يکشنبه ۰۸ مهر ۱۴۰۳ - 2024 September 29

آخرین گفت وگوی سیمین بهبهانی: اگر شعر نگویم می‌میرم

کد خبر: ۱۹۵۳۴
تاریخ انتشار: ۳۱ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۹:۲۸
این گفتگو حدود یک سال پیش انجام شده. سیمین بهبهانی با طنز همیشگی و لبخند شیرینش از شعر و شیرینی‌ها و تلخی‌هایش گفت. با صداقت و شهامتی که در تمام سالهای زندگی‌اش با خود به همراه داشت. با دقت و حافظه‌ای مثال زدنی. او در هشتاد و شش سالگی همچنان آگاه و هوشیار به جهان می‌نگریست و جامعه و مردمش را درک می‌کرد.گفتگو در منزل سیمین بانو انجام شد. منزلی قدیمی که اتاقی مخصوص پذیرایی از مه‌مان‌ها ست و بانوی غزل همیشه در این سالن به استقبال مهمانانش می‌رفت. از نیمه‌های گفتگو پسر ارشد سیمین بانو یعنی علی بهبهانی هم به جمع ما پیوست. در تمام این سال‌ها بار‌ها از زبان بانو شنیده بودیم که علی پاره تن من و بخشی از شعر من است. که همین گونه هم بود و دانش و نگرش ویژه‌ای از شعر مادر می‌گفت. یا بهتر است بگویم از شعر معاصر ایران می‌گفت.

در لابلای گفتگو اتفاق خاصی را حس کردم. سیمین بهبهانی به دلیل کهولت سن رنجور و خمیده بود. البته صدا‌‌ همان صدای همیشگی شاعر بود. ملیح و و همراه با شیطنت‌هایش در لحن و گفتار. با این وجود خستگی و بیماری در صدایش جاری بود. جالب اینجا بود که هروقت می‌خواست از شعرش و گره خوردن زندگی‌اش با شعر بگوید انگار نیروی جوانی‌اش بازمی گشت و با صلابت و استواری بیشتر حرف می‌زد. شعر کیمیای زندگی او بود و جان دوباره‌ای به او می‌داد. به همین خاطر بود که به او گفتم اگر زمان به عقب برگردد و بتوانید زندگی را از نو شروع کنید آیا باز هم زندگیتان را وقف شعر خواهید کرد؟ چرا که شعر در جاهایی مسیر زندگی‌اش را سخت‌تر کرده. سیمین بانو به قاطعیت گفت: اگر روزی متوجه شوم نمی‌توانم شعر بگویم و بنویسم، آن روز، روز پایان حیات من است.
این حقیقت زندگی سیمین بهبهانی بود. شعر بخشی از وجود او بود.

این روز‌ها مشغول چه کاری هستید؟

بیشتر در خانه‌ام. آلودگی هوا به شدت برایم مضر است و هوای تهران هم در اوج آلودگی قرار دارد. این روز‌ها هم مثل بقیه روز‌ها شعر می‌نویسم. مطالعه می‌کنم. سعی می‌کنم در جریان اخبار روز باشم و زندگی می‌کنم.
 
به گذشته برگردیم. به دوران کودکی و اینکه چگونه با شعر و ادبیات شدید؟

من مادر فرهیخته‌ای داشتم که همیشه الگوی من در زندگی بود معلم فرانسوی بود و زنی متجدد و در عین حال پایبند به مسایل دینی و اخلاقی. مادرم من را با جهان شعر و ادبیات و هنر آشنا کرد.
 
یک قصه معروفی درباره شما وجود دارد. قصه سیلی معروفی که به مدیردانشکده‌تان می‌زنید و از دانشگاه اخراج می‌شوید و می‌گویند همین اتفاق مسیر زندگی شما را عوش می‌کند. الان وقتی بعد از گذشت اینهمه سال به یاد این اتفاق می‌افتید چه احساسی دارید؟

اخراج من از مدرسه موجب شد که من دیگر نتوانم دنباله آن رشته تحصیلی را بگیرم. از سوی دیگر، هر چند از من و ۴ نفر دیگری که بابت این ماجرا از دانشگاه اخراج شده بودیم بار دیگر دعوت شد که به آنجا برگردیم، اما ما ترجیح دادیم این کار را انجام ندهیم. واقعا نمی‌توانستیم آن ماجرا را فراموش کنم. یکی از آن دو برای ادامه تصیل به لندن رفتند، دو نفر هم تغییر رشته دادند و من هم شوهر کردم، حال که آمادگی این کار را نداشتم. مسیر زندگی‌ام عوض شد.»
 
