يکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳ - 2024 October 06

مذاکره‌کننده ارشد امریکا از مذاکرات هسته‌ای با ایران می گوید

رییس هیات مذاکره‌کننده امریکا در مذاکرات هسته‌ای میان ایران و ١+٥ در مقاله‌ای برای نشریه فارن افرز، تجربیات خود از مذاکره با ایرانیان را نوشته است. در این مقاله مفصل این مقام بلندپایه پیشین امریکایی، تصویر تازه‌ای از مذاکرات خود با مقام‌های ایرانی به نمایش می‌گذارد.
کد خبر: ۱۹۷۲۲۴
تاریخ انتشار: ۲۶ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۶:۳۸
رییس هیات مذاکره‌کننده امریکا در مذاکرات هسته‌ای میان ایران و ١+٥ در مقاله‌ای برای نشریه فارن افرز، تجربیات خود از مذاکره با ایرانیان را نوشته است. در این مقاله مفصل این مقام بلندپایه پیشین امریکایی، تصویر تازه‌ای از مذاکرات خود با مقام‌های ایرانی به نمایش می‌گذارد. بخش‌هایی از ادعاهای مطرح شده در این مقاله تاکنون از زبان هیچ یک از مقام‌های کنونی و پیشین امریکا شنیده نشده است، ازجمله اینکه نفر دوم وزارت خارجه امریکا در دوران اوباما، نقش امریکا را در حمله سایبری به تاسیسات اتمی ایران تلویحا تایید می‌کند و آن را بخشی از سیاست‌های دولت باراک اوباما برای فشار به ایران توصیف می‌کند.

به گزارش صدای ایران از اعتماد، او همچنین در این مقاله مدعی شده است که حسن روحانی در هنگام رسیدن به مقام ریاست‌جمهوری از مذاکرات پشت پرده میان تهران و واشنگتن بی‌خبر بوده است. ترجمه این مقاله به واسطه اهمیت آن به دلیل مشارکت مستقیم نویسنده در مذاکرات هسته‌ای منجر به برجام و همزمان نمایش دیدگاه طرف مقابل در مورد اقدامات دولت دونالد ترامپ و روندی که منجر به توافق هسته‌ای و نهایتا عقب‌نشینی امریکا از آن شد، منتشر می‌شود. لزوما همه دیدگاه‌های مطرح شده در این مقاله مورد تایید نیست.

وندی شرمن| در مذاکراتی که به توافق هسته‌ای سال ٢٠١٥ برای محدود کردن فعالیت‌های هسته‌ای ایران منجر شد، من به عنوان سرپرست تیم نمایندگان دیپلماتیک ایالات متحده امریکا شرکت داشتم. در طول مذاکرات همتایان ایرانی ما گهگاه می‌پرسیدند که چگونه می‌شود اطمینان داشت توافق احتمالی یک توافق پایدار خواهد بود. اکثریت جمهوری‌خواهان با این توافق مخالف و چشم به راه انتخابات سال ٢٠١٦ نشسته ‌بودند. برای ایرانی‌ها این سوال وجود داشت که اگر یک رییس‌جمهور جمهوری‌خواه روی کار بیاید چه اتفاقی خواهد افتاد. من هم همین سوال را از آنها می‌پرسیدم: «اگر یک مخالف تندروی توافق در این میان روی کار بیاید چه می‌شود؟» این سوال و جواب معمولا به جدل منجر می‌شد، چراکه من همواره بر این تصور بودم که اصلی‌ترین چالش در برابر موفقیت این توافق، نقض آن توسط ایران باشد، نه تدابیر رییس‌جمهور ایالات متحده امریکا.

مشخص است که من اشتباه می‌کردم. اردیبهشت‌ماه امسال، دونالد ترامپ، رییس‌جمهور ایالات متحده تصمیم گرفت تا امریکا را از این توافق بیرون ببرد و تحریم‌هایی را که بر اثر این توافق برداشته ‌شده ‌بودند، ازسر بگیرد. این حرکت را می‌توان یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات سیاست خارجی در کل تاریخ ایالات متحده ارزیابی کرد. توافق هسته‌ای ایران، بی‌نقص نبود، در واقع هیچ معامله‌ای بی‌نقص نیست. با این حال برنامه جامع اقدام مشترک (برجام)، ممکن‌ترین تضمینی بود که اطمینان می‌داد ایران هیچ‌گاه نتواند به سلاح هسته‌ای دست پیدا کند.

نمی‌توانم پیش‌بینی کنم که توافق هسته‌ای ایران بعد از احیای تحریم‌ها چقدر دوام بیاورد. تحریم‌هایی که ایالات متحده امریکا در برابر قول ایران برای کاهش شدید غنی‌سازی اورانیوم، توقف تولید پلوتونیوم قابل استفاده در سلاح هسته‌ای و اجازه به بازرسان بین‌المللی برای راستی‌آزمایی دقیق همکاری‌های آنان، کنار گذاشته ‌بود. برجام تقریبا همه مسیرهای ممکن را که به ایران اجازه می‌داد تا به مواد شکافت‌پذیر قابل استفاده در سلاح اتمی دست پیدا کند، بسته‌ بود. هر چند تعدادی از مواد برجام بعد ١٠، ١٥، ٢٠ و ٢٥ سال منقضی می‌شدند، اما ممنوعیت دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای هیچ‌گاه پایان‌پذیر نبود. تا به امروز ایران کاملا به این توافق پایبند بوده است.

