چاره کار صدا و سیما چیست؟
مرتضی گل پور| صدا و سیما در هفته های اخیر ماجراهای متعددی را پشت سر گذرانده که آخرین آن اخراج مدیر شبکه 5 در پی پخش یک مداحی تفرقه افکنانه از این شبکه بود.
مرتضی گل پور| صدا و سیما در هفته های اخیر ماجراهای متعددی را پشت سر گذرانده که آخرین آن اخراج مدیر شبکه 5 در پی پخش یک مداحی تفرقه افکنانه از این شبکه بود.
به گزارش صدای ایرن از ایران، قبل از آن ماجرای مسابقاتی که عنوان بخت آزمایی به خود گرفت و با انتقاد شدید آیت الله مکارم شیرازی هم روبه رو بود پیش آمد و همزمان حذف برنامه پر مخاطب نود از شبکه 3 هم بازتاب های گسترده ای در افکار عمومی یافت. همه اینها سیل انتقادات نسبت به صداو سیما را بیشتر کرده است.
علت چیست؟ عبدالله گیویان معتقد است علت را باید در انحصار این رسانه جست و جو کرد و تا زمانی که این انحصار برقرار است، اوضاع تغییر نخواهد کرد. بهانه گفتوگو، با این استاد و پژوهشگر ارتباطات مقاله او در سایت مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری با عنوان «سیاست ارتباطی یا بختآزمایی عمومی» بود که گیویان در آن، رواج برنامههای بختآزمایی را «هلاهل شانس» و از بین برنده عاملیت انسانی میداند. گیویان که دکترای خود را از کالج سواس دانشگاه لندن گرفته، سالها قائم مقام مرکز مطالعات و سنجش برنامهای صدا و سیما، بنیانگذار و سردبیر نشریه سنجش فصلنامه مرکز مطالعات و سنجش برنامهای صدا و سیما، مشاور معاونت سیما و عضو هیأت علمی و مدرس دانشکده صدا و سیما بوده است که البته باوجود برگزیده شدن به عنوان استاد نمونه، سرنوشتی همچون عادل فردوسیپور برای او رقم خورد. گفتوگو با او درباره کالبدشکافی آنچه آمروز در صدا و سیما جریان دارد را در ادامه میخوانید.
رواج بختآزمایی یا به تعبیر شما «هلاهل شانس» در صدا و سیما، اتفاق پسینی است یا پیشینی؟ صدا و سیما از ساختارهای اقتصادی و اجتماعی یا رسانههای خارجی تأثیر گرفته یا خود مبدع این رویهها است؟
بدون اینکه وارد بحث «اول مرغ یا تخم مرغ بود» شوم، باید بگویم اساساً چنین فضایی در فرهنگ ما نهادینه است. این بیت حافظ که «دولت اگر مدد کند دامنش آورم به کف» و مشابه این در اشعار دیگر شاعران، نشان میدهد که بخت و اقبال پدیدهای قطعی به حساب میآمده است. یکی از دلایل اهمیت بخت و اقبال، روزگاری بود که شاعران در آن زندگی میکردند، روزگاری که هیچ چیز حساب و کتاب نداشت. این وضعیت برای ما یک خرده ریگ فرهنگی با خود آورده و آن، اعتقاد به شانس و اعتقاد به رسیدن چیزی از ناکجاآباد است. در چنین زمینه فرهنگی، تهییج مردم کار سختی نخواهد بود. پس پاسخ سؤال شما این است که هم در فرهنگ ما اعتقاد به بخت و طالع زیاد است و از سوی دیگر هستند کسانی که بر این آتش میدمند که یا ناآگاهند یا آگاهانه است.
شما در مقاله خود میان فرهنگ بخت و اقبال و حوزه سیاست هم ارتباط برقرار کردید، اینکه کسانی، ناگهان و برحسب اتفاق به یک جایگاه اقتصادی میرسند، یا در حوزه اقتصاد گفتید که برخی بر حسب اتفاق به ثروتی دست مییابند.
فرهنگ برای من بنیادیتر از سیاست، اقتصاد و اجتماع است و به همین دلیل یک فرهنگگرا (culturalist) هستم. در این نگاه فرهنگ و سایر نهادهای اجتماعی با هم در تعامل هستند، اما این طور نیست که فرهنگ را نادیده بگیریم. بله، در طول تاریخ بسیاری کسان را داشتیم که یک شبه در اقتصاد بار خود را بستند، یا کسان ناشناختهای که یک باره به اوج قدرت و شهرت سیاسی رسیدند. بنابراین، مردم درعین داشتن باورهای فرهنگی به شانس، نمونهها و نمودهای عینی هم به وفور دیدهاند.
این نگاه به شانس با عاملیت انسانی چه میکند؟ با انسانی که باید زندگی و سرنوشت خود را بسازد.
کاملاً ضد آن عمل میکند. هنگامی که بنیان روی حداقلهای قابل اتکا گذشته میشود و عقلانیت این طور تعریف میشود که با ورودی A فقط و فقط خروجی B قابل محاسبه است، در این صورت عقلانی تصمیم گرفته و عمل میشود. اما اگر غیر از این فکر شود، به شیوههای دیگر عمل میشود. ما نمیتوانیم دخل و خرج خود را با هم حساب کنیم، نمیتوانیم جایگاه آرزوهای خود را مشخص کنیم. به عبارت دیگر، هنگامی که در فرهنگ شانس غوطه میخورید، محاسبات عقلانی برای رسیدن به آرزویی و محقق کردن خواستهای، معنا ندارد. چون ممکن است به یک باره اتفاقی خارج از علل و اسباب طبیعی رخ دهد. بنابراین فرهنگ شانس، نقطه مقابل عقلانیت است.
