هدیه آیت الله خامنه ای به سحر مهرابی دانشجوی منتقد حصر
آقا میگویند متنی را که خواندید به من بدهید. مهرابی متنش را میدهد. آقا میگویند «دانشجوها همه بچههای من هستند». به آقا میگوید شیرازی است و درخواست یک هدیه میکند. آقا میگویند قرآن بهتان هدیه میدهم.
از برخورد امنیتی با کارگران مظلوم انتقاد دارد. دست آخر هم میگوید آنهایی که کارگران را با برخوردشان اپوزیسیون میکنند «خدا لعنتشان کند!» آقا لبخند میزنند و جمعیت دوباره احسنت میگوید.
به گزارش صدای ایران از میزان، ساعت حدود ۴:۳۰ است و دانشجویان در انتهای خیابان فلسطین صف کشیدهاند، بچههای زیادی به امید آنکه آنجا دوستی ببینند و یا فرشتهای برایشان کارت بیاورد، زیر آفتاب ایستادهاند. زبانشان روزه است و چشمشان مدام پی دانشجویانی میچرخد که از سر خیابان به سمت حسینیه میآیند.
صف کارتدارها، اما جداست؛ سرشان را پایین انداختهاند تا نکند کسی آنها را ببیند و در رودربایستی قرار بگیرند و شرمندهشان بشوند؛ در دلشان، اما قند آب میشود.
صف آرامآرام جلو میرود. بچهها کفشهایشان را به کفشداری میدهند. یکی از دانشجویان جلوی در ورودی حسینیه شعری به بچهها میدهد که همخوانی کنند. انگار از بچههای دفتر تحکیم وحدت است.
ساعت ۵ است و حسینیه دارد پر میشود. بعضی آن جلو زیر لب شعری زمزمه میکنند که ناگهان در حسینیه میپیچد «منم باید برم، آره برم سرم بره/ نذارم هیچ حرومی طرف حرم بره» و همه با آن سینه میزنند. بعد، همان عضو شواری مرکزی دفتر تحکیم پشت تریبون میآید تا شعری را که بچههایشان بین دانشجویان پخش کردهاند، همخوانی بکنند. یکی دو باری تکرار میکنند و بعد هم صلوات...
دانشجویان خودجوش شروع به شعار دادن میکنند. «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» ترجیعبند شعارهاست، و بعد حسینیه آرام میشود. یک شعار دخترانه، اما با بسامد بالا از آنطرف خنده حضار را به همراه دارد: «آمریکا آمریکا فکر نکنی ما زنیم/ تو دهنت میزنیم»
ساعت ۵:۱۵ دقیقه است؛ مسئولین تدارکات مراسم، صندلی رهبری را میچینند. یک صندلی معمولی، یک میز کوچک، چند برگ کاغذ و یک خودکار. حالا شیرینکاری دانشجویی بعضیها هم گل کرده است. یکی در میان میگویند «آقا اومد» جمعیت نیم خیز میشود و دوباره مینشیند. شعارها هم جنس دیگری گرفته:ای پسر فاطمه/ منتظر شمائیم...
بالای صندلی رهبری، حدیثی از امیرالمومنین علی (علیهالسلام) نصب شده که آقا بارها در همین دیدار دانشجویی آن را خواندهاند: «العِلمُ سُلطانٌ، مَن وَجَدَهُ صالَ بِهِ، ومَن لَم یَجِدهُ صیلَ عَلَیهِ».
رأس ساعت ۵:۳۰ پردههای جایگاه کنار میرود؛ دانشجویان به سمت جلو هجوم میبرند. دستها رو به آقاست با شعارهای محکم «ای رهبر آزاده / آماده ایم آماده». بعضی چشمشان پر از اشک است. آقا میخواهد دانشجویان بنشینند، اما حالا کسی عقببرو نیست. همه در یک فشردگی مطلق به سر میبرند.
قاری شروع میکند به خواندن از آیه ۲۴ سوره انفال: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا استَجیبوا لِلَّهِ وَلِلرَّسولِ اِذا دَعاکُم لِما یُحییکُم»
حالا نوبت بچههاست که شعرشان را همخوانی کنند. آقا هم یک نسخه از شعر را در دست دارند و میخوانند. دانشجویان به این مصرع میرسند که «پشت هر لبخند دشمن یک کمین است» و آقا با تکان دادن سر تأیید میکنند. این تأیید در بیت بعد هم که اشاره به «خودکفایی» دارد، دوباره تکرار میشود.
