يکشنبه ۰۸ مهر ۱۴۰۳ - 2024 September 29

چه کسی استالین را کشت؟

کد خبر: ۲۴۳۹۳
تاریخ انتشار: ۲۹ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۸:۴۷

دربارهٔ رازهای استالین کم ننوشته‌اند؛ دیکتاتوری که اولین بار واژهٔ «کیش شخصیت» را دربارهٔ او به کار بردند، آن قدر زندگی‌اش در هزارتوهای تودرتو گذشته و رازآلود بوده که نزدیک به نیم‌ قرن است مورخان درباره‌اش می‌نویسند و همچنان با پیدا شدن سندهایی تازه، رازهایی مگو از زندگی او عیان می‌شود. «مارتین ایمیس» مورخ انگلیسی و نویسندهٔ کتاب «استالین مخوف» معتقد است: «طبیعی است که زندگی او رازآلود باشد، به اندازهٔ کشتن بیست میلیون نفر حرف نگفته در زندگی استالین وجود دارد.»
 
در این میان روایت مستند «ادوارد رادزینسکی» به گواه استنادهای پی‌ در پی که باقی تاریخ‌نویسان به کتاب او داده‌اند، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است؛ کتابی که به گفتهٔ رادزینسکی یکی از بزرگترین پروژه‌های تاریخ‌نگاری‌اش محسوب می‌شود. رادزینسکی نه تنها در شوروی و کشورهای بلوک شرق محبوب است، بلکه بیشترین خوانندگانش را در آمریکا و کشورهای انگلیسی‌زبان دارد. او با کتاب‌هایی همچون «آخرین تزار»، «راسپوتین» و «نیکلای دوم» محبوب است و در دورهٔ ریاست‌جمهوری جرج بوش، جایزهٔ کتابخانهٔ ملی کاخ سفید را برای بهترین تاریخ‌نگاری از آن خود کرد.
 
اما راز موفقیت رادزینسکی بیش از هر چیز تسلط او بر عناصر داستان‌نویسی و ادبیات است و در عین حال هوشمندی او در وفادار ماندن به اسناد دست اولی که برای یافتن تک‌تکشان مدت‌ها سفر و جست‌وجو کرده است. رادزینسکی همان‌قدر که برای دوستداران تاریخ منبعی قابل اعتنا است، برای علاقمندان به ادبیات و تئا‌تر نیز نویسنده‌ای چیره‌دست و محبوب است. شاید به علت تلاقی این دو با هم است که «استالین» کتابی پرکشش شده است؛ یک تاریخ‌نگاری قابل اعتنا که خواننده‌ در آن با اسناد کسل‌کننده‌ و یک مشت آمار روبرو نمی‌شود، بلکه رادزینسکی به کمک اسناد و آمار آدم‌هایی که زندگی‌شان تباه شد و در کام مرگ فرو رفتند، سیاهی حاکم بر دنیایی را بازسازی کرده است که حکمرانش «استالین» بود.
 
رادزینسکی برای نوشتن زندگینامهٔ استالین به بیش از دو هزار سند دست اول دسترسی پیدا کرده، او ۲۰ بار به سفر رفته و با آدم‌هایی روبرو شده است که تا پیش از آن راز‌هایشان دربارهٔ استالین را در سینه نگه داشته بودند. رادزینسکی معتقد است اسناد آن چیزی هستند که نباید حتی یک درجه از آن منحرف شد و آن را فدای داستان‌پردازی کرد. او با روشی روشن میان فرضیه‌ها و اتفاق‌های واقعی فاصله‌گذاری می‌کند. او سال‌ها در پژوهشگاه بایگانی تاریخ درس خوانده، در میان اسناد روزگار گذرانده و معتقد است شبهه‌برانگیز‌ترین اسناد تاریخی آن سندهایی هستند که از روزگار حکومت استالین باقی مانده‌اند و این درست آن لحظه‌ای است که باید با شک و ایمان مطلق میان سند‌ها جست‌وجو کرد و به نتیجهٔ قطعی رسید. رادزینسکی معتقد است: «فرضیه چیزی است که دوست ندارم با آن تاریخ‌نگاری کنم، من باید به اسناد پیش‌رویم ایمان داشته باشم و دربارهٔ اسناد روزگار استالین دست یافتن به این اعتماد از زنده‌ ماندن در آن روزگار هم سخت‌تر است.»
 
