سه‌شنبه ۲۷ شهريور ۱۴۰۳ - 2024 September 17

مجله فیلم دی ماه امسال منتشر شد

خلاصه مجله فیم دیماه امسال را تماشا کنید
کد خبر: ۲۴۲۷۲۶
تاریخ انتشار: ۰۱ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۲:۱۲

به گزارش صدای ایران-
مرور خبرهای آذر: خستگی پاییزی

پوریا ذوالفقاری: آذر ماه خستگی سینمای ایران است. تقریباً هر سال همین است. سینمای ایران از اواخر پاییز در شرایطی برای دور جدید جشنواره و به قول عده‌ای سال‌تحویل سینمای ایران آماده می‌شود که هیچ‌یک از مشکلاتش حل نشده‌اند و معمولاً گرفتاری‌های جدیدی هم از راه رسیده است. از طرفی کم‌کم بی‌رونقی اکران هم آغاز می‌شود و فیلم‌دارانی که تلاش‌های‌شان برای اکران به نتیجه نرسیده قید نمایش در زمستان را می‌زنند یا برای اکران نوروز دورخیز می‌کنند و یا حضور در جشنواره. ولی هیچ‌یک از این‌ها مانع کم‌رنگ شدن حاشیه‌ها نمی‌شود. حاشیه در هر فصل و در اوج بی‌رونقی خبرها خود را به رخ می‌کشد و به دست‌وپای فعالان سینما می‌پیچد. سینمایی که امسال علاوه بر مشکلات همیشگی‌اش در حوزه‌های زیادی مثل قاچاق فیلم و وضعیت اکران هم خبرساز شد و از الان می‌توان گفت با همین مشکل سال جدیدش آغاز خواهد شد...

مهندس‌جان!: در سوگ همایون خسروی‌دهکردی
 
محسن بیگ‌آقا: چرا فکر می‌کنیم نباید از خبر مرگ کسی شوکه شویم؟ قرار است همه چیز عادی شود و از رفتن عزیزان‌‌مان تعجب نکنیم؟ پس ضرب‌المثل «مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد» برای چیست؟ اگر کسی که زیاد ترسیده نباید دیگر بترسد، ماجرای هراس از ریسمان چیست؟ وقتی خبر درگذشت همایون دهکردی - «مهندس‌جان» خودمان - را شنیدم، اتفاق عجیبی افتاد: به جای مرگ و رفتن، به یاد زندگی و ماندن افتادم. او چنان پرانرژی، آگاه و خلاق بود که اصلاً فعل رفتن برازنده‌اش نبود.

نگاهی به رابطه‌ی کیفیت سالن سینما و فروش فیلم‌ها

دامون قنبرزاده: مسئولان ما در آمار دادن ید طولایی دارند اما این آمارها معمولاً هیچ‌وقت با واقعیت‌ها جور درنیامده است. طبیعتاً نمی‌توانیم ساخته شدن تعداد زیادی سالن پیشرفته و مدرن در مگامال‌ها را نادیده بگیریم و آیه‌ی یأس بخوانیم اما این را هم نمی‌توانیم از نظر دور نگه داریم که هرچند سالن‌های زیادی در این سال‌ها در ایران (و البته بیش‌تر در تهران) ساخته شده اما سالن‌های قدیمی هیچ‌گاه به استانداردهای لازم نرسیده‌اند. در نتیجه تجربه‌ی خیلی از مخاطبان در مواجه شدن با فیلم‌ها تجربه‌ی خوبی نیست...

درگذشتگان؛ نصرت کریمی: پرتاب شدن به جهان هستی...

علی شیرازی: نصرت کریمی - بازیگر، کارگردان، نویسنده، چهره‌پرداز، انیماتور، دوبلور و مجسمه‌ساز - روز دوازدهم آذر در آستانه‌ی ۹۵سالگی بر اثر کهولت از دنیا رفت. او زندگی پررنجی را با عشق و امید و آموختن و آموزاندن و هنرمندی گذراند. خیلی دیر پایش به خانه‌ی سینما رسید؛ آن هم با کالبدی بی‌جان. در حالی که داماد هنرمندش مهرداد اسکویی (مستندساز) به عنوان مجری مراسم وداع واپسین با او در حیاط ساختمان شماره ۲ خانه‌ی سینما خطاب به پیکرش گفت: «استاد نصرت کریمی؛ به خانه‌ی خودت، “خانه‌ی سینما” خوش آمدی». و سپس ادامه داد: «بابانصرت همیشه می‌گفت از این کشور نرو. این‌جا سختی هست ولی خانه‌ی ماست. اگر دلت گرفت برو بازار تهران، برو به شهرهای دیگر. شما قصه‌گوهای این مردم هستید و این‌جا خاک ما و خانه‌ی ماست»...

