظر و سازگار با سند چشمانداز بهدور است. همچنانکه رهبر انقلاب در دیدار با نخبگان، تولید علم را با تولید مقاله متفاوت دانستند و فرمودند: «مقالات علمی تولیدشده به ثبت ابداع بینجامد و ناظر به نیازهای درونی کشور باشد.»2
نکتهی بعدی اینکه تکنولوژی در غرب، حاصل پیشرفت علوم بوده است، در حالی که در ایران غالباً پیشرفت علوم مرهون پیشرفت تکنیک بوده است. علیالاغلب، ابتدا یک تکنولوژی وارد شده و فراگیری دانش آن و نیز ایجاد توسعه و دانشهای مرتبط با آن، پس از آن آمده است.
از این رو، علم در ایران از دو حیث دچار تأخر است. علوم انسانی به منزله مسئله و امر عمومی که در خود غرب، نسبت به تکنولوژی و علوم طبیعی و مسئله بودن اینها دچار تأخر است، اینبار در ایران نیز تأخری دیگر را تجربه کرده است. برای نمونه، دارالفنون هیچ نقشی برای علوم انسانی نتوانست و نخواست که قائل شود.
در این میان، با نگاهی به تجربهی غرب که نظر به بحران سرمایهداری به سمت عمومیشدن و عینیشدن و مسئلهشدن بیسابقه علوم انسانی پیش رفت، آیا در ایران، علاوه بر بحران کلی عقبماندگی، نظر به بحران فرهنگی و هویتی که ماحصل پدیدهای (معنی پدیده با معنی پروژه و پروسه متفاوت است) به نام تهاجم فرهنگی است، نمیتواند به سمت برنامهریزی برای تغییر علوم انسانی برود؟ علومی که خود در غرب با برنامهریزی و ضرورت تاریخی عجین شده است.
در عین حال، پرهیز از شتابزدگی، سطحینگری و لزوم بردن این بومیسازی در محافل علمی در ابتدا و سپس در محافل دولتی، ضرورتی است که میتواند به توسعهی این علم حتی در دنیا نیز کمک کند و بیتردید این روند، روندی است که نیازهای بومی را دریافته و مسئلهوارههای ایران را حل میکند. در غیر اینصورت، مسائل بهجای حل شدن، منحل شدن را خواهند چشید. این امر، مستلزم حوصله (که رهبر معظم انقلاب در دیدار اخیر با نخبگان آن را از لوازم نخبگی معرفی و تحت عنوان «حوصلهی تحسینبرانگیز برای پیگیری و مداومت» بیان فرمودند)3 است. به بیانی ماندگارتر، قله و صدر توسعه، نیازمند سعهی صدر است. در این راه هرگز نباید ذومراتب بودن و استدراجی بودن در منطق فکری امام و رهبری را فراموش کرد.
ارجاع آنچه گفته شد به روشنفکران امروز(از بسبسیاران) و مشروطه!
حال به خطوط اصلی پیشین اگر نگاهی اجمالی کرد و سپس آن را به دوران مشروطه و روشنفکری آن عرضه کرد، میبینیم نزد مشروطهخواهان هنوز مفهوم علوم انسانی متولد نشده است. اگر هم بعضاً برخی افراد دغدغه آن را داشته اند معمولاً از دغدغه ملی اصیل و استقلال شخصیتی برخوردار نبودند تا چه رسد به استقلال فکری. روشنفکران امروز اما علوم انسانی را بس جدی گرفته اند اما غالباً نگاهشان منصفانه و کلگرایانه یا بهتر بگویم کلبینانه نیست.
ارجاع آنچه گفته شد به روشنفکران امروز(از بسبسیاران) و مشروطه!
حال به خطوط اصلی پیشین اگر نگاهی اجمالی کرد و سپس آن را به دوران مشروطه و روشنفکری آن عرضه کرد، میبینیم نزد مشروطهخواهان هنوز مفهوم علوم انسانی متولد نشده است. اگر هم بعضاً برخی افراد دغدغه آن را داشته اند معمولاً از دغدغه ملی اصیل و استقلال شخصیتی برخوردار نبودند تا چه رسد به استقلال فکری. روشنفکران امروز اما علوم انسانی را بس جدی گرفته اند اما غالباً نگاهشان منصفانه و کلگرایانه یا بهتر بگویم کلبینانه نیست.