تصمیم ترامپ، اعتماد جهانیان به پایبندی ایالات متحده به دیپلماسی چندجانبه را کاملا سست کرد. مهم نیست که ترامپ تا چه اندازه سعی کند این توافق را مسخره کند، برجام یک الگو برای کنار هم قرار دادن تهدید تحریم و استمرار منزوی کردن با مذاکره پیگیرانه بود؛ مذاکره حتی میان کشورهایی که مبنای رابطه آنها رویارویی و بی‌اعتمادی است. برجام تا پیش از اینکه توسط ترامپ نقض شود، منافع امریکا را تامین می‌کرد و جهان را به جای امن‌تری تبدیل می‌کرد. این توافق، بسیار با صفتی که ترامپ به کار می‌برد (بدترین معامله همه زمان‌ها) متفاوت بود و در واقع الگویی بود که دولت او باید برای مذاکره با کره‌شمالی برای از بین بردن زرادخانه هسته‌ای‌اش از آن نسخه‌برداری می‌کرد. در برابر ترامپ بیش از هر چیز روی تهدید، گنده‌گویی و اظهارات تند تکیه کرد. اما هر چه می‌گذرد، او و تیم همراهش بیشتر می‌آموزند که مذاکره با خصم بسیار مشکل است. آنها به شجاعت، ایستادگی و تصور واقع‌گرایانه از میزان قدرت خودشان نیاز دارند.

دعوتی برای گفت‌وگو
بسیاری از رهبران کنونی ایران، زمانی که انقلاب اسلامی ایران در سال ١٩٧٩ با ائتلاف میان هواداران آیت‌الله خمینی و دیگر گروه‌های مخالف نظام توانست شاه را کنار بزند، تازه به جوانی و میانسالی رسیده ‌بودند. یک سال بعد از این انقلاب بود که گروهی از دانشجویان ایرانی که پیرو خط امام نامیده می‌شدند، به سفارت امریکا در تهران حمله کردند و ٥٢ امریکایی را گروگان گرفتند. تعداد زیادی از مقام‌های بلندپایه در نظام سیاسی ایران، مستقیما در انقلاب نقش داشتند و حتی برخی از آنان هستند که در گروگانگیری هم مشارکت کرده ‌بودند. پیروزی آنان در زمان خود، جهان را تکان داد و این تجربه مشترک، همچنان نخبگان سیاسی ایران را با وجود همه اختلاف‌نظرها و شکاف‌ها کنار هم نگه داشته است. برای درک رویکرد ایرانیان به مذاکرات هسته‌ای، دانستن این موقعیت انقلابی آنها بسیار کلیدی است.

این شرح کوتاهی از رهبری نظام سیاسی است که باراک اوباما، رییس‌جمهور وقت ایالات متحده امریکا با امید جلوگیری از توسعه سلاح هسته‌ای، تلاش کرد با آنها گفت‌وگو کند. اوباما در اولین سخنرانی تحلیفش خطاب به نظام سیاسی ایران وعده داد: «ما آماده‌ایم که اگر حاضر باشید مشت‌تان را باز کنید، با شما دست بدهیم.»

سال ٢٠٠٣، شورای امنیت سازمان ملل متحد، قدرت‌های اصلی اتحادیه اروپا و ایران، مذاکرات درمورد فعالیت‌های هسته‌ای ایران را آغاز کردند. اما ٣ سال بعد این گفت‌وگوها به شکست منتهی شد. ایالات متحده امریکا و سازمان ملل در آن دوران با هدف اعلامی جلوگیری از توانایی یا عزم ایران برای دستیابی به تجهیزات لازم برای ساخت سلاح هسته‌ای، تحریم‌های تازه‌ای را علیه ایران وضع کردند. از آن زمان، اتحادیه اروپا و گروه مشهور به ١+٥ که شامل پنج عضو دایم شورای امنیت سازمان ملل متحد (چین، فرانسه، روسیه، بریتانیا و ایالات متحده) می‌شدند در کنار آلمان، یک استراتژی جدید را در پیش گرفتند: پیشنهاد یک راه فرار برای ایران از زیر فشار تحریم‌ها با کنار گذاشتن برنامه غنی‌سازی هسته‌ای و همزمان افزایش هزینه‌های اقتصادی مخالفت با این پیشنهاد.

سال ٢٠٠٦ ایران آبشاری از ١٦٤ سانتریفیوژ برای غنی‌سازی اورانیوم در اصلی‌ترین کارخانه‌اش در نطنز در اختیار داشت. زمانی که گفت‌وگوهای چندجانبه سال ٢٠١٣ از سر گرفته ‌شد، چندین سال از وضع تحریم‌های شدید علیه تهران می‌گذشت. اما با وجود همه این تحریم‌ها، ایران تعداد سانتریفیوژهای خود را به ١٩ هزار رسانده‌ بود. تحریم‌ها ممکن است به اقتصاد ایران آسیب رسانده باشد، اما آنچنان تاثیری در برنامه هسته‌ای این کشور نداشت.