چهل سال خانه‌نشینی نصرت کریمی

علی‌رضا مجمع: در همه‌ی این سال‌ها، سال‌هایی که به‌ظاهر حضور نداشت - ولی در عمل، بود و کار می‌کرد و آموزش می‌داد - در چند گپ‌وگفت هنگامی که به خانه‌اش می‌رفتیم یا در کلاس‌هایی که گاهی می‌گذاشت و با ولع حاضر می‌شدیم، هر آن‌چه از آن حضورها در ذهن‌مان مانده، نصرت کریمی همان بود که بود. به قول خودش «هنوز نصرت کریمی است!» همان که در ذهن ما مانده است. همان که از حرف‌هایش آموختیم. از کلاس فن بیانش در باغ فردوس سال ۱۳۷۱، که تصاویرش در آرشیو یکی از دوستان موجود است، تا خاطره‌هایش از دوران تحصیل در پراگ...
مصایب نصرت کریمی؛ هنرمند خوب، هنرمند مرده است

بهزاد عشقی: نصرت کریمی از معدود فیلم‌سازان ایرانی است که به نقد سنت رفت. اما این نقد در سطح می‌گذرد و هرگز شامل مطالبه‌های مدرن نمی‌شود و از محدوده‌ی تن‌خواهی مردان سنتی فراتر نمی‌رود. سنت در مناسبات ماقبل مدرن چنان هیمنه‌ای داشت که نه‌فقط زنان که گاهی مردان را نیز در بند می‌کرد. چنان‌که کریمی نیز در فیلم‌های درشکه‌چی، محلل، تختخواب سه‌نفره و عیالوار، خود زخمی همین سنت‌های بازدارنده می‌شد. کریمی به شخصیت زن نیز از زاویه‌ی مدرن نگاه نمی‌کرد و آن‌ها را به شکل توده‌ی بی‌شکل و منفعلی به تصویر می‌کشید که خود از شارحان سنت‌های ضدزن بودند...

نگاهی به شروع خانه‌خراب: نگاه امروز به دیروز

رسول نظرزاده: یکی از تأثیرگذارترین صحنه‌های خانه‌خراب شروع آن است که به شیوه‌ی «تک‌گویی اول‌شخص روی تصویر» اجرا شده است. دیدن این صحنه پس از سال‌ها (با صدای نصرت کریمی) حالا به صدایی فرامتن تبدیل شده که به نگاه «درزمانی» میدان می‌دهد. نوعی واگویی و حسرت نسبت به زندگی در آن خانه که همزمان نگاه شخصی کارگردان را هم نسبت به گذشته نشان می‌دهد. صدای راوی روی حرکت نرم دوربین بر اجزا و فضاهای خالی خانه‌ی قدیمی بی‌آن‌که با موسیقی سوزناک یا تأکید بیش از حد همراه شده باشد بر حسرت‌خواری کارگردان از این فاصله‌ی ناگهانی در خانه‌ی اجدادی حکایت می‌کند...

حرف‌های نصرت کریمی در برابر دوربین خانگی؛ خیلی آرامش دارم

به نظرم دور کره‌ی زمین قطاری دائماً در حرکت است به نام قطار زندگی. هر کسی سوار این قطار می‌شود لاجرم باید در یک ایستگاه پیاده شود. مهم این است که در مدتی که سوار این قطار است از لحظات زندگی‌اش استفاده کند و به او خوش بگذرد. خوش‌گذرانی یعنی لحظات خوش و بدون غصه، بدون استرس، تپش قلب و ناراحتی. دوم این که با مسافران قطار روابط حسنه داشته باشد؛ روابط انسانی و پاک. به طوری که وقتی در ایستگاه پایانی پیاده می‌شود تمام مسافران قطار بگویند حیف، زود پیاده شد، خاطره‌اش را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنیم...بهشت برای آسید علی‌میرزا نیست!: نگاهی متفاوت به «پ مثل پلیکان»

جهانبخش نورایی: پ مثل پلیکان یک مستند آرمان‌گراست. به این معنی که از واقعیت‌ها و اجزای زندگی و آدم‌ها به عنوان مصالح کار برای رسیدن به یک آرمان و آرزو استفاده می‌کند و در پی ریشه‌یابی موقعیت‌ها نیست. اگر از این منظر به پ مثل پلیکان نگاه کنیم، تخیل فیلم‌ساز را قوی‌تر از واقعیت می‌بینیم. در این‌جا پ مثل پلیکان را به عنوان پدیده‌ای در بستر و شرایط تاریخی‌اش بررسی کنم و آن را در چشم‌انداز فکری وسیع‌تری قرار بدهم تا شاید برای فردا و آخرت‌مان هم مفید باشد. فیلم در سال ۱۳۵۱‌، یعنی شش سال قبل از انقلاب ساخته شده و به نظر من انعکاس نوعی نگاه است که جامعه‌ی روشنفکری آن زمان و فضای بخشی از ادبیات اجتماعی و سیاسی ما را تسخیر کرده بود. شاعران و قصه‌نویسان و نمایش‌نامه‌پردازانی که درگیر طرح مسائل و مشکلات اجتماعی بودند و به قول خودشان نمی‌توانستند نسبت به آلام مردم (نپرسید کدام مردم) بی‌اعتنا باشند، در یک موضوع اشتراک نظر داشتند: رنج و بدبختی و فلاکت دیر یا زود به پایان می‌رسد و نجات‌دهنده خواهد آمد...

