ادبیات پررویی میخواهد
رضا جولایی با بیان اینکه در عرصه ادبیات پررویی لازم است، میگوید: من دوام آوردم اما به خاطر بی فردایی خیلی ضربه خوردم آلان مشکلم این است که در گذشته زندگی میکنم و کمتر به آینده فکر میکنم شاید به این دلیل که آیندهای برای خود متصور نیستم.
به گزارش صدای ایران، به نقل از روابط عمومی هفت اقلیم، سومین شب از سلسه نشستهای نویسندگان پیشکوست در «موسسه فرهنگی هنری هفت اقلیم»، با حضور رضا جولایی میزبان مهدی یزدانی خرم برگزار شد.
رضا جولایی در ابتدای جلسه خطاب به حاضران در جلسه گفت: همیشه خوشحالم که با شماهایی که برای ادبیات وقت میگذارید رودر رو میشوم، چراغ ادبیات به همت شماها روشن است.
«سو قصد به ذات همایونی» تقریبا فراموش شده بود که بعد از ١٣ سال به لطف یزدانیخرم و دیگر دوستان چاپ و مطرح شد. من فکر میکردم مینویسم و هیچکس نمیخواند، پس چرا بنویسم؟ البته سوالی است که هنوز هم از خودم میپرسم.
او پس از از دیدن ویدئویی از نوه هشت هفتهای خودش، گفت: به نظرم انسان از نظر شخصیتی در یک سنی ثابت میماند ولی جسم تغییر میکند و آدم با کمال تعجب شاهد از دست دادن یک سری قابلیتها و تواناییهایش میشود. تماشای ویدئوی نوهام که با وجود ١٤سانتیمتر قد و ٨٠ گرم وزن تمام خصوصیات ظاهری انسان را داشت ذهنم را از فلسفه و چند و چون هایی که با خودمان داریم پر کرد. مبنای این سوالات از علاقه من به فلسفه سرچشمه میگیرد. توصیه گلشیری که میگفت: «من هروقت از نوشتن خسته میشوم سراغ فلسفه میروم» را حالا من دارم ادامه میدهم؛ با اینکه خیلی از مباحث فلسفی را درک نمیکنم.
این نویسنده افزود: به دنبال فلسفه فیزیک و ریاضی هستم تا پاسخی برای سوالات معمول بیابم. سعادتی که من داشتم این بود که مادربزرگم قصهگوی قهاری و پدربزرگم شاهنامهخوان بود. شاید این هنر را از آنها گرفته باشم.
او خاطرنشان کرد: پوسته فریبندهای که اسمش را تمدن گذاشتیم چه نقشی در دنیای ما ایفا میکند؟ اگر نقشی دارد پس این مقدار خشونت برای چی است؟ وقتی شاهد مرگ این همه کودک هستیم میتوانیم در مفهوم انسانیت شک کنیم؟ ما چقدر از اجداد غارنشینمان فاصله گرفتیم؟ آیا میتوان به آینده امیدوار بود؟ اگر قرار است امیدوار باشیم، چطوری؟ به دنبال اینها این سوال به ذهنم میرسد که فایده نوشتن در این دنیا چیست؟ آیا پول و شهرت است؟ یا برای خودمان مینویسیم و حدیث نفس است؟ هر بار که میخواهم رمان جدیدی را شروع کنم این سوال را از خودم میکنم که برای کی و چی دارم مینویسم؟ فایدهای که دنبالش هستم چیست؟ این جواب قطعی ندارد! به نظر من نویسنده نباید پاسخ قطعی بدهد و در نقش موعظهگر فرو برود. بزرگترین هنری که نویسنده میتواند داشته باشد به نظر من این است که درست پرسیدن را به دیگران بیاموزد.
جولایی در پاسخ به سوال یزدانیخرم آیا همچنان معتقد است اگر خیلی از هنرمندها یا نویسندهها، نویسنده نمیشدند، به احتمال خیلی زیاد آدمکش میشدند، گفت: من زیاد صاحبنظر نیستم، ولی بله! فکر میکنم اینها دوروی شخصیت یک نویسنده است. همیشه یاد هیتلر میافتم که نقاش بود. دو جنبه متضاد پنهانی است که ممکن است در وجود خیلی از نویسندهها باشد، ولی همه، نه!