اگر آن ماجرای تاریخی اتفاق نمی‌افتاد، ممکن بود سیمین شعر ایران، فقط به تحصیلاتش در رشته مامایی ادامه بدهد و دیگر به دنبال شعر نرود؟

من فکر می‌کنم در هر حال، شعر را ادامه می‌دادم، چون شعر در ذاتم بود. از ۱۴ سالگی شعر می‌گفتم و فکر نمی‌کنم هیچ نوع موضوع دیگری می‌توانست باعث شود تا از شعر دور شوم، چنانچه رشته حقوق من را از شعر دور نکرد. همچنان که می‌دانید، من بعد از ازدواج وارد دانشکده حقوق و در این رشته فارغ التحصیل شدم. اما بعد از فارغ التحصیلی رشته حقوق را ادامه ندادم. حتی آن روز‌ها این فرصت برایم وجود داشت که به عنوان یک خانم، در منصب قضاوت بنشینم، اما این کار با روحیه من جور در نمی‌آمد. فکر می‌کردم که اگر یک اشتباه کوچک انجام دهم، وجدان راحتی نخواهم داشت. در نتیجه به عنوان دبیر به کار مشغول شدم. ۲۹ سال و هفت ماه درس دادم و این کار را خیلی دوست داشتم.»
 
چرا با وجود اینکه فارغ التحصیل رشته حقوق بودید به دنبال وکالت نرفیتد و به معلمی پرداختید؟ وکالت هم به نوعی دفاع از حق مردم است. همانطور که شما در شعرتان هم همیشه دنبال این مساله بوده‌اید. می‌شد که هم وکالت را ادامه بدهید و هم شاعر باشید.

معلمی تاثیر بسیار خوبی در شناختم نسبت به ادبیات داشت است: اگر شعر من توانی دارد و الان با اطمینان می‌توانم بگویم که هیچ کدام از فنون شعری را نیست که خوب خوب نشناسم، به علت آن است که ۳۰ سال به طور مدام کار تدریس ادبیات انجام دادم. در این سال‌ها متون قدیم را بسیار خوب و با دقت خواندم و اگر چه این فرصت برایم نبود شاید نمی‌توانستم بیش از ۱۰۰ وزن تازه به ادبیات تقدیم کنم. بیشتر شعرهای من وزن‌هایی دارد که در شعر فارسی سابقه ندارد. هیچکس نتوانسته کوچک‌ترین نقصی در شعر من پیدا کند و من این را مدیون تدریس در مدرسه هستم
 
به خاطر شعر و نوشتن از درد مردم تاوان‌های بسیاری در زندگی داده‌اید. می‌توانستید شعر را به کناری بگذارید و تحصیلات خود در رشته مامایی یا حقوق را ادامه بدهید و احتمالا زندگی آسوده تری داشته باشید. به همین خاطر می‌خواهم از شما بپرسم که شعر زندگی شما را شیرین‌تر کرده یا تلخ‌تر؟