تندروهای در واشنگتن (همراه با اسراییل و عربستان‌سعودی) برای مدتی طولانی از حمله نظامی به تاسیسات هسته‌ای ایران برای از بین بردن آنها حمایت می‌کردند. اما همان‌طور که تحریم‌های اقتصادی به تنهایی نتوانستند باعث تغییر مسیر ایران شوند، حملات نظامی هم نمی‌توانستند به صورت معجزه‌‌آسایی باعث شود که ایرانی‌ها چگونگی ساخت بمب را ناگهان فراموش کنند. حملات هوایی نهایتا می‌توانست اندکی باعث تاخیر در برنامه هسته‌ای ایران شود نه اینکه باعث پایان پروژه هسته‌ای ایران شود. حتی اصلی‌ترین هواداران حمله نظامی هم فرض می‌کردند چنین اقدامی باعث تاخیر ٣ تا ٥ ساله در برنامه ایران شود. اما همزمان یک حمله نظامی می‌توانست انگیزه و استدلال منطقی خوبی
در اختیار ایران بگذارد که نیاز به تسریع برنامه‌های [ادعایی]اش دارد و آنها را با پنهان‌کاری بیشتری ادامه می‌داد.

اوباما، به هیچ‌وجه دچار این توهم نبود که ایرانی‌ها حاضر می‌شوند به سرعت کل برنامه هسته‌ای‌شان را که مقادیر زیادی هزینه برای آن کرده ‌بودند، به سرعت کنار بگذارند. در نتیجه او در کنار نشان دادن تمایلش به گفت‌وگو، اقدام‌هایی یکجانبه را برای جلوگیری از پیشرفت ایران آغاز کرد. سال ٢٠١١ روزنامه نیویورک تایمز گزارش داده ‌بود که ویروس کامپیوتری استاکس نت به شبکه کامپیوتر‌های سازمان انرژی اتمی ایران نفوذ کرده است و باعث اختلال در عملکرد سانتریفیوژهای غنی‌سازی اورانیوم ایران شده است. اوباما همزمان یک بمب ٣٠ هزار پوندی هم برای ارتش امریکا سفارش داد که توانایی نفوذ به تاسیسات غنی‌سازی زیرزمینی ایران را در فردو داشت. در ادامه دولت امریکا رژیم سختی از تحریم‌های اقتصادی علیه ایران را پیگیری کرد که شامل ترغیب کشورهای خارجی به کاهش واردات نفت خام از ایران می‌شد. هدف رییس‌جمهور وقت، فقط تهدید کردن ایرانی‌ها نبود، بلکه برای فشار به آنها برای ورود به مذاکرات بود.

بله‌برون
اولین ملاقات رسمی من با همتایان ایرانی‌ام در مذاکرات، یعنی مجید تخت‌روانچی و عباس عراقچی، در حاشیه مجمع عمومی سازمان ملل متحد، سپتامبر ٢٠١٣ اتفاق افتاد. تابستان آن سال، حسن روحانی، نامزد میانه‌رو با پیروزی در انتخابات به عنوان رییس‌جمهور ایران انتخاب شده ‌بود. روحانی، محمدجواد ظریف را به عنوان وزیر خارجه انتخاب کرده ‌بود که تحصیلاتش را در دانشگاه ایالتی سانفرانسیسکو انجام داده‌ بود و دکترای روابط بین‌المللش را از دانشگاه دنور گرفته‌ بود. ظریف یک انقلابی متعهد بود: او در دوران دانشجویی کنسولگری ایران در سانفرانسیسکو را اشغال کرده‌ بود و دیپلمات‌هایی را که از نظر رهبر وقت ایران غیرمتعهد شناخته می‌شدند از آنجا اخراج کرده‌ بود. با این حال او با امریکایی‌ها راحت بود. اوایل دهه ١٩٨٠ او به امریکا برگشته ‌بود تا در نمایندگی ایران در سازمان ملل خدمت کند و پله‌پله پیشرفت کرد تا به مقام سفیر و رییس هیات نمایندگی برسد.

حالا وزیر خارجه تازه‌کار روحانی، به حیات خلوت سابق خودش برگشته ‌بود، جایی در اطراف منهتن که به آن عادت داشت، با همان خوشرویی و اشتیاق همیشگی خودش. عراقچی و تخت‌روانچی به عنوان معاونان دست به عصاتر در کنار ظریف بودند. هدف آنها از سفر به نیویورک دیدار با ویلیام برنز، معاون وزیر خارجه و جیک سولیوان بود که در دوره وزارت خارجه هیلاری کلینتون به عنوان مدیر سیاست‌گذاری وزارت خارجه و در آن زمان به عنوان مشاور امنیت ملی، جو بایدن، معاون اول رییس‌جمهور خدمت می‌کرد. برای ماه‌ها برنز و سولیوان همراه با تیم کوچکی از مذاکره‌کنندگان وزارت خارجه و کاخ سفید با تخت‌روانچی و عراقچی در سلطان‌نشین کوچک عمان در خلیج‌فارس دیدارها و گفت‌وگوهای محرمانه‌ای داشتند. اولین دور مذاکرات مفصل میان مقام‌های رسمی ایران و امریکا از زمان سقوط شاه.

