قاتل ناپدری: پدر و ناپدریام زجرم دادند و مسیر زندگیم تغییر یافت
مردی که در جوانی ناپدریاش را به قتل رسانده بود، بعد از ۱۵ سال و درحالیکه به میانسالی رسیده برای قضات از روزگار تلخ کودکیاش گفت و توضیح داد شرایط سخت زندگی او را تا خودکشی پیش برده بود.
به گزارش صدای ایران، این مرد که از ۲۵ سالگی در زندان است با گذشت ۱۵ سال از زمان بازداشتش و با توجه به اعلام گذشت اولیای دم به دلیل عدم توانایی در پرداخت دیه درخواست اعسار داده است تا آزاد شود.
این متهم توضیح داد چطور ابتدا پدر و سپس ناپدریاش او را زجر دادند و مسیر زندگی او تغییر کرد.
متهم گفت: از وقتی یادم میآید، پدرم اعتیاد داشت. اعتیاد او زندگی ما را سیاه کرده بود. من چهارساله بودم و یک برادر هشتماهه داشتم که مادرم از پدرم جدا شد و حاضر نشد حضانت ما را به پدرم بدهد. او ما را با خودش برد. ما بهسختی روزگار میگذراندیم، اما همینکه پدرم نبود تا ما را اذیت کند برایمان کافی بود تا اینکه مدتی بعد مادرم با مردی به نام فریدون آشنا شد. کمر مادرم داشت زیر بار زندگی خم میشد؛ من درک میکنم چرا ازدواج کرد. بعد از ازدواج آنها کمی اوضاع مالی ما بهتر شد، اما فریدون بسیار مرد بداخلاقی بود. خیلی به مادرم سخت میگرفت. مادرم از او صاحب دو فرزند؛ یک پسر و یک دختر شد و ما همگی در یک خانه زندگی میکردیم.
متهم به قتل در ادامه گفت: فریدون فحاشی میکرد و ما را کتک میزد. او مادرم را هم اذیت میکرد. با خودم فکر کردم بعد از اینکه به سربازی رفتم، کاری پیدا میکنم و زندگی خودم را میسازم و مادرم و خواهر و برادرانم را پیش خودم میبرم. وقتی سرباز بودم برای مادرم نامه مینوشتم؛ جواب نامههایم را نمیداد. امکان تماس تلفنی هم نبود.
پنج ماه از دوران سربازیام گذشته بود که یک روز بلندگوی پادگان نامم را صدا زد و وقتی رفتم، دیدم مادرم به ملاقاتم آمده است. گفتم برایش نامه نوشتهام و پرسیدم چرا جوابم را نداده است. مادرم تعجب کرد و گفت: نامهای به دستش نرسیده است. بعد از اینکه مادرم رفت و موضوع را پیگیری کرد، متوجه شدیم فریدون نامههای من را میگرفت و پاره میکرد و به مادرم نمیداد. مادرم سر این موضوع با فریدون درگیر شده و آنها حسابی با هم دعوا کرده بودند.
مرد متهم به قتل در ادامه داستان زندگیاش به قضات گفت: فریدون از مادرم شکایت کرد و مادرم بهخاطر این درگیری هفت ماه زندانی شد. مادرم بعد از آزادی وقتی به خانه برگشت، متوجه شد فریدون با زن دیگری ازدواج کرده و همسرش باردار است. این موضوع مادرم را شوکه کرد، اما او پذیرفت که شوهرش را از دست داده است. او خواست بچهها را ببیند، اما فریدون اجازه نداد.
متهم گفت: فریدون دیگر اجازه نمیداد مادرم بچههایش را ببیند. سختیهای مادرم ادامه داشت. به او گفتم صبر کن چیز زیادی از سربازیام نمانده؛ میآیم و با هم خواهر و برادرم را میگیریم و زندگی جدیدی را شروع میکنیم. مادرم هم قبول کرد. او آرامتر شده بود تا اینکه یک روز که برای دیدن خواهرم نرگس مقابل مدرسه او رفته بود، متوجه شده بود زن جدید فریدون نرگس را آزار داده و موهای بچه را از ته زده بود تا خجالتزدهاش کند. مادرم از این موضوع خیلی ناراحت شده و با همسر فریدون درگیر شده بود.
