شنبه ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 2024 April 27
خدا به ما رحم کرد که خاوری آخوند نبود. اگر آخوند بود، مردم ما هر عمامه را می‎دیدند چه می‎کردند؟
کد خبر: ۱۷۷۲۷۶
تاریخ انتشار: ۱۵ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۹:۰۸

قرارمان با او روایت خاطراتش از دوران مبارزات انقلابی بود و آنچه در دهه اول انقلاب گذشت، اما شروع این گپ و گفت با کشف حجاب در برخی خیابان های تهران همراه شد، تحلیل او از این اتفاق شاید کمی ذهن را به عقب تر بکشاند، روزهای آغازین انقلاب و دهه 60 که برخی قیچی به دست در خیابان موهای زنانی که حجاب مناسبی نداشتند را کوتاه می کردند، او به صراحت اکبر گنجی را اولین کسی معرفی می کند که قیچی به دست گرفت.

به گزارش نامه نیوز در کافه خبر خبرگزاری خبرآنلاین میزبان حجت‌الاسلام هادی غفاری بودیم تا برایمان از هم طیفان روحانیتش بگوید که چطور قدرت بین آنها و مردم فاصله انداخت. وقتی می‌خواهد از فاصله گرفتن روحانیت از مردم بگوید از همان دورانی شروع می‌کند که برای حفظ جان روحانیت چندین پاسدار استخدام شدند و این کم کم تبدیل به یک خُلق و عادت شد. او معتقد است که با این اقدام روحانیت به محیط ایزوله‌ای سوق داده شدند که نتیجه آن همانی است که امروزه شاهدش هستیم؛ فاصله از مردم.

به گزارش صدای ایران، بخشی از تازه‌ترین گفت‌وگوی هادی غفاری را در ادامه می‌خوانید.

 
شما از معدود روحانیونی هستید که ارتباط خوبی با مردم دارید. حتی گفتید در مسجدی که حضور دارید از مردم خواستید که پشت تریبون بیایند و از مشکلات خودشان بگویند. خیلی از روحانیون اینگونه نیستند و در واقع فاصله‎ای بین آنها و مردم وجود دارد. این فاصله گرفتن از مردم از کجا شروع شد؟ این فاصله آنقدر زیاد شده که وقتی اقدامی مقل اقدام آیت‎الله آل‎هاشم در برداشتن نرده بین مردم و امام جمعه صورت می گیرد بسیار مورد استقبال قرار می گیرد. ورود روحانیون به سیاست می‎تواند کلید این فاصله را زده باشد؟

من ابتدا به ریشه این کار برمی‎گردم. بعد از انقلاب، حرکت ‏های تروریستی چیریک‏های فدایی خلق، فرقان و منافقین شروع شد. همین موضوع سه عامل اصلی ایزوله کردن روحانیون بود. به این شکل که پاسدار و محافظ داشته باشند. طبیعی هم بود که با این اقدام فاصله ایجاد خواهد شد. فکر می‎کنم خود من 14 تا 15 بار ترور شدم.


یک جا گفته بودید 26 بار!

نزدیک به ده بار هم مورد ضرب و شتم جدی قرار گرفتم که مجموعا می‎شود 26 بار. اما با اسلحه 15 بار به من حمله شد. حالا اینکه خودم مقداری زرنگ بودم و دوره‎های چریکی دیده بودم بماند. این سبب می‌شد که چندین پاسدار برای محافظت من بگذارند. طبیعی است که آرام آرام این کار تبدیل به یک خلق می‎شود. من خودم چندشم می ‏آمد. یکی از آقایانی که در پادگانی که سکونت داشتیم همسایه‌مان بود، خودش در بنز و در صندلی عقب می‎نشست و یک ماشین هم عقب‌تر بود و با اسلحه مسلسل به دنبال او می‎رفتند. من که خودم در تهدید جانی بودم از این حالت بدم می‎آمد. می‎گفتم خب بگذارید ما را بزنند. 20 نفر از ما را می‌زنند، دو هزار نفر را که نمی‎زنند. ما معتقد بودیم که با کشته شدن رشد می‏کنیم. الان هم معتقدیم. مظلوم کشتن، رشد می‎آورد. این یک تئوری جهانی است. اعدام مظلومانه کسی، نه تنها اندیشه‎اش را از بین نمی‎برد بلکه او را رشد می‏دهد.