سال ٢٠١٢ بود که قابوس بن سعید، سلطان عمان از طریق دوستان مشترک به جان کری، سناتور وقت و رییس کمیته روابط خارجی سنا پیغام داده‌ بود که آماده است برای روابط بهتر میان ایران و امریکا میانجی‌گری کند. جان کری، چندین سفر به عمان انجام داد، سفرهایی تجسسی برای اینکه اطمینان پیدا کند سلطان عمان توانایی ایجاد یک کانال ارتباطی پشت پرده دارد که مقام‌های امریکایی بتوانند با مقام‌های تصمیم‌ساز در ایران، از جمله رهبر ایران، ارتباط بگیرند. اواخر آن سال، جیک سولیوان به همراه یک کارشناس خاورمیانه کاخ سفید به اسم پونیت تالوار به عمان سفر کرد تا با مقام‌های ایرانی مستقیما دیدار کند. آنها در گزارش سفر خود گفتند که ایرانی‌ها در پاسخ مثبت به پیشنهاد رییس‌جمهور امریکا برای گفت‌وگو، جدی به نظر می‌رسند.

حالا برنز قصد داشت من را به عنوان معاون اول وزیر خارجه و فردی که مسوول رسمی مذاکرات است به تخت‌روانچی و عراقچی معرفی کند، با این امید که روزگاری که مذاکرات محرمانه و مذاکرات رسمی علنی می‌شوند، همه چهره‌ها اسم داشته‌ باشند. این دیدار یک گفت‌وگوی بسیار خشک و رسمی بود. عراقچی و تخت‌روانچی بسیار تحفظ داشتند. برای حفظ سنت‌های محافظه‌کارانه اسلامی‌شان هیچ‌یک از آن دو با من دست ندادند. با این حال آنها ما را ترغیب می‌کردند تا انتخاب روحانی به ریاست‌جمهوری را یک شروع تازه برای مذاکرات بدانیم. ما خبر داشتیم که روحانی علاقه‌مند است تا روابط ایران را با غرب بهبود ببخشد. تحریم‌ها زندگی روزمره را برای شهروندان عادی ایران سخت کرده ‌بود: به دلیل افزایش شدید تورم، مردم مجبور بودند حجم زیادی پول برای خریدهای روزمره‌شان جابه‌جا کنند. روحانی با وعده بهبود استاندارد زندگی ایرانیان روی کار آمده‌ بود و ظریف به عنوان وزیر خارجه او وعده داده بود که بر‌خلاف سلف تندروی تحریک‌کننده‌اش محمود احمدی‌نژاد، روحانی واقعا آماده معامله است. روحانی بعد از رسیدن به مقام ریاست‌جمهوری از خبر اینکه گفت‌وگوهای مستقیمی میان ایران و امریکا در جریان است، غافلگیر و همزمان خوشحال شده‌ بود. او سه روز بعد از مراسم تحلیفش خواهان از سرگیری مذاکرات ١+٥ با ایران شد که در طول کارزار انتخاباتی ایران متوقف شده ‌بود.

انتخاب روحانی همزمان با تغییرات عمده در کابینه امریکا، انرژی تازه‌ای به روند گفت‌وگوهای پشت پرده داده ‌بود. از سال ٢٠٠٣ که ایران غنی‌سازی اورانیوم را آغاز کرده ‌بود، واشنگتن همواره اصرار می‌کرد تا تهران این عملیات را کاملا متوقف کند. طرف ایرانی از سوی دیگر مصر بود که اصل غنی‌سازی اورانیوم برای کاربردهای غیرنظامی، هدف ادعایی آنها از برنامه‌شان، حق طبیعی یک کشور مستقل است که هیچ پیمانی را نقض نمی‌کند. اوباما تصمیم گرفت به ایرانیان قول بدهد که این احتمال وجود دارد که در مذاکرات اجازه بدهد میزان ناچیزی از اورانیوم توسط ایران غنی‌سازی شود، آن هم فقط در شرایطی که این غنی‌سازی کاملا تحت بازرسی، رصد دایم و قابل راستی‌آزمایی باشد. این موضع مشابه مواضعی بود که متحدان اروپایی امریکا اتخاذ کرده ‌بودند.

در میدان عمل، اوباما در واقع آنچنان تسلیم نشده‌ بود و چیز خاصی پیشنهاد نمی‌داد. ایرانیان عملا پیش از این دانش غنی‌سازی اورانیوم را پیدا کرده‌ بودند. چه امریکا قبول می‌کرد و چه نمی‌کرد، آنها به جمع‌آوری اورانیوم غنی ‌شده خود ادامه می‌دادند. اصرار امریکا بر منع کامل غنی‌سازی اورانیوم، فقط و فقط باعث خستگی متحدان اروپایی ایران شده‌ بود و این فرصت را به ایران داده ‌بود تا امریکا را به عنوان طرف یک‌دنده مذاکرات معرفی کند. پیشنهاد جدید به امریکا اجازه می‌داد که توانایی غنی‌سازی ایران را محدود کند و همزمان به نظام سیاسی ایران این فرصت را بدهد تا ادعا کند در برابر جهان ایستادگی کرده تا حق برنامه هسته‌ای غیرنظامی خود را حفظ کند و توانسته تحت شرایطی بخشی از تحریم‌ها را متوقف کند. از نظر استراتژیک ایرانی‌ها نمی‌توانستند به این پیشنهاد نه بگویند و از لحاظ سیاسی، این فرصت را داشتند تا بله بگویند.