اشاره کردید وقتی سال جاری به عنوان سال رونق تولید نامگذاری میشود، انتظار میرود تلویزیون به عنوان اصلیترین، فراگیرترین و مؤثرترین رسانه حاکمیت، عقلانیت را ترویج کند، به نظر شما این برنامه ها در راستای برجسته سازی و اهمیت تلاش و کار هست؟
من خودم را در مقام توصیف این وضعیت قرار میدهم. زیرا برای تبیین چرایی آن اطلاعات کافی ندارم، فقط حدس میزنم که گروههای فکری فعال در صدا و سیما، دچار یک لغزش بسیار جدی شدهاند و این لغزش این است که این گروه فکری، براین باورند که فقط با نمایش مدرن بودن، میتوانند عقاید خود را در بستهبندیهای جدید به مخاطبان القا بکنند. این مشیای است که اخیراً در صدا و سیما میبینم.
این عقاید هم ایدئولوژیک و هم اهداف عملیاتی که در صدا و سیما دنبال میشود است. به صورت بسیار صریح و روشن، این ماجرا در استفاده تبلیغاتی یا همکاری تبلیغاتی با آقای تتلو رخ داد. آنجا عریانترین شکل استفاده از سلبریتی و تظاهر یا وانمود کردن به اینکه من بسیار مدرن، باز و امروزی هستم، دیده شد. به همین دلیل فکر میکنند استفاده از «هشتگ ستاره مربع» یک وجه مدرن هم دارد. البته نمیشود انکار کرد که در این میان منافع مادی بسیار زیادی هم وجود دارد که به دلیل نبود اطلاعات کافی، نمیتوانم انگشت اتهام را به سمت معینی ببرم. اما نمیشود انکار کرد که اقتصاد سیاسی در فعالیتهای اخیر صدا و سیما نقش بسیار تعیین کنندهای داشته است و متأسفانه این نقش نه به نفع فرهنگ تولید بوده، نه به نفع اصلاح فرهنگ و نه به نفع برقراری ارتباط صادقانه با مخاطب.
پس چه کسانی نفع بردهاند؟
وقتی اینها نبوده است، احتمالاً به نفع کسانی بوده که منفعت مالی عظیمی بردهاند. زیرا اگر قرار است صدا و سیما واقعاً شایستگی ایران را داشته باشد و تصویری ملی ارائه کند، باید خودش را از خودش بیرون کند. به عبارت دیگر، تا زمانی که صدا و سیما خودش را از خودش بیرون نکند، نمیتواند پسوند ملی داشته باشد. اتفاقی که درباره قماربازیها یا بخت آزمایی تلویزیونی افتاد، بسیار اعجاب انگیز بود. اعجاب از این جهت که در یک سال پس از انتشار مطلب من در نقد این قماربازی، تا زمانی که آیتالله مکارم شیرازی اظهار نظر نکرد، آن مقاله یا اساساً آن رویکرد صدا و سیما بازخوردی پیدا نکرد، نه در دانشگاهها، نه میان اساتید ارتباطی و نه در منتقدان صدا و سیما. شاید همه ما کرخت شدهایم، یعنی صدا و سیما تا اندازهای مسیر فاجعهآمیزی را طی میکند که ما نسبت به آن بیتفاوت شدیم. واقعاً پدیده عجیبی است.
شما در مقاله خود اشاره کردید که این اتفاقات، مانند اقتصاد سیاسی شکل گرفته در آن و نمایشی کردن هرچیز، میتواند ناشی از انحصار بی مرز و ناپاسخگویی این رسانه باشد. اولاً که چرا انحصار بی مرز شکل گرفت؟ ثانیاً اینکه چرا کسی متوجه پیامدهای آن نیست؟
درباره تحلیل و تعلیل این انحصار بی مرز و بی مرزتر شدن آن بسیار صحبت شده است. به باور من، همان تصوری که معتقد است میتواند با این انحصار وضعیت رسانهای را مدیریت کند، کماکان ادامه دارد، درحالی که ما به عنوان معلمان این حوزه چند دهه است که تذکر میدهیم این انحصار رسانهای عواقب خوبی ندارد و هر چقدر گستردهتر باشد، عواقب آن مضرتر خواهد بود. بارها در کلاس نظریههای انتقادی، این پرسش را برای دانشجویان مطرح کردم که چرا در سطح بینالمللی در حوزه ارتباطات، ما چپترین مواضع را اتخاذ میکنیم؛ به این معنی که خواهان آزادی بیان و آزادی ارتباط برای همه هستیم، مخالف امپریالیسم و انحصارگری خبری هستیم، اما به مجرد اینکه میخواهیم درباره داخل کشور صحبت کنیم، از چپ چپ به راست راست تغییر مکان میدهیم؟ به عبارت دیگر، در داخل کشور به هیچ وجه چندصدایی را برنمیتابیم، به هیچ وجه شیوههای مختلف بیان را نمیپذیریم، به هیچ وجه نمیخواهیم از انحصار کوتاه بیاییم و درعین حال عواقب و اثرات آن را هم میبینیم. اما نسبت در محیط بینالملل، رویکرد و انتظار ما کاملاً عکس آن است.
عواقب و پیامدهای این انحصار چیست؟
این انحصار که رو به گسترش هم هست، عواقب بسیار بدی دارد. یکی از آنها تصور اشتباهی است که درباره سلبریتیها رخ داده است که من از آن به ریاکاری رسانهای تعبیر میکنم. یعنی به سراغ سلبریتیها رفتن، در حالی که از اساس خود را با آنان متباین میبینند، اما با خود فکر میکنند که تا اندازهای برای من کار خواهند کرد و اگر کار نکرد، او را به بیرون پرت میکنیم. به همین دلیل میبینیم از یک طرف چهرههای سینمایی وارد تلویزیون میشوند تا مخاطب جذب کنند، اما از سوی دیگر برنامه یک مجری تلویزیونی با بیش از دو دهه سابقه، تنها به دلیل انتقاد از فلان مدیر، تعطیل شده است. چه کسی گفته چنین اتفاقی مشروع است؟ من از اهالی رسانه تعجب میکنم که چرا نسبت به این ماجرا واکنشی نشان نمیدهند؟ یک مدیر با یک مجری به سر لج آمده و این طور برخورد میکند. یک نفر باید به این مسأله رسیدگی کند.