من فکر می‌کنم اگر روزی متوجه شوم نمی‌توانم شعر بگویم و بنویسم، آن روز، روز پایان حیات من است. من اگر شعر نگویم می‌میرم. شعر مونس من است و مرحم درد‌هایم. شعر راهنمای زندگی من و پناهگاه تلخی‌هایم است. اگر بلایی سرم بیاید به شعر پناه می‌برم. ممکن است روزی ذهن من فرسوده شود و نتوانم شعر بگویم. در آن روز، با اینکه زنده‌ام، اما احساس زندگی نمی‌کنم.»
همیشه سعی کرده‌ام مردم در شعرم حضور داشته باشند و تلاشم بر این بوده که از انسان‌ها و درد‌هایشان بنویسم. این نکته سبب شده تا شعر‌هایم فضایی متفاوت داشته باشند، چون انسان‌ها حال و هوای متفاوتی دارند. در هر دوره‌ای متناسب با فضا کار کرده‌ام. در دوره‌ای با دوبیتی‌های نیمایی کار کردم و در همین فضا، آدم‌های زیادی در شعرم نفس کشیدند. بعد شروع کردم به سرودن غزل کلاسیک. در غالب غزل هم همیشه سعی داشته‌ام تا نگاهی همه جانبه داشته باشم. یعنی اگر در غزلی نگاه عاشقانه داشته‌ام، سعی کرده‌ام ابعاد اجتماعی فراموش نشود. اما همیشه بیشتر تمرکزم بر مردم بود. می‌توانم بگویم که هرچه سنم بیشتر شده، غزل‌هایم بیشتر به مردم نزدیک شده‌اند و حال و هوای آن‌ها را بازتاب می‌دهد. غزل‌هایم همواره عقلانی‌تر شده‌اند و البته این نکته با غالب ظریف غزل، همنشینی دشواری دارد. چنان که می‌دانید، غالب غزل بسیار ظریف است و اگر محتوایی که وارد آن می‌شود، خوب نوشته نشود، غزل را خراب می‌کند. من سعی کرده‌ام که اگر تفکری دارم، آن فکر به گونه‌ای وارد شعرم شود که حتی از نگاه عاشقانه و نسیم هم برد بیشتری داشته باشد.»
 
آیا شعر خود را آینه جامعه خود می‌دانید؟

شعرهای من بازتاب اتفاق‌هایی است که در ایران روی داده، هرچند بیان ساده و مستقیم مسایل تاریخی نیستند و به طور مستقیم به موضوع اشاره ندارند. شاید ذکر خاطره‌ای مناسب باشد. چند سال پیش در یکی از دانشگاه‌های آمریکا دعوت بودم. از من خواستند تا در مورد وقایع سه دهه اخیر صحبت کنم. احساس کردم این موضوع برایم دشوار است، چون هیچ کتاب و منبعی در دسترسم نبود. ناگهان متوجه شدم که قسمت اعظم شعرهای من، درباره اتفاق‌های مهمی بوده که در وطنم روی داده است. بنابراین از روی شعر‌ها متن سخنرانی‌ام را نوشتم و ۳-۲ خط از شعر را هم درج کردم تا حسم را نسبت به آن اتفاق شرح دهم. احساس کردم که من این وقایع تاریخی را نه به صورت متن تاریخی، که با قلبم و احساسم نوشته بودم. البته هیچ ادعایی ندارم و این شعر‌ها از عهده من برآمده است و زمانه درباره‌اش قضاوت می‌کند.»
 
هر شاعری پس رسیدن به بلوغ در شعر امکان دارد که برخی از شعرهایی که در ابتدای مسیر شاعری‌اش نوشته را دوست نداشته ب=نباشد. مثل احمد شاملو که می‌گفت برخی از شعرهای ابتدایی‌ام به صورتی‌اند. که نمی‌توانم بگویم شعر من هستند. یا فروغ فرخزاد که او هم چنین نظری درباره بعضی از شعرهایی که در سالهای آغازین شاعری‌اش سروده بود داشت. با توجه به این اتفاق در این سال‌ها آیا شعری بوده که از نوشتنش پشیمان شده باشید یا بعد از مدتی به این نتیجه رسیده باشید که شعر خوبی نبوده؟

در سال ۱۳۸۱ شعر‌هایم در غالب ۹ کتاب مدون شد. شعرهای نخستین من هیچ گونه نقصی از نظر فنی نداشتند و تا کنون نشده کسی درباره‌شان انتقاد خاصی داشته باشد. تلاشم آن بوده که قواعد شعری را رعایت کنم و به نظرم شعر‌هایم نقص فنی ندارد. حال کار‌شناسان و ادیبان می‌تواند روی این اشعار قضاوت کنند که آیا پخته و کامل بوده یا نه. من در خانواده‌ای تربیت شدم که اهل ادب بودند. از ۷ سالگی و در حالی که نمی‌توانستم درست بخوانم، با حافظ آشنا شدم. مادرم برایم حافظ می‌خواند. بعد با سعدی آشنا شدم. در خانه‌مان انجمن‌های ادبی داشتیم و شاعران زیادی به خانه‌مان می‌آمدند. من استفاده بسیاری از این محافل کردم و ایرادهایی را که در این محافل به شعر‌ها می‌شد، به دقت گوش می‌دادم. در واقع می‌توانم بگویم که درس شعر را در یک دانشگاه خانگی خواندم
 