فیلم  «فردوسی»، صحنه‌های حذف‌شده به دستور

محمد تهامی‌نژاد: روز سیزدهم آذر ۱۳۹۸ سکانس‌هایی از فیلم فردوسی (۱۳۱۳) توسط فیلمخانه‌ی ملی ایران در موزه‌ی سینما به نمایش در‌آمد. ظاهراً این بیست دقیقه فیلم شامل صحنه‌هایی است که پهلوی اول دستور حذف و دوباره‌سازی آن‌ها را صادر‌ کرد. مهم‌ترین اهمیت این رخداد، از جنبه‌ی آرشیو فیلم، عبارت از پیدا شدن و دیداری شدن بخش گم‌شده‌ای از تاریخ سینماست. پیدا شدن هر فیلمی به این معناست که تاریخ سینما را از تاریخ شفاهی و افواهی و حدس و گمان به تاریخ سینمای تصویری و واقعی مبتنی بر سند، تبدیل می‌کند. تا چند سال پیش تاریخ سینمای ایران، تاریخ شفاهیات بود. نام و نشان خیلی از فیلم‌ها از جمله آثار دوره‌ی قاجار را شنیده بودیم ولی آن فیلم‌ها وجود نداشتند. حالا تاریخ سینمای ما به‌تدریج با امر ملموس و قابل‌مشاهده، تعریف می‌شود...

فوق‌لیسانسه‌ها، دومین دنباله‌ی نمایشی نیمه‌ی سرد سال

مازیار معاونی: اکنون که پس از دو سال، مجموعه‌ی فوق‌لیسانسه‌ها به عنوان فصل سوم یک سریال موفق (و دومین دنباله‌ی نمایشی نیمه‌ی سرد امسال بعد از سریال ستایش) از راه رسیده با وجود انتظارهایی که از سروش صحتِ خلاق و بااستعداد می‌رود، مخاطب سرخورده از دنباله‌سازی‌های ناموفق، دوباره همان حس‌وحال آشنای ناشی از برآورده نشدن توقع را در خود احساس می‌کند...

گفت‌وگو با حسین مطمئن‌زاده درباره‌ی نوآوری‌های دوبلاژ

علی باقرلی: مطمئن‌زاده به‌تازگی در یک حرکت نوآوارانه موفق شده در دوبله‌ی فیلم جدید شیرشاه صدای مرحوم بهرام زند را که حدود سیزده سال پیش در دوبله‌ی انیمیشن بلند این اثر جای شخصیت ماندگار موفاسا حرف زده بود دوباره جای این شخصیت بگذارد و در واقع احیا کند. حاصل کار با توجه به دشواری‌های این کار پذیرفتنی و باورپذیر از کار درآمده است. به بهانه‌ی این حرکت نوآورانه با او گفت‌وگویی کرده‌ایم.

سینمای جهان - نگاهی به بهره‌گیری از تکنولوژی جوان‌سازی در سال‌های اخیر

نیوشا صدر: سر صحنه‌ی سکوت بود که سرپرست جلوه‌های ویژه‌ی اسکورسیزی، پابلو هلمن، برای نخستین بار از ماجرای این فیلم باخبر شد، گرچه اولین صحبت‌ها بین او و اسکورسیزی در مورد این تکنولوژی به مراحل اولیه‌ی پروژه‌ی عقیم‌مانده‌ی زندگی فرانک سیناترا بازمی‌گردد. در آن زمان آن دو بر سر این که چه‌گونه می‌توان از یک بازیگر برای ایفای نقش یک نفر در دوره‌های مختلف زندگی‌اش استفاده کرد گفت‌وگو کرده بودند. بعدتر اسکورسیزی به هلمن گفته بود که قصد ندارد فیلم سیناترا را بسازد اما همچنان برای کاری دیگر به این تکنولوژی نیازمند است و آن کار دیگر، فیلم سه ساعت‌ونیمه‌ی ایرلندی بود...