مجری صحبتش را با این شعر آغاز میکند:
«اول سلام و بعد سلام و سپس سلام
با هر نفس ارادت و با هر نفس سلام
معنای عشق غیر سلام و علیک نیست
وقتی سلام رکن نماز است، پس سلام!»
همان اول کار، مجری چند خط و نشان برای سخنرانها میکشد: «امسال برای اولین بار یک تریبون مجزا برای مجری در نظر گرفته شده تا مدیریت زمان هم بهتر انجام شود. هر نفر ۷ دقیقه!» بعد رو به آقا میگوید: «آقا اجازه هست جلسه را با صحبت دانشجویان شروع کنیم؟» آقا با خنده میگویند: «این جلسه که اجازه نمیخواهد؛ جلسه برای همین تشکیل شده که بچهها صحبت کنند» جمع هم میخندد و صلوات میفرستد.
فرشاد متبوع دانشجوی نخبه دانشگاه شریف اولین سخنران است که انگار به نمایندگی از دانشجویان بنیاد نخبگان آمده است. انتقاد دارد از توجه نکردن به پژوهش و طرحهای خلاقانه و دیوانسالاری در حوزه آموزش عالی. چند پیشنهاد هم میدهد و آقا از حرفهایش یادداشت برمیدارند. سپس نقد تند و تیزی به سازمان تأمین اجتماعی میکند که دوباره آقا دست به قلم میشود. صحبتش که تمام میشود، پیش آقا میرود و آقا تحسینش میکنند.
مجری از رعایت زمان توسط اولین سخنران تشکر میکند و میگوید امیدوارم تا آخر مراسم همه رعایت کنند؛ جمع بلند میگوید احسنت!
به گزارش صدای ایران از میزان، ساعت حدود ۴:۳۰ است و دانشجویان در انتهای خیابان فلسطین صف کشیدهاند، بچههای زیادی به امید آنکه آنجا دوستی ببینند و یا فرشتهای برایشان کارت بیاورد، زیر آفتاب ایستادهاند. زبانشان روزه است و چشمشان مدام پی دانشجویانی میچرخد که از سر خیابان به سمت حسینیه میآیند.
صف کارتدارها، اما جداست؛ سرشان را پایین انداختهاند تا نکند کسی آنها را ببیند و در رودربایستی قرار بگیرند و شرمندهشان بشوند؛ در دلشان، اما قند آب میشود.
صف آرامآرام جلو میرود. بچهها کفشهایشان را به کفشداری میدهند. یکی از دانشجویان جلوی در ورودی حسینیه شعری به بچهها میدهد که همخوانی کنند. انگار از بچههای دفتر تحکیم وحدت است.
ساعت ۵ است و حسینیه دارد پر میشود. بعضی آن جلو زیر لب شعری زمزمه میکنند که ناگهان در حسینیه میپیچد «منم باید برم، آره برم سرم بره/ نذارم هیچ حرومی طرف حرم بره» و همه با آن سینه میزنند. بعد، همان عضو شواری مرکزی دفتر تحکیم پشت تریبون میآید تا شعری را که بچههایشان بین دانشجویان پخش کردهاند، همخوانی بکنند. یکی دو باری تکرار میکنند و بعد هم صلوات...
دانشجویان خودجوش شروع به شعار دادن میکنند. «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» ترجیعبند شعارهاست، و بعد حسینیه آرام میشود. یک شعار دخترانه، اما با بسامد بالا از آنطرف خنده حضار را به همراه دارد: «آمریکا آمریکا فکر نکنی ما زنیم/ تو دهنت میزنیم»
ساعت ۵:۱۵ دقیقه است؛ مسئولین تدارکات مراسم، صندلی رهبری را میچینند. یک صندلی معمولی، یک میز کوچک، چند برگ کاغذ و یک خودکار. حالا شیرینکاری دانشجویی بعضیها هم گل کرده است. یکی در میان میگویند «آقا اومد» جمعیت نیم خیز میشود و دوباره مینشیند. شعارها هم جنس دیگری گرفته:ای پسر فاطمه/ منتظر شمائیم...