مگر امام حسین کشته نشد؟ همه یارانش هم کشته شدند. تنها امام سجاد کشته نشد که او هم بیمار بود و قابل تکان خوردن هم نبود. البته به مدت سه روز بود و بعد سالم شد. این عوام که می گویند امام زین العابدین بیمار، اصلا این خبرها نیست. آن سه روز تقدیر بود که امام زنده بماند. به هرحال، مگر اندیشه امام حسین بعد از شهادت او مرد؟ گاندی وقتی استقلال هند را اعلام کرد یک مصاحبه دیدنی دارد. از او می پرسند که این همه زحمت و تلاش را در کدام کتاب خواندی؟ گفت من از کاری که امام حسین مسلمانان انجام داد کپی برداری کردم. یک هندوی بت پرست این را می گوید. شیعه نیست، مسلمان نیست، در کشور شیعه هم بزرگ نشده در کشوری بوده که اکثریت مردم آن بت پرست و گاوپرست و سنگ پرست و ... هستند. روحیه حسین، گاندی می سازد.
بنابراین حرف اول من این است که این ترورها کار خود را کرد و بخش وسیعی از ما آخوندها را به ایزوله فرستاد. آن امام جماعت فلان مسجد که هشتش گروی نهش است، هم دلش می‎خواست که دو تا پاسدار محافظ داشته باشد.

پاسخ سوال من را ندادید، ورود روحانیون به سیاست می‎تواند کلید این فاصله را زده باشد؟

ورود به سیاست و قدرت بسیار خطرناک است. قدرت برای کسانی که از درون زلال نشده‌اند، خطرناک است. کاری هم به دین و مذهب ندارم در همه جای دنیا هم این موضوع صدق می‌کند. قدرت برای انسان‌هایی که زلال دینی و مذهبی نشده‎اند بدترین عامل فساد است. ما روحانیون، ما عمامه به‎سرها سالیان سال مدعی این بودیم که با تقوا زندگی می کنیم و چشم به مال مردم نداریم، عابدانه و زاهدانه رفتار می کنیم، چشم‎مان دنبال ناموس و مال مردم نیست، اصلا توجهی به مال دنیا نداریم و در حدی که زنده بمانیم، پول به دست می آوردیم. مراجع بزگ ما که از دنیا رفتند در اوج اقتدار همه‎شان بدهکار از دنیا رفتند. پدر من از جمله همین کسان بود. مرجع هم نبود، آخوند ملا بود. وقتی از دنیا رفت تا خرخره بدهی داشتیم. به بقال و عطار و نانوا و دکتر و بیمارستان و... هرکسی که دور و برمان بود از ما طلب داشت. درست هم می‌گفتند. پدر من به همه بدهکار بود. این در حالی است که به شدت مورد اعتماد مردم بود. پول مردم نزد او بود. پدر من گاهی اوقات نقش بانک را برای خیلی‌ها داشت. بنابراین پول زیادی نزدش بود.

مردم از یک آخوند در این زمان چه انتظاری دارند. آن آخوند را دیدند که به انقلاب روی آوردند. آن آخوند را دیدند که می‌گفتند توپ تانک مسلسل دیگر اثر ندارد. در 17 شهریور جلوی چشم من هزاران نفر را کشتند. من اگر در جوی نخزیده بودم زنده نمی‎ماندم. مامور شهربانی اسلحه ‏اش را گرفته بود و به داخل جوی شلیک می‎کرد. اینکه چطور تیرش به من نخورد را نمی‏دانم. مردم این آخوندها را دیده بودند. ناگهان می‏بینند که ما به شکل دیگری زندگی می‏کنیم. طبیعی است که باورهای مردم از بین می‎رود. یک عنصر بسیار اصلی در این قضیه ورود روحانیون در امر قدرت بود. اگر ما می‌توانستیم که به قدرت وارد شویم ولی لکه قدرت‎خواهی را بر دامن خودمان تثبیت نمی‎کردیم، یعنی شروع به بدگویی از دیگران و تعریف از خود نمی‎کردیم خیلی خوب بود.