روی پرده: میدوی (رولند امریش)

جواد رهبر: رولند امریش سال‌ها بود که می‌خواست فیلمی درباره‌ی نبرد میدوِی بسازد اما همان طور که از موضوع چنین فیلمی برمی‌آید، مشکل اصلی تأمین بودجه بود. امریش در دهه‌ی ۱۹۹۰ این پروژه را به کمپانی سونی پیکچرز پیشنهاد کرد و ویلیام گلدمن، فیلم‌نامه‌نویس سرشناس هم به آن علاقه‌مند شده بود. اما مسئولان کمپانی نتوانستد با بودجه‌ی صد میلیون دلاری فیلم کنار بیایند و به همین دلیل امریش سراغ کارگردانی میهن‌پرست (۲۰۰۰) رفت. وقتی در اواسط ۲۰۱۷ اعلام شد امریش این فیلم را می‌خواهد بسازد و برای ساخت آن دست‌کم به ۱۲۵ میلیون دلار نیاز دارد، به نظر می‌رسید مشکل اصلی حل شده باشد ولی این طور نبود...

ایرلندی (مارتین اسکورسیزی): هیچ‌کدام‌مان روی رستگاری را نمی‌بینیم

امیر پوریا: سال‌ها پیش آقای مسعود کیمیایی در وصف وسعت روایت پدرخوانده۲ می‌گفت این فیلمی است که انقلاب کوبا با تمام عظمتش یکی از ۲۵ خط داستانی فرعی آن به حساب می‌آید! این نوع روایت گسترده، رمان‌وار و روایتگر چند زندگی خانوادگی و فردی را منتقدان و مورخان گاه «روایت اپرایی» نامیده‌اند و گاه صفت «حماسی» برای آن به کار برده‌اند. این دو تعبیر در وصف ایرلندی که ترور جان فیتزجرالد کندی و محاکمه‌های دولت ریچارد نیکسن از خطوط داستانی فرعی آن‌اند نیز می‌تواند به کار رود. با این سه توضیح: ۱) نباید تصور کنیم «حماسی» در این‌جا به معنای خلق حماسه‌ای از سلحشوری قهرمانان داستان است. چنان‌که در این نوشته خواهد آمد، فیلم به هیچ روی آدم‌های اصلی‌اش را شایسته‌ی ستایش محض نمی‌بیند...

فیلمی درباره‌ی زندگی

کیومرث وجدانی: ایرلندی چکیده‌ای از کارنامه‌ی مارتین اسکورسیزی، و تجلی خلاصه‌ی سال‌های متمادی فیلم‌سازی اوست. پس از چند دهه دوری، او دوباره به سرزمین آشنا و مورد علاقه‌اش، دنیای گنگسترها و مافیا، در سطحی بالا از پختگی بازگشته است. بر خلاف رفقای خوب (۱۹۹۰)، شیوه‌ی برخورد با خشونت، که اتفاقاً خشونت زیادی هم دارد، کنترل‌شده است. هیچ‌کدام از رفتارهای تند شخصیت‌های رفقای خوب در این فیلم دیده نمی‌شود. این نکته به‌ویژه در تفاوت در پرداخت شخصیت جو پشی بین دو فیلم قابل‌توجه است. در این فیلم او در استدلال‌هایش معقول، خون‌سرد و منطقی، و در برخوردش ملایم و لطیف است اما هنوز هم در صورت لزوم می‌تواند قاطع و بی‌رحم باشد...
جوکر (تاد فیلیپس): دیدی؟ جوکر بابای بتمن را نکشت!

علی فرهمند: جوکرِ تاد فیلیپس می‌توانست یک شخصیت انقلابی که توانِ به وجود آوردن جنبش‌های معترضِ حتی خارج از قاب سینما - در سرتاسر جهان - داشته باشد؛ اگر جایی برای ابراز خلاقیت جنون‌آسای فینیکس وجود داشت، و اگر این میزان محافظه‌کار، و این قدر هالیوودی نبود! اکنون جوکر بین اعتراض و سرکوبِ اعتراض مانده است. اتفاقاً جوکرِ داستان‌های مصور بر خلاف این ماسکِ کودک‌مآب، بسیار خشمگین است و بسیار جانی و بسیار پُررمزوراز و خلاصه یک اعجوبه‌ی رعب‌آور است اما این‌جا...!

به من بخند عزیزم، به سرتا پام!

حمیرا افشار: تاد فیلیپس به ساخت کمدی‌هایی مانند هنگ اور/ خماری مشهور است و جدی‌ترین موارد کارنامه‌ی او تهیه‌کنندگی فیلم‌هایی چون همه‌ی مردان پادشاه یا ستاره‌ای متولد شد است و شاید کم‌تر کسی فکرش را می‌کرد که او به سراغ درامی مانند جوکر برود و از پس آن هم به‌خوبی (حداقل با ملاک فروش گیشه) بربیاید. فیلیپس در این نسخه از جوکر نه به رویارویی نیروی خیر و شر، بلکه به چگونگی تحول یک انسان می‌پردازد...