دیپلماسی مصافحه
مذاکرات ١+٥ ماه نوامبر در ژنو سوییس از سر گرفته‌ شد. من احساس کردم که ایجاد یک رابطه صمیمانه شخصی در رویارویی‌های روزمره با ایرانیان بسیار کارساز است. مشکل اساسی اینجا بود که من هنوز هم نمی‌توانستم با همتایان ایرانی‌ام مصافحه کنم و دست بدهم. مسلمانان محافظه‌کار در بسیاری از فرهنگ‌ها از دست دادن و تماس جسمی با جنس مخالف منع شده‌اند. این مقررات برای ایرانیان وقتی از کشور خارج می‌شوند، بخار نمی‌شود و به هوا برود. دیپلمات‌هایی که مستمرا به خاورمیانه سفر می‌کنند، راهکارهایی برای دور زدن این مشکل پیدا کرده‌اند: وقتی نمی‌توانیم دست بدهیم، دست راست‌مان را به سینه‌های‌مان می‌فشاریم و سری تکان می‌دهیم. این جای همان مصافحه معمول را می‌گیرد. وقتی که یک زن در میان تعداد زیادی مرد هستید، زمانی که برای سلام به تک‌تک افراد همینجور دست روی سینه می‌گذارید و سر خم می‌کنید، از بیرون به نظر می‌رسد که بخشی از یک نمایش کمدی برادران مارکس را تقلید کرده‌اید.

اما این موضوع یک جا به داد من رسید تا بتوانم باب گفت‌وگویی باز کنم. یک روز در طول استراحت مذاکرات، من به سمت عراقچی و تخت‌روانچی رفتم تا با آنها در مورد ناتوانی در مصافحه گفت‌وگو کنم. به آنها گفتم که من در یک محله یهودی‌نشین بیرون شهر بالتیمور بزرگ شده‌ام و بسیاری از همسایگانم یهودیان متدین ارتدکس بودند که برخی از آنها مانند مسلمانان محافظه‌کار، از لمس کردن هر فردی از جنس مخالف به جز همسر، فرزند و والدین‌شان خودداری می‌کنند.

عراقچی و تخت‌روانچی اول کمی جا خوردند، اما با ادامه داستان من، آنها هم کم‌کم با دقت و علاقه بیشتری به حرف‌هایم گوش دادند. آنها خبر نداشتند که رسوم‌شان شبیه به یهودیان ارتدکس است و صحبت در مورد ناخوشایند بودن نحوه تعارف و مصافحه، اهمیت خودش را نشان داد. آنها مقداری از گذشته من را فهمیدند. حالا می‌توانستند کمی مرا واضح‌تر از قبل درک کنند: من نه تنها نماینده ایالات متحده یا یک فرد غیرقابل لمس از جنس مخالف بودم بلکه یک انسان بودم که برای هنجارهای فرهنگی آنها احترام قایل بودم.

ایجاد یک زمینه مشترک با ایرانیان، اهمیت ویژه‌ای داشت، چرا که به لحاظ سیاسی و حتی روانشناسی، پژواک گفت‌وگوها در ذهن امریکایی‌ها با ایرانی‌ها کاملا متفاوت بود. برای مثال، خطرات حرفه‌ای و شخصی برای آنها در این مذاکرات بسیار بیشتر بود تا برای ما. اگر هیات امریکایی به نتیجه‌ای در مذاکرات نمی‌رسید یا اینکه منتقدان‌مان به ما لقب وطن‌فروش یا توافق نهایی را خیانتکارانه می‌نامیدند (همان‌گونه که این کار را کردند) حرفه ما به ته خط نمی‌رسید و احتمالا می‌توانستیم آبروی خود را حفظ کنیم. ممکن بود کشورمان با تهدید بزرگ‌تری مواجه باشد، اما اینگونه نبود که شهروندان عادی، این تهدید را مستقیما در کیف پول‌ها و جیب‌های خودشان احساس کنند. در برابر ایرانی‌ها چنین تضمینی نداشتند.

عامل دیگری هم وجود داشت، ایرانی‌ها همواره از سوی نمایندگان کشورهای استعماری کهن با دستورات در مورد اینکه چه سلاحی می‌توانند داشته ‌باشند یا نداشته‌ باشند، مهار شده بودند. سال ١٩٥٣ امریکایی‌ها و بریتانیایی‌ها کودتایی علیه دولت منتخب دموکراتیک کشور انجام داده‌ بودند. از دیدگاه ایرانیان، آنها به خاطر نفت ارزان، کشوری وابسته از ایران ساخته ‌بودند و هرج و مرج را در منطقه گسترش داده ‌بودند. گاهی اوقات موضع دفاعی و مقاومت ایرانی‌ها آنها را به مواضع غیرمنطقی می‌کشاند. وقتی به آنها پیشنهاد شل کردن تحریم‌ها را دادیم، گفتند که تحریم‌ها مشکلی ایجاد نکرده‌اند. این یک ادعای غیرمعقول بود، اما ادعایی که برای اعتماد به نفس آنها حیاتی به نظر می‌رسید. برای آنها تقریبا هر کس دیگری که سر میز نشسته‌ بود، نماینده فساد غرب و استکباری بود که علیه آن انقلاب کرده‌بودند. سر فرود آوردن در برابر مطالبات این قدرت‌های جهانی، باعث می‌شد احساس‌شان از آنچه هستند ضربه بخورد.