بالای صندلی رهبری، حدیثی از امیرالمومنین علی (علیهالسلام) نصب شده که آقا بارها در همین دیدار دانشجویی آن را خواندهاند: «العِلمُ سُلطانٌ، مَن وَجَدَهُ صالَ بِهِ، ومَن لَم یَجِدهُ صیلَ عَلَیهِ».
رأس ساعت ۵:۳۰ پردههای جایگاه کنار میرود؛ دانشجویان به سمت جلو هجوم میبرند. دستها رو به آقاست با شعارهای محکم «ای رهبر آزاده / آماده ایم آماده». بعضی چشمشان پر از اشک است. آقا میخواهد دانشجویان بنشینند، اما حالا کسی عقببرو نیست. همه در یک فشردگی مطلق به سر میبرند.
قاری شروع میکند به خواندن از آیه ۲۴ سوره انفال: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا استَجیبوا لِلَّهِ وَلِلرَّسولِ اِذا دَعاکُم لِما یُحییکُم»
حالا نوبت بچههاست که شعرشان را همخوانی کنند. آقا هم یک نسخه از شعر را در دست دارند و میخوانند. دانشجویان به این مصرع میرسند که «پشت هر لبخند دشمن یک کمین است» و آقا با تکان دادن سر تأیید میکنند. این تأیید در بیت بعد هم که اشاره به «خودکفایی» دارد، دوباره تکرار میشود.
مجری صحبتش را با این شعر آغاز میکند:
«اول سلام و بعد سلام و سپس سلام
با هر نفس ارادت و با هر نفس سلام
معنای عشق غیر سلام و علیک نیست
وقتی سلام رکن نماز است، پس سلام!»
همان اول کار، مجری چند خط و نشان برای سخنرانها میکشد: «امسال برای اولین بار یک تریبون مجزا برای مجری در نظر گرفته شده تا مدیریت زمان هم بهتر انجام شود. هر نفر ۷ دقیقه!» بعد رو به آقا میگوید: «آقا اجازه هست جلسه را با صحبت دانشجویان شروع کنیم؟» آقا با خنده میگویند: «این جلسه که اجازه نمیخواهد؛ جلسه برای همین تشکیل شده که بچهها صحبت کنند» جمع هم میخندد و صلوات میفرستد.
فرشاد متبوع دانشجوی نخبه دانشگاه شریف اولین سخنران است که انگار به نمایندگی از دانشجویان بنیاد نخبگان آمده است. انتقاد دارد از توجه نکردن به پژوهش و طرحهای خلاقانه و دیوانسالاری در حوزه آموزش عالی. چند پیشنهاد هم میدهد و آقا از حرفهایش یادداشت برمیدارند. سپس نقد تند و تیزی به سازمان تأمین اجتماعی میکند که دوباره آقا دست به قلم میشود. صحبتش که تمام میشود، پیش آقا میرود و آقا تحسینش میکنند.
مجری از رعایت زمان توسط اولین سخنران تشکر میکند و میگوید امیدوارم تا آخر مراسم همه رعایت کنند؛ جمع بلند میگوید احسنت!
نفر دوم نماینده گروههای جهادی است. آرام صحبت میکند، اما دغدغههایی جدی از روستاهای دورافتاده به حسینیه امام خمینی آورده. میگوید مسئولان باید از جهادیها بهعنوان معین دستگاههای اجرایی کشور در محرومیتزدایی استفاده کنند. آقا سر تکان میدهند و تأیید میکنند. یک کنایه هم به مسئولان میزند: «مسئولان باید بخشی از وقت خود را در اردوهای جهادی به سر ببرند؛ آن هم نه برای گرفتن عکس یادگاری!» آقا تبسمی بر لب دارند و جمعیت اینبار احسنتی بلندتر و یکصداتر میگویند. در لابهلای صحبتش هم یکی دو احسنت بیمورد دیگر هم از گوشه و کنار حسینیه به گوش میرسد.
صحبتش که تمام میشود، مجری به حالت تذکر به جمعیت میگوید؛ اگر میشود بیجا احسنت نگویید. اینبار با صدایی بلندتر در جواب او میگویند: احسنت!