سال 1347، من از دبیرستان فارغ التحصیل شدم. دارالفنون درس می‌خواندم و با معدل بسیار بالایی هم قبول شدم. البته پدرم هم نقش فراوانی داشت. معتقد بود که من باید چند زبان بیگانه بلد باشم در حدی که بتوانم سخنرانی کنم. مثلا زبان انگلیسی را که به خوبی بلدم بخاطر همین تشویق‌های پدرم بود. تشویق که البته چه عرض کنم، اگر نمی‌خواندم تنبیه می‌شدم. در همان سال باید کنکور ثبت نام می کردم. هزینه ثبت نام 50 تومان بود. پدرم نداشت که بدهد. مادرم گفت که این همه پول نزد تو هست 50 تومان از آن را به او بده، ثبت‎نامش دیر می‎شود. پدرم گفت ندارم، آنها پول مردم است. نمی‏توام به آنها دست بزنم. من ثبت نام نکردم تا اینکه روز آخر ثبت نام کنکور فرارسید. یک دایی روحانی روشنفکر دارم که هنوز هم زنده است، زبان فرانسه هم بخوبی بلد است و درس خوانده هم هست. به من گفت پسرخواهر، کنکور ثبت نام کردی؟ گفتم حاج آقا پول نداشت که به من بدهد. گفت امروز روز آخر است. 50 تومان از جیب خودش به من داد گفت به خانه برو و مدارکت را بردار به دانشگاه تهران برو و ثبت نام کند. من با عجله به خانه آمدم و مدرک دیپلمم را برداشتم و به دانشگاه رفتم. به گونه‏ ای که وقتی وارد دانشگاه شدم، در دانشگاه را بستند. من آخرین نفری بودم که برای ثبت نام رفته بودم. همان سال من نفر اول کنکور کشور شدم. خودم هم خبر نداشتم. روزنامه اطلاعات و یا کیهان بود که عکسم را چاپ کرده بود. یادم نمی رود؛ یک خانمی روبه روی منزل ما سکونت داشت، خانم بی حجابی هم بودند اما برای نماز به مسجد می‎آمدند. مذهبی به آن معنا که گمان کنیم نبودند اما برای نماز می‎آمدند و پای صحبتهای پدر من هم می‏نشستند. در خیابان وقتی من را دیدند اگر مانع نشده بودم من را در بغل می‎گرفتند. گفت ببین این روزنامه را. در صفحه اول اسم و عکس من بود. شاگرد اول کنکور کل کشور شده بودم.

حال مردم از یک آخوند در این زمان چه انتظاری دارند. آن آخوند را دیدند که به انقلاب روی آوردند. آن آخوند را دیدند که می‌گفتند توپ تانک مسلسل دیگر اثر ندارد. در 17 شهریور جلوی چشم من هزاران نفر را کشتند. من اگر در جوی نخزیده بودم زنده نمی‎ماندم. مامور شهربانی اسلحه ‏اش را گرفته بود و به داخل جوی شلیک می‎کرد. اینکه چطور تیرش به من نخورد را نمی‏دانم. مردم این آخوندها را دیده بودند. ناگهان می‏بینند که ما به شکل دیگری زندگی می‏کنیم. طبیعی است که باورهای مردم از بین می‎رود. یک عنصر بسیار اصلی در این قضیه ورود روحانیون در امر قدرت بود.

اگر ما می‌توانستیم که به قدرت وارد شویم ولی لکه قدرت‎خواهی را بر دامن خودمان تثبیت نمی‎کردیم، یعنی شروع به بدگویی از دیگران و تعریف از خود نمی‎کردیم خیلی خوب بود. امام چند بار به ما نهیب زد. فرمود که تا مهذب نشده‎اید، قدرت برای ما سم مهلک است. قدرت چیز بدی است. امام هرگز اجازه نداد که در منزلش سم حشره کش بزنند. همیشه می گفت توری بزنید که داخل نیایند. نه اینکه بیایند و بکشند. روحانیت ما خیلی باشرف زندگی کردند.

البته معتقدم که برخی مسائل در بین بقیه مردم خود را نشان نمی‎دهد. خدا به ما رحم کرد که خاوری آخوند نبود. اگر آخوند بود، مردم ما هر عمامه را می‎دیدند چه می‎کردند؟ اما الان اگر صد تا خاوری را در خیابان ببینند کسی کاری ندارد.

