سیاستمداران سکوت کنند
یکی از دوستان میگفت چرا سیاستمداران یکهو سکوتشان را نمیشکنند و همه چیز را نمیگویند تا راحت شوم؟
یکی از دوستان میگفت چرا سیاستمداران یکهو سکوتشان را نمیشکنند و همه چیز را نمیگویند تا راحت شوم؟ گفتم همین آقای کرمانی معاون دوآتشه احمدینژاد که بعد از ۶ سال سکوتش را شکست، همه را شوکه کرد. حالا تو فکر کن اگر در یک روز دو نفر سکوت را بشکنند جامعه تحمل میکند؟ خودت طاقت میآوری؟ گفت: این طوری نگاه نکرده بودم، درست میگویی، اصلا همان سکوت کنند بهتر است.
دوستم گفت: ولی واقعا اینها رفتهاند توی موزه ملی و هر چه بوده است خارج کردهاند؟ به همین راحتی؟ گفتم: نمیدانم حالا دقیقا چه اتفاقی افتاده است ولی هر بار به موزه ملی میرفتم به شوخی میگفتم کاش میشد یکی از این مفرغهای لرستان را بردارم برای روی میز کارم. به هر حال من هم لرم، هم عاشق مفرغم و هم آدم فرهنگیام، من نبرم چه کسی ببرد؟ ولی همان موقع احساس میکردم خارج کردن یک سنجاق سر مفرغی از موزه ملی کاری است سخت و حتی نشد.
البته خارج کردن اشیا از موزه ملی از غیب کردن دکل یا آسفالت کردن هگمتانه سختتر نیست. مسئولان ما در طول سالیان کارهایی کردهاند که خیلی عجیبتر از این است.
دوستم گفت: این جمله که گفتی خیلی عجیب بود. گفتم: کدام؟ گفت: من نبرم چه کسی ببرد! این جمله مثل این بود که کسی بگوید من نخورم چه کسی بخورد؟ گفتم: خب لابد خیلیها چنین عقیدهای دارند و مملکت را ملک خویش میدانند. گفت: کاش کمی از این مملکت هم ملک ما بود. گفتم: از همان کمی است که کار بالا میگیرد و به کانادا ختم میشود. گفت: مگر کانادا رفتن بد است؟ آنها که رفتند ضرر کردند؟ نمیبینی چه طور دارد زندگی میکند؟ گفتم: این طور نگاه نکن ما شانس نداریم. من خودم اگر یک دانه ارزن از تهران بالابکشم و بخواهم فرار کنم قبل از رسیدن اتوبان نواب دستگیر میشوم. یعنی به نظرم حتی آن کسی را در فرودگاه دستگیر میکنند خوششانستر است.
گفت: دستگیر نشدن از خوششانسی است یا از روابط؟ گفتم: بگذار این روزهای آخر سال هم ستونمان را بنویسم و در خدمت ایسنا باشیم. این قدر سوالهای بودار نپرس. گفت: چشم سوال بودار نمیکنم. ولی انصافا این طوری که دوستان رفتند کانادا با شانس نمیشود رفت.
دوستم گفت: ولی واقعا اینها رفتهاند توی موزه ملی و هر چه بوده است خارج کردهاند؟ به همین راحتی؟ گفتم: نمیدانم حالا دقیقا چه اتفاقی افتاده است ولی هر بار به موزه ملی میرفتم به شوخی میگفتم کاش میشد یکی از این مفرغهای لرستان را بردارم برای روی میز کارم. به هر حال من هم لرم، هم عاشق مفرغم و هم آدم فرهنگیام، من نبرم چه کسی ببرد؟ ولی همان موقع احساس میکردم خارج کردن یک سنجاق سر مفرغی از موزه ملی کاری است سخت و حتی نشد.
البته خارج کردن اشیا از موزه ملی از غیب کردن دکل یا آسفالت کردن هگمتانه سختتر نیست. مسئولان ما در طول سالیان کارهایی کردهاند که خیلی عجیبتر از این است.
دوستم گفت: این جمله که گفتی خیلی عجیب بود. گفتم: کدام؟ گفت: من نبرم چه کسی ببرد! این جمله مثل این بود که کسی بگوید من نخورم چه کسی بخورد؟ گفتم: خب لابد خیلیها چنین عقیدهای دارند و مملکت را ملک خویش میدانند. گفت: کاش کمی از این مملکت هم ملک ما بود. گفتم: از همان کمی است که کار بالا میگیرد و به کانادا ختم میشود. گفت: مگر کانادا رفتن بد است؟ آنها که رفتند ضرر کردند؟ نمیبینی چه طور دارد زندگی میکند؟ گفتم: این طور نگاه نکن ما شانس نداریم. من خودم اگر یک دانه ارزن از تهران بالابکشم و بخواهم فرار کنم قبل از رسیدن اتوبان نواب دستگیر میشوم. یعنی به نظرم حتی آن کسی را در فرودگاه دستگیر میکنند خوششانستر است.
گفت: دستگیر نشدن از خوششانسی است یا از روابط؟ گفتم: بگذار این روزهای آخر سال هم ستونمان را بنویسم و در خدمت ایسنا باشیم. این قدر سوالهای بودار نپرس. گفت: چشم سوال بودار نمیکنم. ولی انصافا این طوری که دوستان رفتند کانادا با شانس نمیشود رفت.
طنز-ایسنا/
خبرهای مرتبط
نظر شما