نفر بعدی نماینده جامعه اسلامی دانشجویان است. حسین اخگرپور صحبتش را با این عبارت شروع میکند: «بسم الله و بالله و علی مله رسول الله» از خواندن این عبارت آقا تعجب میکنند که قرار است اخگرپور بعدش چه بگوید. با تعجب به او نگاه میکنند. او متنش را با جملهای از شهید بهشتی ادامه میدهد که «من تلخی برخورد صادقانه را به شیرینی برخورد منافقانه ترجیح میدهم».
صحبتش را با نقد وزارت علوم شروع میکند و چشمها بر میگردد سوی وزیر که در گوشه حسینیه روی صندلی نشسته. عرق از پیشانی اخگرپور شره کرده؛ وقت ۷ دقیقهای مجبورش کرده سرعتش را چند برابر کند.
نماینده جامعه اسلامی به برنامهریزی دسیسهچینان برای آینده انقلاب اشاره میکند و میگوید: «انگار احمقها یادشان رفته سرنوشت مهدی هاشمی را، احمقها یادشان رفته تاریخ دهه ۶۰ و قائم مقام معزول را.» دانشجویان با تکبیر بدرقهاش میکنند.
اخگرپور کاغذهایش را روی تریبون جا میگذارد و پیش آقا میرود. با لهجه شیرین ترکیاش با آقا صحبت میکند. آقا هم به ترکی از او میپرسند اهل کجایی؟ جوابش را که میشنوند، با خنده به او میگویند نزدیکیهای خامنه است. بعد هم آقا در واکنش به ابراز نگرانی او برای آینده انقلاب و فردای انقلاب، یک جمله آرامبخش میگویند «نگران فردا نباشید؛ خدای امروز، همان خدای فرداست؛ شماها هم که هستید».
نوبت نماینده دفتر تحکیم است. اخگر پور وقت پایینآمدن میخواهد کاغذهایش را از روی تریبون بردارد که بدون توجه به نماینده تحکیم، کاغذهای او را هم بر میدارد. مواجهه این دو، صدای خنده را در حسینیه میپیچاند.
اسماعیل کوهیمقدم دبیر دفتر تحکیم وحدت پیشنهاد دارد آقا جلسهای با کارآفرینان جوان برگزار کنند؛ آقا یادداشت میکنند. بعد هم از نبود سازوکار اعتراض در کشور سخن میگوید که جمعیت احسنت میگویند. نقطه اوج صحبتش درباره شورای عالی انقلاب فرهنگی است؛ میگوید «از قضا سرکنگبین صفرا فزود/ روغن بادام خشکی مینمود». آقا و دانشجویان میخندند. مخبر دزفولی دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی لبش را میگزد و دستی به روی دستش میکشد.
کوهیمقدم گریزی به مسائل زنان میزند و کنایهای به معاونت زنان و خانواده در دولت «معاونت امور زنان و مثلاً! خانواده و فراکسیون زنانِ مجلس بر خاکستر فمنیستی کردن جامعه میدمند» حالا دخترها «احسنت» میگویند. آنقدر هماهنگ هستند که پسرها همه میخندند.
مجری دوباره پشت تریبون میآید و از رعایت زمان تشکر میکند و جمعیت دوباره با خنده به مجری میگوید «احسنت»
محمدجواد معتمدینژاد نماینده جنبش عدالتخواه دانشجویی باید پشت تریبون بیاید. قبل از شروع مراسم در توئیتر وعده یک متن طوفانی را داده است. خیلی تند صحبت میکند و کلامش محاورهای است. متنش تماماً در حوزه عدالتخواهی است. نقد قوه قضاییه و چند کنایه به صداوسیما! از رویکرد "تو چهکارهای؟ " در قوه قضاییه انتقاد میکند و میگوید «مردم وقتی میبینند با یک آفتابهدزد بهتندی برخورد میشود، اما تاکنون برخوردی نظیر آنچه امیرالمؤمنین با ابنهَرَمه انجام دادند، با مدیر متخلف جمهوری اسلامی صورت نگرفته است، به کلیت نظام بدبین میشوند و میگویند نکند اینها همه با همند؟». صداوسیما را هم حسابی مینوازد و بعد از برنامه آقا برای تحول در صداوسیما و قوهقضائیه سؤال میکند.