آن هم در حالی که از سوی مردم به عنوان برترین برنامه و برترین مجری هم انتخاب شده بود.
البته این برخورد تلویزیون که از یک طرف به عنوان برگزیده انتخاب شوید و از سوی دیگر منها شوید، چندان هم عجیب نیست. کما اینکه خود من چند سال در دانشکده صدا و سیما به عنوان معلم برگزیده انتخاب میشدم، اما اجباراً مرا بازنشسته کردند.
برخی معتقدند این سازمان کارکردهای خود را از دست داده و حتی در حوزه سیاسی هم آورده ای مشخص ندارد بخصوص که در رقابت با رسانه های خارجی مخالف نظام توانمندی لازم را بروز نداده است.
پیش از انقلاب، دستیابی به تلویزیون برای انقلابیون یک آرزو بود. اگر به نشریات روشنفکری دینی یا مبارزان دینی قبل از انقلاب مانند مکتب اسلام نگاه کنید، مقالههایی با این مضمون میبینید که اگر تلویزیون دست ما بود، چهها میکردیم.
مطابق این رویکرد، در دورهای تلاش شد نشان داده شود که میتوانیم تلویزیون داشته باشیم. انگار تلویزیون عقرب جرارهای است که باید در دست بگیریم. ما این کار را کردیم. بعد از مدتی دیدیم چه اسب زیبایی است، میتوانیم سوارش شویم. اندکی بعد، به دلیل رسیدگی نکردن درست، این اسب سرحال چموش به یک چیز ناتوان تبدیل شد. تدریجاً به اینجا رسیدیم که همه فکر و ذکر ما این شد که آن را تیمار یا گاهی زنگولهای هم به آن آویزان کنیم. در مسابقات جهانی کشتی، تلویزیون ما از یک کانال تلگرامی که مسابقات را پخش میکرد، کاملاً ضربه فنی شد. صدا و سیمایی که در سال 74-73 حدود 16 هزار کارمند داشت و زمانی که آقای کردان داشت میرفت، تبدیل شد به بیش از 40 هزار عیال و کارمند، قرار است چه کار کند؟ به شبکههای مختلف نگاه کنید؛ یک حرف واحد است که در قالبهای زمانی و مکانی مختلف ارائه میشود که اگر اینها جمع شوند و یک شبکه باشند، طبیعتاً دردسر ما کمتر است. همینهایی هم که هستند، حقوق اینها را بدهند و اضافه نکنند، بودجه خواهی نکنند و سر بودجه سهم خواهی نکنند و الی آخر. عادت کردیم تلویزیونی با 80 شبکه داشته باشیم، اما کسی جواب نمیدهد که منفعت این 80 شبکه چقدر است؟ انگار 80 شبکه داریم تا فقط دلمان خوش باشد. صدا و سیمای فعلی با این عرض، این طول، این کیفیت، این محتوا و این بهروزآمدگی، پدیده مقرون به صرفهای نیست، مطلقاً مقرون به صرفه نیست.
برای ملتی که بودجه آن را تأمین میکند مقرون به صرفه نیست و مابهازای درخوری از آن دریافت نمیکند. چه بسا این اندازه کارکرد رسانهای برای ملت ایران، با هزینه بسیار کمتر هم قابل دستیابی باشد، آن هم با یک شبکه و البته در کنار آن، اجازه دادن به دیگران تا در چارچوبهای تعیین شده، تولید داشته باشند.
طرحی در مجلس در جریان است که گویا انحصار بی مرز این رسانه، گستردهتر هم خواهد شد و قرار است تولید صوت و تصویر فراگیر هم با مجوز صدا و سیما عرضه شود. شورای نظارت هم نمیتواند کاری از پیش ببرد. راه حل هست؟
این جهان کوه است و فعل ما ندا. کماکان پدیده تلویزیون را برای ایران و جمهوری اسلامی ایران مهم میدانم و دلم میسوزد که کارآیی خود را از دست میدهد، درحالی که تلویزیون میتواند برای مردم و فرهنگ ایران مفید باشد. اما متأسفانه اکنون کاملاً عکس این روند عمل میشود و با این روال، فایدههایش از همینی که هست، کمتر میشود. تلویزیون یک کالای اختصاصی برای یک گروه بخصوص است که حس کنند تمولی دارند، حالا اما رسانهای نیست که آحاد مردم ایران نسبت به آن احساس و علاقه یا نسبت به آن گوش شنوا داشته باشند. حالا انگار تلویزیون برای مدیران و کسانی است که آنجا کارهای سیاسی میکنند. رضایت مردم برای آنان اهمیت تعیین کننده ندارد. اگر اهمیت داشت، باید اتفاقات دیگری میافتاد. دیگر اینکه به نظر من بسیاری از اتفاقاتی که در حوزه فرهنگ در صدا و سیما میافتد، نشان میدهد که اتاق فکرها و سیاستگذاران صدا و سیما به اندازه کافی درباره فرهنگ به معنای عمیق آن، نگاه روشنی ندارند.