مادرم بهخاطر این درگیری ۵۰ روز به زندان افتاد. من مدتی بعد وقتی سربازیام تمام شد، از این موضوع باخبر شدم. آنقدر تحمل شکنجههایی که مادرم شده بود و روزگاری که خودم داشتم برایم سخت شده بود که تصمیم گرفتم خودکشی کنم. مادرم در این مدت که من نبودم، انگار به اندازه ۲۰ سال پیر شده بود. من نمیتوانستم به خواهر و برادرم کمک کنم. آنها زیر دست نامادری بودند. میدانستم چه میکشند، چون من خودم هم زیر دست ناپدری بزرگ شده بودم. مقدار زیادی قرص خوردم تا همه چیز تمام شود، اما زنده ماندم؛ مادرم سریع من را به بیمارستان برد و نجاتم داد.
این مرد در ادامه اظهاراتش گفت: بعد از نجات از مرگ با خودم گفتم راهی به جز نجات خواهر و برادرم ندارم. فریدون اجازه نمیداد مادرم بچهها را ببیند و همه اذیت میشدیم. سراغ فریدون رفتم تا با او صحبت کنم. او بهمحض اینکه مرا دید حمله کرد و درگیر شدیم. من قصد کشتن او را نداشتم. ۱۳ سال با او زندگی کرده بودم. میخواستم بداند مادرم و خواهر و برادرم تنها نیستند و دست بردارد، اما ضربه چاقو به سینهاش وارد و باعث مرگ او شد. وقتی بازداشت شدم ۲۵ ساله بودم؛ حالا ۱۵ سال است در زندان هستم.
از همان ابتدا خواهر و برادرم اعلام گذشت کردند و رئیس قوه قضائیه برای فرزند فریدون و همسر دومش درخواست دیه کرد. به پرداخت دیه در حق اولیای دم محکوم شدم، اما پولی برای پرداخت ندارم. من واقعا قصد کشتن نداشتم. زمان حادثه همه عذاب آن چند سال جلوی چشمم بود. از خود بیخود شده بودم.
متهم گفت: حالا ۴۰ ساله شدهام. بهترین سالهای عمرم در زندان گذشت، چون نتوانستم دیه بدهم. درخواست دارم با تقسیط دیه موافقت کنید. در این صورت میتوانم از زندان آزاد شوم، کار کنم و قسطها را بدهم.
قضات شعبه ۴ بعد از گفتههای متهم برای تصمیمگیری در این خصوص وارد شور شدند.
این متهم توضیح داد چطور ابتدا پدر و سپس ناپدریاش او را زجر دادند و مسیر زندگی او تغییر کرد.
متهم گفت: از وقتی یادم میآید، پدرم اعتیاد داشت. اعتیاد او زندگی ما را سیاه کرده بود. من چهارساله بودم و یک برادر هشتماهه داشتم که مادرم از پدرم جدا شد و حاضر نشد حضانت ما را به پدرم بدهد. او ما را با خودش برد. ما بهسختی روزگار میگذراندیم، اما همینکه پدرم نبود تا ما را اذیت کند برایمان کافی بود تا اینکه مدتی بعد مادرم با مردی به نام فریدون آشنا شد. کمر مادرم داشت زیر بار زندگی خم میشد؛ من درک میکنم چرا ازدواج کرد. بعد از ازدواج آنها کمی اوضاع مالی ما بهتر شد، اما فریدون بسیار مرد بداخلاقی بود. خیلی به مادرم سخت میگرفت. مادرم از او صاحب دو فرزند؛ یک پسر و یک دختر شد و ما همگی در یک خانه زندگی میکردیم.
متهم به قتل در ادامه گفت: فریدون فحاشی میکرد و ما را کتک میزد. او مادرم را هم اذیت میکرد. با خودم فکر کردم بعد از اینکه به سربازی رفتم، کاری پیدا میکنم و زندگی خودم را میسازم و مادرم و خواهر و برادرانم را پیش خودم میبرم. وقتی سرباز بودم برای مادرم نامه مینوشتم؛ جواب نامههایم را نمیداد. امکان تماس تلفنی هم نبود.