صحبتش که تمام میشود و پیش آقا میرود، آقا میگویند «خب دردها را گفتید، راهحلها را هم از نظر خودتان بگویید. تشکل شما سالهاست که مورد تأیید من است، در همین دو موضوع که از من سؤال کردید (صداوسیما و قوه قضائیه) راهحلها را هم از نظر تشکل خودتان بنویسید و بدهید». معتمدینژاد که حالا حسابی شارژ شده، میپرسد بنویسیم به دستتان میرسد؟ آقا میگویند: بله حتماً.
یکی از دانشجویان میخواهد فضای دونفره نماینده جنبش و آقا را بشکند و شروع میکند به شعار دادن که «ما همه سرباز توایم...» هنوز شعارش تمام نشده، همه میگویند هیس...
نوبت به نماینده بسیج میرسد. صحبت از «آستان کاخ سفید» و «دخیل بستن به پنجرههای کاخ الیزه و باکینگهام» توسط مسئولین میکند و حضار میخندند. از دولتیها و مجلسیها میخواهد که بخاطر تحمیل هزینههای برجام بر نظام از مردم عذرخواهی کنند. جمعیت «احسنت» میگوید.
بعد از او سحر مهرابی نماینده نشریات دانشجویی پشت تریبون میآید. محور سخنرانیاش را گذاشته بر قانون و توجه به قانون اساسی. کنایههایی هم درباره حصر فتنهگران میزند و آن را نادرست میداند. دانشجویان، اما با شعار «مرگ بر فتنهگر» همراهیش میکنند. او که اتفاقاً ترجیعبند سخنانش رعایت مّر قانون است، بر خلاف دیگران به جای ۷ دقیقه وقت قانونی، ۱۰ دقیقه صحبت میکند و به تذکر مجری هم توجهی ندارد! چند نفر از آن وسط داد میزنند «مدعی قانون؛ بیشتر از ۷ دقیقه صحبت کردن بیقانونی است» آقا دستشان را بالا میآورند به نشانه آنکه بگذارید صحبتش را بکند. صحبتش که تمام میشود مجری با کنایه میگوید: «خوب نیست از قانون صحبت کنید و خودتان بیقانونی کنید» جمعیت برای اولین بار جدی جدی به مجری «احسنت» میگوید!
مهرابی هم مانند بقیه دانشجویان بعد از صحبتش پیش آقا میرود. آقا میگویند متنی را که خواندید به من بدهید. متنش را میدهد. آقا میگویند «دانشجوها همه بچههای من هستند». به آقا میگوید شیرازی است و درخواست یک هدیه میکند. آقا میگویند قرآن بهتان هدیه میدهم.
نفر بعدی هم که نماینده اتحادیه دانشجویی دانشگاه آزاد است، دوباره صحبتش را با تذکر به نماینده نشریات دانشجویی شروع میکند. مهمترین نکته او مسئله آقازادگی است و میگوید «آقازادگی سیاسی، فرهنگی، اقتصادی مشکل کشور است، اصلاح طلب و اصولگرا هم ندارد، معمم و مکلا هم ندارد» آقا در حالی که دارند مینویسند، از زیر عینک نگاهش میکنند و لبخند میزنند. به دولتیها انتقاد میکند که بیابان بی آب و علف برجام را به گلابی تشبیه کردهاند و جمعیت میخندد.
حرفش که تمام میشود، مجری در مقام وکیل مدافع برگزارکنندگان جلسه، جوابش را میدهد و میگوید ۴ نفر از سخنرانان از دانشگاه آزاد هستند!
اسم و عنوان نفر بعدی را که مجری میخواند "دانشجوی نخبه فارغ التحصیل فوق دکتری دانشگاه کمبریج انگلیس" همه به نشانه تعجب میگویند «اووووه» و شاغل در «مؤسسه رویان» صحبت سیدمهدی خلیق رضوی بیشتر ناظر به فراهم کردن شرایط برای نخبگان علمی در کشور است و گریزی هم به خدمت سربازی برای آنها میزند. گریزی که آقا بعداً در سخنانشان میگویند بررسی خواهد شد. البته وقتی بعد از پایان صحبت هم بالا میرود، آقا میگویند نکته شما درباره نظام وظیفه چندان روشن نبود، اگر خواستید بنویسید بدهید.