اصلاً برای صدا و سیما پاسخگویی چه معنایی باید داشته باشد؟
پاسخگویی یعنی مسئولیت کارهای رسانهای انجام شده در طول سالهای گذشته حسابرسی شود. اساساً حسابرسی صدا و سیما با چه کسی است؟ جایی به نام سازمان بازرسی کل کشور وجود دارد که میتواند این سازمان را از نظر مالی ارزیابی کند، اما چرا سازمانی متشکل از اساتید ارتباطی توانمند وجود ندارد تا هزینههای صدا و سیما در طول 40 سال گذشته را حسابرسی کند و مشخص کند که به چه ثمری رسیده است؟ از دست دادن مخاطب برای تلویزیون ملی یک فاجعه است. حسرت میخورم از اینکه تلویزیون ما نتوانسته است شایسته ملی بودن باشد، اما نمیدانم این را باید به چه کسی گفت؟ من هم مانند شما. اندوه میخورم و رنج میبرم، اما صدایم به جایی نمیرسد. چه شورای سرپرستی وجود دارد که حرف ما را بشنود؟ تبدیل کردن یکی از کارکردهای تلویزیون به کل کارکردهای آن، اشتباه محض است.
چه کارکردی؟
کارکرد سیاسی؛ اگر قرار است همه چیز در تلویزیون تحتالشعاع کارکرد سیاسی آن قرار بگیرد، این اشتباه محض است. اگر قرار باشد برنامههای سرگرمی صدا و سیما لایههای متنی سیاسی داشته باشد یا برای پرت کردن حواس مردم نسبت به مسائل مهم طراحی شود، اشتباه بزرگ است که البته دارد انجام میشود. هنگامی که شما نمیتوانید مجموعه اجرایی و اداری خود را به درستی و به عدالت مدیریت کنید اما سرپا هستید، این یک اشتباه بسیار بزرگ است. کسی باید باشد تا جریانات مالی که اطراف برنامهها شکل گرفته را بررسی کند. اصلاً این جریانهای مالی چرا باید باشد؟ اگر پول نیست، برنامههای خود یا تعداد شبکههای بد خود را کمتر کنید.
با وجود این به نظر شما چرا نه شاهد تغییر رویکرد در این سازمان هستیم و نه اقدامی از سوی نهاد نظارتی برای اصلاح آن.
واقعاً تصور میشود که صدا و سیما خوب است. در رسانههای امریکا «گات تلنت» پخش میشود، ما هم یکی از اینها را درست میکنیم و اسم آن را عصر جدید میگذاریم. یا فیلم «میلیونر زاغهنشین» هم در غرب درست شده است، ما هم درست کنیم. از سوی دیگر، سیاستهای خبری ما کاملاً غیرعادلانه شده است. برجستهسازی یکی از فنون در کار رسانه است، چه کسی گفته است که از صبح تا شب هر اتفاق منفی در هر گوشهای از جهان را برجسته کنیم و در همه بخشهای خبری خود مطرح کنیم تا در هر بخش خبری از امریکا خبر سیاهی گفته شود؟ گاهی از من میپرسند در غرب، همه همدیگر را میکشند یا همه به هم خیانت میکنند؟ اینها غیرواقعی است. جهان غیرواقعی که صدا و سیما تصویر میکند، جز ترضیه خاطر برای خود، حاصل دیگری ندارد.
میشود دوره تاریخی برای آن تصور کرد که از چه دورهای صدا و سیما وارد این چرخه معیوب شد؟ مثلاً میتوان گفت پس از اصلاح قانون اساسی و حذف شورای سرپرستی به اینجا رسیدیم؟
حتماً میشود مؤثر دانست، اما به نظر من، ما مشغول کشف یک پدیده جهانی هستیم، به این معنی که هنوز تلویزیون را نشناختیم، پس تلاش میکنیم چرخ را دوباره اختراع کنیم. تلویزیون این نیست. ایران، نخستین و تنها کشور در خاورمیانه بود که مانند بقیه جاهای جهان تلویزیون وارد آن شد. در ایران هم مانند سایر نقاط جهان تلویزیون به صورت خصوصی وارد شد. پس از فرار شاه به رم در مرداد 32، ثابت پاسال یک چک سفید امضا به او میدهد. وقتی که کودتا میشود و شاه برمیگردد، برای تشکر در ازای خدمات ثابت پاسال، با اجازه تأسیس تلویزیون خصوصی در ایران موافقت میشود. اما وقتی رژیم شاه قدرت تلویزیون را فهمید، تلویزیون را مصادره و آن را ملی کرد. اگر بپرسید از چه زمانی تلویزیون دچار لغزش شد، میتوان گفت از همان زمان. مادامی که تلویزیون دچار این انحصار است و تا وقتی که به ضرب قدرت سیاسی و حاکمیت، سره از ناسره تمییز داده نمیشود، وضع ما همین خواهد بود.
هیچ صورت قابل ترمیمی نمیبینم. ممکن است جاهایی بتوان آسیبها را کمتر کرد، اما چاره اصولی تلویزیون در رفع انحصار است. ما حساسیتها و نگرانیها را میفهمیم و کسانی که در چارچوب مرزهای ملی ما فعالیت میکنند، حتماً و باید تابع قواعد مورد اتفاق عموم باشند. بنابراین، مطابق گفته شما، این گزاره درستی است که رسانه تلویزیون موجود فاقد کارکردهای مورد نظر سیاسی شده است. درست به همین دلیل هر رسانهای که خارج از این محدوده عمل کند، امکان موفقیت آن چندین برابر صدا و سیما خواهد بود. این هم یک گزاره درست است. درحالی که ما میتوانیم این را به سمت منافع خودمان ببریم، اما اکنون تلاش بر این است تا رسانههای مستقل را حذف کنیم. فیلتر کردن هم جواب نمیدهد. آیا مصرف کنندگان تلگرام کمتر شدهاند؟ آمار نشان میدهد بیشتر شدهاند. در دوره کوتاهی اثر کرد، اما فیلترشکن با همه محتواهای مطلوب و منفور در اختیار همه قرار گرفت و در کنار آن تلگرام به جایگاه خود بازگشت.
