يکشنبه ۲۵ شهريور ۱۴۰۳ - 2024 September 15

ماجرای پرستو چیست؟

سقوط ناگهانی و حذف سیاستمداران به دلیل رابطه‌های خارج از چهارچوب ازدواج در ۴ دهه‌ای که از پیروزی انقلاب ۵۷ می‌گذرد بی‌سابقه نیست هر چند در ۲ دهه اخیر بسامد آن افزایش چشمگیری داشته و به دلیل گسترش وسایل ارتباط جمعی و آگاهی افکار عمومی، امکان لاپوشانی آن دم‌به‌دم کمتر می‌شود.
کد خبر: ۲۲۴۸۱۵
تاریخ انتشار: ۱۲ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۰:۵۳
سقوط ناگهانی و حذف سیاستمداران به دلیل رابطه‌های خارج از چهارچوب ازدواج در ۴ دهه‌ای که از پیروزی انقلاب ۵۷ می‌گذرد بی‌سابقه نیست هر چند در ۲ دهه اخیر بسامد آن افزایش چشمگیری داشته و به دلیل گسترش وسایل ارتباط جمعی و آگاهی افکار عمومی، امکان لاپوشانی آن دم‌به‌دم کمتر می‌شود.

به گزارش صدای ایران روزنامه اعتماد نوشت: فاطمه قائم مقامی، مهسا یوسفی، کاملیا انتخابی‌فرد، آزاده اردکانی، آفرین چیت‌ساز، مریم ابراهیم‌وند، شهرزاد میرقلی‌خان و اکنون میترا استاد. این نام زنان جوان و جذابی است که در ۲ دهه گذشته در کنار نام اهالی سیاست مطرح و حاشیه ساز شده‌اند. البته بی‌شک موارد بسیار دیگری نیز وجود داشته که به دلایل پیدا و پنهان، در سکوت هراس‌انگیز تاریکخانه‌ها خفه و فراموش شده است. سرنوشت تلخ میترا استاد تنها با آنچه بر سر فاطمه قائم مقامی آمد قابل مقایسه است، اما بازتاب رسانه‌ای و واکنش انفجاری و بهت‌آلود افکار عمومی، تراژدی او را چنان پربانگ کرده که بی‌شک تا سالیان دراز فراموش نخواهد شد.

سقوط ناگهانی و حذف سیاستمداران به دلیل رابطه‌های خارج از چهارچوب ازدواج در ۴ دهه‌ای که از پیروزی انقلاب ۵۷ می‌گذرد بی‌سابقه نیست هر چند در ۲ دهه اخیر بسامد آن افزایش چشمگیری داشته و به دلیل گسترش وسایل ارتباط جمعی و آگاهی افکار عمومی، امکان لاپوشانی آن دم‌به‌دم کمتر می‌شود.

قدیمی‌ترین نمونه از این دست، عبدالمجید معادیخواه، حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب و وزیر ارشاد سال‌های آغازین دهه ۶۰ بود که بخاطر ماجرایی که هر چند ابعاد کامل آن هیچگاه روشن نشد به یکباره از صحنه سیاست حذف و به انزوای کار پژوهشی رانده شد. در لابلای سطور روزنوشت‌های هاشمی اطلاعاتی قطره‌چکانی در این مورد وجود دارد که با کنار هم گذاشتن آن با رخداد‌ها و شواهد دیگر می‌توان به تصویری کلی از ماجرا دست پیدا کرد.
 

مشهورترین مورد بعدی، عطاالله مهاجرانی کارگزار صاحب‌قلم دولت هاشمی و وزیر ارشاد محمد خاتمی بود که در مقطعی، از نظر میزان محبوبیت، بی‌رقیب بود. اگر همه چیز بی‌اشکال پیش می‌رفت بی‌شک مهاجرانی بهترین گزینه اصلاح‌طلبان برای شرکت در انتخابات ۸۴ و جانشینی خاتمی به شمار می‌رفت، اما رسوایی اخلاقی ناشی از رابطه و ازدواج پنهانی او با دختر جوانی به نام مهسا یوسفی تبدیل به پاس‌گل به حریف شد و جریان اصلاحات را در بزنگاه ۸۴ با خلائی بزرگ مواجه کرد. در حقیقت سرنوشت و مواضع کنونی مهاجرانی را باید با در نظر گرفتن این متغیر کلیدی تحلیل کرد و به داوری نشست.
 

ماجرای مهاجرانی با وجود ابعاد عظیم و فاجعه‌بار آن نه درس‌عبرت شد نه مایه انذار. سال ۸۵ مسوولیت سردبیری سایت آفتاب را بر عهده داشتم. آن زمان خاطرات کاملیا انتخابی‌فرد در خارج از کشور چاپ و پربازتاب شده بود. پاسی از شب گذشته بود که یکی از چهره‌های شناخته شده دولت قبل که همچنان در فضای مجازی فعال و شناخته شده بود با من تماس گرفت و با لحنی عصبی پرسید چرا برای تخریب چهره او خبر انتشار این کتاب را منتشر کرده‌ایم. پاسخ دادم در خبر ما هیچ اشاره‌ای به نام شما نشده و فقط از افشاگری انتخابی‌فرد در مورد برخی سیاستمداران و چهره‌های ورزشی نام برده شده است. گفت: چه فرق می‌کند؟ همه که می‌دانند من بودم! پاسخ دادم: خب این دیگر مشکل ما نیست.