بعد از او نوبت نماینده کانونهای فرهنگی و هیئتهای مذهبی است؛ از تخصیص نیافتن بودجههای گله دارد. آخرین نوبت از آنِ نماینده اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان مستقل است. محکم صحبت میکند و بعد از چند سخنرانی با ریتم آرام دوباره دانشجویان را نیمخیز میکند. محور بحثش «ارتجاع» است و میگوید «معتقدیم چالش امروز ما، ارتجاع نسبت به آرمانها و ارزشهای اساسی انقلاب اسلامی یعنی استقلال، عدالت و آزادی است». آقا به نشانه تأیید سر تکان میدهند. متنش طولانی است و ناچار است مثل نماینده جامعه اسلامی و جنبش عدالتخواه تند تند بخواند. هر فرازش با «احسنت» دانشجویان همراه است، اما خودش دستش را بالا میگیرد، یعنی اجازه بدهید متن به سرانجام برسد.
از برخورد امنیتی با کارگران مظلوم انتقاد دارد. دست آخر هم میگوید آنهایی که کارگران را با برخوردشان اپوزیسیون میکنند «خدا لعنتشان کند!» آقا لبخند میزنند و جمعیت دوباره احسنت میگوید.
نقدی به برخی رویکردها در حوزه آزادی دارد که برای کشور هزینه درست میکنند. از حاشیهسازیها گلایه دارد؛ پای بحث کنسرت را هم به حسینیه امام خمینی باز میکند و مثال میزند که از چند هزار کنسرت، چند تای آن که لغو میشود، حاشیهسازی میکنند. صحبتهایش که تمام میشود، آقا میگویند «خیلی خوب بود»
۱۱ نفر از دانشجویان سخنرانی کردهاند و حالا نوبت آقاست. اما یکی از آن وسط بلند میشود و اجازه صحبت میخواهد. آقا با خنده میگویند «میدانید که در این جلسه من کارهای نیستم؛ همهکاره ایشان (مجری) است؛ اگر به من باشد میگویم همه صحبت کنند» مجری تذکر میدهد که وقت گذشته، اما دانشجو دستبردار نیست و فقط دو دقیقه وقت میخواهد. آقا میگویند از همان جا حرفت را بزن؛ او گلایههایی در مورد وضعیت سیستان و بلوچستان بیان میکند و مینشیند.
حالا نیمه دوم دیدار است و وقت صحبتهای آقا، و دانشجویانی که بسان کلاس درس پای صحبت استاد نشستهاند. آقا میگویند جلسه متنوع بود؛ انتقاد، گلایه، اعتراض و تأیید؛ همهچیز بود و به معنای واقعی دانشجویی.
حالا آقا خودشان را در جبهه دانشجویان تعریف میکنند و میگویند بسیاری از اعتراض و انتقادهای شما اعتراضها و انتقادهای خود من به دستگاه هاست، اما حل کردن و دسترسی به آرمانها هم بسادگی میسر نیست. آقا مثال صداوسیما را میزنند و میگویند «بنده در مواجهه با صداوسیما -چه در مدیریت فعلی و چه در مدیریتهای قبلی- همواره در موضوعات مختلف موضع انتقادی داشته و دارم»
آقا از جوانی و آرمانخواهی دانشجویان صحبت میکنند، اما وقتی میخواهند در مورد سن و سال خودشان صحبت کنند، کمی مکث میکنند و بعد این بیت از ناصر خسرو را میخوانند «دیر بماندم در این سرای کهن من/ تا کهنم کرد صحبت دی و بهمن» و از تجربهشان میگویند که دسترسی به آرمانها کار سادهای نیست.
چند نکته درباره انقلابی بودن و انقلابی ماندن که محور بحث امروزشان است، بیان میکنند. اول آرمانها را بر میشمارند و بعد راههای رسیدن به آنها و موانع پیشرو را.