وداع (لولو وانگ): سیمای زنی در دوردست

خشایار سنجری: وانگ، نگاهی عارفانه به زندگی دارد و در تقدیس تلاش برای زندگی بااصالت و امیدواری سخن می‌گوید. او همچون عباس کیارستمی در طعم گیلاس یا باد ما را خواهد برد از مرگ به زندگی می‌رسد و با این روش، توجه بیننده را به زندگی و زیبایی‌هایش معطوف می‌کند. این مهندسی معکوس برای دست‌یابی به امیدواری و شوق بهتر زیستن، تا ‌جایی پیش می‌رود که در ‌انتهای فیلم، وانگ از حقیقتی شخصی پرده برمی‌دارد. این افشاگری دل‌چسب پایانی در وداع، تداعی‌کننده‌ی پایانی‌ست که کیارستمی برای طعم گیلاس در نظر ‌گرفته بود. نمای پایانی، سیمای زنی‌ست در دوردست، که برای بقایش بسیار کوشیده است...

سوپر ۳۰ (ویکاس بال): وقتی مُردی، دیگه مشکلی نداری!

دامون قنبرزاده: کلیت فیلم هم مانند همیشه‌ی سینمای هند، بالا و پایین شدن زندگی انسانی‌ست که در جهت انسانیت گام برمی‌دارد و ناملایمت‌های دوروبرش را به هر شکل ممکن شکست می‌دهد. ناملایمت‌هایی که بی‌محابا بر سرش می‌بارند اما او بیدی نیست که از این بادها بلرزد. فیلم هم دقیقاً منظورش این است که با این بادها نلرزید...
رخت‌شوی‌خانه/ خانه‌ی پول‌شویی (استیون سودربرگ): سنگر کاغذی

شهرزاد امیرشاه‌کرمی: خانه‌ی پول‌شویی بدون در نظر گرفتن بازیگران چهره‌ای که در آن به ایفای نقش پرداخته‎اند، می‌تواند مستندی باشد درباره‌ی فساد اقتصادی در هر جایی از دنیا. یکی از ویژگی‌های محتوایی و مضمونی آثار سودربرگ بهره‌گیری‌ او از اصل تعمیم‌دهی است. سودربرگ پرسش فیلم‌هایش را عموماً تعمیم می‌دهد؛ چه این پرسش‌ها درباره‌ی زندگی شخصیت اول داستان باشد که به آینده و ادامه‌ی زندگی او تعمیم داده می‌شود و چه در باب مسائلی چون فساد اقتصادی، قاچاق مواد مخدر، رسوایی محیط‌زیستی و...

ال کامینو: فیلم سینمایی بریکینگ‌بد (وینس گیلیگان): قدم زدن با معشوقِ مُرده

مازیار فکری‌ارشاد: مهم نیست که اِل کامینو: فیلم سینمایی بریکینگ‌بد را تا چه حد می‌توان دنباله‌ای بر سریال معروف بریکینگ‌بد دانست. مهم هم نیست که فیلم چه‌قدر به وقایع و آدم‌های سریال ارجاع می‌دهد تا قصه‌ی خود را پیش ببرد. چیزی که اهمیت دارد این است که فیلم با بهره‌گیری از یکی از شخصیت‌های محوری و اشاره به برخی فرازهای بریکینگ بد، مسیر منحصربه‌فردی را طی می‌کند و اساساً فیلمی مستقل از مجموعه‌ی اینک کالت‌شده‌ی وینس گیلیگان محسوب می‌شود...

علی حاتمی به روایت کوئنتین تارانتینو: نگاهی دیگر به روزی روزگاری در هالیوود

هوشنگ گلمکانی: نحوه‌ی بروز خشونت در این فیلم هم یادآور چگونگی نمایش خشونت در فیلم‌های حاتمی است. البته تارانتینو در فیلم‌های دیگرش مرزهای حیرت‌انگیزی از خشونت را درنوردیده اما در روزی روزگاری... نمایش خشونت به سکانس آخر محدود شده است. در فیلم‌های حاتمی، در کنار فضای شاعرانه و آرام رویدادها، حاتمی ناگهان سر بریده‌ای را جلوی روی تماشاگر می‌گذارد. خشونت سکانس پایانی روزی روزگاری... برایم یادآور خشونت سکانسی از هزاردستان است...