رئیس شرکت سایفون اعلام کرد با فیلتر شدن تلگرام، تعداد کاربران این فیلترشکن به روزانه 10 میلیون نفر هم از ایران رسید.
مفت چنگ آنها و مفت چنگ کسانی که در تهران یا ایران، فیلترشکن میساختند و میفروختند.
به گزارش صدای ایرن از ایران، قبل از آن ماجرای مسابقاتی که عنوان بخت آزمایی به خود گرفت و با انتقاد شدید آیت الله مکارم شیرازی هم روبه رو بود پیش آمد و همزمان حذف برنامه پر مخاطب نود از شبکه 3 هم بازتاب های گسترده ای در افکار عمومی یافت. همه اینها سیل انتقادات نسبت به صداو سیما را بیشتر کرده است.
علت چیست؟ عبدالله گیویان معتقد است علت را باید در انحصار این رسانه جست و جو کرد و تا زمانی که این انحصار برقرار است، اوضاع تغییر نخواهد کرد. بهانه گفتوگو، با این استاد و پژوهشگر ارتباطات مقاله او در سایت مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری با عنوان «سیاست ارتباطی یا بختآزمایی عمومی» بود که گیویان در آن، رواج برنامههای بختآزمایی را «هلاهل شانس» و از بین برنده عاملیت انسانی میداند. گیویان که دکترای خود را از کالج سواس دانشگاه لندن گرفته، سالها قائم مقام مرکز مطالعات و سنجش برنامهای صدا و سیما، بنیانگذار و سردبیر نشریه سنجش فصلنامه مرکز مطالعات و سنجش برنامهای صدا و سیما، مشاور معاونت سیما و عضو هیأت علمی و مدرس دانشکده صدا و سیما بوده است که البته باوجود برگزیده شدن به عنوان استاد نمونه، سرنوشتی همچون عادل فردوسیپور برای او رقم خورد. گفتوگو با او درباره کالبدشکافی آنچه آمروز در صدا و سیما جریان دارد را در ادامه میخوانید.
رواج بختآزمایی یا به تعبیر شما «هلاهل شانس» در صدا و سیما، اتفاق پسینی است یا پیشینی؟ صدا و سیما از ساختارهای اقتصادی و اجتماعی یا رسانههای خارجی تأثیر گرفته یا خود مبدع این رویهها است؟
بدون اینکه وارد بحث «اول مرغ یا تخم مرغ بود» شوم، باید بگویم اساساً چنین فضایی در فرهنگ ما نهادینه است. این بیت حافظ که «دولت اگر مدد کند دامنش آورم به کف» و مشابه این در اشعار دیگر شاعران، نشان میدهد که بخت و اقبال پدیدهای قطعی به حساب میآمده است. یکی از دلایل اهمیت بخت و اقبال، روزگاری بود که شاعران در آن زندگی میکردند، روزگاری که هیچ چیز حساب و کتاب نداشت. این وضعیت برای ما یک خرده ریگ فرهنگی با خود آورده و آن، اعتقاد به شانس و اعتقاد به رسیدن چیزی از ناکجاآباد است. در چنین زمینه فرهنگی، تهییج مردم کار سختی نخواهد بود. پس پاسخ سؤال شما این است که هم در فرهنگ ما اعتقاد به بخت و طالع زیاد است و از سوی دیگر هستند کسانی که بر این آتش میدمند که یا ناآگاهند یا آگاهانه است.
شما در مقاله خود میان فرهنگ بخت و اقبال و حوزه سیاست هم ارتباط برقرار کردید، اینکه کسانی، ناگهان و برحسب اتفاق به یک جایگاه اقتصادی میرسند، یا در حوزه اقتصاد گفتید که برخی بر حسب اتفاق به ثروتی دست مییابند.
فرهنگ برای من بنیادیتر از سیاست، اقتصاد و اجتماع است و به همین دلیل یک فرهنگگرا (culturalist) هستم. در این نگاه فرهنگ و سایر نهادهای اجتماعی با هم در تعامل هستند، اما این طور نیست که فرهنگ را نادیده بگیریم. بله، در طول تاریخ بسیاری کسان را داشتیم که یک شبه در اقتصاد بار خود را بستند، یا کسان ناشناختهای که یک باره به اوج قدرت و شهرت سیاسی رسیدند. بنابراین، مردم درعین داشتن باورهای فرهنگی به شانس، نمونهها و نمودهای عینی هم به وفور دیدهاند.
این نگاه به شانس با عاملیت انسانی چه میکند؟ با انسانی که باید زندگی و سرنوشت خود را بسازد.
کاملاً ضد آن عمل میکند. هنگامی که بنیان روی حداقلهای قابل اتکا گذشته میشود و عقلانیت این طور تعریف میشود که با ورودی A فقط و فقط خروجی B قابل محاسبه است، در این صورت عقلانی تصمیم گرفته و عمل میشود. اما اگر غیر از این فکر شود، به شیوههای دیگر عمل میشود. ما نمیتوانیم دخل و خرج خود را با هم حساب کنیم، نمیتوانیم جایگاه آرزوهای خود را مشخص کنیم. به عبارت دیگر، هنگامی که در فرهنگ شانس غوطه میخورید، محاسبات عقلانی برای رسیدن به آرزویی و محقق کردن خواستهای، معنا ندارد. چون ممکن است به یک باره اتفاقی خارج از علل و اسباب طبیعی رخ دهد. بنابراین فرهنگ شانس، نقطه مقابل عقلانیت است.
