ضيافت/ شمس لنگرودی
شعر شمس لنگرودی برای سيمين بهبهانی
گريه كودكي است
كه خانه خود را گم كرده است
و ما نگاه ميكنيم
بيآن كه خانه او را بدانيم.
جاده زيبايي است زندگي
مملو كيسه زبالهها، قوطيها
كه مسير عبور آدمها را روشن ميكند
جاده زيبايي است زندگي
سرشار بامها و پرندهها
سرشار بچهها و باغهاي شعلهوري
كه در اشتياق جنگي ميسوزند.
سيمين عزيزم، زورقبان من!
آنچه كه ميجستيم
قزلآلا نبود
كوسه ماهي كوري بود
كه در آشيانه ما خفته بود
دستم را بگير!
اگرچه كه پايم در گل مانده است.
از ديدن چه ميديديم
با چشم نيم بسته اگر
باريكههاي حيات را برابرمان نگشوده بودي
و چهها ميشنيديم
اگر رودكي وار آهنگي
از چنگت نشنيده بوديم.
چشمانت را به درون گشودي
به تاريكي خود خو كردي
و يافتي
آنچه را كه نمييافتيم.
سخت است مادر
سخت است در باراني چنين شوقانگيز
از دريچه زندان
به پرنده و باد خيره باشي.
تو طراوت شادماني بودي
طراوت چشمهئي
كه تاريكيها، صخرهها و نمك را
دستسايان ميگذرد
و چنين پر سودا
بر دست و دهان تشنه ما
برق ميزند.
به طراوت اين آب معتاديم
به طراوت زندگي معتاديم
به صداي تو
دستم را بگير
در آتش خود افتاديم
و نشاني و راه را گم كرديم.
براي كشتن ما چرا
به ضيافتي چنين شورانگيز
دعوتمان كرده بودند.
نظر شما