نگاهی به مضمون‌های مشترک فیلم‌های دله‌دزدها و انگلمحسن خادمی: گاهی در سینمای جهان و در یک بازه‌ی زمانی چند فیلم به شکلی اتفاقی یا برخاسته از پدیده‌های اجتماعی و مختصات زمانه، مضمون‌هایی مشترک در داستان‌های‌شان طرح می‌کنند. زمانی هم که پای نزدیکی جغرافیایی و فرهنگی بین کشورهای سازنده فیلم‌های مورد نظر در بین باشد، این اشتراک‌ها پررنگ‌تر می‌شود و می‌توان تحلیل سر‌راست‌تری نسبت به شباهت‌ها و تفاوت‌های تماتیکِ آن‌ها داشت. دله‌دزدها (هیروکازو کورییدا، ۲۰۱۸) محصول ژاپن و انگل (بونگ جون هو، ۲۰۱۹) محصولِ کره‌ی جنوبی فیلم‌هایی از این دست هستند...

شمایل زنانه‌ی سینمای موج نو: به یاد آنا کارینا

پرویز جاهد: آنا کارینا، شمایل زیبای موج نوی سینمای فرانسه در ۷۹سالگی درگذشت. نام واقعی او هانه کارین بایر بود اما برای بازی در سینما به پیشنهاد کوکو شانل، نام آنا کارینا را بر خود نهاد. او پیش از بازی در فیلم‌های ژان‌لوک گدار، مدل آگهی‌های تبلیغاتی بود و بازی در فیلم‌های موج نویی و شخصیت‌محور گدار بود که به کارینا فرصت داد تا استعداد و قابلیت‌های بازیگری‌اش را به نمایش بگذارد. روش گدار، ضد متد اکتینگ بود و او به جای روان‌شناسی شخصیت‌ها، به بازیگر به عنوان یک پرفورمر/ مجری نگاه می‌کرد تا یک کاراکتر. به قول ریچارد برودی، گدار شخصیت‌ها را همان گونه تصویر می‌کرد که پیکاسو چهره‌هایش را طراحی می‌کرد...

نامه‌ای با امضای ژان لوک گدار...شاهین شجری‌کهن: با آن که کارنامه‌ی کارینا تا همین اواخر به شکلی مستمر ادامه داشت، دنیای او بدون ژان لوک گدار، دنیایی کمابیش سردرگم بود. کارینا یک روز در دنیای آلبر کامو بود (بیگانه، لوکینو ویسکونتی، ۱۹۶۷) و یکروزدربارگاههارون‌الرشید (در نقش شهرزاد در فیلمی به همین نام ساخته‌ی پیر گاسپارد اویه، ۱۹۶۳). فیلم‌ها و نقش‌های کارینا با کارگردانان دیگر نگرفتند، شاید به این خاطر که کارگردانان دیگر - که شامل راینر ورنر فاسبیندر، تونی ریچادرسُن و رائول روئِس می‌شود - به اندازه‌ی گدار متوجه این نبودند که کلید کشف جادوی کارینا در آزاد گذاشتن اوست...

مناسبات هالیوودی: درآمدی بر توزیع و نمایش فیلم

حمیدرضا مدقق: حیات هر فیلم بلند سینمایی تا پیش از آغاز مواجهه‌اش با مخاطبان، دربردارنده‌ی سه مرحله است: تولید، توزیع و بازاریابی، و نمایش. در پایان این سه مرحله است که سرنوشت نهایی فیلم در گیشه‌ها تعیین می‌شود و با به میان آمدن محک نقد، قضاوت‌ها، آشکارکننده‌ی درجه‌ی اعتبار و میزان بقای فیلم در حافظه‌ی هنر سینما خواهند بود. بر این اساس، کاملاً بدیهی‌ست که وجود هر گونه نقص و کاستی در هر یک از این مراحل، حیات فیلم را با خطر جدی مواجه می‌کند و از این رو آگاهی و شناخت کافی از چگونگی مناسبات موجود در هر سه مرحله‌ی اشاره‌شده برای علاقه‌مندان جدی سینما، به‌ویژه نیروهای تازه‌نفسی که قصد ورود به این حوزه‌ها را دارند، مفید خواهد بود...

نقد فیلم - جهان با من برقص (سروش صحت): من مرگ را سرودی کردم...

هوشنگ گلمکانی: طنز مینی‌مال و خاص سروش صحت را دوست دارم. چه در شکل عامه‌پسندترش در لیسانسه‌ها و فوق‌لیسانسه‌ها، و چه روشنفکرانه‌اش در همین جهان با من برقص، طنزی خاص است. یک بار طنز او را وودی آلنی توصیف کردم اما با وجود شباهت‌ها، تفاوت‌هایی هم دارد که آن را خاص می‌کند. خاص خود او. جهان با من برقص تبلور استیلیزه‌ی این سبک منحصربه‌فرد طنازی سروش صحت است که چه در قالب مکتوب و چه نمایشی، نظیری برایش نمی‌شناسم...