خطای بزرگی است اگر تصور شود ماجرا‌هایی از این دست تنها ویژه جناح اصلاح‌طلب است و رقیبان اصول‌گرای آنان به کل از این قبیل دردسر‌ها مبرا و منزه هستند. ماجرا‌های آزاده اردکانی در سازمان میراث دولت احمدی‌نژاد و شهرزاد میرقلی‌خان در سازمان صدا و سیما نمونه‌هایی هستند که عکس این ادعا را ثابت می‌کنند. فرمول حل مساله در میان اصول‌گرایان البته با اصلاح‌طلبان تفاوت‌های بنیادین دارد. مهمترین تفاوت، نوع برخورد نهاد‌های نظارتی و امنیتی با ماجراست.
 

پس از بر سر کار آمدن دولت روحانی، تعداد پرستو‌هایی که گرد سر سیاست‌پیشه‌گان و دولتمردان پرواز می‌کنند به شدت افزایش یافته است. دلیل این رخداد، تجربه موفق هادیان این پرنده‌های شکاری در گذشته و اثبات این مهم بود که گاه یک پرستوی تیزپرواز قادر است چند ژنرال حریف را ناکار و از میدان به‌در کند. اما چرا اینگونه است؟ چرا سیاست‌مدرانی چنین کارکشته و با تجربه که بعضن سابقه کار در نهاد‌های امنیتی نیز دارند در دامی چنین تکراری فرو می‌غلطند؟ به گمان من پاسخ، در خود پرسش نهفته است.

ساختار سیاسی کنونی ما به شدت مردسالارانه و کهن‌سال است. اغلب مدیرانی که سمت‌های میانی به بالا را اشغال کرده‌اند مردانی هستند که دهه هفتم زندگی خود را سپری می‌کنند. روشن است که در اینجا نه تنها از دولت و نهاد‌های انتخابی که از مجموعه حاکمیت سخن می‌گویم. این مردان اغلب جوانی خود را در فضای آرمانی دهه شصت سپری کرده‌اند که پاکدستی و پاکدامنی شعاری نخ‌نما و تزویری رایج به قصد قربت به قدرت نبود. باوری درونی بود. اکنون، اما پیرانه‌سر در حالی به قله قدرت/ثروت/منزلت دست پیدا کرده‌اند که با وجود همه کامیابی‌ها، در روزگار چیره‌گی سرمایه و نوکیسه‌گی، در خلوت خود را شرمنده خویشتن می‌یابند که چرا "جوانی" نکرده‌اند.

به عنوان تمثیلی برای درک بهتر مساله فیلم درخشان "مورد عجیب بنجامین باتن" را به یاد بیاورید. مردی که زندگی را از کهنسالی به سوی جوانی و کودکی طی می‌کند و سرانجام با درک سرنوشت تراژیک خود، زن و فرزندی را که عاشقانه دوست می‌دارد به ناگزیر رها کرده و به جستجوی جهان می‌رود.

حریف این پیران شکسته بال و دل، پرستو‌های قبراق و سر حالی هستند که اغلب در دهه سوم زندگی خود به سر می‌برند. پایان این مصاف هم از ابتدا روشن است. البته پرستو‌ها نیز خود به نوعی دیگر قربانی همان ساختار مردسالار کهن‌سال هستند. ساختاری که جز چند نمونه انگشت‌شمار و ویترینی، بر سر پیشرفت زنان در رده‌های عالی، سقفی شیشه‌ای گسترده است. در چنین شرایطی عجیب نیست کسانی که تنها سرمایه اجتماعی/شخصیتی‌شان استفاده از سلاح جنسیت و جذابیت‌های زنانه است شکار‌های باب طبع خود را پیدا کنند. اینان چیزی را عرضه می‌کنند که آنان حریص و در حسرت‌اش هستند و برای تصاحب‌اش حاضرند هر بهایی بپردازند.

هدف همه آنچه گفته شد تبرئه محمد علی نجفی است؟ بی‌شک نه. او نیز در این ماجرا مقصر است. دست‌کم ۵۰ درصد. موقعیت و جایگاه او حتا کفه تقصیر را به سمت‌اش سنگین‌تر می‌کند. او یک زن را کشته است. نوجوانی را بی‌مادر کرده و از آن مهم‌تر لطمه‌ای جبران‌ناپذیر به اعتماد و باور بخش بزرگی از ایرانیان وارد کرده است.
 

با این همه پس از فرونشستن غبار‌ها باید در ماموریتی ملی، به مسوولیت کارگردانان تاریکخانه‌ای بیاندیشیم که چنین تراژدی دهشتناکی را نه تنها طراحی و اجرا کردند که آن را تا پایان خون‌بارش ادامه دادند؛ و اکنون، در پایان این نوشته می‌خواهم لختی قلم را بر او بگریانم. مردی که بود و اینک نیست. مردی که چنین بی‌رحمانه به کشتن خویش برخاست به هنگامی که دامچاله زندگی، او را از همه آنچه بود جدا می‌کرد. مرد به جان آمده‌ای که از امثال ابطحی بسی باهوش‌تر و از امثال مهاجرانی بسیار باپرنسیب‌تر بود. دوگانه ناگزیر را که پیش رویش گسترده بودند - ابطحی یا مهاجرانی شدن- گردن سر خم نکرد. لگد زیر میز ضیافتی زد که برای خرد کردنش چیده شده بود.‌ای کاش صاحبان خون میترا از گناهش نگذرند، سیاستمداران پادرمیانی نکنند و این مرد به جان آمده، پله‌های تقدیر را تا چوبه دار، ایستاده طی کند.
نظر شما