اشاره کردید وقتی سال جاری به عنوان سال رونق تولید نامگذاری میشود، انتظار میرود تلویزیون به عنوان اصلیترین، فراگیرترین و مؤثرترین رسانه حاکمیت، عقلانیت را ترویج کند، به نظر شما این برنامه ها در راستای برجسته سازی و اهمیت تلاش و کار هست؟
من خودم را در مقام توصیف این وضعیت قرار میدهم. زیرا برای تبیین چرایی آن اطلاعات کافی ندارم، فقط حدس میزنم که گروههای فکری فعال در صدا و سیما، دچار یک لغزش بسیار جدی شدهاند و این لغزش این است که این گروه فکری، براین باورند که فقط با نمایش مدرن بودن، میتوانند عقاید خود را در بستهبندیهای جدید به مخاطبان القا بکنند. این مشیای است که اخیراً در صدا و سیما میبینم.
این عقاید هم ایدئولوژیک و هم اهداف عملیاتی که در صدا و سیما دنبال میشود است. به صورت بسیار صریح و روشن، این ماجرا در استفاده تبلیغاتی یا همکاری تبلیغاتی با آقای تتلو رخ داد. آنجا عریانترین شکل استفاده از سلبریتی و تظاهر یا وانمود کردن به اینکه من بسیار مدرن، باز و امروزی هستم، دیده شد. به همین دلیل فکر میکنند استفاده از «هشتگ ستاره مربع» یک وجه مدرن هم دارد. البته نمیشود انکار کرد که در این میان منافع مادی بسیار زیادی هم وجود دارد که به دلیل نبود اطلاعات کافی، نمیتوانم انگشت اتهام را به سمت معینی ببرم. اما نمیشود انکار کرد که اقتصاد سیاسی در فعالیتهای اخیر صدا و سیما نقش بسیار تعیین کنندهای داشته است و متأسفانه این نقش نه به نفع فرهنگ تولید بوده، نه به نفع اصلاح فرهنگ و نه به نفع برقراری ارتباط صادقانه با مخاطب.
پس چه کسانی نفع بردهاند؟
وقتی اینها نبوده است، احتمالاً به نفع کسانی بوده که منفعت مالی عظیمی بردهاند. زیرا اگر قرار است صدا و سیما واقعاً شایستگی ایران را داشته باشد و تصویری ملی ارائه کند، باید خودش را از خودش بیرون کند. به عبارت دیگر، تا زمانی که صدا و سیما خودش را از خودش بیرون نکند، نمیتواند پسوند ملی داشته باشد. اتفاقی که درباره قماربازیها یا بخت آزمایی تلویزیونی افتاد، بسیار اعجاب انگیز بود. اعجاب از این جهت که در یک سال پس از انتشار مطلب من در نقد این قماربازی، تا زمانی که آیتالله مکارم شیرازی اظهار نظر نکرد، آن مقاله یا اساساً آن رویکرد صدا و سیما بازخوردی پیدا نکرد، نه در دانشگاهها، نه میان اساتید ارتباطی و نه در منتقدان صدا و سیما. شاید همه ما کرخت شدهایم، یعنی صدا و سیما تا اندازهای مسیر فاجعهآمیزی را طی میکند که ما نسبت به آن بیتفاوت شدیم. واقعاً پدیده عجیبی است.
شما در مقاله خود اشاره کردید که این اتفاقات، مانند اقتصاد سیاسی شکل گرفته در آن و نمایشی کردن هرچیز، میتواند ناشی از انحصار بی مرز و ناپاسخگویی این رسانه باشد. اولاً که چرا انحصار بی مرز شکل گرفت؟ ثانیاً اینکه چرا کسی متوجه پیامدهای آن نیست؟
درباره تحلیل و تعلیل این انحصار بی مرز و بی مرزتر شدن آن بسیار صحبت شده است. به باور من، همان تصوری که معتقد است میتواند با این انحصار وضعیت رسانهای را مدیریت کند، کماکان ادامه دارد، درحالی که ما به عنوان معلمان این حوزه چند دهه است که تذکر میدهیم این انحصار رسانهای عواقب خوبی ندارد و هر چقدر گستردهتر باشد، عواقب آن مضرتر خواهد بود. بارها در کلاس نظریههای انتقادی، این پرسش را برای دانشجویان مطرح کردم که چرا در سطح بینالمللی در حوزه ارتباطات، ما چپترین مواضع را اتخاذ میکنیم؛ به این معنی که خواهان آزادی بیان و آزادی ارتباط برای همه هستیم، مخالف امپریالیسم و انحصارگری خبری هستیم، اما به مجرد اینکه میخواهیم درباره داخل کشور صحبت کنیم، از چپ چپ به راست راست تغییر مکان میدهیم؟ به عبارت دیگر، در داخل کشور به هیچ وجه چندصدایی را برنمیتابیم، به هیچ وجه شیوههای مختلف بیان را نمیپذیریم، به هیچ وجه نمیخواهیم از انحصار کوتاه بیاییم و درعین حال عواقب و اثرات آن را هم میبینیم. اما نسبت در محیط بینالملل، رویکرد و انتظار ما کاملاً عکس آن است.
عواقب و پیامدهای این انحصار چیست؟
این انحصار که رو به گسترش هم هست، عواقب بسیار بدی دارد. یکی از آنها تصور اشتباهی است که درباره سلبریتیها رخ داده است که من از آن به ریاکاری رسانهای تعبیر میکنم. یعنی به سراغ سلبریتیها رفتن، در حالی که از اساس خود را با آنان متباین میبینند، اما با خود فکر میکنند که تا اندازهای برای من کار خواهند کرد و اگر کار نکرد، او را به بیرون پرت میکنیم. به همین دلیل میبینیم از یک طرف چهرههای سینمایی وارد تلویزیون میشوند تا مخاطب جذب کنند، اما از سوی دیگر برنامه یک مجری تلویزیونی با بیش از دو دهه سابقه، تنها به دلیل انتقاد از فلان مدیر، تعطیل شده است. چه کسی گفته چنین اتفاقی مشروع است؟ من از اهالی رسانه تعجب میکنم که چرا نسبت به این ماجرا واکنشی نشان نمیدهند؟ یک مدیر با یک مجری به سر لج آمده و این طور برخورد میکند. یک نفر باید به این مسأله رسیدگی کند.