گفت‌وگوی مصطفی مستور و سروش صحت: صدای مرگ در مرزهای زندگی

صحت: متأسفانهمن آدمی تکنیکی نیستم و تبحری در مسائل تکنیکی ندارم. خیلی اوقات ممکن است خط فرضی را که جزو اصول اولیه‌ی فیلم‌سازی است گم کنم. باید فکر کنم و آن را روی کاغذ بیاورم. لنز عدسی و فاصله‌ی کانونی چیزهایی هستند که خیلی دلم می‌خواهد به آن‌ها مسلط باشم اما متأسفانه نسبت به همکارانم خیلی عقب‌ترم./ اگر مرگ این قدر به ما نزدیک است چرا مثلاً باید درس بخوانیم یا شغلی انتخاب کنیم؟ به چه امید و انگیزه‌ای زندگی را ادامه بدهیم؟ این‌ها سؤال‌ها و دغدغه‌ای بود که تا الان هم ادامه دارد. مادر من در ۳۵سالگی و در زمانی که بسیار جوان بود فوت کرد و این قضیه برای من تشدید شد.

معکوس (پولاد کیمیایی): سلطان کیه؟

جواد طوسی: پولاد کیمیایی با همین فیلم بلند اولش نشان می‌دهد که دغدغه دارد و سینما برایش جدی‌ست و زبان این مدیوم را شناخته است. منتها برای سیر تکاملی و رسیدن به نقطه‌ای مطلوب و در عین حال پرمخاطب، می‌باید به چارچوب و قوام فیلم‌نامه و جهان‌بینی فردی‌اش ( فراتر از ادای احترام به مادر گرامی‌اش گیتی پاشایی با پخش کوتاه ترانه‌ی «گلمریم» در صحنه‌ای که سالار به سمت خانه می‌رود) اهمیت بیش‌تری بدهد...

جان‌دار (حسین دوماری، پدرام پورامیری): در ستایش دار و جان

مصطفی جلالی‌فخر: جان‌دار به‌وضوح بر اساس تقابل قهرمان و ضدقهرمان استوار است. فیلم با صریح‌ترین و ساده‌ترین شکل ممکن، جمال را برای قهرمان‌سازی برگزیده است. علاوه بر فیزیک بازیگر، تلاش خانواده برای ازدواجش و بعد این که با تماس تلفنی مادر وارد دعوا می‌شود و برای دفاع از خواهرش مرتکب قتل می‌شود، تا بعدتر که برادرش از سر خیرخواهی، تیغ موکت‌بری در شکمش فرو می‌کند تا بتوانند از عنوان دفاع مشروع استفاده کنند. همه‌ی مؤلفه‌ها برای جلب حداکثر همدلی و حتی ترحم مخاطب برای قهرمانی بی‌نقص او را فراهم آورده است...

هزارتو (امیرحسین ترابی): پشت پرده‌ی سکوتشاهین شجری‌کهن: هزارتو با لحنی واقع‌گرایانه و بدون آن‌که ذره‌ای از قطعیت تلخ و خشونت‌بار موضوعش کم کند، قصه‌ی یک کودک‌ربایی را روایت می‌کند که قاعدتاً باید اوج مصیبت باشد ولی در واقع فقط آغاز مصیبت است و واکنش‌های آدم‌ها و رفتارهای بعد از واقعه، اصل مصیبت را رقم می‌زند. کودک‌ربایی، که نقطه‌ی عزیمت درام و اتفاق اصلی فیلم‌نامه است، فقط نیشتری‌ست که بر زخم زده می‌شود و بر اثر آن، انبوهی چرک و خونابه بیرون می‌زند. در تصویری که فیلم از جامعه‌ی امروز نشان می‌دهد، همه مشکل‌دار و پنهان‌کار و آلوده به گناه‌اند...

آخرین داستان (اشکان رهگذر): چشم اسفندیار

ریحانه عابدنیا: آخرین داستان، برداشتی آزاد از «داستان ضحاک» در شاهنامه است. روایتی قهرمان‌محور که به دلیل محدودیت‌های همیشه در به تصویر کشیدن قهرمان (سوای قهرمان‌های دینی) جایش در فیلم‌های ایرانی خالی بود. تغییرهایی که در داستان فیلم انجام شده، از جمله اشاره نکردن به کشته شدن مرداس توسط ضحاک، مرگ فرانک، حذف ارنواز و اضافه کردن ارشیا و ماندانا، با توجه به هدف‌ها و محدودیت‌های فیلم‌ساز قابل‌پذیرش است...