سیمین بهبهانی نوآور‌ترین غزل سرای معاصر است. شما از جهات بسیاری قدم‌های بی‌نظیری در غزل برداشته‌اید. ازرکوردشکنی در استفاده از اوزان عروضی بحرهای شعرفارسی و پرداخت مضامین مختلف و دور از قالب غزل در این قالب که مجموعا باعث شده‌اند که غزل به جایگاهی رفیع‌تر از بسیاری از دوره‌های شعری دست پیدا کند. خیلی‌ها هم معتقدند که شیوایی و بلاغت غزل شما را باید با غزل سعدی سنجید و مثل او سطح زبان ق=فارسی در غزل را اعتلا داده‌اید. خود شما در این باره چه نظری دارید؟

اسم‌ها و عنوان‌ها زیاد مهم نیستند. این روز‌ها جوانان بسیاری هستند که غزل نو می‌گویند و کار می‌کنند. این جوانان چیزهایی را می‌گویند که در غزل کلاسیک جایگاهی نداشت. من نیز تلاش کرده‌ام در عزل نو آوری کنم. مثلا شما غزل «عروسی فیگارو» را در نظر بگیرید. شاید بسیاری از افراد کلاسیک آن را غزل ندانند، اما من با احتیاط کامل، این شعر را ارایه داده‌ام و خواننده هم آن را پذیرفته است. اینکه دوستان شعر من را با شعر سعدی مقایسه می‌کنند این‌ها نگاه ملاطفت آمیز به شعر من است و گرنه من پرورده حافظ و سعدی هستم. حالا سعی کرده‌ام چیزهایی را مطابق زمانه بیاورم و به همین علت، حرف‌های امروزه است که توسط من بیان می‌شود. اما من هیچ گونه ادعایی ندارم و دست پروده آن بزرگان هستم
 
به شما نیمای غزل هم می‌گویند. درباره این لقب چه نظری دارید؟

عنوان «نیمای غزل» را دوست دارم. خود نیما هم من را خیلی دوست داشت و به من محبت می‌کرد. ۱۹ -۲۰ سال داشتم که مسابقه‌ای گذاشته بودند برای صلح. سعید نفیسی و نیما اعضای هیات داوران آن مسابقه بودند. من خودم را به آن مسابقه رساندم و توقع داشتم که برنده شوم. اما برنده‌ها کسان دیگری بودند. بغض گلویم را گرفته بود و می‌خواستم گریه کنم. گوشه‌ای نشسته بودم که نیما بالای سرم آمد. دید حالم خیلی خراب است. رو کرد و به سعید نفیسی گفت که نمایشنامه‌ای برای این مسابقه فرستاده شده یا نه. او هم گفت که نمایشنامه‌ای فرستاده نشده و نتیجه آن شد که من بابت شعرم که البته حالتی روایی داشت، برنده بخش نمایشنامه شدم. جایزه ستاره‌ای ۶ پر بود که روبانی آبی داشت. تا مدت‌ها آن را داشتم.
 
آیا با نیما یوشیج دوستی و رفت و آمد هم داشتید؟

زیاد نمی‌توانستم نیما را ببینم. آن زمان بچه کوچک داشتم. گاهی اوقات منزل آقای اکبر محسنی ایشان را می‌دیدم. خانم آقای محسنی همکار من بود و من به همین دلیل گاهی به خانه‌شان سر می‌زدم. گاهی هم خانه دوستان دیگر نیما را می‌دیدم. اما خانه خودش هیچ وقت نرفتم.
 
یک سئوال کلیشه که شنیدن پاسخش از زبان شما همیشه شیرین است. شاعران مورد علاقه شما چه کسانی هستند؟

شاعران زیادی را دوست دارم، کسانی از جمله نادرپور، مشیری، نصرت رحمانی و مهدی اخوان ثالث. با شاملو دیر آشنا شدم و با این همه شعرهای او را جاودانه می‌دانم این شاعر که همگی از دوستانم بودند شاعران نو‌پردازی بودند
نظر شما