پنجشنبه ۲۲ شهريور ۱۴۰۳ - 2024 September 12

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی/ سایه

کد خبر: ۱۷۹۰۴
تاریخ انتشار: ۱۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۸:۲۰



برسان باده که غم روی نمود ای ساقی 
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی 
حالیا نقش دل ماست در ایینه ی جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی
 دیدی آن یار که بستیم صد امید در او 
چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی
 تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو 
گرچه در چشم خود انداخته دود ای ساقی
 تشنه ی خون زمین است فلک ، وین مه نو 
کهنه داسی ست که بس کشته درود ای ساقی
 منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد 
چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی
 بس که شستیم به خوناب جگر جامه ی جان 
نه ازو تار به جا ماند و نه پود ای ساقی
 حق به دست دل من بود که در معبد عشق 
سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی
این لب و جام پی گردش می ساخته اند 
ورنه بی می و لب جام چه سود ای ساقی
 در فروبند که چون سایه در این خلوت غم 
با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی

نظر شما