شاید «کلی» را ببینند اما بیشترشان کل را نمی بینند. کل چیزی است که بدون اجزاء وجود ندارد اما «کلی» وجودش مستقل است. کلی گویی همینجا صفت خوشاتصافی برای برخی روشنفکران و مشروطهخواهان جدید است که قدرت را مشروط میخواهند آن هم نه مشروطِ مشروع یا مشروط به شرع بلکه صرفاً مشروط به قانون یا عقل. مشروطهخواهان امروز همان اشتباه سلف خود را تکرار می کنند و آن عدم التفات به فرآیند غرب یا غرب به مثابه «شدن» و توجه مفرط به غرب به منزله بودن یا فرآورده و محصول است. بازهم مواجهه ظاهرگرایانه با غرب و این نوعی سلفی گری امروزی یا سلفی گری نسبت به امروز(امروز غرب) و نه سلفی گری به گذشته است و نه به آینده. آینده، باز و مرجع خلاقیت است و آینده را نمیتوان پیش بینی کرد چون انسان پیشبینی ناپذیر و متحول و متغیّر است. این بودانگاری یادآور نگاه پارمنیدس است که جهان را در ثبات می دید نه تغییر. البته فروتر از این است چراکه آن نگاه در زمان خود خلاقانه و بداعت آمیز بود. نکته در اینجا این است که روشنفکران بعضاً غرب را چونان پایان و امری جاودانه در نظر میگیرند که تو گویی ایده و مُثُل افلاطونی است.
مشروطهخواهان امروز معمولاًً از حیث روشی از مشروطهخواهان 1906 پیش ترند اما از حیث سواد و استعداد حتی به گرد پای آنها نمی رسند. برتری روشی شان به این معناست که علوم انسانی غربی را هم چون تکنیک اش جدی گرفته اند(بماند که نسبت اهمیت آن با اهمیت تکنیک نزد اینان درست است یا نه) و تاریخ غرب و یا غرب چون شدن را با فرصت بهتر و بیشتری نسبت به سلف خود می خوانند. درعین روشمندتربودن، از حیث نداشتن مدل و منطق برای فهم تاریخ غرب آن هم در تناظر با تاریخ خودمان سخت دچار بحران هستند و از این نظر، شباهت قریبی با سلفشان دارند. ضمن آن که مشروطهخواهان نسل دوم و به ویژه نسل اول به ناچار غرب را با اعجاب مینگریستند و بنابراین شاید ناخودآگاه مواجهه پدیدارشناسانهشان با غرب جدی تر بود اما مواجهه روشنفکر امروز بیشتر گرفتار روزمرگی است و این به خمود و جمود او می دمد. به بیان دیگر، شاید مواجهه امروزی روشنفکران در مقایسه با روشنفکران مشروطه، روشمندتر باشد اما ارزشمندتر نیست. مواجهه آنها عزل نظر از سویه غرب زده شان، دست کم از ریاکاری ها و تنک مایگی های کمتری برخوردار بود. هرچند بسیاری از آنان شیفته غرب بودند اما به راستی تمایز و عمق و تشخص شان بس بیش از روشنفکران امروز بود.
منابع:
1، 2، 3: بیانات مقام معظم رهبری در دیدار نخبگان، 30 مهر 1393.
گفتگوی محسن سلگی با دکترعطاالله رفیعی آتانی، در خبرگزاری فارس با عنوان «تبارشناسی منتقدان و موافقان علم دینی؛ شریعتی در پی سازگار کردن دین با دنیای جدید بود»، منتشر شده در 1مرداد 1397 قابل دسترسی در لینک زیر:
https://www.farsnews.ir/news/13970431001112/
حسینی هاشمی الشیرازی، سیدمرتضی(1397)، تحول ریاضیات لازمه تحول در علوم انسانی: بررسی امکان و ضرروت تأسیس ریاضیات اسلامی، انتشارات تمدن نوین اسلامی
نظر شما