در واقع نکته اینجاست که حتی «بریا»، مخوف‌ترین رئیس پلیس شوروی هم شاید نمی‌توانست از صحت آن‌ها اطمینان داشته باشد. رادزینسکی معتقد است: «تنها راه سر درآوردن از این اسناد این است که با زبان آن‌ها آشنا باشید و در ضمن بدانید هر کلمهٔ کلیدی در زبان دستگاه مخوف اطلاعاتی استالین اشاره به چه چیزهایی دارد. البته در بازگشایی این زبان رازآلود روایت‌های شاهدان عینی کمک بسزایی به من می‌کند.»
 
استالین اما دربارهٔ خودش و اسناد مربوط به گذشته‌اش حتی به زبان رمزآلود هم رضایت نداده بود، او همه ‌چیز را از بین برده بود و همین کار رادزینسکی را سخت‌تر می‌کرد. او برای ساختن زندگی «ایوسیف» در کودکی و نوجوانی، در روزگاری که مادرش او را «سوسو» می‌نامید، با دشواری‌های زیادی روبرو شد و در ‌‌نهایت سفرهای پی‌درپی به گرجستان و یافتن شاهدانی که او را در کودکی می‌شناختند سبب شد یکی از درخشان‌ترین فصل‌های کتابش را با عنوان «سوسو: زندگی و مرگ» بنویسد.
 
رادزینسکی از تمام ارتباطات موجود و ممکن برای نوشتن هر کتاب تاریخی‌اش سود می‌جوید، جست‌وجوهایی که خودش آن‌ها را مرارت‌بار می‌خواند. هنگام نوشتن کتاب «نیکلای دوم، آخرین تزار» بر اثر همین پیگیری‌ها موفق شد به دفترچهٔ خاطرات شخصی نیکلای دوم و آرشیو خانوادگی سلسلهٔ رومانوف هم دسترسی پیدا کند.
 
او در روزگار پروسترویکا که دسترسی به اطلاعات موجود در آرشیوهای شوروی برای محققان آزاد شده بود سرنخ‌هایی را یافت که او را در شرایط برتری نسبت به دیگر مورخان قرار داد و در ‌‌نهایت این اطلاعات به کمک ذهن داستان‌پرداز و روایتگرش سبب شدند که بدل به یکی از مشهور‌ترین مورخان عصر حاضر شود. رادزینسکی در کتاب «استالین» عرصه‌های تازه‌ای را فتح کرده است. او در فصل دوم این کتاب با عنوان «کبا: زندگی و مرگ» با کمک روایت‌های موجود و شاهدانی که تا لحظه نوشتن این کتاب برای کسی از «کبای جوان» نگفته‌اند، تصویری همه‌جانبه از او ارائه می‌دهد. به سراغ دست‌نوشته‌های به‌جامانده از تروتسکی می‌رود و هم‌قطاران استالین را در تفلیس پیدا می‌کند. «ایرماشویلی» یکی از این مردان است، او دربارهٔ استالین یا‌‌ همان کبای جوان و کم‌تجربه می‌گوید: «او را در هیچ لباسی جز این بلوز کثیف و پوتین‌های تمیز نشده، نمی‌شد دید. از هر چیزی که یادآور بورژوا بود نفرت داشت.» و بعد این روایت تروتسکی از آن روزگار استالین است که مهری قطعی بر واقعی بودن این چهره می‌زند. رادزینسکی می‌داند که برای شناختن مردی که بعد‌ها این‌چنین دچار کیش شخصیت شد باید از روزگار دیرین به جست‌وجوی حال‌ و روز او پرداخت. او به سراغ دوردست‌ترین آدم‌ها می‌رود، مثلا «سرگی آللیلویف» که سال ۱۹۰۴ در تفلیس با کبای از تبعید گریخته دمخور بود، آشنایی‌ای که زندگی خانوادگی‌اش را ویران کرد، و دختری به نام «نادیا» که همیشه دربارهٔ پدر واقعی‌اش تردیدهایی وجود داشت. اما رادزینسکی به افسانه‌هایی دربارهٔ «فالوس سالار» بودن کبای جوان پایان می‌دهد. او در این فصل قدم‌ به‌ قدم «کبا» را دنبال می‌کند، از دیدار تاریخ‌ساز استالین و تروتسکی در کنفرانس لندن تا حضور موثر کبا در شاخهٔ جنایی حزبی که لنین پایه‌گذارش بود.
 