گفت‌وگو با اشکان رهگذر، کارگردان «آخرین داستان»: چیزی به نام انیمیشن ایرانی نداریم

پوریا ذوالفقاری: طراحی لباس شخصیت‌های فیلم بر چه اساسی صورت گرفت؟
رهگذر: ما دوره‌ی هخامنشی را معیار قرار دادیم. چون فردوسی می‌توانسته خط پهلوی را بخواند اما میخی را نه. بنابراین خیلی از این مقطع آگاه نبوده و نتیجه‌اش بخشی از شاهنامه شده که فردوسی با شخصیت‌ها و وقایعش برخورد اسطوره‌ای کرده است. حتی در تطبیق بخش اسطوره‌ای شاهنامه با تاریخ، نظریه‌ای هست که فریدون را همان کورش می‌داند. ما هم برای معماری و طراحی لباس‌ها سراغ دوران هخامنشی رفتیم و البته طبیعتاً از تخیل‌ هم بهره گرفتیم...

خداحافظ دختر شیرازی (افشین هاشمی): از كمدی، كدام كمدی؟

محمد محمدیان: داستان خداحافظ دخترشیرازی قصه‌ی تازه‌ای نیست. اما مسیری كه هاشمی برای حكایت نه‌چندان جدیدش برگزیده اتفاقاً جذاب، دل‌نشین، باورپذیر و عاشقانه است. ابتدای فیلم و آغاز كشمكش، تماشاگر می‌ماند كه آیا واقعاً با فیلم طنز روبه‌رو است، از بس شروع این رویارویی جدی است. اما این تناقض در ادامه به كمك فیلم و اثر شخصیت‌ها بر یک‌دیگر و بر تماشاگر آمده تا بیش‌ترین تأثیر را بر طنز موقعیت خلق‌شده بگذاردمنطقه‌ی پروازممنوع (امیر داسارگر): والدین باید روشنگر باشند...

دامون قنبرزاده: در سینمایی که بیش‌تر در لوکیشن‌هایی شبیه به هم فیلم‌برداری می‌شود، دیدن این میزان فضای باز و کوه و جنگل و تپه می‌تواند پیشنهاد دل‌نشینی باشد. در سینمایی که چند بازیگر مشخص، تمام فیلم‌ها را به دست گرفته‌اند تا جایی که حتی نقش‌های بسیار کم‌تر از سن واقعی خودشان بازی می‌کنند و عین خیال‌شان هم نیست که با نقش جور درنمی‌آیند، دیدن چند نوجوان ناشناخته روی پرده‌ی سینما می‌تواند نه‌تنها جسارت کارگردان را نشان بدهد بلکه باعث شود فضا کمی عوض شود و چشم‌های‌مان به خاطر ندیدن آن بازیگران همه‌جاحاضر کمی استراحت کند...

رادیو استانبول: نگاهی به موسیقی «مطرب»

نسیم قاضی‌زاده: مطرب گاهی از ریتم می‌افتد و گاه به بیراهه‌هایی می‌زند که احتمالاً مخاطبان خاص و کم‌سن‌وسال‌تری را در آن صحنه‌ها مورد هدف قرار داده اما موسیقی مطرب چنین نیست و حرکت یکسان، شیرین و منسجم خود را از ابتدا تا انتهای فیلم حفظ می‌کند. از این نظر، موسیقی بالاتر از فیلم ایستاده و مسیری دشوارتر از آن را پیموده است؛ موسیقی‌ای که بخش مهمی از بار اصلی قصه را به دوش کشیده است...

درخت زندگی (هومن بابانوروزی): طعمِ گسِ شهرت

رضا زمانی: در نگاه اول به نظر می‌رسد درخت زندگی یکی دیگر از فیلم‌های مستندی‌ست که پس از مرگ عباس کیارستمی، با محوریت جهان، زندگی و سینمای او ساخته شده است. فیلم‌هایی که طیف متنوعی از آثار مستند این سال‌ها، از نمونه‌های موفقی چون ۷۶ دقیقه و ۱۵ ثانیه (سیف‌الله صمدیان) تا آثاری فراموش‌شدنی و ذوق‌زده مانند و کیارستمی ادامه دارد... (احسان ناجی) را شامل می‌شود. اما پس از گذشت چند دقیقه، فیلم راه خودش را به سمت طرح پرسشی عوض می‌کند و مسیر مستقل خودش را پیش می‌گیرد...

نقد خوانندگان: نگاهی به «جان‌دار»

رومینا خلج: پس از موفقیت همه‌جانبه‌ی ابد و یک روز تعدادی از فیلم‌سازان وسوسه شدند همان الگو را تکرار کنند، در سینمایی که بیش‌تر مخاطبانش را طبقه‌ی متوسط به بالا شکل می‌دهد، انتخاب خانواده‌ای از طبقه‌ی به‌نسبت فقیر، خواه و ناخواه تعداد زیادی شخصیت، ادبیاتی ویژه و حتی سر و شکلی متفاوت برای فیلم‌ها فراهم می‌کند. اما چرا فیلم‌هایی مثل آباجان یا همین جان‌دار حتی با خط داستانی‌ای پروپیمان‌تر، قادر به تکرار آن کشش و جذابیت نیستند؟
 
نظر شما