مشکلات درون خانه
اواخر نوامبر ٢٠١٣ بود که طرف‌های گفت‌وگو بر بخشی از اختلاف نظرهای جدی فائق آمدند و به یک توافق موقت دست یافتند. ١+٥ موافقت کرد که بخشی از تحریم‌ها را که به‌شدت باعث فشار به اقتصاد ایران شده‌بود تعلیق کند و اجازه دسترسی ایران به ٧ میلیارد دلار از دارایی‌هایش را بدهد که در بانک‌های خارجی بلوکه شده‌ بودند. تحریم‌های صنعت خودروی ایران و تجارت قطعات هواپیماهای غیرنظامی تعلیق شد تا ایران بتواند خطوط هوایی کهنه خود را بازسازی کند. در برابر ایران میزان غنی‌سازی اورانیوم خود را به‌شدت کاهش می‌داد و اجازه می‌داد تا بازرسان بین‌المللی به تاسیسات هسته‌ای وارد شوند. این برنامه برای این بود تا عزم و توانایی ایران برای تعهد به یک توافق طولانی‌مدت سنجیده شود و همزمان مردم ایران در دورانی که ما در حال پایانی کردن جزییات توافق هستیم، از طعم توافق اندکی بچشند.

اما درون ایالات متحده هم کارهای زیادی برای انجام وجود داشت، تصمیم اوباما برای باز کردن باب گفت‌وگو با ایران، مخالفان زیادی داشت، مانند هر وضعیت ثابت دیگری که با تغییر مواجه شود. در شرایطی که اصول نهایی توافق در حال شکل‌گیری بود، مخالفت و مقاومت از درون کنگره به بزرگ‌ترین مشکل دولت بدل شد. قرار نبود توافق ایران به عنوان یک پیمان به کنگره برود تا برای تصویب نیاز به ٦٠ رای در سنا داشته‌باشد. چنین تصمیمی می‌توانست عملا با تسلط جمهوری‌خواهان بر سنا، توافق را ناکار کند. به جای این تصمیم گرفتیم توافق را به عنوان یک حکم اجرایی تعریف کنیم، یک اختیار ویژه که از طریق قانون اساسی به رییس‌جمهور داده‌ شده است تا بتواند روابط خارجی را کنترل کند.

در سال‌های اخیر به دلیل افزایش بی‌سابقه حجم تجارت با کشورهای خارجی، روسای جمهوری چنین احکامی را به پیمان‌ها و معاهده‌نامه‌ها ترجیح می‌دهند، چرا که به تصویب در سنا نیازی ندارند و ساده‌تر هستند. (برای مثال سال ٢٠١٢ کنگره امریکا یک پیمان را که برای حمایت از حقوق افراد کم‌توان در سراسر جهان امضا شده‌بود تصویب نکرد، حتی زمانی که باب دال، سناتور و نامزد ریاست‌جمهوری پیشین جمهوری‌خواه با ویلچر به صحن سنا آمد تا خواهان تصویب آن از سوی نمایندگان شود) دولت اوباما یک انگیزه بسیار مهم‌تر و کلیدی‌تر برای تبدیل توافق ایران به یک حکم اجرایی داشت. در این توافق قرار بود بررسی مستمر تعهدات ایران پیش‌بینی شود و انعطاف کافی وجود داشته‌باشد تا اگر ایران وعده‌هایش را زیر پا گذاشت، بتوان تحریم‌ها را به سرعت از سرگرفت. چنین انعطافی را نمی‌شد در یک پیمان و معاهده‌نامه رسمی پیش‌بینی کرد.

با این حال این حق برای کنگره پیش‌بینی شده‌بود که تصمیم حکم اجرایی را برای برداشتن تحریم‌ها با تصویب تحریم‌های جدید، بی‌اثر کند. هر چه به توافق نزدیک‌تر می‌شدیم، سر و صدا در مورد رای‌گیری در سنا برای رد یا تصویب آن بیشتر می‌شد. چنین رای‌گیری رسمی نه‌تنها برخی مسائل حقوقی پیچیده را پیش می‌آورد و غیرحقوقی به نظر می‌رسید، بلکه توافق را نیز یک‌سره در خطر قرار می‌داد. نمایندگان از هر دو حزب سوالات مشروعی در مورد توافق داشتند. (جمهوری‌خواهان در عین حال انگیزه‌های سیاسی داشتند که هدفش به هم زدن توافق بود) زمانی که دورنمای موفقیت ما در رسیدن به یک موفقیت عملی ایجاد شد، به نظر می‌رسید جمهوری‌خواهان جان تازه‌ای گرفتند و همزمان اسراییلی‌ها هم وارد عمل شدند تا همصدا با جمهوری‌خواهان باعث کله پا کردن توافق شوند.