آن هم در حالی که از سوی مردم به عنوان برترین برنامه و برترین مجری هم انتخاب شده بود.
البته این برخورد تلویزیون که از یک طرف به عنوان برگزیده انتخاب شوید و از سوی دیگر منها شوید، چندان هم عجیب نیست. کما اینکه خود من چند سال در دانشکده صدا و سیما به عنوان معلم برگزیده انتخاب میشدم، اما اجباراً مرا بازنشسته کردند.
برخی معتقدند این سازمان کارکردهای خود را از دست داده و حتی در حوزه سیاسی هم آورده ای مشخص ندارد بخصوص که در رقابت با رسانه های خارجی مخالف نظام توانمندی لازم را بروز نداده است.
پیش از انقلاب، دستیابی به تلویزیون برای انقلابیون یک آرزو بود. اگر به نشریات روشنفکری دینی یا مبارزان دینی قبل از انقلاب مانند مکتب اسلام نگاه کنید، مقالههایی با این مضمون میبینید که اگر تلویزیون دست ما بود، چهها میکردیم.
مطابق این رویکرد، در دورهای تلاش شد نشان داده شود که میتوانیم تلویزیون داشته باشیم. انگار تلویزیون عقرب جرارهای است که باید در دست بگیریم. ما این کار را کردیم. بعد از مدتی دیدیم چه اسب زیبایی است، میتوانیم سوارش شویم. اندکی بعد، به دلیل رسیدگی نکردن درست، این اسب سرحال چموش به یک چیز ناتوان تبدیل شد. تدریجاً به اینجا رسیدیم که همه فکر و ذکر ما این شد که آن را تیمار یا گاهی زنگولهای هم به آن آویزان کنیم. در مسابقات جهانی کشتی، تلویزیون ما از یک کانال تلگرامی که مسابقات را پخش میکرد، کاملاً ضربه فنی شد. صدا و سیمایی که در سال 74-73 حدود 16 هزار کارمند داشت و زمانی که آقای کردان داشت میرفت، تبدیل شد به بیش از 40 هزار عیال و کارمند، قرار است چه کار کند؟ به شبکههای مختلف نگاه کنید؛ یک حرف واحد است که در قالبهای زمانی و مکانی مختلف ارائه میشود که اگر اینها جمع شوند و یک شبکه باشند، طبیعتاً دردسر ما کمتر است. همینهایی هم که هستند، حقوق اینها را بدهند و اضافه نکنند، بودجه خواهی نکنند و سر بودجه سهم خواهی نکنند و الی آخر. عادت کردیم تلویزیونی با 80 شبکه داشته باشیم، اما کسی جواب نمیدهد که منفعت این 80 شبکه چقدر است؟ انگار 80 شبکه داریم تا فقط دلمان خوش باشد. صدا و سیمای فعلی با این عرض، این طول، این کیفیت، این محتوا و این بهروزآمدگی، پدیده مقرون به صرفهای نیست، مطلقاً مقرون به صرفه نیست.
برای ملتی که بودجه آن را تأمین میکند مقرون به صرفه نیست و مابهازای درخوری از آن دریافت نمیکند. چه بسا این اندازه کارکرد رسانهای برای ملت ایران، با هزینه بسیار کمتر هم قابل دستیابی باشد، آن هم با یک شبکه و البته در کنار آن، اجازه دادن به دیگران تا در چارچوبهای تعیین شده، تولید داشته باشند.
طرحی در مجلس در جریان است که گویا انحصار بی مرز این رسانه، گستردهتر هم خواهد شد و قرار است تولید صوت و تصویر فراگیر هم با مجوز صدا و سیما عرضه شود. شورای نظارت هم نمیتواند کاری از پیش ببرد. راه حل هست؟
این جهان کوه است و فعل ما ندا. کماکان پدیده تلویزیون را برای ایران و جمهوری اسلامی ایران مهم میدانم و دلم میسوزد که کارآیی خود را از دست میدهد، درحالی که تلویزیون میتواند برای مردم و فرهنگ ایران مفید باشد. اما متأسفانه اکنون کاملاً عکس این روند عمل میشود و با این روال، فایدههایش از همینی که هست، کمتر میشود. تلویزیون یک کالای اختصاصی برای یک گروه بخصوص است که حس کنند تمولی دارند، حالا اما رسانهای نیست که آحاد مردم ایران نسبت به آن احساس و علاقه یا نسبت به آن گوش شنوا داشته باشند. حالا انگار تلویزیون برای مدیران و کسانی است که آنجا کارهای سیاسی میکنند. رضایت مردم برای آنان اهمیت تعیین کننده ندارد. اگر اهمیت داشت، باید اتفاقات دیگری میافتاد. دیگر اینکه به نظر من بسیاری از اتفاقاتی که در حوزه فرهنگ در صدا و سیما میافتد، نشان میدهد که اتاق فکرها و سیاستگذاران صدا و سیما به اندازه کافی درباره فرهنگ به معنای عمیق آن، نگاه روشنی ندارند.
اصلاً برای صدا و سیما پاسخگویی چه معنایی باید داشته باشد؟
پاسخگویی یعنی مسئولیت کارهای رسانهای انجام شده در طول سالهای گذشته حسابرسی شود. اساساً حسابرسی صدا و سیما با چه کسی است؟ جایی به نام سازمان بازرسی کل کشور وجود دارد که میتواند این سازمان را از نظر مالی ارزیابی کند، اما چرا سازمانی متشکل از اساتید ارتباطی توانمند وجود ندارد تا هزینههای صدا و سیما در طول 40 سال گذشته را حسابرسی کند و مشخص کند که به چه ثمری رسیده است؟ از دست دادن مخاطب برای تلویزیون ملی یک فاجعه است. حسرت میخورم از اینکه تلویزیون ما نتوانسته است شایسته ملی بودن باشد، اما نمیدانم این را باید به چه کسی گفت؟ من هم مانند شما. اندوه میخورم و رنج میبرم، اما صدایم به جایی نمیرسد. چه شورای سرپرستی وجود دارد که حرف ما را بشنود؟ تبدیل کردن یکی از کارکردهای تلویزیون به کل کارکردهای آن، اشتباه محض است.