پنج ماه از دوران سربازیام گذشته بود که یک روز بلندگوی پادگان نامم را صدا زد و وقتی رفتم، دیدم مادرم به ملاقاتم آمده است. گفتم برایش نامه نوشتهام و پرسیدم چرا جوابم را نداده است. مادرم تعجب کرد و گفت: نامهای به دستش نرسیده است. بعد از اینکه مادرم رفت و موضوع را پیگیری کرد، متوجه شدیم فریدون نامههای من را میگرفت و پاره میکرد و به مادرم نمیداد. مادرم سر این موضوع با فریدون درگیر شده و آنها حسابی با هم دعوا کرده بودند.
مرد متهم به قتل در ادامه داستان زندگیاش به قضات گفت: فریدون از مادرم شکایت کرد و مادرم بهخاطر این درگیری هفت ماه زندانی شد. مادرم بعد از آزادی وقتی به خانه برگشت، متوجه شد فریدون با زن دیگری ازدواج کرده و همسرش باردار است. این موضوع مادرم را شوکه کرد، اما او پذیرفت که شوهرش را از دست داده است. او خواست بچهها را ببیند، اما فریدون اجازه نداد.
متهم گفت: فریدون دیگر اجازه نمیداد مادرم بچههایش را ببیند. سختیهای مادرم ادامه داشت. به او گفتم صبر کن چیز زیادی از سربازیام نمانده؛ میآیم و با هم خواهر و برادرم را میگیریم و زندگی جدیدی را شروع میکنیم. مادرم هم قبول کرد. او آرامتر شده بود تا اینکه یک روز که برای دیدن خواهرم نرگس مقابل مدرسه او رفته بود، متوجه شده بود زن جدید فریدون نرگس را آزار داده و موهای بچه را از ته زده بود تا خجالتزدهاش کند. مادرم از این موضوع خیلی ناراحت شده و با همسر فریدون درگیر شده بود.
مادرم بهخاطر این درگیری ۵۰ روز به زندان افتاد. من مدتی بعد وقتی سربازیام تمام شد، از این موضوع باخبر شدم. آنقدر تحمل شکنجههایی که مادرم شده بود و روزگاری که خودم داشتم برایم سخت شده بود که تصمیم گرفتم خودکشی کنم. مادرم در این مدت که من نبودم، انگار به اندازه ۲۰ سال پیر شده بود. من نمیتوانستم به خواهر و برادرم کمک کنم. آنها زیر دست نامادری بودند. میدانستم چه میکشند، چون من خودم هم زیر دست ناپدری بزرگ شده بودم. مقدار زیادی قرص خوردم تا همه چیز تمام شود، اما زنده ماندم؛ مادرم سریع من را به بیمارستان برد و نجاتم داد.
این مرد در ادامه اظهاراتش گفت: بعد از نجات از مرگ با خودم گفتم راهی به جز نجات خواهر و برادرم ندارم. فریدون اجازه نمیداد مادرم بچهها را ببیند و همه اذیت میشدیم. سراغ فریدون رفتم تا با او صحبت کنم. او بهمحض اینکه مرا دید حمله کرد و درگیر شدیم. من قصد کشتن او را نداشتم. ۱۳ سال با او زندگی کرده بودم. میخواستم بداند مادرم و خواهر و برادرم تنها نیستند و دست بردارد، اما ضربه چاقو به سینهاش وارد و باعث مرگ او شد. وقتی بازداشت شدم ۲۵ ساله بودم؛ حالا ۱۵ سال است در زندان هستم.
از همان ابتدا خواهر و برادرم اعلام گذشت کردند و رئیس قوه قضائیه برای فرزند فریدون و همسر دومش درخواست دیه کرد. به پرداخت دیه در حق اولیای دم محکوم شدم، اما پولی برای پرداخت ندارم. من واقعا قصد کشتن نداشتم. زمان حادثه همه عذاب آن چند سال جلوی چشمم بود. از خود بیخود شده بودم.
متهم گفت: حالا ۴۰ ساله شدهام. بهترین سالهای عمرم در زندان گذشت، چون نتوانستم دیه بدهم. درخواست دارم با تقسیط دیه موافقت کنید. در این صورت میتوانم از زندان آزاد شوم، کار کنم و قسطها را بدهم.
قضات شعبه ۴ بعد از گفتههای متهم برای تصمیمگیری در این خصوص وارد شور شدند.
خبرهای مرتبط
نظر شما