تذکر جدیشان به دانشجویان این است که این مسیر و این انگیزه را ادامه دهید و مانند برخی افراد نباشید که در دورهای همینطور پر شور و هیجان بودند، اما بعداً خط عوض کردند. آقا در لابلای بحث کنایههایی هم به دانشجویان میزنند. مثلاً وقتی میخواهند از کتاب خاطرات علم چیزی درباره رژیم پهلوی نقل کنند، با شوخی به دانشجویان میگویند «حالا شما که متاسفانه اهل کتاب نیستید، ولی من کتابخوانم و از شما هم میخواهم که کتاب بخوانید» همینجا آقا گریزی هم به صحبت دانشجوی سیستانی میزنند و یادآوری زندگی بسیار سختتر از امروز مردم آن دیار قبل از انقلاب اسلامی «من در همان رژیم در سیستان زندگی کرده ام در سالهای ۵۶ و ۵۷ و مردم آنجا در بدبختی محض بودند آن زمان»
به بحث آزادی که میرسند، صحبت نماینده یکی از تشکلها را تأیید میکنند و آزادی را هم از برکات انقلاب میخوانند. در یادآوری خفقان رژیم شاه، ماجرایی را از دوست پاکستانیشان در آن ایام نقل میکنند که برای ایشان تعریف کرده بوده اعلامیهای را در یکی از پارکهای پاکستان خوانده بودند، اما این کار در آن زمان برای یک ایرانی بسیار تعجبآور بوده.
آقا درباره مجال ندادن به انتقادها در صداوسیما که برخی دانشجویان در صحبتهایشان بود، آنطرف قضیه را هم میگویند که برخی دولتیها طاقت همین انتقادهای موجود در صداوسیما را هم ندارند و مکرر پیش ایشان میآید و از مطالب انتقادی برخی برنامههای صداوسیما مثل ۲۰:۳۰ گلایه میکنند. جمعیت میخندد و وزیر بهداشت هم لبخندی میزند.
بعد آقا حاشیهسازی و سرگرم شدن به حاشیهها را از موانع رسیدن به آرمانهای انقلاب میخوانند و این بار به صحبتهای نماینده انجمنهای اسلامی درباره کنسرتها گریز تأییدآمیز میزنند.
آقا نگاهی به ساعت میاندازند و میگویند بخش دیگر حرفهایم در مورد دانشگاه و تشکلهاست که نمیدانم وقت میشود یا نه؛ دانشجویان میگویند بعد از افطار وقت هست. آقا با خنده جواب میدهند «آقایون از کیسه خلیفه میبخشند؟!» همه میخندند.
«برخی میگویند چرا رهبری همه مشکلات را گردن آمریکا و انگلیس خبیث میاندازد» آقا همین جا مکث میکنند و میگویند «خب خدا لعنت کند آمریکا و انگلیس خبیث را، اما بنده بیشتر مشکلات و موانع را داخلی و درونی میدانم که البته دشمنان از آنها سوءاستفاده میکنند.»
آقا تعریض دیگری هم به دانشجویان میزنند که برای رسیدن به آرمانها باید صبور بود نه مثل بچههایی که خانواده شان تازه غذا را روی گاز گذاشته و زیرش را روشن کرده، اینها مدام پا میکوبند که من غذا میخواهم. صبر انقلابی در کنار خشم انقلابی، تعبیری است که آقا روی آن تکیه میکنند.
«نمی خواهم کلمه غربی بکار ببرم، اما اینجا ناچارم که بگویم بعضیها هی ناامیدی را "پمپاژ" میکنند» آقا این کار را کار دشمنانه میخوانند و بعد هم از یک کار موذیانه در چند سال اخیر برای تطهیر رژیم پهلوی میگویند «حالا اینها قابل تطهیر هم نیستند»
دست آخر تأکید آقا بر نیاز به صراحت و شجاعت در مطالبهگری است. استاد در پایان درس امروز یک فراخوان مهم به لشکر جوانان مؤمن و انقلابیش میدهد: همه باید وارد میدان مطالبه و تحقق آرمانهای انقلاب بشوید. بعد هم میگویند «البته امروز و از آنچه بچهها گفتند مشخص است هم صراحت دارند هم شجاعت. اگرچه من برخی از حرفها را قبول ندارم، اما شجاعت را قبول دارم»
آقا دوباره به ساعت نگاه میکنند و میپرسند: اذان که نشده؟ جواب میشوند «چرا شده» آقا رو به دانشجویان میگویند «خب وقت تمام شد» دانشجویان دوباره تقاضای ادامه جلسه بعد از افطار را دارند که آقا با خنده، اما محکم «والسلام علیکم و رحمه الله» میگویند تا پرونده کلاس این رمضان نیز پای درس استاد بسته شود.
خبرهای مرتبط
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
کاش منم بودم.. چه سعادتی
نظر شما