چه کارکردی؟
کارکرد سیاسی؛ اگر قرار است همه چیز در تلویزیون تحتالشعاع کارکرد سیاسی آن قرار بگیرد، این اشتباه محض است. اگر قرار باشد برنامههای سرگرمی صدا و سیما لایههای متنی سیاسی داشته باشد یا برای پرت کردن حواس مردم نسبت به مسائل مهم طراحی شود، اشتباه بزرگ است که البته دارد انجام میشود. هنگامی که شما نمیتوانید مجموعه اجرایی و اداری خود را به درستی و به عدالت مدیریت کنید اما سرپا هستید، این یک اشتباه بسیار بزرگ است. کسی باید باشد تا جریانات مالی که اطراف برنامهها شکل گرفته را بررسی کند. اصلاً این جریانهای مالی چرا باید باشد؟ اگر پول نیست، برنامههای خود یا تعداد شبکههای بد خود را کمتر کنید.
با وجود این به نظر شما چرا نه شاهد تغییر رویکرد در این سازمان هستیم و نه اقدامی از سوی نهاد نظارتی برای اصلاح آن.
واقعاً تصور میشود که صدا و سیما خوب است. در رسانههای امریکا «گات تلنت» پخش میشود، ما هم یکی از اینها را درست میکنیم و اسم آن را عصر جدید میگذاریم. یا فیلم «میلیونر زاغهنشین» هم در غرب درست شده است، ما هم درست کنیم. از سوی دیگر، سیاستهای خبری ما کاملاً غیرعادلانه شده است. برجستهسازی یکی از فنون در کار رسانه است، چه کسی گفته است که از صبح تا شب هر اتفاق منفی در هر گوشهای از جهان را برجسته کنیم و در همه بخشهای خبری خود مطرح کنیم تا در هر بخش خبری از امریکا خبر سیاهی گفته شود؟ گاهی از من میپرسند در غرب، همه همدیگر را میکشند یا همه به هم خیانت میکنند؟ اینها غیرواقعی است. جهان غیرواقعی که صدا و سیما تصویر میکند، جز ترضیه خاطر برای خود، حاصل دیگری ندارد.
میشود دوره تاریخی برای آن تصور کرد که از چه دورهای صدا و سیما وارد این چرخه معیوب شد؟ مثلاً میتوان گفت پس از اصلاح قانون اساسی و حذف شورای سرپرستی به اینجا رسیدیم؟
حتماً میشود مؤثر دانست، اما به نظر من، ما مشغول کشف یک پدیده جهانی هستیم، به این معنی که هنوز تلویزیون را نشناختیم، پس تلاش میکنیم چرخ را دوباره اختراع کنیم. تلویزیون این نیست. ایران، نخستین و تنها کشور در خاورمیانه بود که مانند بقیه جاهای جهان تلویزیون وارد آن شد. در ایران هم مانند سایر نقاط جهان تلویزیون به صورت خصوصی وارد شد. پس از فرار شاه به رم در مرداد 32، ثابت پاسال یک چک سفید امضا به او میدهد. وقتی که کودتا میشود و شاه برمیگردد، برای تشکر در ازای خدمات ثابت پاسال، با اجازه تأسیس تلویزیون خصوصی در ایران موافقت میشود. اما وقتی رژیم شاه قدرت تلویزیون را فهمید، تلویزیون را مصادره و آن را ملی کرد. اگر بپرسید از چه زمانی تلویزیون دچار لغزش شد، میتوان گفت از همان زمان. مادامی که تلویزیون دچار این انحصار است و تا وقتی که به ضرب قدرت سیاسی و حاکمیت، سره از ناسره تمییز داده نمیشود، وضع ما همین خواهد بود.
هیچ صورت قابل ترمیمی نمیبینم. ممکن است جاهایی بتوان آسیبها را کمتر کرد، اما چاره اصولی تلویزیون در رفع انحصار است. ما حساسیتها و نگرانیها را میفهمیم و کسانی که در چارچوب مرزهای ملی ما فعالیت میکنند، حتماً و باید تابع قواعد مورد اتفاق عموم باشند. بنابراین، مطابق گفته شما، این گزاره درستی است که رسانه تلویزیون موجود فاقد کارکردهای مورد نظر سیاسی شده است. درست به همین دلیل هر رسانهای که خارج از این محدوده عمل کند، امکان موفقیت آن چندین برابر صدا و سیما خواهد بود. این هم یک گزاره درست است. درحالی که ما میتوانیم این را به سمت منافع خودمان ببریم، اما اکنون تلاش بر این است تا رسانههای مستقل را حذف کنیم. فیلتر کردن هم جواب نمیدهد. آیا مصرف کنندگان تلگرام کمتر شدهاند؟ آمار نشان میدهد بیشتر شدهاند. در دوره کوتاهی اثر کرد، اما فیلترشکن با همه محتواهای مطلوب و منفور در اختیار همه قرار گرفت و در کنار آن تلگرام به جایگاه خود بازگشت.
رئیس شرکت سایفون اعلام کرد با فیلتر شدن تلگرام، تعداد کاربران این فیلترشکن به روزانه 10 میلیون نفر هم از ایران رسید.
مفت چنگ آنها و مفت چنگ کسانی که در تهران یا ایران، فیلترشکن میساختند و میفروختند.
نظر شما