از ابتدای دولت باراک اوباما، بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسراییل به صورت پیوسته هشدار می‌داد که مذاکره با تهران فقط این فرصت را در اختیار آنان قرار می‌دهد که توانایی هسته‌ای خود را توسعه دهند. او از یک حمله نظامی پیشدستانه به تاسیسات هسته‌ای ایران حمایت می‌کرد. ماه مارس ٢٠١٥ او دعوت جان بوهنر، رییس‌جمهوری‌خواه مجلس نمایندگان را پذیرفت تا در برابر یک جلسه مشترک کنگره سخنرانی کند. نتانیاهو از این سخنرانی بی‌سابقه بهره‌برداری کرد تا توافق را محکوم کند و به صورت واضح خواستار تغییر حزب حاکم در کاخ سفید شود.

این سخنرانی دقیقا شبیه این بود که یک نارنجک را درون اتاق مذاکرات پرتاب کنند. مذاکره‌کنندگان ایرانی به ادبیات مبالغه‌آمیز نتانیاهو عادت داشتند، اما از اینکه به نظر می‌رسید کنگره امریکا سخنان او را تایید کرده است، به‌شدت عصبانی بودند. این حرکت نتانیاهو، تازه آغاز موجی بزرگ از فشارها برای فسخ مذاکرات بود. چند روز بعد از آن بود که سناتور امریکایی تام کاتن، جمهوری‌خواه از ایالت آرکانزاس، یک نامه سرگشاده خطاب به «رهبر جمهوری اسلامی ایران» منتشر کرد که در آن به وضوح تاکید کرده‌بود یک توافق بدون تصویب کنگره فقط تا زمانی دوام می‌آورد که اوباما در کاخ سفید باشد. او در نامه خود نوشته ‌بود: «چنین توافقی فقط با یک امضا از سوی رییس‌جمهور بعدی فسخ می‌شود و دوره‌های بعد کنگره هر زمان که بخواهند می‌توانند شرایط آن را تغییر دهند.»

ما که در هیات مذاکره‌کننده امریکایی حضور داشتیم به‌شدت از این نامه جا خوردیم. ٤٦ سناتور جمهوری‌خواه دیگر هم این نامه را امضا کرده‌بودند. تاکنون هیچ‌یک از ما ندیده‌ بودیم که کنگره به چنین روشی تلاش کند تا جلوی عملکرد قوه مجریه را در امور سیاست خارجی بگیرد. کاتن که یک سناتور تازه‌کار بود و در عراق جنگیده ‌بود، باور داشت که تغییر نظام سیاسی در ایران تنها راه حفظ صلح و ثبات در خاورمیانه است. اما او و دیگر منتقدان این توافق، قانون مبنایی دیپلماسی را درست نفهمیده‌بودند: در دیپلماسی باید با مسائل آنگونه که هستند روبه‌رو شوید، نه آنگونه که علاقه‌مندید باشند. اگر قرار بود ما منتظر روزگاری خیالی بمانیم که رهبران دینی تهران کنار بروند، آنگاه لازم نبود که برای یک راه‌حل وارد مذاکره بشویم.

در عین حال، یک دیپلمات هیچ فرصتی را نباید از دست بدهد. ما سخنرانی نتانیاهو در کنگره و نامه سرگشاده را به نفع خود به کار گرفتیم. زمانی که ایرانیان ادعا می‌کردند که ما مطالبات زیادی داریم و آنها نمی‌توانند توافق تهران را برای چنین معامله‌ای جلب کنند، ما به آنها یادآوری می‌کردیم که در رویارویی با ریسک سیاسی تنها نیستند و ما هم همین شرایط را داریم. می‌گفتیم: «به این نامه و سخنرانی کنگره نگاه کنید، ما هم در کشورمان دچار مشکلات و موانعی هستیم.» روز ١٤ ژوئیه ٢٠١٥ توافق برجام رسما اعلام شد. فیلی‌باستر دموکرات‌ها باعث شد تا سنا نتواند برای جلوگیری از اجرای توافق رای‌گیری کند.

بهار امسال، زمانی که دیگر روشن شده‌بود ترامپ قصد دارد ایالات متحده را از این توافق خارج کند، هنوز منافع اقتصادی که ایران امیدوار بود از این توافق به دست بیاورد تامین نشده‌بود. کنگره امریکا از افزایش حضور ایران در عراق، حمایتش از حزب‌الله و نظام بشار اسد در سوریه خشمگین شده‌بود و تحریم‌هایی را که بر اثر برجام لغو نشده‌بودند، همچنان حفظ کرده‌بود. ایران هم البته با مانع‌تراشی و سخت کردن مسیر کمپانی‌های خارجی در بازار خود، کار را سخت‌تر کرده‌بود. بسیاری از کمپانی‌ها همچون بوئینگ، ایرباس، آلیانز، پژو، رنو، زیمنس و توتال کار خود را برای امضای توافق‌های سرمایه‌گذاری و فروش در ایران آغاز کرده‌بودند. اما سرمایه‌گذاری از سوی کمپانی‌های چندملیتی غربی به علت نگرانی‌هایی در مورد فساد و فقدان امنیتی برای خارجی‌ها (به‌خصوص دو تابعیتی‌ها) کند پیش می‌رفت.