او درباره اینکه چطور این موضوع را مدیریت کرده است و چقدر از خشونت آثارش به خود او برمیگردد، بیان کرد:
شاید کمی حساسیت بیش از حد، بیشتر از دیگران برای آنچه میبینم نگران میشوم. به دقت دنیا را نگاه میکنم و متوجه میشوم روز به روز بیشتر دارد به سمت خشونت میرود. ولی این خشونت را نمیتوانیم ابراز کنیم و احساس میکنیم در برابرش هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم. جلوی خشونت را نمیتوانیم بگیریم جز اینکه در آثارمان بازتاب بدهیم و عریانش کنیم.
این نویسنده همچنین درباره اینکه گفته بود نه مینویسم و نه در عرصه ادبیات خواهم بود، توضیح داد: «سو قصد» را با مصیبت فراوانی در آوردم در صورتی که سرخوردگیاش برایم ماند. با سرمایه خودم چاپش کردم و فکر میکردم اتفاقی خواهد افتاد ولی هیچ اتفاقی نیفتاد و به زحمت ٢٠٠ یا ٣٠٠ نسخه فروش رفت و ٣یا٤ تا نقد نوشتند. کتابها روی دستم ماند و هنوز به یادگار چاپ اول را دارم. کار ادبی احتیاج به روابط عمومی داشت که من نداشتم و هنوز هم ندارم؛ که به نظرم بد نیست. در عرصه ادبیات کمی پررویی لازم است. من خسته شده بودم، گفتم برای کی و چی بنویسم؟ من در آن سالها کار میکردم ولی بیرون نمیدادم. چون هم سختگیری در آن دوران بیشتر بود و هم انرژی سابق را نداشتم. متوجه شدم شرایط کمی تغییر کرده و بجز آن چیزهایی که من دنبالش بودم و بهش نرسیدم چیزهای دیگری هم هست که باید به دنبال آنها باشیم.
این نویسنده در پاسخ به اینکه چگونه در آن زمان به این سبک نوشتن رسیده است، اظهار کرد: من از بچگی به شدت به کتاب خواندن علاقه داشتم و این علاقه را خانواده در من ایجاد کرد. جایزه من همیشه کتاب بود. کلاس پنجم که شاگرد اول شدم پدرم برایم ١٠ کیلو کتاب خرید. آن زمان گوتنبرگ کتاب را کیلویی میفروخت خیلیها با این مسئله مخالف بودند ولی بنظر من خدمت خیلی بزرگی کرد، به نسلی امثال من که به این واسطه توانستیم کتاب بخوانیم. «جنگ و صلح» را من در سن ١٢ سالگی خواندم و١٤ ساله بودم که شروع کردم به نوشتن.دورهای که انتخاب کردم جنگهای ایران و روس و لشگرکشیهای عباس میرزا بود. ٥٠ صفحه نوشتم که مهر ماه شد، مدارس باز شد و نتوانستم ادامه بدهم ولی به یادگار دارمش. به گمانم خواندن «شازده احتجاب» خیلی موثر بود. پتانسیلی در این فرا رفتن از این زمان حال وجود دارد. خیلی مبتلا شده بودیم به زمان حالنویسی و من چیز جدیدی در آن نمیدید.
او با بیان اینکه در دهه ۷۰ مشاغل متعددی که پایدار نبودند را داشته گفت: ترکهای زیادی روی شخصیت آدم پیدا میشود، دوام آوردم ولی خیلی ضربه خوردم. بخاطر «بی فردایی»!! الآن هم مشکل من همین است. همش در گذشته زندگی میکنم. بعضی اوقات حیرت میکنم چقدر خاطرات گذشته را به وضوح به خاطر میآورم! ولی در مقابل هیچ وقت به آینده فکر نمیکنم! شاید به این دلیل که آیندهای برای خودم متصور نیستم و به گذشته پناه میبرم. در حالی که آن زمان هم سخت بود. کارم را به خاطر رمان «سوقصد» رها کردم که حدود دو سال طول کشید.
جولایی همچنین در پاسخ به سوال یکی از حاضران که پرسید نوشتن را فن و تکنیک میدانید یا به صورت الهامی، آیا هر کسی که تکنیکها را بیاموزد نویسنده خواهد شد یا خیر؟! اظهار کرد: گمان نمیکنم این طور باشد. من از دورهای میآیم که تکنیک حرف اول را میزد و تکنیکزدگی بعد از گلشیری به چنان اوجی رسید که یک سری از آثار را من سرسام میگرفتم بخوانم.
او در جواب یکی دیگر از حضار که پرسید: چقدر به تاریخ وفادارید؟ گفت: تا جایی که رمان را از بین نبرد. با اینکه روانشناسی و فلسفهای که درک کردم در آثارم هست، رمان را همیشه مقدم میدانم.