افشاگری‌های رادزینسکی به زودی برای خواننده بازی‌های دشواری را می‌چیند. او در فصل «کبا، لنین و زهر» از فوریه ۱۹۲۳ تصویر غریبی ارائه می‌دهد و به نقل از تروتسکی می‌نویسد که لنین، استالین را به بالینش فرا خوانده و از او خواسته بود برایش زهر بیاورد تا از درد و رنج‌‌ رها شود. معمایی که برای همیشه در ذهن تروتسکی باقی ماند این بود که چرا لنین چنین درخواستی را از استالین داشت؟ و در پاسخ به سؤال خودش می‌گوید: «حل معما آسان است: لنین می‌دید استالین تنها شخصی است که چنین درخواست غم‌انگیزی را اجابت می‌کند.»
 
نفرت همیشگی همسر لنین از استالین و سایر هم‌قطاران سال‌های جوانی‌اش نیز این سبعیت را تائید می‌کند. رادزینسکی در فصل‌های بعدی لحظه به لحظه استالین خون‌آشام را دنبال می‌کند و با تکیه بر اسناد نشان می‌دهد که در رخدادهای سال‌های ۱۹۳۸-۱۹۳۵ چطور تمام اعضای حزب لنین یک به یک نابود شدند، اتفاقی که یکی از معماهای بزرگ حکومت استالین است و حتی خود قربانیان نیز هیچ‌گاه از این معما سر درنیاوردند که چرا او با چنین بی‌رحمی غیرقابل درکی حزبی را که مطیع او بود، نابود کرد. هر چند بعد‌ها، در اواخر دههٔ ۱۹۸۰ برخی از روان‌شناسان سعی کردند استالین را مبتلا به بیماری پارانویا جلوه دهند، اما رادزینسکی با تکیه بر اسناد به این افسانه هم پایان می‌دهد.
 
اما نکتهٔ اصلی کتاب «استالین» جای دیگری است. رادزینسکی یکی از کامل‌ترین روایت‌ها را از شب مرگ استالین ارائه می‌دهد؛ گزارشی تکان‌دهنده که نشان می‌دهد استالین قربانی ترس‌ها و سیاست‌های خودش شد. او از شبی می‌گوید که در داچای استالین در فاصلهٔ ده کیلومتری مسکو برایش مرگبار از آب درآمد؛ شبی که در حضور بریا، نیکیتا خروشچف، بولگانین و چند نفر دیگر از اعضای بلندپایهٔ دولت میهمانی شبانه‌ای به روال همیشه برگزار شده بود. در اولین ساعت‌های اول ماه مارس همهٔ میهمانان به خانه‌های خود در مسکو بازگشته بودند و استالین، آن محافظه‌کار بی‌همتای تاریخ شوروی برای اولین بار دستور عجیبی صادر کرد: از محافظانش خواست که آن شب به مرخصی بروند و تا خود صبح کسی مزاحم استراحتش نشود.
 
رادزینسکی این مرخص کردن یکباره را عجیب می‌داند و آن ‌را کلید حل معمای مرگ استالین می‌پندارد؛ برای همین پیو‌تر لوزگاچف، یکی از گماشته‌های تیم محافظان استالین را پیدا می‌کند و آن شب را به کمک خاطرات بازماندگان و اسناد بازسازی می‌کند؛ شبی رعب‌آور که همهٔ آنچه استالین به اطرافیانش آموخته بود دربارهٔ خود او عملی شد. او در ‌‌نهایت ما را به این نکته می‌رساند که سرتیم محافظان استالین، به فرمان لاورنتی بریا، سمی به او تزریق کرده بود. اما علت قتل استالین چه بود؟
 
و این تازه سرفصلی است که اسرار بسیاری را برای خواننده هویدا می‌کند. او در پایان کتاب نشان می‌دهد که چطور استالین حتی در لحظهٔ تشییع جنازه هم به شکلی بی‌سابقه و خونبار با مردم وداع کرد. «استالین» به روایت رادزینسکی جدای از هویدا کردن اسرار برای موتیف‌هایی از این دست و تصویرهای بدیع است که اثری خواندنی شده است. آبتین گلکار این اثر را از زبان روسی به فارسی برگردانده و کتاب به تازگی از سوی نشر «ماهی» در مجموعهٔ «تاریخ جهان» منتشر شده است.
نظر شما