انتخاب ترامپ به ریاست‌جمهوری این چالش‌ها را چندبرابر کرد و دولت او به شکل جدی شروع به زیرپاگذاشتن توافق کرد. تصویب مقررات تازه و سر باززدن از صدور گواهینامه‌ها برای سرمایه‌گذاری محدود کمپانی‌های امریکایی، از جمله این اقدامات دولت جدید بود. چنین اقداماتی فقط باعث تقویب تندروها در ایران می‌شد که می‌گفتند امریکا از ابتدا عزمی برای احترام به توافق نداشت. رییس‌جمهور با توییت‌های طعنه‌آمیزش در مورد توافق به این آتش می‌دمید. حقیقت این است که از نظر امریکا، این توافق به خوبی جواب داده‌بود: ایرانی‌ها همه تعهدات خود را عملی کرده‌بودند، بازرسی‌ها ادامه داشت و همه بازرسی‌ها تایید می‌کرد که تمام تاسیسات آنها پاک است.

ماه آوریل من با ظریف در مورد آینده پیش رو گفت‌وگو کردم. هر چند او آرام و متمرکز به نظر می‌رسید، اما آنقدر می‌شناختمش که بفهمم پشت اجرای بی‌نقص گفت‌وگویش، نگرانی‌هایی در مورد آنچه در صورت کنار رفتن ترامپ از توافق اتفاق می‌افتد، دارد. ایالات متحده تنها یکی از شش کشوری بود که با ایران در توافق مذاکره کرده‌بودند، اما قدرت اقتصادی‌اش می‌توانست به یک موضوع موثر تبدیل شود. بازگشت تحریم‌های امریکا، به خصوص تحریم‌هایی که جلوی معامله کمپانی‌های امریکایی با بانک مرکزی ایران را می‌گرفت، عملا کل توافق را از بین می‌برد. پیشرفت کوچکی که در تهران با جمع کردن سرمایه‌گذاری‌های خارجی و تجارت ایجاد شده‌بود، ناگهان از بین می‌رفت.

به ظریف گفتم که مهم‌ترین مساله برای ایران این است که به اجرای تعهداتش در توافق ادامه دهد: نگه داشتن سقف غنی‌سازی اورانیوم در چارچوب تعیین شده و باز گذاشتن درها به روی بازرسان هسته‌ای بین‌المللی. همزمان تلاش کردم که به او بقبولانم بخش اعظم نارضایتی از توافق به دلیل دخالت‌های ایران در عراق، لبنان، سوریه و یمن است؛ فعالیت‌هایی که از نظر دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان، توامان بی‌ثبات‌کننده و خطرناک تلقی می‌شود. من قبول داشتم که توافق هسته‌ای ارتباطی با رفتار ایران در خارج از مرزهایش ندارد، اما دولت امریکا عملا تلاش‌های ایران برای تغییر عمده و افزایش کنترل بر خاورمیانه را، روح این توافق می‌دانست. من از ظریف خواستم تا دولتش را متقاعد کند، اندکی شعله را پایین بکشند. (و همچنین از او خواستم که امریکایی‌هایی که در ایران بازداشت هستند یا مفقود شده‌اند به خانه بفرستد.)

اما خیلی دیر بود، یک ماه بعد از این گفت‌وگو، ترامپ اعلام کرد که ایالات متحده را از برجام خارج می‌کند. سیاست‌های ترامپ معمولا از هیچ منطقی پیروی نمی‌کنند جز اینکه دقیقا وارونه کاری را انجام دهد که اوباما انجام داد، بدون توجه به نتایج و عواقب چنین اقدامی. در نتیجه با این طرز تفکر از ابتدا تصور می‌شد که خروج از برجام یک عمل انجام شده است. اگر توافق تا این حد هم دوام آورد به دلیل مشاوران اولیه دولت او بود که ارزش برجام را درک می‌کردند. اما این مشاوران در هرج و مرجی که دولت ترامپ را در برگرفته، دوام نیاوردند.

حالا که جان بولتون افراطی به عنوان مشاور امنیت ملی پشت فرمان سیاست‌های دولت ترامپ در مورد ایران قرار گرفته است و در شرایطی که شخص رییس‌جمهور سعی می‌کند تا جایی که می‌تواند برای عربستان سعودی و اسراییل خودشیرینی کند، به نظر می‌رسد که برجام جای خود را به تهدید تغییر خشونت‌آمیز نظام سیاسی در ایران داده است. این یک سیاست عجیب برای کاخ سفیدی است که می‌خواهد تعهدات امریکا را در افغانستان و سوریه کاهش دهد و احتمالا علاقه‌مند است که نیروهای امریکایی را از شبه‌جزیره کره بیرون بیاورد؛ مگر اینکه ترامپ تصمیم بگیرد که خون و سرمایه امریکایی‌ها را در ایران هزینه کند، آن هم در جنگی که به احتمال زیاد فقط روبه‌روی ایران نخواهد بود، وگرنه، حکومت دینی در ایران روی کار باقی خواهد ماند و بی‌اعتمادتر از همیشه نسبت به امریکا به کار ادامه خواهد داد، در حالی که آزادند تا هیچ حسن‌نیتی در تلاش‌ها برای بهبود شرایط در عراق، سوریه و هر جای دیگر از سوی امریکا نبینند.

نظر شما