فکر می‌کنید که چرا چنین دیدگاهی به طیف روحانیت به وجود آمده است؟

چون ما مدعی بودیم قشر ممتاز اخلاقی و اجتماعی هستیم. مردم توقع زلالی از ما دارند. توقع زندگی ساده غیراشرافی دارند. اینکه ما میزی داشته باشیم که روی آن چند رقم غذا بچینند از ما توقع نمی‌رود. من به نهج‎البلاغه ارادت خاصی دارم. پشت چراغ قرمز هم که می‎مانم این کتاب را باز می‎کنم و می‏خوانم. در این کتاب صحنه های عجیبی است. علی به منزل یکی از دوستانش دعوت می شود. حیاط بزرگی دارد. به دوستش می گوید که تو به این خانه بزرگ در قیامت محتاج تری تا در این دنیا. اما اگر در این خانه بزرگ بتوانی فقرا را جمع کنی، اطعام کنی و به مشکلات مردم رسیدگی کنی همین خانه در قیامت دستگیر تو خواهد بود. او در پاسخ می گوید که من برادری دارم، که دنیا را رها کرده و با یک عبا به یک گوشه ای رفته است. حضرت فرمود: بروید او را بیاورید. حضرت به او فرمود: ای دشمنک جان خودت، آیا چیزهایی را که خدا بر تو حلال کرده مگر بدش می‎آید که تو در زندگی آن را مصرف کنی؟ این چه کاری است که می‏کنی؟ برو مانند سایر مردمان زندگی کن. شادی و رفاه و زندگی داشته باش. این چه کاری است؟ آن مرد به علی می‏گوید شما من را به چیزی امر می‏کنی که خودت به آن چیز عمل نمی‎کنی. حضرت فرمود: تو مثل من نیستی. من امیر مردم هستم. خدا از حاکمان پیمان گرفته است که مانند ضعیف‏ترین مردم زندگی کنند. این صحنه‏ ها است که مردم را به علی ارادتمند می‌کند.

در جنگ صفین معاویه در حال شکست خوردن بود و با عمروعاص مشورت می کند. او به معاویه می گوید ما شکست می خوریم. معاویه می‎گوید نه پشت ما به شام قرص است. او می‏گوید علی وقتی به شام وارد شود همه علیه تو خواهند شد. معاویه می‎گوید چرا؟ عمروعاص پاسخ می‏دهد که مردم 18 ماه از علی قدرت همراه با عطوفت دیدند. هرجا پا بگذارد مردم حامی او خواهند بود اما از ما ندیدند. حتی اگر به شام پایتخت قدرت ما بیاید مردم ما را دست بسته تحول سپاه علی می دهند. چون از او مهربانی در اوج اقتدار دیدند. این برای نظام روحانیت وجود داشت. آیا امروز اینگونه هستیم؟ چقدر؟ ما باید در این موارد تجدیدنظر جدی کنیم.

خیلی از مسائل را نمی توانم باز کنم. ما با یک روش هایی عمل کردیم که به شدت هم بی‎مایه شدیم. روحانیت ما به شدت بی مایه می شود. هیچکس ما را نقد نمی‎کند اما خودمان می‎توانیم که خودمان را نقد کنیم. الان در هر شهری یک حوزه علمیه راه انداختیم. معلوم است که آخوند بیسواد تربیت می کنیم. سابق بر این تنها در چند شهر حوزه داشتیم. مشهد، شیراز، تبریز، اصفهان، تهران و قم. الان تنها در تهران 50 حوزه علمیه است. اما آیا 50 استاد داریم؟ نداریم. درس ما هم تمجید و تعریف از این آقا و آن آقا و ...پیرو فرمایش ملوکانه است.

برای همین ما آخوند بیسواد تربیت می‎کنیم. مردم مگر بیکارند که به دنبال آخوند بیسواد راه بیفتند؟ مگر مردم اینقدر سطح شان پایین است؟ آن هم در زمانی که علم اینقدر پیشرفت کرده و می‏توان گفت که هر کسی از اخبار دنیا خبر دارد. مگر ما می‏توانیم با آخوند بیسواد دین مردم را حفظ کنیم؟ مگر با آخوند کم سواد می‏توانیم عشق مردم به روحانیت را حفظ کنیم؟ باید به سمت آخوند درس خوانده برویم و آرام آرام هم قدرت را به صاحبان قدرت واگذار کنیم. منتهی مشکل ما این است که صاحبان قدرت ما تمرین نگه داشتن قدرت متدینانه و انسان مدارانه را کم دارند. بارها گفتم که بهترین بچه‌های ما تا پستی در حکومت ندارند خوب هستند اما به محض پست گرفتن زورشان می‌آید‌ که به تلفن شان جواب بدهند.
برچسب ها: غفاری ، آخوند
نظر شما